سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا
تخم مرغ دزد شتر دزد می شود
دزدی كوچك و بی اهمیت ، آخرش به دزدی بزرگ و رسوا كننده ختم می شود .
آورده اند كه ...
در روزگاران قدیم ، مادر و پسری بودند ، پسرك هنوز كوچك بود كه روزی از خانه همسایه شان یك تخم مرغ دزد دید و آورد داد به مادرش .
مادر بی آنكه از زشتی اینكار چیزی به پسرش بگوید آنرا گرفت .
پسرك به این وضع عادت كرد . چند روز بعد یك مرغ در موید و بالاخره جوانی تنومند شد و دزدی نترس و مشهور .
در شهر فرمانروایی بود كه شترهای زیادی داشت و در بین شترهایش شتری بود كه در تمام دنیا همتا نداشت . روزی این پسر در میان شترهای فرمانروا چشمش به این شتر افتاد و از آن خوشش آمد و چون دزد نترسی بود ، عزمش را جزم كرد كه آنرا بدزدد ولی غافل ازاینكه شترهای فرمانروا نگهبان دارد . شب وقتی برای دزدیدن شتر رفت ، در بست نگهبان گرفتار شد . روز بعد فرمانروا دستور داد ، این دزد را كه مردم از دستش به تنگ آمده بودند به دار بزنند . پای دار از او می پرسند آیا حرفی دارد كه بگوید ؟ جوان خواست كه در آخرین لحظه مادرش را ببیند ، مادر او را آوردند ، به مادرش گفت : مادرجان چون تو خیلی برای من زحمت كشیده ای می خواهم در این لحظهٔ آخر زندگیم زبان ترا ببوسم .
مادرش گریه كنان زبانش را بیرون می آورد كه پسرش ببوسد . اما پسر با دندان زیان مادرش را گاز می گیرد و از حلقوم جدا می كند .
البته مادر بیهوش می شود . همه از كار او تعجب می كنند ، پادشاه علت این كار را از او می پرسد . مرد می گوید : اگر روز اولی كه من یك تخم مرغ دزدیدم مادرم به من می گفت كه داری كاری بدی می كنی و با من مهربانی نمی كرد حالا شتر دزد نمی شدم كه به دارم بزنند .
آورده اند كه ...
در روزگاران قدیم ، مادر و پسری بودند ، پسرك هنوز كوچك بود كه روزی از خانه همسایه شان یك تخم مرغ دزد دید و آورد داد به مادرش .
مادر بی آنكه از زشتی اینكار چیزی به پسرش بگوید آنرا گرفت .
پسرك به این وضع عادت كرد . چند روز بعد یك مرغ در موید و بالاخره جوانی تنومند شد و دزدی نترس و مشهور .
در شهر فرمانروایی بود كه شترهای زیادی داشت و در بین شترهایش شتری بود كه در تمام دنیا همتا نداشت . روزی این پسر در میان شترهای فرمانروا چشمش به این شتر افتاد و از آن خوشش آمد و چون دزد نترسی بود ، عزمش را جزم كرد كه آنرا بدزدد ولی غافل ازاینكه شترهای فرمانروا نگهبان دارد . شب وقتی برای دزدیدن شتر رفت ، در بست نگهبان گرفتار شد . روز بعد فرمانروا دستور داد ، این دزد را كه مردم از دستش به تنگ آمده بودند به دار بزنند . پای دار از او می پرسند آیا حرفی دارد كه بگوید ؟ جوان خواست كه در آخرین لحظه مادرش را ببیند ، مادر او را آوردند ، به مادرش گفت : مادرجان چون تو خیلی برای من زحمت كشیده ای می خواهم در این لحظهٔ آخر زندگیم زبان ترا ببوسم .
مادرش گریه كنان زبانش را بیرون می آورد كه پسرش ببوسد . اما پسر با دندان زیان مادرش را گاز می گیرد و از حلقوم جدا می كند .
البته مادر بیهوش می شود . همه از كار او تعجب می كنند ، پادشاه علت این كار را از او می پرسد . مرد می گوید : اگر روز اولی كه من یك تخم مرغ دزدیدم مادرم به من می گفت كه داری كاری بدی می كنی و با من مهربانی نمی كرد حالا شتر دزد نمی شدم كه به دارم بزنند .
منبع : شمیم
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران آمریکا رافائل گروسی اصفهان نیچروان بارزانی محمد اسلامی رهبر انقلاب مجلس شورای اسلامی دولت دولت سیزدهم شورای نگهبان مجلس
هواشناسی تهران قتل شهرداری تهران حجاب دادگاه آموزش و پرورش وزارت بهداشت فضای مجازی شهرداری سلامت پلیس
مالیات خودرو قیمت طلا سایپا قیمت خودرو بازار خودرو قیمت دلار ایران خودرو بانک مرکزی حقوق بازنشستگان مسکن بورس
تلویزیون نمایشگاه کتاب سینما افعی تهران سریال موسیقی سینمای ایران دفاع مقدس تئاتر کتاب صدا و سیما نمایشگاه کتاب تهران
دانشگاه آزاد اسلامی دانش بنیان فضا
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین حماس جنگ غزه روسیه رفح چین نوار غزه طوفان الاقصی اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس ذوب آهن لیگ برتر نساجی لیگ برتر ایران لیگ برتر فوتبال ایران بازی رئال مادرید سپاهان جواد نکونام
هوش مصنوعی سامسونگ ناسا آیفون مایکروسافت اپل گوگل باتری اندروید ماهواره اینوتکس
بیماران خاص مواد غذایی ویتامین رژیم غذایی زیبایی بیمه کاهش وزن دندانپزشکی فشار خون