دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

حضور سلامت یا غیاب بیماری


حضور سلامت یا غیاب بیماری
● معرفی رویکردی جامع به سلامت روان
سازمان جهانی سلامت (WHO)، سلامت را به عنوان «حالتی شامل حضور مؤلفه های مثبت جسمی، ذهنی و اجتماعی و نه صرفاً غیاب بیماری» تعریف می کند. این سازمان سلامت روانی را نیز به عنوان: «حالتی که در آن فرد توانایی های خود را می شناسد، می تواند با فشارهای روانی بهنجار زندگی کنار آید، می تواند به نحو پرثمر و مولدی کار کند و قادر است برای اجتماع خویش مفید باشد» تعریف می کند. در زیر به اختصار به شرح یکی از نظریات جامع و معروف سلامت روان می پردازیم. در این نظریه سلامت روان به عنوان حضور مهارت ها، افکار و احساسات مثبت تعریف می شود و نه صرفاً غیاب بیماری ها و حالات منفی.
با وجود تأکید تعاریف سازمان سلامت جهانی بر مؤلفه های مثبت، غالباً متخصصان سلامت به قدری مشغول مشکلات افراد دچار بیماری هستند که نیازهای افراد سالم را فراموش می کنند. به بیان دیگر، با وجود تأکید این سازمان بر جنبه های مثبت تر سلامت، مراکز سلامت روانی بیشتر درگیر کنترل و درمان بیماری های روانی هستند. در واقع آن چه از سلامت روانی در اذهان جا افتاده است، مفهومی روانپزشکانه وسنتی است، مبنی بر این که فرد به لحاظ روانی یا بیمار است یا سالم. چنین موضع (متأسفانه رایجی) بر مبنای این مفروضه آزمون نشده قرار دارد که بیماری روانی و سلامت روانی متضاد هم هستند. به این معنی که سلامت به معنی نبود بیماری است و برای رسیدن به سلامت باید بیماری را ریشه کن کرد. حال آن که دیدگاه کامل تری که بر مبنای پژوهش های تجربی جدید بنا شده است بر آن است که حذف بیماری قدم اول برای رسیدن به سلامت است و قدم دوم رشد دادن مهارت ها و ظرفیت های فرد در راستای تحقق سلامت روان کامل خواهد بود.
برداشتن قدم دوم برنامه، تلاش و سرمایه خاص خود را می طلبد و مدت هاست که در دستور کار دولت های کشورهای پیشرفته قرار گرفته است. متأسفانه در کشورهای جهان سوم توجه کافی به این بعد نمی شود و بیم آن می رود که در آینده این غفلت منجر به عواقب جبران ناپذیری شود. گرچه شاید در نگاه اول این گونه به نظر نرسد، اما بی توجه به سلامت روان افراد جامعه در کوتاه مدت و بلندمدت اثرات منفی حتی برشاخص های اقتصادی (چون درآمد سرانه کشور) خواهد داشت. سلامت روان را باید به عنوان یک هدف مستقل اجتماعی در نظر گرفت که حتی در رسیدن به اهداف دیگر، جامعه را یاری می دهد. تحقیقات نشان می دهند که افزایش سلامت روان منجر به سود اقتصادی بیشتر، بهره وری بیشتر کارکنان، مرگ ومیر کمتر، ازکارافتادگی کمتر در سنین بالا، عملکرد بهتر سیستم دفاعی و شناختی بدن، سطوح بالاتر مسئولیت پذیری اجتماعی در افراد، افزایش خلاقیت و مشارکت اجتماعی و . . . می گردد.
● علل نگرانی در مورد بیماری های روانی
در توجیه توجه بیش از حد به بیماری های روانی و فراموشی نسبی مؤلفه های مثبت سلامت می توان به ۳ نکته اشاره کرد. این ۳ نکته را می توان زمینه ساز رواج و غلبه رویکرد روانپزشکانه و بیماری محور از سلامت روانی دانست.
▪ نخست این که در هنگام تأسیس مؤسسات ملی و جهانی سلامت روان، حوزه آسیب شناسی روانی، در مقایسه با نظریات مثبت گرای سلامت روانی در دنیای روان شناسی، رشدیافته تر بود.
▪ دوم، وجود شواهد فراوان حاکی از این امر که افرادی که مبتلا به بیماری های روانی (مانند افسردگی) هستند، نسبت به افراد سالم، عملکرد و باروری ضعیف تری دارند. به این معنی که بیماری های روانی به عملکرد افراد و جوامع آسیب می زند.
▪ سومین دلیل، وجود شواهد قانع کننده، حاکی از جدی بودن مسأله بیماری های روانی در حوزه سلامت عمومی است؛ به طور کلی در بیماری های روانی شایع، احتمال عود کردن آنها در طول زندگی بسیار است، درمان آنها هزینه های سنگینی را تحمیل می کند و چنانچه درمان نشوند منجر به مرگ زودهنگام می شوند.
این ۳ مسأله به قدری جدی هستند که موجب شده اند توجه برنامه ریزان و متخصصین کاملاً معطوف به بیماری های روانی شود و سلامت روانی توجه در خور و کافی را دریافت نکند. اما به ویژه در دهه های اخیر متخصصان متوجه این امر شده اند که سلامت روان کامل و حقیقی چیزی فراتر از ریشه کن کردن بیماری های روانی است. آنها متعاقباً معتقدند که برای دستیابی به سلامت روان چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی، پس از ریشه کن کردن بیماری، باید دست به اقدامات بسیار گسترده تری زد که از ابتدا برای بالا بردن سطح سلامت روان طراحی شده اند.
● علل اهمیت سلامت روان
با وجود جدیت مسأله بیماری های روانی، دلایل تجربی بسیاری تأکید بیش از حد بر این دیدگاه را به چالش می کشد؛
▪ نخست این که جدیت مسأله بیماری های روانی این واقعیت که عده کثیری از افراد، سالانه از ابتلا به اختلال ها در امان هستند را تحت الشعاع قرار داده است؛ نباید از این حقیقت چشم پوشید که حدود نیمی از جمعیت بزرگسال در طول زندگی خود دچار بیماری های روانی جدی نمی شوند و حدود ۹۰ درصد از آنها سالانه از خطر افسردگی در امانند.
▪ دوم این که گرچه تکیه بیش از حد بر مدل بیماری-محور منجر به پیشرفت هایی در شیوه های دارودرمانی و روان درمانی شده است، اما بیشتر این درمان ها کم دوام و دارای اثربخشی محدودی است و بیماری های روانی کماکان در حال صدمه زدن به افراد، خانواده ها و اجتماعات هستند. این بدین معنی است که تخصیص سرمایه های هنگفت به مطالعه سبب شناسی و درمان اختلال های روانی، شیوع بیماری ها را در حد قابل قبولی کاهش نداده و منجر به تسکین درد و رنج بشر نشده است.
▪ در نهایت این که زندگی همه افرادی که مبتلا به بیماری های روانی نیستند، به یک اندازه سالم و بارور نیست و آن ها الزاماً زندگی بارورتر و سالم تری از بیماران روانی ندارند. برای مثال، در میان کسانی که دچار بیماری های روانی نیستند، آن دسته ای که از مهارت های روانشناختی خاصی برخوردارند نسبت به دسته ای که فاقد این مهارت ها هستند، کمتر دچار بیماری های قلبی ـ عروقی می شوند.
چنین یافته هایی بر لزوم فراخ تر کردن گستره تحقیقات و بر ضرورت در نظر گرفتن سلامت روانی، در کنار بیماری های روانی، به عنوان یک عامل قدرتمند صحه می گذارد. به طور خلاصه، با وجود جدیت مسأله بیماری های روانی، براساس دلایل سه گانه فوق زمان آن رسیده که نگرش حاکم بر سیاست گذاری و سرمایه گذاری در حوزه سلامت روانی دچار تغییرات اساسی گردد و دیدگاه های مثبت تری بر اذهان مردم و متخصصان حاکم شود. خوش بختانه ادبیات روانشناختی از توجه به جنبه های مثبت سلامت روانی غافل نمانده است. از مدت ها پیش این علم علاقه مند به کشف عواملی بوده است که کنش وری مثبت روانشناختی را به ارمغان می آورد. روان شناسان بزرگی چون ویلیام جیمز، راجرز، مزلو، فروم، فرانکل و یونگ برداشت های مثبتی از شخصیت سالم و عملکرد مثبت بدست داده اند. در دل جنبش نوین روانشناسی مثبت گرا (positive psychology) نیز محققاین برجسته فراوانی بر لزوم درنظر گرفتن جنبه های مثبت بشر (و نه صرفاً نبود بیماری ها) در تعریف سلامت روانی تأکید کرده اند.
● دوستی دو سنت: لذت گرایی و فضیلت گرایی
۲ رویکرد اصلی در تعریف سلامت روان وجود دارد: لذت گرایی (hedonism) و فضیلت گرایی (eudaimonism). برابر دانستن سلامت روان با خوشی لذت گرایانه (hedonic) یا شادکامی (happiness) پیشینه ای طولانی دارد. برای مثال اپیکور، فیلسوف یونانی، بر آن بود که لذت هدف اصلی زندگی است. لذت گرایی فلسفی وی از سوی اندیشمندان بسیاری دنبال شد؛ از جمله توماس هابز، فیلسوف انگلیسی که معتقد بود شادکامی محصول تعقیب موفقیت آمیز امیال است. یا جان استوارت میل، فیلسوف سودگرا، که معتقد بود عمل درست عملی است که منجر به ارتقای سطح شادکامی در فرد گردد.
بسیاری از روانشناسان نیز آموزه های این سنت را در جهت دهی و طراحی تحقیقات تجربی در حوزه سلامت روان پذیرفته اند. دیدگاه غالب روان شناسان لذت گرا آن است که سلامت روان هر فرد برابر با شادکامی (بر اساس معیارهای شخصی وی) و مرتبط با تجربه لذت در مقابل تجربه ناخوشنودی است. می توان چنین برداشتی از سلامت روان را بهزیستی هیجانی (emotional well-being) نامید.
بهزیستی هیجانی متشکل از دسته ای از نشانه هاست که بیانگر حضور یا غیاب احساسات مثبت نسبت به زندگی است. به طور مشخص بهزیستی هیجانی دارای ۳ مؤلفه است: حضور عواطف مثبت (مانند شادی و سرحالی)، غیاب عواطف منفی (مانند اضطراب و ناامیدی)، و رضایتمندی از زندگی.
با وجود ماهیت جذاب لذت گرایی، که معتقد است سلامت روان به معنی به حداکثر رساندن لذت و به حداقل رساندن درد است، جمع کثیری از متفکران شرق و غرب، مخالفت خود را با این دیدگاه اعلام کرده اند. از جمله ارسطو که صراحتاً با برداشت لذت گرایانه از بهزیستی به مخالفت می پردازد و سبک زندگی پیشنهادی این سنت را برده وار و مشابه زندگی حیوانات چرنده می داند. در ازای برابر دانستن بهزیستی با شادکامی و لذت، این اندیشمندان آن را با فضیلت (virtue) برابر می گیرند برای همین این نظریات، نظریات فضیلت گرا نامیده می شوند. نظریات فضیلت گرا بر آنند که ارضای امیال، با وجود این که در ما لذت ایجاد می کند، همیشه منتهی به بهزیستی نمی شود و در نتیجه بهزیستی نمی تواند صرفاً به معنی تجربه لذت باشد
این سنت در بسیاری از آموزه های ادیان الهی مانند روزه نمود می یابد به نحوی که لذت فدای فضیلت می شود.
بسیاری از روان شناسان در تعریف سلامت روان این سنت را برگزیده اند و در حال اجرای تحقیقات بر اساس آموزه های سنت فضیلت گرایی اند روان شناسانی از این دست استدلال می کنند که برخی از جنبه های عملکرد بهینه، مانند محقق ساختن اهداف فردی، متضمن قانون مندی و تلاش بسیار است و این امر حتی ممکن است در تعارض کامل با شادکامی کوتاه مدت باشد. آنها معتقدند که سلامت روان را نباید، ساده نگرانه، معادل با تجربه بیشتر لذت در مقابل درد دانست؛ در عوض سلامت روان دربرگیرنده تلاش برای کمال و تحقق پتانسیل های واقعی فرد است.
● روانشناسان ۶ عامل را به عنوان مؤلفه های سازنده بهزیستی فضیلت گرا معرفی می کنند:
▪ خودمختاری ( احساس خودتعیین گری و استقلال؛ توانایی مقاومت در مقابل فشارهای اجتماعی که طرز فکر یا عمل خاصی را بر فرد تحمیل می کنند؛ ارزیابی خود با معیارهای شخصی)▪ سلطه بر محیط (احساس شایستگی و توانایی در مدیریت محیط پیچیده اطراف انتخاب یا ایجاد روابط شخصی مناسب)
▪ رشد شخصی (داشتن احساس رشد مداوم و پتانسیل آن پذیرا بودن نسبت به تجارب جدید احساس کارآمدی و دانایی روزافزون)
▪ روابط مثبت با دیگران (داشتن روابط گرم، رضایت بخش و توأم با اطمینان به فکر خوشبختی دیگران بودن؛ توانایی همدلی، صمیمیت و مهربانی)
▪ هدفمندی در زندگی (داشتن هدف و جهت گیری در زندگی و این که فرد احساس کند زندگی گذشته اش معنایی دارد؛ اعتقاد به باورهایی که به زندگی جهت می دهند)
▪ پذیرش خود (داشتن نگرش مثبت نسبت به خود؛ پذیرفتن جنبه های متفاوت خود؛ داشتن احساس مثبت در مورد زندگی گذشته).
روانشناسی مدرن بر اهمیت هردو سنت لذت گرایی و فضیلت گرایی تأکید می ورزند. تحقیقات نشان داده اند که حضور همزمان هردو جنبه بهزیستی در فردی که مبتلا به بیماری روانی نیست، نشانگر کامل ترین حالت سلامت روان خواهد بود. اما نباید از بعد سومی که به اندازه این دو بعد اهمیت دارد غافل شد.
● بهزیستی اجتماعی: حلقه مفقود
با کمی دقت در مؤلفه های سازنده بهزیستی که به وسیله دو سنت فوق در دنیای روانشناسی به تصویر کشیده شده است، می توان فهمید که همه جنبه های بهزیستی به نحو مطلوب و کاملی پوشش داده نشده است. روانشناسان با در ذهن داشتن این نکته یادآور می شوند که در انجام تحقیقات در حوزه سلامت روان نباید تقسیم بندی زندگی بشر به دو بعد خصوصی و عمومی را فراموش کرد؛ چنانچه روانشناسی اجتماعی نیز بر تمایز میان این دو بعد زندگی بشر صحه می گذارد.
باوجود اهمیت این تمایز، مفهوم سازی های پیشتاز در مورد عملکرد مثبت بشر (دو سنت فوق الذکر)، سلامت روان را به عنوان پدیده ای اساساً خصوصی به تصویر کشیده اند. این در حالی است که انسان به وسیله ساختارهای اجتماعی و اجتماعات گوناگون احاطه شده و هر روز با تکالیف و چالش های اجتماعی بی شماری دست به گریبان است. لذا در کنار جنبه های شخصی بهزیستی، نمی توان از جنبه اجتماعی آن غافل شد. در نتیجه برای فهم جامع و کامل سلامت روانی، دانشمندان اجتماعی باید درصدد تحقیق و بررسی بعد اجتماعی آن برآیند و از این طریق به پر کردن خلأ موجود در نظریات سلامت روان بپردازند. در این راستا روان شناسان مفهوم بهزیستی اجتماعی را پیش کشیدند.
بهزیستی اجتماعی بیانگر یک پدیده اساساً عمومی (در مقابل خصوصی) است که بر روی تکالیف اجتماعی که بشر در دل ساختارهای اجتماعی و اجتماعات خود با آن مواجه است متمرکز می شود. این جنبه از بهزیستی به عنوان گزارش خود فرد در مورد کیفیت روابطش با افراد دیگر، محله ای که در آن زندگی می کند و اجتماعش تعریف می شود.
چنانچه از تعریف بهزیستی اجتماعی بر می آید، این نظریه اساساً نظریه ای فضیلت گرایانه است. ابعاد بهزیستی اجتماعی با نظر به جنبه های مثبت سلامت روان و آموزه های جنبش روان شناسی مثبت گرا مشخص می شوند. این ابعاد پنج گانه که هریک منعکس کننده چالش هایی هستند که انسان به عنوان موجودی اجتماعی با آن مواجه است بدین قرارند:
▪ یکپارچگی اجتماعی:
بیانگر ارزیابی فرد از کیفیت رابطه اش با اجتماع و جامعه است. افرادی که سطوح مطلوبی از این بعد بهزیستی اجتماعی را دارا هستند، احساس تعلق بیشتری به جامعه و اجتماعشان می کنند و احساس می کنند مشترکاتی با افراد جامعه دارند.
▪ پذیرش اجتماعی:
بیانگر درک فرد از خصوصیات و صفات افراد جامعه به عنوان یک کلیت است. افرادی که سطوح مطلوبی از این بعد بهزیستی اجتماعی را دارا هستند، دید مثبتی به ذات بشر دارند، به افراد دیگر اعتماد می کنند و معتقدند مردم قادرند خوب باشند.
▪ مشارکت اجتماعی:
بیانگر ارزیابی فرد از ارزش اجتماعی خود است. افرادی که سطوح مطلوبی از این بعد بهزیستی اجتماعی دارند، احساس می کنند عضو مهمی از اجتماع خود هستند و چیزهای ارزشمندی برای ارائه به دنیا دارند.
▪ شکوفایی اجتماعی:
بیانگر ارزیابی فرد از مسیر حرکت جامعه و پتانسیل های آن است؛ به این معنی که فرد احساس کند جامعه در حال تحول است و پتانسیلی دارد که از طریق شهروندان و نهادهای اجتماعی در حال شکوفا شدن است. افرادی که سطوح مطلوبی از این بعد بهزیستی اجتماعی را دارا هستند، نسبت به وضعیت کنونی و آینده جامعه امیدوارترند و معتقدند جهان در حال تبدیل شدن به مکانی بهتر برای همه افراد است.
▪ قابل فهم دانستن اجتماع:
بیانگر فهم کیفیت، ساخت و طرز کار جهان اجتماعی است و شامل علاقه مندی و اهمیت داد به شناختن دنیاست. افرادی که سطوح مطلوبی از این بعد بهزیستی را دارا هستند، نه تنها به دنیایی که در آن زندگی می کنند اهمیت می دهند، بلکه احساس می کنند که می توانند از حوادث اطرافشان سر در بیاورند و مایلند معنی زندگی را بفهمند.
لازم به یاد آوری است که همه مؤلفه های ذکر شده سلامت روان، به ویژه ارزشمندی احساس های مثبت، خودمختاری، سلطه بر محیط و داشتن نگرش مثبت نسبت به خود، بر اساس ارزش های فردگرایانه در کشورهای غربی تدوین شده اند؛ به همین دلیل پیش از به کار گرفته شدن در فرهنگ های جمعگرای شرقی باید تعدیل شوند.
برای مثال در کشورهای شرقی خودمختاری در سایه همرنگی، وابستگی متقابل و توافق با دیگران ارزش می یابد یا داشتن نگرش بسیار مثبت نسبت به خود آن قدرها که در غرب مهم تلقی می شود، در شرق مهم دانسته نمی شود.
به طور خلاصه در کنار ریشه کن کردن بیماری روانی، دستیابی به نشانه های سلامت روان نیز (اعم از هیجانی، فضیلت گرا و اجتماعی) از ملزومات دست یابی به سلامت روان کامل است. خوب است که از برنامه های سلامت روان کشور های پیشرفته و پیشتاز در این راستا بهره گرفت اما در این میان نباید از تفاوت های فرهنگی غافل شد. لازم است که روانشناسان هر کشور با بهره گیری از یافته های کشورهای دیگر و لحاظ کردن ویژگی های فرهنگ خود برنامه ای را برای دستیابی به سلامت روان کامل مهیا کنند. سرمایه گذاری کافی در آموزش و پرورش از مهم ترین گام ها در این راه خواهد بود.
محسن جوشن لو
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید