دوشنبه, ۲۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 10 June, 2024
مجله ویستا


حکمتی از سینما


حکمتی از سینما
در تفکر مرسوم غرب، صرف‏نظر از اینکه هنرمند به چه هنری اشتغال دارد، این گرایش اساسی وجود دارد که غایات هنر را در خودش جستجو کنند. «هنر برای هنر» نیز واقع از اینجا نتیجه شده، یعنی هنر در ظلّ و ذیل هیچ غایتی تولید نمی‏شود مگر غایاتی که در خودش وجود دارد. البته این سخنِ کاملاً بی‏معنایی است زیرا همه افعال با توجه به غایات و اهدافی صادر می‏شود که خارج از آن افعال است و ممکن نیست که فعلی، غایتش در خودش باشد. با توجه به این معنا، «هنر برای هنر» توهمی بیش نیست. ما در جستجوی چنین معنایی از هنر و سینما نیستیم.
غایتی که حقیر را به این گونه مباحث، و اصلاً به کار سینما کشانده و چیزی که برایم اهمیت دارد، «نسبت سینما با دین» است. من اعتقاد دارم که باید از تمام امکانات موجود در خدمت استمرار نهضت دینی استفاده شود. در سینما باید به دنبال این باشیم که اولاً نسبت میان سینما و دین را پیدا کنیم و ثانیا ببینیم با توجه به ماهیت سینما چگونه می‏توان از آن در خدمت استمرار انقلاب و دفاع از دین استفاده کرد. اینکه من وارد این مباحث شدم به همین دلیل است، و الاّ اصلاً علاقه‏ای به سینما به عنوان سینما نداشته و ندارم و معتقدم مؤمنینی که می‏خواهند در این مسیر گام بگذارند، برای اینکه بتوانند بیشترین نتیجه را از کارشان بگیرند نباید اصلاً به خود سینما علاقه‏مند شوند زیرا این امر کاملاً انحرافی است و انسان را از مسیر باز می‏دارد و در نهایت به نوعی گرایشهای روشنفکرانه می‏کشاند. اگر برای ما واقعا مهم است که براساس آنچه شریعت خواسته ـ یعنی در چهارچوب قواعد و ضوابطی که دقیقا منطبق بر فطرت و اصل خلقت بشر است و بهترین طریقی است که می‏تواند حقیقت وجود بشر را ظاهر کند و در نهایت او را به این حقیقت برساند ـ زندگی کنیم، به سینما به عنوان خودش نباید علاقمند باشیم بلکه باید در سینما یک غایت دیگری را دنبال کنیم، چنان که در سایر هنرها هم همین‏طور است. اگر به دنبال چیز دیگری غیر از این هستیم، باید گفت که این صحبت‏ها بی‏فایده است. در این صورت می‏توان به بسیاری از این گونه مسائل که تئوریسین‏های غربی طرح کرده‏اند و در کتاب‏ها موجود است مراجعه کرد. به هر تقدیر همان‏طور که گفتم، آن چه مورد نظر من است «نسبت سینما با دین» است؛ و این که متوجه ماهیت سینما شده‏ایم به این دلیل بوده که اگر ماهیت سینما را نشناسیم و نسبت به آن معرفت پیدا نکنیم، خود به خود نخواهیم فهمید که چطور باید آن را به خدمت دین در آوریم. باید قبل از هر چیز معلوم کنیم که اولاً امکان این کار هست یا نه و ثانیا تا چه حد این امکان وجود دارد.
در این مسیر، به تبع آن که غایات ما چیز دیگری است، بحث‏هایی که این جا طرح می‏شود خیلی از اوقات صورت اخلاقی پیدا می‏کند که با توجه به تفکیک‏هایی که تفکر مرسوم غرب میان مقولات قائل است این طور بحث کردن مجاز نیست. البته حقیر اعتنایی به این مسأله ندارم زیرا اصلاً غایات زندگی ما چیز دیگری است و ما به دنبال چیز دیگری هستیم. اگر بحث‏ها صورت اخلاقی پیدا می‏کند علتش این است که ما باید در همه افعالمان غایات اخلاقی را در نظر داشته باشیم و این لازمه طی طریق خاصی است که ما در دنیا داریم و به عنوان یک مؤمن اجازه نداریم از این غایات خارج شویم. به همین دلیل، به هر چیز ـ از جمله سینما ـ که توجه می‏کنیم با توجه به غایات اخلاقیش است و لاغیر. ممکن است برخی بگویند ـ چنان که گفته‏اند ـ که این نحوه زندگی در دنیا خیلی مشکل است؛ ولی با توجه به آن چه بنده در دین به آن رسیده‏ام و به آن معتقدم و بزرگان ما هم گفته‏اند، چون دین ما منطبق بر فطرت است، یعنی دینِ حنیف است و بر فطرت بشر استوار است، «سهل» است. امّا از آن جا که انسان در دنیایی که اصلاً اطلاق در آن جایز نیست و دنیای نسبت‏هاست به دنبال غایات مطلق است، با توجه به خصوصیات حیاتی و عجز بشر ممکن است این امر مشکل جلوه کند زیرا وجود بشر از طرفی حیوان است با مجموعه‏ای از غرایز حیوانی، و از طرفی حقیقت انسانی وجودش چیزی فراتر از غرایز حیوانیش است. این وجود حیوانی مانند نردبانی است که باید انسان را به حقیقت انسانیش برساند. در غالب موارد برای رسیدن به این حقیقت انسانی لازم است که بسیاری از غرایز حیوانی را زیر پا بگذاریم. البته خود غرایز فی انفسهم مخالف با طی طریق انسان به سمت حقیقت نیست. امّا چون انسان مظهر اسماءاللّه‏ است ـ این چیزی است که حضرت امام در مصباح الهدایه طرح کرده‏اند ـ انسان چون مظهر اسماء و صفات خداست و چون اسماء و صفات نامحدودند و به صورت نامحدود می‏خواهند ظاهر شوند و حدِّ یَقِف ندارند، انسان هم به دنبال هر چیزی که هست می‏خواهد خودش را تا نهایتش برساند و به صورت نامحدود دنبال آن است، حال چه در طریق شر و چه در طریق خیر؛ انسان در هر دو طریق نامحدود است. اگر به مراتبی از خواسته‏هایش هم برسد ارضایش نمی‏کند و به ناچار دنبال مراتب بیشتری است، مگر آن که خودش را به حدود شریعت محدود کند. اگر خود را محدود به این حدود کند آن گاه به حقیقت اعتدالیِ وجودش می‏رسد، تمام قوای وجودیش که مظاهر اسماء و صفات حق است به اعتدال می‏رسد.
به همین دلیل، خیلی از گرایش‏های حیوانی وجود انسان در عمل با حقیقت وجودیش معارضه پیدا می‏کند و انسان ناچار است برای رسیدن به این حقیقت، غرایز حیوانیش را به حدودی که در شرع به آن توجه شده محدود کند. خود به خود، ما در دنیا نمی‏توانیم خیلی راحت، آن چنان که در تفکر امروز غرب مرسوم است زندگی کنیم؛ ما باید حدود شریعت را بر خود بار کنیم و هر چند این امر در آغاز طریق ممکن است مشکل به نظر برسد، امّا پس از برداشتن چند قدم سهل می‏شود زیرا دقیقا منطبق با فطرت بشر است و اصل خلقت بشر در نهایت با این احکام متّحد است. به هر صورت، رعایت این حدود به ناچار محدودیت‏هایی برای ما پیش می‏آورد.
ما در بحث از سینما به هر تقدیر با این مسأله هم مواجه می‏شویم زیرا ارتباط سینما با بشر یک نحوه ارتباط کاملاً تازه است که نظیر و سابقه‏ای در تاریخ زندگی او نداشته است. این ارتباط را با هیچ ارتباط دیگری که میان انسان و اشیاء اطرافش برقرار است نمی‏توان مقایسه کرد. مثلاً در قصّه که یکی از اجزائی است که سینما از آن ترکیب یافته ـ گرچه بعضی آن را به عنوان یک جزء نفی می‏کنند و ما فعلاً در این جا درصدد طرح این بحث نیستیم ـ بعضی‏ها حالت بچه‏ها را در برابر قصه دیو و پری، با حالت انسان در مقابل فیلم و ارتباطی که انسان با فیلم می‏گیرد مقایسه می‏کنند. این قیاس کامل نیست زیرا فیلم فقط قصه نیست. پس این چه نوع ارتباطی است که بین انسان و فیلم برقرار می‏شود؟ این رابطه هیچ سابقه‏ای در تاریخ نداشته است (چنان که بسیاری از روابطی که میان انسان با لوازم و محصولات غرب برقرار می‏شود اصلاً سابقه در تاریخ نداشته است). امّا سینما به طور خاص مشخصاتی دارد که به دلیل آن‏ها این ارتباط یک ارتباط کاملاً تازه است.
تماشاگر با پای اختیار به یک فضای تاریک می‏رود و در مقابل صحنه‏ای می‏نشیند که در آن چیزی شبیه به واقعیت جریان دارد؛ در فضایی که مخصوصا تاریک شده تا چیز دیگری نظرش را جلب نکند و تماما متوجه آن چیزی باشد که در آن صحنه روشن می‏گذرد و بعد خود را به توهّمی شبیه واقعیت بسپارد و مستغرق شود. میزان موفقیت فیلم هم به طور معمول با میزان استغراق تماشاگر در فیلم سنجیده می‏شود. عرض کردم «به طور معمول» زیرا نباید فکر کرد که ضوابط و قواعدی که در تمدن امروز برای سینما رفتن قائل شده‏اند با اصل ماهیت فیلم منافات دارد. ضوابطی که اکنون برای رفتن به سینما موجود است از قبیل رفتن فرد به داخل یک صف، خریدن بلیت در ازای مقداری پول، نشستن در جای تاریک و خود را در توهمی شبیه واقعیت غرق کردن حکایت از آن دارد که فیلم جذابیتی دارد که تماشاگر با طیب خاطر و با کمال میل، پولی در ازای بلیت می‏دهد و در سینما می‏نشیند. حال اگر این جذابیت موجود نباشد آیا این خودش از همان اول نقض غرض نیست؟ اگر جذابیت موجود نباشد و وقتی تماشاگر در آن جا می‏نشیند جذب نشود و مستغرق در فیلم نگردد آیا نقض غرض نیست؟ ما ضوابطی را چیده‏ایم تا او با پای اختیار بیاید و در ازای مقداری پول در جای تاریکی بنشیند و جذب چیزی شود. وقتی آن جاذبه وجود نداشته باشد قضیه از اصل منتفی است، مگر این که بگوییم این ضوابط غلط است و اشتباهش نیز در این جاست که با ماهیت سینما نمی‏خواند و مناسبت ندارد. یعنی بگوییم ماهیت سینما اقتضائاتی دارد که مثلاً گیشه معارض با آن است و انسان را نهایتا به آن اقتضائات نمی‏رساند. به همین جهت در خیلی از فیلم‏ها این قواعد زیر پا گذاشته شده است.
فیلم‏سازانی که نامشان را با احترام می‏برند و اسامی خیلی بزرگی هم دارند این قواعد را زیر پا می‏گذارند. مثلاً در فیلم‏های تارکوفسکی، مثل ایثار، قواعدی که به طور معمول برای جذابیت لازم است وجود ندارد. این نوع فیلم‏ها جز برای عده‏ای خاص که به این گونه فضاها عادت دارند یا تحمل آن را دارند و فیلم برایشان نقطه جذابیتی دارد که بندشان می‏کند (به هر دلیل، که غالبا هم به عقیده حقیر وهمی است و توهمی بیش نیست)، در میان مردم ـ عوام الناس ـ جاذبه‏ای نخواهد داشت. آیا این از همان آغاز نقض غرض نیست؟ یا این که این ضوابط اشتباه است و با ماهیت سینما نمی‏خواند؟ آن وقت است که باید نشست و بحث کرد درباره این که از نظر تاریخی چه اتفاقی افتاده است که کار به این جا ختم شده که ما برای رفتن به سینما چنین ضوابطی قائل شویم.
یکی از طرقی که به طور معمول در دنیا برای شناخت ماهیت اشیاء طی می‏شود، آشنایی با نحوه تحقق تاریخی آن شی‏ء است. در سینما و مدارس سینمایی معمول است که «تاریخ سینما» می‏خوانند. علتش چیست؟ اگر در خواندن تاریخ سینما راهی برای رسیدن به سینما و پاسخ به این سئوال که «سینما چیست؟» نبود، خواندن تاریخ سینما و کلاً تاریخ چه علتی داشت؟ یعنی اگر عبرتی برای بشر در آن موجود نبود تا او بتواند راه آینده‏اش را از آن بیابد، رفتن به سراغ تاریخ چه سودی داشت؟ بنابراین، تاریخ سینما را برای دستیابی به ماهیت سینما می‏خوانند. استعدادها و صفات بالقوه‏ای که شی‏ء دارد و هنوز به فعلیت نرسیده، در طول تاریخ به فعلیت می‏رسد و شی‏ء تماما ظاهر می‏شود. از زمانی که دوران عکاسی اختراع شد و بعد دوربین فیلمبرداری ساخته شد، آن چیزی که در نهایت، نود سال بعد، می‏خواست به آن برسد، اصلاً مشخص نبود. در بحث‏هایی که میان اوّلی‏ها می‏شد، مشخص بود که دید روشنی نسبت به آینده این وسیله ندارند. چه شد که در طول تاریخ سینما کار به آن جا کشید که سینما به یک چنین چیزی که ما امروز داریم مبدل شد؟ آیا مثلاً بحث‏هایی را که درباره ورود کلام به سینما می‏شد، ممانعت‏هایی که در برابرش به عمل می‏آمد و جواب‏هایی که به آن داده شد، نباید به ماهیت سینما مربوط بدانیم؟
البته ماهیتی که سینما امروز پیدا کرده است به طور کامل در ظلّ و ذیل غایات و نیازهایی است که بشر در این شی‏ء به خصوص جستجو می‏کرده است، یعنی نیازهایی که داشته و در این پدیده (سینما) نهایتا به متعلقات این نیازها می‏رسیده است. چیزی که امروز به آن رسیده، چیزی است که به هر جهت بشر از آن خواسته است. بشر صفاتی را در سینما پیدا کرده که با نیازهایش تطابق داشته و آن نیازهای خاص را در آن برآورده دیده است و برای تأمین آن نیازها این پدیده را در طول تاریخ به جایی رسانده که امروز هست. آن چه به نام سینما می‏شناسیم، نتیجه این سیر تاریخی است، لذا بین این سیر تاریخی و ماهیت سینما نسبتی مستقیم وجود دارد. با سینما، به مجموعه‏ای از نیازها در درون بشر پاسخ گفته می‏شده و بشر این توانایی را به تدریج کشف کرده است. این صورتی که امروز سینما پیدا کرده متناسب با غایاتی است که بشر در سینما و در جهت تأمین نیازهای خودش جستجو می‏کرده است. بنابراین، ضوابطی که امروز برای سینما رفتن چیده‏اند باید متناسب با ماهیت سینما باشد، و الا چرا چنین ضوابطی را قائل شده‏اند؟
اولین خصوصیتی که انسان در سینما یافته خاصیت اعجاب‏آور و تفنن آن بوده، یعنی اولین واکنش بشر در مقابل این پدیده، حالت اعجاب بوده است. اعجاب می‏تواند هم به احساس ترس مبدل شود و هم به خنده و تفریح، و هم می‏تواند صورت‏های مختلف دیگری به خود بگیرد. اما به هر جهت، واکنش اولیه بشر همین اعجابی است که در مقابل این پدیده داشته است و شکی نیست که این اعجاب برای بشر لذت‏آور بوده است. به همین دلیل است که مثلاً با سال‏های خنده در تاریخ سینما مواجه می‏شویم؛ زیرا بشر در سینما این استعداد را پیدا کرده که می‏توانسته تماشاگر را بخنداند و این خنده هم بالطبع لذتبخش است. اگر به تدریج تاریخ سینما را بررسی کنیم، با توجه به هر کدام از این دوره‏های تاریخی، که مشخص هم هست، می‏توان فهمید که آن صفت خاصی که انسان در این پدیده متناسب با دوره خاص پیدا کرده است چیست؛ آن صفت را باید یکی از صفات و لوازم ذاتی سینما دانست چون به هر جهت چیزی که الان به عنوان سینما می‏شناسیم نتیجه همین سیر تاریخی است.
مطلب دیگر این است که ما به هر تقدیر باید سایر امکانات این شی‏ء را نیز بررسی کنیم. یعنی درست است که فرضا سینما ماهیتی را که امروز دارد در یک سیر تاریخی پیدا کرده، اما آیا امکان این که از آن استفاده‏های دیگری بشود و ما آن را تغییر صورت بدهیم نیست؟ نباید از قبل امکان‏های دیگر را نادیده گرفت؛ باید دید آیا امکانات دیگری هم وجود دارد یا نه. آیا سینما مثل موم است که هر شکلی بخواهیم به آن بدهیم یا اینکه سنگی است که تراش هم خورده و دیگر نمی‏توان با آن کاری کرد و باید آن را خرد کرد؟ در هر صورت، لازمه این که ما کشف کنیم که با این سینمایی که ماهیتش را در سیر تاریخی به دست آورده و به این جا رسیده چه باید کرد ـ با توجه به غایاتی که در ابتدای بحث مطرح کردم، یعنی این که ما می‏خواهیم نسبتمان را با دین پیدا کنیم و بعد ببینیم از این چیزی که امروز به عنوان سینما موجود است چه استفاده‏ای برای دفاع از دین و استمرار انقلاب می‏شود کرد ـ این است که ببینیم ماهیت سینما چیست و چه صفاتی دارد و متناسب با غایاتی که داریم چه تغییراتی می‏شود در آن داد.
اولین دریافتی که انسان از ضوابطی که برای رفتن به سینما قائل شده‏اند دارد این است که این ضوابط، اقتضائات خاصی را، متناسب با ماهیت سینما، آن طور که بشر در طول این سیر تاریخی خواسته است، پیش می‏آورند: گیشه و خرید بلیت و... شکل‏های دیگری هم وجود دارد: بعضی فیلم‏ها فقط به درد «کانون فیلم» می‏خورد و به درد این که در سینما برای مردم نمایش بدهند نمی‏خورد. آیا این را هم باید سینما بدانیم یا خیر؟ این را هم باید فیلم بدانیم یا خیر؟ باید در این مسائل بحث کرد؛ یعنی در مسائل مربوط به ماهیت سینما باید تأمل کنیم. مثالی می‏زنم: اگر در جواب «آب چیست؟» بگوییم آب ترکیبی از اکسیژن و هیدروژن است، با این پاسخ که نهایتا ماهیت آب برای ما روشن نمی‏شود. پس سیّالیت آب چه می‏شود؟ آیا از این پاسخ، سیّالیت آب را می‏توان فهمید؟
یا آن حالت طهارتی را که دارد نشان می‏دهد؟ می‏بینید که پاسخ خیلی ناقص است. در مورد سینما هم این که بگوییم سینما مجموعه‏ای از تصویر متحرک، افکت، کلام و موسیقی است اصلاً ما را به ماهیت سینما نمی‏رساند زیرا ما برای فهمیدن ماهیت این شی‏ء، اجزاء این شی‏ء مرکب را بررسی کرده‏ایم در حالی که باید علاوه بر بررسی اجزائش، اولاً به نحوه ترکیب آن‏ها و این که هر یک از این اجزاء در ترکیب نهایی چه خاصیتی دارد بپردازیم و ثانیا ببینیم ارتباطی کـه در نهایت هر یک از این اجزاء بـا انسان برقرار می‏کنند و در نهایت ارتباطی کـه آن شی‏ء مـرکب، یعنی سینما، در مجمـوع، با انسان برقرار می‏کند چیست. باید به همه این سئـوال‏ها پـاسخ بـدهیم تـا بفهمیم مـاهیت سینـما چیست.
از همان ابتدا که انسان با پای خودش به آن فضای تاریک می‏رود و پای فیلم می‏نشیند مشخص می‏شود که در این شی‏ء جاذبه‏ای برای او وجود دارد، یعنی این شی‏ء به یکی از نیازهای درونیش پاسخ می‏دهد. چون بشر همواره خودش را با توجه به نیازهایش معنا می‏کند؛ حال یا با توجه به نیازهای حیوانیش و یا نیازهای حقیقی انسانیش. البته عرض کردم که آن نیازهای حیوانی هم در نهایت، به شرطی که در حدود شریعت طرح شوند، حقیقی هستند و نمی‏شود آن‏ها را کاذب دانست؛ اگر خارج از آن حدود مطرح شوند نباید به عنوان نیازهایی حقیقی به سراغ آن‏ها رفت. مثلاً یک نیاز طبیعی، انسان را به سوی غذا خوردن می‏کشاند. منتهی غذا را باید در حد مشخصی خورد تا فایده‏هایی را که بر آن مترتب است به انسان بدهد؛ اگر انسان از آن حد تجاوز کند، نه تنها فوایدی برایش ندارد و در جهت تأمین نیازهایش نیست بلکه به عکس، زحمات خاصی بر او بار می‏کند که او را از هدف و غایتی که داشته است دور می‏کند؛ یعنی نه تنها او را به هدفی که بقای وجودش در دنیاست نمی‏رساند بلکه مثلاً باعث کوتاهی عمرش هم می‏شود. هر کدام از نیازهای بشر و متعلقاتش به همین شکل است.
پس این جا باید درباره نیازهایی صحبت کرد که انسان را به «سینما» می‏کشاند. این نیاز چیست و فیلم چه خانه‏ای در وجود بشر دارد؟ سینما چه جور ارتباط خاصی با انسان برقرار می‏کند که برایش جاذبه دارد؟
بعد از این که فهمیدیم سینما به چه نیازهایی جواب می‏دهد که برای انسان جاذبه دارد، با توجه به این که ما سینما را به عنوان خود سینما دنبال نمی‏کنیم ـ خود حقیر را عرض می‏کنم ـ و از سینما دنبال غایات دیگری هستیم یعنی فرضا می‏خواهیم از سینما در جهت تأیید و دفاع از دین استفاده کنیم، آن وقت باید بررسی کنیم که آیا اصلاً سینما را در جهت این غایات می‏توان کشاند یا خیر، چون ممکن است فرضا آن جذابیتی که سینما برای انسان دارد با توجه به نیازهای کاذب او باشد، یعنی ممکن است نیازهایی را در درون انسان ارضا کند که انسان مؤمن اصلاً مجاز نیست خودش را به این منظور به فیلم بسپارد. البته به فرض عرض می‏کنم؛ این چنین نیست؛ منتهی ما اگر در نهایت به این برسیم، آن وقت چه باید کرد؟ عرض کردم یک مؤمن افعال خود را همواره با توجه به غایاتش تنظیم می‏کند که آن غایات هم در مجموعه شریعت معنا شده است. به همین دلیل، آن جا که می‏بیند این بندِ جذابیت به نیازهایی در وجودش بند می‏شود که آن نیازها اصلاً نمی‏بایست در وجودش ظاهر شود، یعنی متناسب با غایات حقیقی وجودش نیست و او را به وجود حقیقی انسانیش نمی‏رساند، باید اعراض کند.
کاملاً روشن است. چون عرض کردم که افعال ما به ناچار غایات اخلاقی دارد. هدف ما از شناخت «ماهیت سینما» نیز همین است. برای شناختن ماهیت سینما هم ما باید ببینیم که آیا این مجموعه‏ای که «سینما» نام دارد چه نیازهایی را در درون بشر تأیید می‏کند که برای او جذابیت دارد و بعد هم آیا تأمین این نیازها متناسب با حقیقت وجود انسان هست یا نیست، یعنی انسان را در طی طریق رسیدن به غایاتش کمک می‏کند یا این که مانع اوست؟ بعد هم چاره‏ای نیست جز این که سینما را به عنوان یک شی‏ءِ مرکب و با توجه به اجزائش بررسی کنیم و خاصیت اجزا و نحوه وجودشان را در آن ترکیب نهایی بدانیم؛ مثلاً بفهمیم که تصویر متحرک چه نسبتی با بقیه اجزا، مثلاً افکت، موسیقی، کلام و دیالوگ دارد و بعد تأثیر هر کدام از آن‏ها را بر وجود بشر بررسی کنیم؛ تأثیر یکایک و در نهایت تأثیر ترکیب نهایی را بررسی کنیم و ببینیم چه نوع ارتباطی برقرار می‏شود و انسان اصلاً مجاز هست خود را به سینما تسلیم کند یا خیر.
▪ شما فرمودید که ما در سینما و کلاً در هنر غایتی را در نظر می‏گیریم. می‏توان این طور تصور کرد که تمام افراد هدفی برای این قضیه دارند. من فکر می‏کنم هدف ما از سینما، دین نیست. خود دین برای راهنمایی انسان‏ها آمده، آن هم راهنمایی در جهت رسیدن به حق، و اگر هنر و سینما و خود هنرمند فکر و ذکرش حق و حقیقت باشد در نهایت آن سینما هم جهت پیدا می‏کند. دین هم به خاطر عموم است. حتی اخلاق هم یکی از موارد دین است.
نکته دیگر این که اگر ما مجبوریم به سالن سینما برویم و تاریکی سینما را قبول کنیم به خاطر این است که اگر سالن روشن باشد پرده را نمی‏بینیم و مسأله این نیست که ما از آن تاریکی استفاده می‏کنیم. شما اشاره کردید وقتی تماشاگر در تاریکی می‏نشیند و آن تاریکی را قبول می‏کند برای این است که احساس تنهایی کند و آن چه روی پرده است حسی واقعی به او بدهد. من فکر می‏کنم ما مجبوریم در تاریکی بنشینیم و این یک جزء جدانشدنی از سینماست.
ـ من هم غیر از این نگفتم.
▪ در مورد تاریخ سینما که اشاره کردید، قابل ذکر است که اگر برادران لومیر را کنار بگذاریم، بعد از آن سینما اختراع شد. فیلم‏هایی روی پرده آمد که برای مردم هم جذابیت داشت. اگر قرار بود همان‏ها تکرار شود تا الان هم فقط همان فیلم‏ها بود، در حالی که بعد از امروز هم باز سینما گسترش پیدا می‏کند. پس خواندن تاریخ سینما به این دلیل نیست که به ماهیت‏ها و هدف‏هایی که سینما داشته پی ببریم و درست پا جای پای آن‏ها بگذاریم و همان‏ها را مرتب تکرار کنیم بلکه من فکر می‏کنم برای این است که تجربیات آن‏ها را ادامه بدهیم و از آن جایی شروع کنیم که آن‏ها تمام کردند. بعد خود به خود سینما گسترش پیدا می‏کند و زبان سینما وسیع می‏شود و همین وسعت با توجه به نیازی است که انسان دارد. شما از تارکوفسکی نام بردید. تارکوفسکی در این جا نیاز دارد که زبان سینما چیز دیگری غیر از آن چیزی که در فیلم‏های هالیوودی می‏بینیم باشد.
ـ در خیلی از مواردی که شما فرمودید، من چیز دیگری نگفتم. در مورد این که به هر تقدیر ما افعالمان را با توجه به غایاتی انجام می‏دهیم، شکی نیست. افعالی را هم که به عنوان افعال دینی بتوانیم مطلقا به دین نسبت بدهیم با توجه به غایاتی انجام می‏دهیم، یعنی در خود این افعال هم دین به مفهومی که شما فرمودید موردنظر نیست و افعال دینی هم خودش با توجه به غایاتی انجام می‏گیرد. این که ما می‏گوییم غایت ما در سینما دفاع از دین و استمرار انقلاب است منافی مطلبی که شما فرمودید نیست؛ مثلاً ما وقتی نماز می‏خوانیم، با توجه به آن چه در احادیث گفته‏اند یا به خاطر رسیدن به بهشت یا ترس از جهنم و یا اگر اهل اللّه‏ باشیم به خاطر خدا و عشق به خداست. پس خود دین در این جا غایت نیست و در واقع راه زندگی است، طریقتی است که انسان برای رسیدن به حقیقت وجود خودش باید آن را طی کند. اگر این چنین باشد، حرفی که من زدم با فرمایش شما منافاتی ندارد. این که عرض کردم «هنر برای هنر» اصلاً معنا ندارد، علتش همین است. هیچ فعلی نمی‏تواند غایت خودش باشد. یعنی شما هیچ وقت نماز نمی‏خوانید برای این که نماز خوانده باشید. یعنی اصلاً محال است فعلی از انسان سر بزند که غایتش در خودش باشد؛ اصلاً معنا ندارد. هر کسی که کار سینما می‏کند با توجه به غایات و اهدافی است، چه این قضیه را بداند و چه نداند. چه مثل غربی‏ها بگوید که ما کار هنری را به خاطر هنر می‏کنیم ـ که این توهمی بیش نیست زیرا هر فعلی را با عنایت به غایاتی که در باطن امر نهفته است، انجام می‏دهیم ـ و چه مثل ما بداند و متوجه این مطلب باشد که انسان هر فعلی را با توجه به غایاتش انجام می‏دهد. پس ما در اینجا با هم بحثی نداریم.
در مورد تاریکی سینما هم من اعتراضی نداشتم. عرض کردم که این مسأله جزء لوازم رفتن به سینماست. منتهی می‏خواستیم بررسی کنیم که این لوازم، یعنی رفتن انسان به یک فضای تاریک با پای خودش و نشستن برای تماشای توهّمی از واقعیت، به خاطر جاذبه‏ای است که او را می‏کشاند. خود این عمل حکایت از باطن خودش دارد. فضای سینما را تاریک می‏کنند تا تمام توجه انسان متوجه فیلم باشد و جای دیگری نرود و جزء لوازم سینما هم هست و چاره‏ای نیست. اما حقیر می‏خواستم این را بگویم که ما به این بسنده نکنیم. یعنی اگر ما واقعا به دنبال شناختن و معرفت پیدا کردن نسبت به ماهیت یا چیستیِ سینما هستیم، باید در مورد تمام این لوازم فکر کنیم. درست است که تاریکی لازمه این فعل سینما رفتن است، منتهی آیا نباید درباره‏اش فکر کرد؟ اصلاً علت این که سینما را تاریک می‏کنند چیست؟ در همین حد که علتش چیست باید روی آن تأمل کنیم. در موقع تماشای تلویزیون این مسأله وجود ندارد، یعنی هنگام تماشای تلویزیون ضرورتا فضا را تاریک نمی‏کنند. این یکی از عوامل اصلی تمایز تلویزیون و سینماست. فیلمی که در تلویزیون ساخته می‏شود با توجه به همین امر است که تمام حواس تماشاگر تلویزیون لازم نیست به فیلم باشد و باید با توجه به این مسأله فیلم تلویزیونی ساخت، زیرا کار اصلاً صورت و نحوه دیگری پیدا می‏کند. پس این امر یک عامل اساسی است و باید نحوه دخالتش را در کار فهمید. همین تاریک کردن فضای سالن به ماهیت سینما مربوط است و لذا باید در مورد آن فکر کرد و نسبت آن را با ماهیت سینما پیدا کرد.
▪ در مورد تاریخ سینما که اشاره کردید، مقصود من اصلاً این نبود که ما به دنبال تاریخ سینما می‏رویم تا پا جای پای آن‏ها بگذاریم؛ مقصودم این است که به هر حال سینما از نظر تاریخی مراحلی را طی کرده، مقاطعی را طی کرده که به ماهیت سینما مربوط است و آن چیزی که الان به آن سینما می‏گویند به هر تقدیر در طی مراحلی پدید آمده است. اگر شما از نظر تاریخی این مقاطع را بشناسید، به دنبالش بروید و بررسیش کنید، متوجه خواهید شد که انسان در هر یک از این مقاطع در جستجوی چه خصوصیتی در کار بوده است و این راهی برای رسیدن به ماهیت سینماست؛ مثلاً در مورد فیلم‏های کمدی خواهید فهمید که چنین استعدادی در سینما نهفته بوده است که بعدا بر مبنای آن فیلم‏های کمدی ساخته شود و دورانی از تاریخ سینما را به خود اختصاص دهد. همین‏طور در مقاطع دیگری که فیلم صورت‏های مختلفی پیدا کرده، در بررسی این صورت‏ها و انواع فیلم می‏شود به ماهیت سینما رسید چون این صورت‏ها با توجه به صفات ذاتی و ماهیت سینما ظهور پیدا کرده است. انواع مختلف فیلم‏های کمدی، ترسناک، ملودرام و... همگی با توجه به ماهیت سینماست که به وجود آمده است. توجه به صورت‏های مختلفی که سینما در آن‏ها فعلیت پیدا کرده، یکی از راه‏هایی است که ما ضرورتا بایـد برای رسیـدن بـه ماهیت سینما دنبال کنم.
ـ اگر همان جاذبه‏هایی که قبل از سینمای داستانی برای مردم وجود داشت باقی می‏ماند هیچ پیشرفتی حاصل نمی‏شد. اگر این جاذبه‏ها تکرار شوند برای مردم یک شکل عادی به خود می‏گیرند. مثلاً مردم وقتی فیلم ورود قطار به ایستگاه را دیدند از سالن فرار کردند، امّا الان وقتی فیلم سه‏بعدی هم پخش می‏شود عکس‏العمل زیادی نشان نمی‏دهند. چرا؟ زیرا آن جاذبه تصویر از بین رفته است و برای مردم عادی شده و باید چیزهای دیگری وجود داشته باشد که جاذبه داشته باشد. مردم ممکن است خیلی از چیزهایی را که ما جاذبه‏های کاذب می‏دانیم دوست داشته باشند. مهم این است که چیزهایی پیدا کنیم که معتقدیم درست است. جاذبه قصه الان از بین رفته است. شما ممکن است در بسیاری از فیلم‏ها وقتی وسط فیلم از مردم بپرسید که آخرش چه می‏شود از هر صد نفر، هشتاد نفر آخرش را بدانند، ولی با وجود این به خاطر پرداخت متفاوت آن را تماشا می‏کنند.
▪ شما اگر به دنبال چیز جدیدی در سینما باشید، آیا لازمه‏اش شناختن آن سیری که طی شده است نیست؟
ـ هست.
من هم همین را عرض کردم؛ چیز دیگری که نگفتم. سخن این است که در بررسی سیر تاریخی به ماهیت سینما و به نیازی که آن را به وجود آورده پی می‏بریم. برای این که ماهیت سینما را بشناسیم و آن نقاط ارتباط هم با توجه به نیازهای انسان است که باید به سراغش رفت. یعنی چون انسان خودش را همیشه در ارتباط با نیازهایش معنا می‏کند، برای شناختن سینما هم باید دید که سینما چه نیازهای بشری را تأمین می‏کند. ما هم اتفاقا دنبال راه‏های جدیدی در سینما هستیم. من فکر می‏کنم در سینمای بعد از انقلاب به تجربیات جدیدی رسیده‏ایم. مخصوصا فیلم‏هایی که در دهمین سالگرد انقلاب اسلامی از دوستان خودمان دیدم به یک نوع بیان جدیدی در سینما رسیده بودند که در تاریخ سینمای غرب اصلاً سابقه ندارد. فیلم‏سازان ما با توجه به نیازها به این‏ها رسیده‏اند، چون غایاتی که در سینما دنبال می‏کرده‏اند چیز دیگری بوده است. مثلاً در فیلم دیده‏بان من چنین چیزی را به روشنی دیدم. علتش هم این بوده است که آقای حاتمی‏کیا وقتی می‏خواسته فیلم را بسازد، غایاتی که با ساختن فیلمش دنبال می‏کرده، به ناچار او را به سمتی کشانده که او زبانی فطری برای فیلمش پیدا کند تا بتواند در واقع فطرت انسان را مخاطب خودش قرار دهد. نمی‏گویم که در سینمای غرب هیچ وقت مخاطب فطرت نیست امّا خیلی کم است. به عنوان نمونه در فیلم‏های تارکوفسکی مقاطعی وجود دارد که می‏توانید بگویید مخاطبش فطرت بشر است، منتهی در تاریخ سینما به عنوان یک دوره مشخص دنبال این مسأله نبوده‏اند. شاید تجربیات پراکنده‏ای انجام شده باشد امّا هیچ وقت این تجربیات در تاریخ سینمای غرب جمع نشده است. حال آن که من به روشنی می‏بینم که سینمای ما دارد به این سمت می‏رود، یعنی زبان فطری پیدا می‏کند. البته دلایلی هم دارد که فعلاً جای بحثش این جا نیست. می‏شود بحث کرد که چرا سینما در این مرز و بوم و این مقطع از تاریخ دارد این صورت خاص را به خود می‏گیرد.▪ در مورد چیزی که درباره تارکوفسکی گفتید، این که «تارکوفسکی نیاز دارد که زبان سینما چیز دیگری باشد»، مِنْ‏باب توضیح عرض کنم که نیاز فیلم‏ساز به تنهایی کفایت نمی‏کند. باید دید که آیا سینما پذیرش چنین مسأله‏ای را دارد یا خیر. در بسیاری از فیلم‏ها، سرتاپای فیلم دیالوگ‏هایی است که اگر آن دیالوگ‏ها حذف شود فیلم اصلاً معنا نمی‏دهد. آیا فکر می‏کنید که این با ماهیت سینما می‏خواند و با آن چیزی که سینما هست، متناسب است؟ آیا سینما دیالوگ است؟
ـ شما به اعجاب‏آور بودن سینما اشاره کردید. خوب، هر چیزی برای اولین‏بار ممکن است اعجاب‏آور باشد. اگر بخواهیم این را به عنوان ماهیت سینما حساب کنیم، جای حرف دارد زیرا امروزه خیلی از فیلم‏ها اعجاب‏آور نیست و اگر قرار باشد فیلم اعجاب‏آور ساخته شود فیلم‏هایی می‏شود مثل کینگ کنگ، نه فیلم‏هایی مثل پدرخوانده. اگر بخواهیم در مورد ماهیت فیلم و سینما صحبت کنیم ـ التبه شاید من اشتباه شنیده باشم ـ خلط مبحثی شده میان توانایی و استعدادی که سینما دارد و اعجاب‏آور بودن، که به هر حال یکی از زمینه‏های آن است؛ یعنی جاذبه‏هایش زمینه‏های آن است و استعداد آن را دارد که بخنداند، همان طور که توانایی خیلی چیزهای دیگر را هم دارد.
مسأله دیگر این که سینما را به عنوان یک وسیله در نظر گرفتید. این جا همان مسأله قدیمی پیش می‏آید که سینما فرم و محتوا دارد. در بحث فرم، استفاده از زبان آن هنر برایمان مهم است. فرم این است که چگونه از زبان آن بهره بگیریم.
▪ حال شما می‏توانید فیلمی را در نظر بگیرید که تنها در مورد کمک گرفتن از این زبان کار کرده باشد، مثل نقاشی که بدون توجه به محتوا فقط با کمپوزیسیون کار می‏کند و شاید انگیزه‏اش این باشد که کمپوزیسیون را بهتر بشناسد تا در آثار بعد به کار بگیرد.
یک مسأله دیگر هم این که شما از جذابیت به عنوان «خوبی» فیلم یاد کردید.
از جمله مشکلاتی که هنوز نتوانسته‏ایم آن را حل کنیم ورود به «بحث نظری» است، که گویا هیچ وقت هم جا نمی‏افتد! اصولاً وقتی بحث نظری می‏شود چطور باید نسبت به آن نظر موضع بگیریم؟ آقای آوینی در ابتدای صحبت‏هایشان تذکر دادند که به چیزهایی در سینما رسیده‏اند. حال صحبت از این نیست که ما مخالف حرف‏هایشان هستیم یا موافق و یا حرف‏هایشان راست است یا دروغ، بد است یا خوب و یا ضد سینماست. الان موضع ما این است که بحث ایشان را که در ابتدای صحبت‏هایشان گفتند که غایاتی برای سینما وجود دارد و آن این است که به نحوی مدافع دین باشد، دنبال کنیم. پس معلوم است که ایشان این طور به مسأله نگاه می‏کنند. اگر دقت کرده باشید، ایشان بارها تکرار کردند که «ماهیت سینما چیست؟» سؤال می‏کنند، حکم صادر نمی‏کنند. بعد سعی کردند به این پرسش به این نحو پاسخ دهند ـ نه این که باز هم قطعی باشد ـ که برای درک ماهیت این شی‏ء راه‏هایی وجود دارد که یکی از آن راه‏ها این است که شی‏ء را در طول تاریخ آن بررسی کنیم. یعنی برای این که این شی‏ء را در این نود سال بشناسیم، باید بدانیم که در این نود سال چه کارهایی کرده است. البته خودشان با تردید پرسیدند که آیا با این روش می‏توان به ماهیت و هویت سینما پی برد. بنابر این یک بحث قطعی نیست، یک راه حلش این است.
▪ گفتند ابتدای ظهور سینما با اعجاب همراه بوده است. بحث بر سر این نیست که بگوییم سینما در ابتدا اعجاب بود و بعدی‏ها آمدند چکار کردند. کاری به این مسائل نداریم. می‏خواهیم بدانیم اولین پیامد ظهور این شی‏ء چه بوده؟ روشن است که اولین پیامد ظهورش این بوده که موجب اعجاب بشر شده است. در این جا یک مسأله تحلیل می‏شود. این که بگوییم با این مسأله مخالفیم معنا ندارد؛ مسأله مخالفت و موافقت نیست. انسان می‏تواند بشنود، نحوه ورود یک نفر را به بحث بداند و این را که به کجا می‏رود ببیند. سخن این است که این شی‏ء، این موجود (سینما)، ابتدای تحققش «اعجاب» بود. دنباله این اعجاب این بود که مردم یا بخندند، یا بترسند و یا انفعالات دیگری پیدا کنند. این سینما خاصیت دیگری هم داشت، یعنی «جاذبه» داشت. تا این جا به دو صفت اشاره شد. باید ببینیم آیا عوامل دیگری هم هستند. بله، ممکن است ده‏ها عامل دیگر هم باشند تا سینما متحقّق بشود. سئوال این است که اگر همه عوامل را با هم ترکیب کنیم آیا حقیقت سینما روشن می‏شود. من نمی‏دانم زیرا بحث نشده است و ما ادامه ندادیم که ببینیم آیا مثلاً با پنجاه تا عامل دیگر ماهیت سینما تعریف می‏شود یا نه؟ سؤال دیگر این است که آیا سینمایی که در گذشته چنان ماهیتی داشته، همان را باید ادامه دهیم. آیا این که سینما در غرب ادامه پیدا کرده، به این معناست که همه یک نحوی را ادامه داده‏اند؟ سؤال دیگر این است که آیا ماهیت شی‏ء فقط در تاریخ می‏تواند متحقق بشود که ما در تاریخ به دنبالش باشیم یا نه؟ آیا این پدیده‏ای که نود سال از ظهورش می‏گذرد ماهیتش تنها در زمان ظاهری می‏تواند متحقق شود؟ یعنی ما نمی‏توانیم یک حضور و رابطه بی‏واسطه‏ای با آن زمان داشته باشیم و پی به ماهیت آن ببریم؟
ـ در هیچ یک از این موارد من نخواستم حکمی صادر کنم. مباحث نظری یک چیز است و استخراج حکم، مرحله بعد از آن است و ما اصلاً به مرحله دوم نرسیده‏ایم. ما در مرحله طرح بحثی هستیم که هنوز نتوانسته‏ایم واردش شویم، یعنی هنوز نتوانسته‏ایم مدخلش را پیدا کنیم. ما می‏کوشیم برای ورود به بحث یکی از راه‏ها را دنبال کنیم، آن هم در حد طرح مسأله، یعنی هنوز حتی وارد مسأله هم نشده‏ایم. آن چه درباره اعجاب‏آور بودن سینما و یا دوران خنده گفتم تنها به عنوان مثال بود. اصلاً نمی‏خواستم بگویم که ماهیت این شی‏ء مساوی با اعجاب‏آور بودن است. اصلاً چنین قصدی نداشتم. سینما در یک مرحله این طور در تاریخ ظهور پیدا کرده است و غایتی را که انسان در این مرحله تاریخی جستجو می‏کرده، فقط در همین خصوصیت اعجاب‏آور بودن آن بوده است. نمی‏خواستم بگویم که این عینا با ماهیت سینما مساوی است.
▪ در مورد «حقیقت» و «ماهیت» و این که آیا این دو یک مفهوم است یا نه باید بحث شود. من فکر می‏کنم که باید قبل از بحث به توافق در معانی کلمات برسیم زیرا متأسفانه در این روزگار کلمات با معانی مختلفی استعمال می‏شوند و اصلاً دسترسی به اصل کلمه مشکل است. ما در واقع در دوران بحران زبان هستیم، در دورانی که زبان از حقیقت خودش خارج شده. در تمام دنیا، غیر از جوامعی که مثل جامعه ما در فرهنگشان به یک حبل‏المتینی مثل قرآن وابسته بوده‏اند، این بحران اتفاق افتاده است. در کشورهای غربی مثل انگلیس مردم به طور معمول اصلاً نمی‏توانند کتاب‏های شکسپیر را بخوانند با این که چند صد سال بیشتر از آن نگذشته است. در آمریکا آن طور که خودشان آمار گرفته‏اند و بیان کرده‏اند. غالب شهروندان آمریکایی در مجموع بیش از پانصد کلمه نمی‏دانند و از پانصد کلمه بیشتر استفاده نمی‏کنند و دیده‏اید که تازه این پانصد کلمه را هم با چه مِنّ و مِنّی به کار می‏برند و در هر سه جمله‏شان هم یک فحش هست! در ادبیاتشان هم می‏بینید که به سمت ساده‏نگاری پیش می‏رود و از زبان محاوره تجاوز نمی‏کنند و این در نهایت باعث شده که روز به روز از اصل فرهنگ خودشان دور شوند. این بلا متأسفانه در بین ما هم سر کلمات آمده است. یعنی این طور نیست که کلمه درست منطبق بر آن معنایی که حقیقتا دارد استفاده بشود. در رسانه‏های گروهی و محاورات این گونه است. زبان محاورات هم تابع رسانه‏های گروهی است. رسانه‏های گروهی ما را چه کسانی اداره می‏کنند؟ آیا واقعا اساتید فرهنگ هستند؟ افرادی مثل خود ما هستند که مقدمتا وارد این قضایا شده‏اند. این‏ها نمی‏دانند که نحوه استفاده‏شان از کلمات، چه تأثیرات فاجعه‏آفرینی در جامعه باقی می‏گذارد. شما ببینید «آزادی» در دنیا چند مفهوم دارد! کدام یک از این‏ها حقیقت آزادی است؟ آزادی به آن مفهومی که ما می‏گوییم، آزادی از تعلقات است و آن چه آن‏ها می‏گویند عین ولنگاری است؛ یعنی دو مفهومی که کاملاً متناقض یکدیگر است و با هم جمع نمی‏شود، با یک کلمه «آزادی» بیان می‏شود.
ـ در مورد این که «ماهیت» و «حقیقت» چه نسبتی با هم دارند باید صحبت کنیم. باید میان ماهیت شی‏ء و حقیقت آن فرق بگذاریم. البته در بحث‏هایی که می‏شود، ماهیت و حقیقت را به یک معنا می‏گیرند و مترادف با هم می‏آورند. منتهی در عرایض حقیر خیلی از اوقات به یک معنا نمی‏آید؛ مثلاً آن جا که از ظهور ماهیت سینما در تاریخ گفتم، مقصودم حقیقت سینما نبود. ممکن است ما در سینما ـ البته سینما به عنوان یک وسیله ـ بتوانیم صفات دیگری را بشناسیم، صفاتی که متناسب با غایات خود ماست. آن وقت به تبع آن غایات در تاریخ ما صورت دیگری از سینما ظهور پیدا خواهد کرد. همان‏طور که اشاره کردم، در سینمای ما از چیزی استفاده می‏شود که در تاریخ سینما و غرب لااقل به عنوان یک حرکت تثبیت شده به دنبالش نبوده‏اند، اگر چه به طور پراکنده خیلی‏ها به آن پرداخته‏اند. این به خودی خود، جستجوی صفت و ماهیت جدیدی در سینماست. در این جا مفاهیم ماهیت و حقیقت از یکدیگر جدا می‏شوند.
امّا این که پرسیدید آیا ماهیت شی‏ء فقط باید در تاریخ محقق بشود یا خیر، من اصلاً اعتقادی به این ندارم که ماهیت، به عنوان حقیقت شی‏ء، باید در طول تاریخ ظاهر بشود. آن حضور بی‏واسطه‏ای که اشاره کردید، به اعتقاد من تنها طریق معرفت یافتن نسبت به اشیاء است. یعنی اگر از باب استدلال و برهان هم وارد شویم، در نهایت، درک مسأله و معرفت پیدا کردن نسبت به آن، با یک حضور بی‏واسطه و شهود حاصل می‏شود و اگر این شهود و حضور بی‏واسطه نباشد، به هیچ وجه معرفت پیدا کردن نسبت به جهان ممکن نیست. ولی به هر تقدیر، چون این تاریخ ظاهر، به معنایی که از تاریخ دریافت می‏شود، نسبت مستقیمی با ماهیت شی‏ء دارد می‏توان از ظهور شی‏ء در تاریخ به ماهیتش پی برد؛ اما این ظهور تاریخی ضرورتا به این معنا نیست که عین حقیقت شی‏ء باشد. ممکن است ما بتوانیم با توجه به غایاتی جدید، به صفات جدیدی در آن شی‏ء برسیم. آن وقت صورت‏های دیگری برای لوازم تمدن پیدا خواهد شد. البته همیشه ممکن نیست. گاهی مثلاً به شیئی می‏رسیم که ماهیتا مثل موم است و امکان این که صورت‏های مختلفی بپذیرد هست. امّا بعضی از اشیاء این طور نیستند. مثلاً موسیقی جاز. اگر شما توقع داشته باشید که از موسیقی جاز بتوان عواطف روحانی آفرید، ممکن نیست. یعنی به راحتی می‏توان دید که این شی‏ء هیچ صفت دیگری غیر از آن چه در تاریخ ظهور کرده نمی‏تواند به خود بگیرد و ماهیت دیگری نمی‏تواند پیدا کند.
▪ شمادر ابتدا اشاره کردید که سینما و دین چه نسبتی با یکدیگر دارند و تا سینما را نشناسیم نمی‏توانیم آن را به خدمت دین در آوریم. ولی در مورد این که ما نسبت به دین چقدر شناخت داریم من مسأله دارم. اگر ما از کارگردانانمان بپرسیم که مسلمانند یا نه؟ همه پاسخ مثبت می‏دهند ولی این که تا چه حد می‏توانند از دینشان استفاده کنند جواب روشنی به دست نمی‏دهند.
ـ اصلاً دین چه نیازی دارد که سینما از آن دفاع کند؟ ارسطو چند قرن پیش اصولی را تدوین کرد که هنوز هم در حال حاضر، هر فلسفه و تفکری بر اساس اصول ارسطوست، یعنی بر می‏گردد به اصولی که ارسطو بنا نهاد...
البته آن چیزهایی که ارسطو به آن‏ها رسیده برای ما عین حقیقت نیست. یعنی ما اجازه نداریم نسبت به فرد دیگری غیر از معصومین علیهم‏السلام چنین رابطه‏ای داشته باشیم که معارفی را که از آن‏ها صادر می‏شود عین حقیقت بگیریم. در مورد ارسطو، خوب است مقاله چهارم کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم را با توضیحی که استاد مطهری رحمه‏الله داده‏اند بخوانید. ذیل موضوع «ماده و صورت» ایشان می‏فرمایند ارسطو این اعتبارات ـ یعنی ماده و صورت ـ را به این دلیل برای شی‏ء خارجی قائل شد که خودش شناخت حقیقی از عالم نداشت. اگر ارسطو به تکوّن تدریجی، همان‏طور که ما در اسلام قائل هستیم، قائل بود و معتقد به کون و فساد نبود، یعنی از طریق کون و فساد نسبت به عالم معرفت پیدا نکرده بود، اصلاً چنین اعتباراتی برای شی‏ء خارجی قائل نمی‏شد و آن را مرکب از ماده و صورت فرض نمی‏کرد. در آن صورت ممکن بود که مثلاً به «ظاهر و مظهر» برسد و بگوید «اشیاء ظهور حقایقی هستند»، که با این فرض، بنیان فلسفه به طور کلی عوض می‏شد. این اعتبارات عقلی که آن‏ها قائل شده‏اند، منتج از اعتقاداتشان است. در این خصوص هیچ چاره‏ای نیست، چیزی است که بشر لامحاله باید به آن گردن بنهد؛ اعتقادات انسان است که در فعل و سخنش ظاهر می‏شود.
سینما چیزی است که در عالم ظهور پیدا کرده است. یا به عنوان هنر و یا به عنوان وسیله، به هر عنوان که در این جا محل بحثش نیست، چیزی است که به هر جهت خارج از ما اکنون موجود است و به همین دلیل اجازه داریم که در ماهیتش تفکر کنیم. ما برای این تفکر مدخل‏های مختلفی انتخاب می‏کنیم، مقدمات گوناگونی می‏چینیم و از طریق آن مقدمات وارد می‏شویم تا آن را بشناسیم؛ گرچه در نهایت، معرفت پیدا کردن نسبت به آن جز از طریق حضور بی‏واسطه و شهود ممکن نیست، اما این براهین هم کمک می‏کند.
عرض کردم که مباحث نظری مرحله‏ای قبل از استخراج حکم است. ما برای استخراج حکم ناچاریم به سراغ حقایقی برویم که آن‏ها را از قبل، مطلق و بدیهی فرض کرده‏ایم، مثل طریقی که در فقه سنتی دنبال می‏کنند: خارج از ما قرآن و احادیثی موجود است که ما این احادیث را حقیقت مطلق می‏گیریم. البته با طرق عملی هم به این می‏رسند که این احادیث تا چه اندازه متقن است و این که آیا می‏توان به آن‏ها تکیه کرد یا خیر، آیا می‏شود از آن‏ها حکم استخراج کرد یا نه... وقتی به این نتیجه رسیدند که مثلاً این حدیث متقن است و می‏شود از آن حکم استخراج کرد، به سراغ راه‏هایی می‏روند که برای استخراج حکم موجود است. این یک طریق است، یعنی ما حقیقتی را خارج از خودمان مطلق و بدیهی فرض می‏کنیم و سپس سعی می‏کنیم برای عمل کردن، حکمی را از آن استخراج کنیم. این احکام را هم یا خودمان اجتهاد می‏کنیم و یا مقلد دیگری هستیم. تفاوتی که میان فتاوای حضرت امام رحمه‏الله با دیگران موجود بود، این بود که حضرت امام همیشه با توجه به حکمتِ مسائل حکم می‏دادند. این تفاوتی اساسی است میان فقه مورد نظر ایشان و فقه معمول در حوزه.
حال، قبل از آن که اسلام در دنیا به حکومت برسد، تمدنی خارج از اختیار ما در تاریخ ظاهر شده است که ما در مقابل این تمدن یکی از چند راه را باید اتخاذ کنیم. ما در قبال این تمدن اختیاری از خود نداشته‏ایم. اگر به فرض آن جامعه صدر اول ادامه پیدا می‏کرد. ممکن بود که ما به مدینه فاضله‏ای برسیم که جامعه موردنظر اسلام است؛ نهایتا؛ تمام لوازم و محصولاتش را هم خود اسلام تأیید می‏کرد زیرا با نظارت خود حضرت رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم که بانی و مؤسس چنین مدینه‏ای است و زیر نظر معصوم علیه‏السلام ، به جامعه‏ای منجر می‏شد که ما می‏توانستیم آن را از هر جهت تأیید کنیم و اگر چیزی در آن جامعه ظاهر می‏شد می‏توانستیم بگوییم که آن عین اسلام است یا منافاتی با اسلام ندارد و دقیقا آن چیزی است که اسلام می‏خواهد. امّا در مورد این تمدن، ما هیچ نقشی نداشته‏ایم؛ خارج از نظارت و اختیار ما شکل گرفته است. البته نقش داشته‏ایم، منتهی تمام لوازم و محصولات این تمدن که در طول تاریخ ظاهر شده مورد تأیید ما نیست. چه باید بکنیم؟ آیا در مقابل این تمدن چاره‏ای جز این داریم که آن را بشناسیم و نسبت آن را با غایات خودمان در نظر بگیریم؟
سؤال این جاست که اگر این چیزی که به اسم «تمدن غرب» موجود است به طور طبیعی حرکت کند و شما اجازه بدهید که سیر طبیعی داشته باشد، آیا به نتایجی که ما می‏خواهیم منجر می‏شود یا خیر. اگر به غایاتی که موردنظر ماست منجر بشود دیگر جای بحث ندارد. منتهی سؤال ما این است که آیا به غایات موردنظر ما منجر می‏شود یا نمی‏شود؟ آیا سینما اگر به طور طبیعی سیر خود را در تاریخ طی کند به آن جایی که ما می‏خواهیم می‏رسد؟ به هر جهت انقلابی در دنیا ظهور پیدا کرده و غایات جدیدی برای بشر طرح کرده است که ما معتقدیم این غایات با حقیقت وجود بشر منطبق است. حال که این چنین است، ما باید همه لوازم تمدن غرب را بشناسیم، در موردش چون و چرا کنیم، پی به ماهیتش ببریم و آن را با غایات خودمان بسنجیم و ببینیم تا چه حد می‏توانیم از آن استفاده کنیم. زمانی ممکن است به یک حکم کلی برسیم و بگوییم از آن جا که تکنیک بر غرب سلطه دارد و «ولایت تکنیک» آن‏ها را به این سمت کشانده، ما این لوازم را نمی‏خواهیم و همه را دور می‏ریزیم. ولی این هم نمی‏شود، این هم با آن چیزی که دین از ما می‏خواهد منافات دارد. پس ناچاریم با این چیزی که بیرون از خودمان وجود دارد روبه‏رو شویم، آن را بشناسیم و چیزهایی را که می‏توانیم طوعا یا کرها، یعنی چه با رضایت و چه با زور و ضرب تازیانه، در خدمت اسلام بکشانیم تا بتوانیم این نهضت را به غایاتش برسانیم.
▪ تا تعریفی از «انسان» نکنیم، این نیازهای کاذب و یا نیازهای واقعی را چطور می‏توانیم معنا کنیم؟ سؤال دیگر این که شخصیت‏پردازی یک کارگردان و یا یک نویسنده مسلمان چگونه است؟ آیا همان شخصیت‏پردازی که اکنون مرسوم است، یا شخصیت‏پردازی در جامعه ما با شخصیت‏پردازی در یک جامعه دیگر متفاوت است؟
ـ همان‏طور که گفتید، همه چیز به تعریف «انسان» بر می‏گردد. منتهی برای ورود به بحث باید اموری را بدیهی فرض کنیم و بحث را از جایی شروع کنیم، وگرنه هیچ قاعده‏ای نمی‏شود برای بحث گذاشت. باید اول انسان را تعریف کنیم، دین را تعریف کنیم و ببینیم آیا سینما در خدمت دین می‏تواند قرار بگیرد یا خیر. من این تعاریف را بدیهی فرض کردم زیرا این جمع با تعاریفی که لازمه این بحث است، آشناست؛ لذا بسیاری از تعاریف را بدیهی فرض کردم، والاّ یکی از بزرگ‏ترین و اصلی‏ترین تفاوت‏هایی که باید بررسی شود همین است که تعریف ما از انسان چقدر با تعریفی که غربی‏ها از انسان دارند متفاوت است. این که الان سینما به عنوان یک محصول تاریخی، یعنی به عنوان آن چه در طول تاریخ ظاهر شده، نسبتی با تعریف انسان دارد، حرفی در آن نیست. اگر غربی‏ها انسان را به نحو دیگری تعریف می‏کردند، به چیز دیگری در سینما می‏رسیدند. آن‏ها اگر انسان را ـ به همان نحو که قدیمی‏ها دنبالش بودند ـ حیوان ناطق تعریف می‏کردند، سینما الان چیز دیگری بود. غربی‏ها میان انسان و حیوان تمایز اساسی قائل نیستند. انسان را نوعی حیوان می‏دانند که اگر هم «نطق» را به عنوان یک صفت داراست، این نطق او را از حیوانیت خارج نمی‏کند و به حقیقتی فراتر از انسان نمی‏رساند. تعریفی که قدیمی‏ها از نطق داشتند با تعریف کنونی آن فرق می‏کرد. آن‏ها نطق را با توجه به نفس ناطقه بشر معنا می‏کردند که اگر شما این صفت را به حیوان اضافه کنید، انسانی که از این تعریف در می‏آید خیلی فراتر از حیوان است، اصلاً نسبتی با حیوان ندارد. منتهی این‏ها تمایز اساسی میان انسان و حیوان قائل نیستند. به همین دلیل انسان را براساس نیازهای حیوانیش معنا کرده‏اند. این اساس تمدن غرب است. لوازمی هم که شما امروز می‏بینید، چیزهایی در طول تاریخ ظاهر شده است با توجه به همین تعریف است.
▪ شاید ما پنجاه کارگردان و قصه‏نویس داریم که مسلمان و دیندارند. فرض کنید این سینما را شناخته‏ایم. حالا این سینماگران و این مسلمانان می‏خواهند از این سینما استفاده کنند. اگر این‏ها واقعا متفکران دینی هستند و کسانی هستند که با دین نسبتی دارند، لزومی به این بحث‏ها نیست، برای این که خود این‏ها خیلی راحت می‏توانند این وسیله را در اختیار خودشان قرار بدهند و پیش بروند. در حالی که ما کارگردانان مسلمانی داریم که فیلمی می‏سازند که با فیلم غربی اصلاً تفاوت ندارد. آیا در این جا هم اشکالی وجود دارد؟
ـ بله، اشکال هست منتهی به نظر من آن چه بیشتر از همه در کار برادران فیلم‏ساز مهم است و اولین کاری که لازم است انجام شود، پرداختن به خودشان است، به عنوان یک انسان مؤمن که اسلام مراتبی و حدودی برایش قائل شده است که اگر به آن حدود و تقوا نرسد و از آن حدود خارج شود، این انحراف در اعتقاداتش ظاهر می‏شود. ما اصلاً نظر و عمل را از یکدیگر جدا نمی‏کنیم. نظر و عمل رابطه کاملاً مستقیمی با هم دارند و نه تنها رابطه مستقیم با هم دارند، عین همدیگرند. انسان وقتی در عمل پایش را از حدود شریعت بیرون می‏گذارد و تقوای الهی را رعایت نمی‏کند، این فقط به حد عملش منتهی نمی‏شود؛ این به حیطه اعتقاداتش هم می‏کشد و در نهایت اعتقاداتش هم خلاف آن چیزی می‏شود که باید باشد. یعنی اگر انسان التزام عملی به احکام اسلام نداشته باشد کم‏کم التزام اعتقادیش را نیز نسبت به اسلام از دست می‏دهد. این نقص هست.
برادران و خواهران قبل از آن که به کار فیلم بپردازند، یا هر کار دیگری ـ مخصوصا در حیطه هنر که پرتگاه خطرناکی است ـ باید مواظب خودشان باشند. مواظبت از خود اولین وظیفه مسلمانان است. سینما در درجه بعد مطرح می‏شود، یعنی هر فعل و هر غایت دیگری در درجه بعد طرح می‏شود. مهم این است که انسان خودش را در این حیطه نگه دارد، تقوای الهی را مراعات کند. چیزی که اکنون هست ناشی از همین است و از طرف دیگر، ناشی از این است که ما اصلاً آن چه را که به عنوان تمدن غرب خارج از ما موجود است، عین اسلام گرفته‏ایم. یعنی غالب خواهران و برادرانی که ما با آن‏ها صحبت می‏کنیم، اصلاً تفکرشان نسبت به تمدنی که خارج از ما موجود است این است که این تمدن عین اسلام است و تصور دیگری هم ندارند.
▪ وقتی به آن‏ها می‏گویید که این کاری که شما می‏کنید، مثلاً فرض کنید این اتومبیل با این سرعت که شما می‏رانید ممکن است شما را از قواعدی که به آن معتقدید خارج کند، اصلاً نمی‏فهمند که آدم چه می‏گوید و حتی ممکن است فکر کنند آدم دیوانه شده که این فکر به سرش زده است!
ـ برای نمونه، استفاده وسیع از اتومبیل ظهور ضعف‏های بشر را تسریع می‏کند. اتومبیل در طول تاریخ ماهیتا به گونه‏ای ظاهر شده که متناسب با غایات خاصی است. غربی‏ها به دنبال چیزهای مشخصی بوده‏اند، جهت خاصی را با توجه به غایات خاصی در تاریخ طی کرده‏اند، و این محصولات بدون تردید متناسب با آن غایات است، یعنی نمی‏توان درباره مقدمات و نتیجه‏ای که پیدا می‏شود تردیدی داشت. منتهی مسأله این است که وقتی چیزی ظاهر شده و از غایات و اعتقادات قدری فاصله گرفته است، همان حکم اعتقاد را نمی‏شود بر آن حمل کرد. این عین همان اعتقاد است، ولی حکم آن اشتباه است. یعنی وقتی می‏خواهید به آن عمل کنید، حکم اشتباه است. این طور نیست که بتوانیم بگوییم چون اتومبیل یافته غربی‏هاست ما نباید سوارش شویم. در دیداری که با آقای جوادی آملی (حفظه اللّه‏) داشتیم ایشان فرمودند که برای مبارزه با آن‏ها باید از وسایلی استفاده کرد که خود آن‏ها استفاده می‏کنند. تا زمانی که موشک نمی‏زدند، ما موشک نمی‏زدیم. یعنی تا قبل از آن که آن‏ها از موشک استفاده کنند اصلاً حکم و جواز شرعی استفاده از موشک را نداشتیم مگر در شرایط خاصی؛ امّا وقتی آنها از وسایلی استفاده می‏کنند، بر اساس احکام می‏شود عینا از وسایل خودشان استفاده کرد. یک طریق این استفاده هم این است که ما این چیزهایی را که الان بیرون از ما موجود است دقیقا بشناسیم و بعد با توجه به غایات خودمان بسنجیم و نحوه ظهورشان را در تاریخ غرب بدانیم و بعد ببینیم که نهایتا می‏توانیم از آنها استفاده کنیم یا نه، یا تا چه حد می‏توانیم و مرزش تا کجاست.
منبع : هنر دینی