یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

می خواهید چه کاره شوید؟


می خواهید چه کاره شوید؟
موضوع انشای این هفته مان که آقا معلم مان به ما گفته است که شرحی بر آن بنویسیم، این است که می خواهیم در آینده چه کاره شویم؟
حتما با خودتان حدس می زنید که می خواهیم در آینده معلم شویم! نخیر، از این خبرها نیست. اولا که الان سازمان سنجش عزیزتر از جان مان بند شرکت در دانشگاه های تربیت معلم را تا اطلاع ثانوی حذف کرده است. ثانیا: این همه معلم حق التدریسی در مملکت مان وجود دارد که هنوز بعضی های شان به قول خودشان (راست و دروغش با خودشان است) حق الزحمه ای دریافت نکرده اند و با سختی روزگار می گذرانند! سوم این که: کارشناسان و یک عالمه آدم مهم در طی بیانیه هایی اعلام کردند که تعداد دانش آموزان مملکت رو به زوال یعنی همان کاهش خودمان است! و هم چنین الان بیشتر معلمان عزیزمان طبق آماری که وزارت رفاه اعلام کرده است زیر خط فقرند و کسی دیوار کوتاه تر از آن ها گیرشان نمی آید و راه به راه به آن ها وعده هایی مانند دادن بن سبد کالا، کارت منزلت و ... می دهد.
اگرچه شغل معلمی، شغل بافرهنگی است اما به گفته آقاجان مان این شغل نه آب دارد و نه نان! پس نتیجه می گیریم که شغل معلمی در حالی که شغل بسیار شریفی است، بی نهایت سخت و طاقت فرساست و به درد ما نمی خورد؛ زیرا ما نه توان، نه صبر و نه حوصله درست و حسابی داریم که سال های سال بتوانیم تنها برای دریافت بن سبد کالا و ... منتظر بمانیم!
لابد با خودتان می گویید که ما حتما می خواهیم در آینده پزشک شویم باز هم اشتباه حدس زدید، آن آقاجان مان بود که همیشه خدا دوست داشت پزشک بشود! اما نشد! البته خوب است که یک ملت تو را آقای دکتر صدا بزنند، خودش کلی کلاس دارد! اما به قول مادر جان مان، خدا نکند که پایت به مطب بعضی از پزشکان محترم باز شود آن وقت دیگر باید با این دنیا خداحافظی کنی! ما نمی خواهیم در آینده دکتر شویم به چند علت: اول این که: باید کلی هزینه کنیم تا در دانشگاه در رشته پزشکی قبول شویم! دوم این که: با این طرح بومی سازی دانشگاه ها باید آرزوی پزشک شدن را در وجودمان دفن کنیم. سوم این که: راستش روی مان نمی شود بگوییم، راستش... آخر ما حوصله کشیک شب ایستادن را مثل بعضی از پزشکان محترم نداریم، وقتی خواب مان بیاید، حوصله آه و ناله بیمار را نداریم و دلمان هم نمی خواهد که برویم در ناکجاآبادها خدمت کنیم چون آن وقت چیزی گیرمان نمی آید، چهارم این که: دوست نداریم روزی آه و ناله و بخصوص نفرین صدها آدم پشت سرمان باشد که من چه دکتری هستم که هیچی حالیم نیست و الهی خودش به همین درد گرفتار شود! پس باز هم نتیجه می گیریم که این شغل به هارمونی شخصیت ما نمی خورد! راستی از رومیزی و زیرمیزی هم اصلا خوشمان نمی آید!
از این فکرها نکنید که شاید روزی خلبان بشویم! چون ما جان مان را آن قدر دوست داریم که حتی از همین حالا برای چگونه مردن مان آرزو داریم و دل مان نمی خواهد که در آهن پاره های ساخت آن ور آبی پودر شویم! و بعد یک عالمه آدم به دنبال جعبه سیاه باشند که چرا هواپیما نابود شد و بعد که دلیلی پیدا نکردند، مقصد سقوط هواپیما را خلبان بخت برگشته، پودر شده بدانند و حتی روح مان را در آن دنیا نیز راحت نگذارند!
پس باز هم نتیجه می گیریم که این شغل به تن و قد و قواره ما نمی خورد! در پایان نتیجه می گیریم به قول مادربزرگ مان، چون که فردا آید، فکر فردا کن! و ما بهتر است که فقط به فکر الان مان باشیم و هر وقت آینده آمد، آن موقع غصه آینده را بخوریم! این بود انشای این هفته ما!
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید