دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

لیدرهای خطرناک


لیدرهای خطرناک
این روزها کاسبی لیدرهای تماشاچیان فوتبال یا همان بوقچی های سابق حسابی سکه است آن گونه که کار و زندگی خود را رها کرده و تمام و کمال در خدمت جامعه فوتبال قرار گرفته اند.
لیدرها انسان های خاصی هستند و عموماً جثه هایی درشت دارند. صدای آنها به قدری رساست که اگر از میان هیاهوی یک استادیوم مملو از جمعیت کسی را مخاطب قرار دهند، به وضوح خواهد شنید. صدای کف زدن آنها برابری می کند با ۱۰ مرد جوان. بعضاً گوش هایشان شکسته است و مسن ترهاشان دندان عاریه دارند. پیشترها این به اصطلاح لیدرها خودجوش به عمل می آمدند مثل کشت دیم، مثلاً پیشکسوت آنان سهراب بوقی می گفت؛ من در میدان انباره غله موز می فروختم. یک روز دوستی آمد و مرا به استادیوم برد. بازی تیم تاج (استقلال فعلی) بود با یک تیم دیگر. آنجا من از فوتبال خوشم آمد. موزفروشی را رها کردم و شدم شیپورچی تیم تاج؛ به همین سادگی، به همین راحتی، به همین بی برنامگی... به همین خطرناکی سهراب می شود لیدر (رهبر) یک عده جوان احساساتی و مشتاق که حین تماشای فوتبال گاهی ضربان قلب شان به بالاتر از ۱۴۰ بار در دقیقه نیز می رسد. بوقچی ها همیشه در حاشیه بودند تا اینکه حدود یک دهه قبل درگیری ها در زمین و سکوها به بالاترین حد خود رسید و آن زمانی بود که برخی از بازیکنان، مستطیل سبز فوتبال را با تاتامی کاراته و رینگ بوکس اشتباه گرفتند. پایان خان ناسزا گفت و پرویزخان با مشت زیر چشم راست او یک بادمجان کاشت و اوضاع قمر در عقرب شد و آنچنان آبرویی از دو تیم بزرگ پایتخت رفت که عواقب آن سال ها گریبانگیر اهالی فوتبال بود. طبیعتاً بیشتر کاسه کوزه ها نیز سر مدیران باشگاه های وقت شکست.
باشگاه ها که عنوان پرطمطراق فرهنگی ورزشی را یدک می کشیدند، متهم شدند به کم کاری در عرصه فرهنگ. مدیران وقت نیز فی الفور جلسه ها گذاشتند و کمیته ها تشکیل دادند. پشت درهای بسته هی نوشتند و هی نوشتند و پس از چندی بیانیه ها ابلاغ و آیین نامه ها صادر کردند. آنقدر نوشتند که دیگر مشکل فرهنگی در فوتبال ما برطرف شد،از سوی دیگر مدیران سازمان تربیت بدنی وقت نیز برای اینکه از قافله فرهنگ سازی عقب نیفتند همان کردند که باشگاه ها؛ رقابت در عرصه تولید فرهنگ تماشاگران بالا گرفت. هر دو گروه به خوبی دریافته بودند که کارایی بوقچی های سابق بسیار بیشتر از دمیدن در شیپورهای شش بوق است. آنها می توانستند هر چه مدیران می خواهند به تماشاگر احساساتی دیکته کنند پس باشگاه ها بوقچی های باشگاهی و تربیت بدنی بوقچی های ملی پرورش دادند. در متد جدید پرورش بوقچی (با عرض معذرت لیدر) شکل و شمایل آنان عوض شد.
برایشان کفش و لباس متحدالشکل خریدند، بوق هایشان را به رنگ دلخواه تیم شان تغییر داده و بعضاً پشت لباس شان یک شعار فرهنگی مهم نیز نوشتند، حتی یک ساک ورزشی برایشان خریدند که روزهای مسابقه وسایل شان را در آن بگذارند. خلاصه کلام غیر از گوش های شکسته برخی از آنان که آن هم قابل تغییر نبود، همه چیزشان تغییر کرد و بسیار مهم شدند آنقدر که جهانگیرخان نیز در یک برنامه زنده تلویزیونی پیشکسوت آنان را دعوت می کند تا او برای مردم ایران از یک رسانه ملی صحبت کند و پیشکسوت محترم هم در چند دقیقه حضور سبزش ده ها بار به مردم گفت دری وری نگویند، دری وری بد است. ما هیچ وقت دری وری نمی گوییم. اگر کسی دری وری بگوید ما نمی گذاریم چون دری وری بد است. لابد این هم سهم برنامه بی رمق جهانگیرخان بوده از فرهنگ سازی در عرصه ورزش.
در نگاه من که مدت ها از نزدیک شاهد مهم ترین رقابت ها و اتفاقات فوتبال ملی بوده ام، لیدرها یک خطر بالقوه برای شأن و فرهنگ جامعه ورزشی ما محسوب می شوند.پیشنهاد نگارنده حذف کامل جایگاهی به نام لیدر یا بوقچی در فرهنگ تماشاگران است. باشگاه ها یا بخش فرهنگی فدراسیون فوتبال می توانند با تغییر ساختار در کانون هواداران شان، به خروج آنها از انفعال کمک و بستر را برای ایجاد تشکلی سالم از میان اقشار مختلف مردم آماده کنند. بدین ترتیب هواداران می توانند به صورت عمومی تر ضمن تشویق تیم مورد علاقه شان زمینه ساز ایجاد فرهنگ اسلامی ایرانی مطلوب در ورزشگاه های کشور باشند؛ کاری که در کشورهای به زعم ما غیرفرهنگی سال هاست انجام می شود. خیل عظیم طرفداران در یک باشگاه بزرگ اروپایی مثل بایرن مونیخ، رئال مادرید و آث میلان به وسیله یک نفر کنترل نمی شوند.
معمولاً شعارها که با دغدغه های فرهنگی باشگاه و موقعیت اجتماعی، سیاسی و حتی جغرافیایی شهر یا منطقه باشگاه تطابق دارد از پیش در کانون هواداران تهیه و تمرین می شود و هوادارانی که عضو کانون هستند با تکرار آن در ورزشگاه آن را به همه جمعیت تسری می دهند. آنها می آموزند به حریف احترام بگذارند و تا هنگامی که داور سوت پایان را می زند تیم شان را تشویق کنند.با یک بررسی اجمالی درمی یابیم غالب تماشاگران حرفه یی در استادیوم های فوتبال از طبقات پایین جامعه تشکیل شده اند و اگر به عام ترین تئوری های روانشناختی جوامع ورزشی معتقد باشیم، می دانیم استادیوم ها محیطی مناسب جهت تخلیه هیجانی این گروه است. در حقیقت فضای حاکم بر ورزشگاه ها (به ویژه فوتبال) تا حدی انعکاس دهنده فشار موجود بر این بخش مهم از جامعه ایران است.
در این میان تماشاگران موجه یا غیرحرفه یی که صرفاً برای دیدن بازی و تشویق تیم مورد علاقه خود و گذراندن یک بعدازظهر خوب به استادیوم آمده اند نیز تحت تاثیر اتمسفر ورزشگاه قرار گرفته، در نشانه رفتن آتشبار توهین و هتک حرمت به سمت مربیان، بازیکنان و حتی مدیران فوتبال کشور، با جمع هم صدا می شوند؛ آتشباری که بارها مسبب اصلی برکناری مربیان و تعویض مدیران شده و بعضاً تحت تاثیر باند بازی ها یا بی صبری عده قلیلی، باعث جلوگیری از روند رو به جلو و آینده دار تیم ها در همه سطوح شده است. مشخصاً ماشه این آتشبار در دستان لیدر هایی است که اکنون غیرقابل کنترل به نظر می رسند.
محمود رضا رضایی
مستندساز ورزشی (تهیه کننده و کارگردان فوتبال ایرانی)
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید