دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


ثانیه‌های زندگی


ثانیه‌های زندگی
می‌گویم چه زیبا بود آن روزها، می‌دویدیم با شوق در کوچه‌ها، بن‌بست‌ها. می‌خواهم از آن روزها، از خاطرات کوچه بی‌انتهای آرزوها بگویم، می‌خواهم بگویم می‌شود در خویش شتافت، می‌شود از خویش گریخت، می‌توان پرواز کرد، می‌توان از هم گسیخت!! اما این خواستن‌ها، شتافتن‌ها، گریختن‌ها، گسیختن‌ها همه و همه ناشی از یک تصمیم، ناشی از یک انتخاب است فقط همین...
از تصمیم «من» یا از تصمیم «تو»؟ آرامش جهان، زیبایی طبیعت، اصول انسانیت همه و همه از تصمیم «ما» تاثیر می‌گیرد فقط و فقط... و «ما» از پی ردپای «پیربابا» روان می‌شویم، همان ردپایی که همانند اندیشه‌اش سبز است سبز!...
در خوشه‌های گندم‌زار طلایی «پیربابا» را دیدم، ثانیه‌ای پیش از اینکه من به او سلام دهم او به من سلام کرد! شرمساری مرا از نگاهم خواند و گفت: فرزندم، شاید ثانیه‌ها به تعبیر ما انسان‌ها پوچ و بی‌ارزش انگاشته شوند، اما همین یک ثانیه به ظاهر کوتاه و بی‌اهمیت ابتدای روزها، فصل‌ها، سال‌ها و قرن‌هاست! و مگر زندگی هر انسان در همین ثانیه‌ها و سال‌ها اتفاق نمی‌افتد؟! ثانیه‌ای تاخیر کافی است تا از قطار یا هواپیما یا کاروان زندگی جا بمانیم! به ثانیه‌ها بیشتر توجه کن. تاریخ زندگی و سرنوشت تو را رقم می‌زنند و پیش از اینکه ثانیه خداحافظی فرا رسد به زندگی سلام کن!
سرم را پایین انداخته و زیر لب گفتم: سلام پیربابا! و پیربابای مهربان لبخند زد و گفت: به زندگی با سربلندی سلام کن! در حاشیه گندم‌زار به راه افتادیم. پیربابا گفت: خیلی از انسان‌ها قبل از آنکه به زندگی سلام کنند باید با آن خداحافظی کنند، قبل از آنکه با هم آشنا شوند با هم بیگانه می‌شوند! و یا پیش از آنکه به مقصود خود در آن سوی پل برسند، پل‌ها را خراب می‌کنند! می‌خواهم بگویم ثانیه آخر، سرنوشت‌سازترین لحظه است. مگر رخ دادن شانس و بدشانسی (اتفاقات پیش‌بینی نشده) به چه مقدار زمان نیازمند است؟! آنهایی که ثانیه‌ها را زیر میکروسکوپ هوشیاری خود قرار می‌دهند از زمان جا نمی‌مانند و همواره یک گام جلوتر از دیگران در حرکت هستند و زودتر از سایرین به مقصد سلام می‌کنند! شاید که مقصد، شکار نگاهی باشد تا پس از آن داستان عشقی سوزان پدید آید یا امضای توافقنامه‌ای مهم یا گرفتن تصمیمی حیاتی، به هر حال سرنوشت‌ها در همین ثانیه‌ها اتفاق می‌افتد.
چه کسی این ثانیه‌ها را می‌آفریند؟ من به او گفتم: ما به تصمیم خود و در این لحظه به‌خصوص میان گندم‌زار هستیم! و پیربابا گفت: تصمیم توست که تو را به ندامت یا به رضایت و افتخار خواهد رساند. مگر برای گرفتن هر تصمیم جز قانون ثانیه‌ها یا همان وقت طلایی به چیز دیگری نیاز داریم؟ من گفتم: ثانیه طلایی در قانون زندگی بی‌نظیر است. پیربابا خوشه گندمی را جدا کرد و دانه‌ای از آن را در میان انگشتانش قرار داد و گفت: کافی است که به یک دانه گندم نگاه کنی تا دریابی که شگفتی‌های آفرینش در همین ذره ظریف نیز خلاصه است! خط ظریفی که دانه به این ریزی را به دو نیمه تقسیم کرده است را می‌بینی؟ به راستی که هوشمندی طبیعت همچون استادی شایسته با چه دقتی به ما درس می‌آموزد!
به راستی که دوستی با پیربابا بسیار خوب اما در عین حال سخت بود، چرا که در مقابل این همه ژرف‌نگری او، چیزی برای گفتن نداشتم. پیربابا گفت: فرزندم هر زمانی که نان را در سفره‌ات می‌گذاری فراموش نکن، یک دانه گندم یک لحظه از زمان رازآلود آفرینش را لازم داشته است تا به وجود آید و گندم نام گیرد!! و بشر می‌تواند اما اگر بخواهد، از طول زمانی که در اختیار اوست شاهکاری عظیم از خود، که یک «انسان» است باقی بگذارد! و من با لبخند گفتم: گندم تنها یک گندم است اما مراحل خود را طی می‌کند تا پخته شود و آن‌گاه مفید گردد، اما از انسان بسیار بیشتر انتظار می‌رود، چون انسان سلطان ثانیه‌های خویش است و به دستور اوست که این لحظه، کجا و چگونه بگذرد!
پیربابا گفت: برای به وجود آمدن یک آرزو در ذهن و بیان آن به وسیله کلمات چقدر وقت لازم است؟ من گفتم: شاید چند ثانیه... و او گفت: ما انسان‌ها فقط می‌خواهیم به همه چیز دست پیدا کنیم، اما از خودمان نمی‌پرسیم که رمز و فرمول دسترسی به اهداف، مگر چیزی جز کاشتن بذر آن، در بستر زمان است؟!
مگر زمان چیزی جز همین ثانیه و لحظه‌ای است که هم اکنون در اختیار ماست؟ پس اگر فرض کنیم همین لحظه تنها زمانی است که ما در اختیار داریم، چه چیزی را باید در آن خلق کنیم یا به عبارتی بکاریم تا در زمانی دیگر (آینده) آنچه را که کاشته‌ایم برداشت کنیم!؟ من به او گفتم: خیلی چیزها را می‌شود در خاک این لحظه کاشت، بعضی چیزها خوب هستند مثل عشق و مهربانی، انسانیت و فداکاری، خیلی چیزها بد هستند مثل کینه، نفرت، حسادت ورزیدن و از همه بدتر بی‌حوصلگی و پوچی که می‌توان با دستان اراده خویش در همین لحظه کاشت!!
پیربابا گفت: فرزندم در آغاز راه به همین موضوع مهم اشاره کردم که ما فقط همین ثانیه را در اختیار داریم و فقط و فقط روی همین ثانیه باید متمرکز شویم. این ثانیه، تنها داشته ما از حضور در زندگی و نبض حیات ماست، که می‌تواند به راحتی از کانون لحظه‌ها لغزیده و در گنجینه گذشته بایگانی شود. ما باید گوهر این ثانیه از آفرینش را به بهترین و خارق‌العاده‌ترین شکل ممکن در تاریخ و آلبوم حیات‌مان ثبت کنیم. پیش از اینکه این ثانیه از دستان‌مان بلغزد باید بتوانیم به بهترین شیوه، تصمیمی مبتنی بر اینکه همیشه نیک بیندیشیم، قدرتمندتر از دیگران ببخشیم، با اراده‌تر از دیگران انتخاب کنیم، شفاف‌تر از دیگران رفتار کنیم و بیشتر از دیگران از خود بگذریم! چرا که در همان ثانیه‌ای که از خود برای دیگری می‌گذریم به خود و خدا رسیده‌ایم وقتی به خود برسیم خدا را احساس خواهیم کرد و این مهم برای بعضی از اشخاص در ثانیه‌ای اتفاق می‌افتد و برای برخی یک طول عمر نیز کافی نمی‌باشد!
پیربابا زیر لب زمزمه می‌کرد: بدرود ای شکوه آفرینش، که پنهانی در شکوه این گندم‌زار و بدرود فرزندم که ثانیه‌ها را در کنار من تبدیل به خاطره‌ای کردی برای من!! پیربابا رفت و من بعد از خاطره گندم‌زار هر بار که لقمه نانی در دهانم می‌گذارم ثانیه‌ها و انتخاب‌ها را به یاد می‌آورم. آری من می‌توانم حضور و نیاز چهره گرسنگان را ببینم و بگذرم، یا خوشه‌ای گندم را که در تنور عشق، داغ و پخته شده است به آنان هدیه کنم! من می‌توانم «سلطان هستی» یا همان «گنج مجهول» را در گستره بی‌انتهای رازهای طبیعت احساس کنم. انتخاب اینکه این ثانیه چگونه بر من بگذرد دست من است می‌توانم سکوت کنم، عمل کنم یا فقط حرف بزنم!
منبع : مجله خانواده سبز


همچنین مشاهده کنید