دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


فرار نوعروس


فرار نوعروس
آن شب هزاران چراغ روشن به آسمان زندگی اش ستاره می پاشید.
مراسم نامزدی آنقدر باشکوه بود که «پریا» از خدا می خواست هیچوقت آن شب زیبا صبح نشود. احساس می کرد گلهای باغچه حیاط خانه شان هم در این شادی جشن گرفته اند.
نامزدش جوانی از خانواده ای ثروتمند بود و به تازگی در رشته مهندسی عمران فارغ التحصیل شده بود. پریا از این که می دید تخصص شوهرش با شغل پدرش که بساز و بفروش بود، نزدیکی دارد، آینده زندگی اش را روشن می دید. چرا که تصور می کرد می توانند در کنار هم از موقعیت های خوبی برخوردار شوند و زندگی پرباری داشته باشند.
در دوران کوتاهی پس از مراسم عقد پریا متوجه سردردهای شدید شوهرش شد. او دریافت همسرش صبح ها از شدت سردرد تلو تلو می خورد. حتی این درد با درازکشیدن هم بیشتر از قبل خود را نشان می داد. حالت تهوع شدید و درجه حرارت نامنظم بدنش هم کاملاً مشهود بود. پس از مدت کوتاهی با بررسی های دقیق تر دریافت رضا مرتب دچار تشنج می شود. حتی چند بار با حرفهای تند دل پریا را شکست و او را از خود رنجاند. اما خیلی زود با ابراز پشیمانی و خرید هدیه ای موضوع به فراموشی سپرده شد.
با وجود آن که پریا سعی داشت خانواده اش متوجه بدرفتاری های تازه داماد نشوند، اما کم کم به گوشش رسید که دیگران شوهرش را بیمار روانی می دانند.
غروب در دل نازک نوعروس خانه کرده بود. شوهرش با هر بهانه کوچکی قهر می کرد و تا مدتی خودش را به پریا نشان نمی داد. اصلاً نمی شد روی حرفهایش حساب کرد و با این حال تحقیر اطرافیان فشار روحی، روانی بیشتری به نوعروس وارد می کرد.
رضا هم دائماً از جدایی و آینده تاریک حرف می زد.
در چنین شرایطی دختر جوان احساس کرد خانواده شوهرش سعی دارند موضوعی را از او پنهان کنند. کم کم به رفتارهایشان مشکوک شد. آنها با وجود ابراز علاقه زیاد به پسرشان برای درمان او اقدامی نمی کردند و این حالات روحی، روانی او را بی اهمیت می دانستند. اصرار پریا برای معرفی شوهرش به روانپزشک هم به جایی نرسید و او تنها خود را به آینده امیدوار نشان می داد.
فکرش به هزارجا پرواز کرد. دست آخر به این نتیجه رسید شاید توقعات زیاد وی و فشار مالی باعث سردردهای عصبی شوهرش شده است. با این فکر و با وجود مخالفت اطرافیان جشن عروسی ساده ای برپا کردند.
اما چهارمین روز زندگی مشترک برای نوعروس تجربه تلخی به همراه داشت. او بدون اطلاع شوهرش جاروبرقی را به خواهرشوهرش قرض داده بود و رضا بی مقدمه آنقدر به این بهانه او را کتک زده بود که چشمهای نوعروس به خون نشسته بود و همه بدنش درد می کرد.
اما چندساعت بعد تازه داماد که انگار تازه فهمیده بود مرتکب چه اشتباهی شده است به عذرخواهی از همسرش پرداخت، بعد هم قول داد رفتارهایش را اصلاح کند. برای جبران رفتارش هم تصمیم گرفت همسرش را ماه عسل به شیراز ببرد.
پریا به ظاهر شاد بود اما دلشوره عجیبی تمام وجودش را فراگرفته بود.
در تاریکی شب در حالی که به جاده چشم دوخته بود. ناگهان از خود پرسید یعنی ممکن است زندگی مشترک با همسرش هم مثل تاریکی شب مرموز، فریبنده و هراس انگیز باشد.
سرانجام به شیراز رسیدند و در هتلی مستقر شدند. روز بعد هم برای تفریح به صحرا رفتند. اما هنگام تدارک ناهار پریا بخاطر جاگذاشتن بادبزن بشدت مورد ضرب و شتم شوهرش قرار گرفت.
بعد هم رضا، همسرش را ترک کرد و از او خواست به خانه پدرش برگردد. زن جوان گریان خود را به جاده اصلی رسانده و منتظر خودرویی بود که به شهر بازگردد اما همان موقع رضا به او نزدیک شد و با خواهش و التماس او را سوار کرد.
سرانجام پریا سوار شد اما با خود تصمیم گرفت به محض بازگشت خانواده هایشان را در جریان مشکلات حاد روحی، روانی شوهرش قراردهد و تکلیف خودش را روشن کند.
● چند روز بعد
پس از بازگشت از ماه عسل رضا همچنان به خاطر سردرد شدید سرکار نمی رفت. او یک روز همراه پدرش از خانه بیرون رفت. تازه عروس با تعقیب آنها توانست مطب پزشکی را پیداکند که رضا به آنجا مراجعه کرده بود. پریا وقتی از زبان دکتر شنید که شوهرش از چندسال قبل مبتلا به تومور بدخیم مغزی است، جا خورد. او از این که خانواده رضا این موضوع مهم را از او پنهان کرده بودند، برآشفت و سعی کرد او و خانواده اش را رسوا کند.
نمونه برداری ازتومور مغزی مشخص کرد که مغز او در اثر رشد این تومور بدخیم تحت فشار قرار گرفته و او به همین خاطر با خطر جدی اختلال درتمرکز، بینایی و توانایی فکری مواجه بود.
رضا به خاطر عوارض این بیماری مجبور بود از داروهای ضددرد و تشنج استفاده کند. به همین دلیل هم خانه نشین شده بود. او بداخلاق تر از قبل تلفن خانه را قطع کرده بود و هر وقت از خانه بیرون می رفت در را به روی زنش قفل می کرد.
بدین ترتیب پریا در زندان شوهر گرفتار شده بود و به هیچ طریقی نمی توانست وضعیت فلاکت بار زندگی اش را به گوش خانواده اش برساند. با این که تنها ۴۵ روز از زندگی مشترکشان می گذشت، اما زندگی جهنمی، نوعروس را تکیده و خسته کرده بود. پریا تنها و سر به زیر درانتظار فرصتی مناسب برای نجات از این وضع بود. تا این که سرانجام یک شب از خانه گریخت.
وقتی به خانه پدر برگشت، خود را در آغوش آنها انداخت و بی وقفه گریست. غم زده و دلتنگ به آسمان بی ستاره زندگی اش خیره شد. دیگر درخشش امید آن را روشن نمی کرد و سردی مرگبار آن برایش عذاب آور بود.
او در برابر هجمه سؤالاتی که بی محابا بر سرش فرود می آمدند تنها یک جواب داشت: «من از جهنم فرار کرده ام.»
پریا تصمیم گرفت تا با کمک یک وکیل به کابوس های شبهای تاریکش خاتمه دهد.
تقاضای طلاق کرد و حاضر شد با بخشیدن همه حقوق قانونی اش جدا شود. اما رضا در جلسات دادگاه حاضر نشد و مدتی بعد هم شنید شوهرش تحت عمل جراحی قرار گرفته و تومور بزرگی را از جمجمه اش خارج کرده اند.
در فاصله تشکیل جلسات دادگاه هربار خبر تازه ای از رضا به او می رسید. او شیمی درمانی شده بود اما با گسترش سرطان، تومور دیگری در قسمت دیگر بدنش دیده شده بود.
پریا هنوز اصرار به جدایی داشت. او با یادآوری رفتارهای پرخطر شوهرش حتی لحظه ای هم در تصمیم خود تردید نداشت. بیماری او لاعلاج بود.
با درخواست نوعروس قرار شد کمیسیون پزشکی قانونی درمورد وضعیت بیماری شوهر و عوارض ناشی ازآن اظهارنظر کند.
کمیسیون بیماری صعب العلاج رضا را مسری ندانست و اعلام کرد که قبلاً شوهر به خاطر به هم خوردن تعادل روحی و روانی رفتارهای پرخطر داشته است. اما وضعیت جسمانی وی به صورتی است که او دیگر قادر به حرکت نیست و با مرگ دست و پنجه نرم می کند و دیگر هیچ رفتار خطرناک و آزاردهنده ای ندارد.
اما با این وجود پریا هنوز به طلاق فکر می کرد. هرچند می دانست شوهرش عمر طولانی نخواهدداشت.
● نظریه کارشناسی
عارفه مدنی ‎/قاضی مستشار
شعبه ۴۷ دادگاه تجدیدنظر استان تهران
به موجب بند۳ شرط ضمن عقد در صورتی که مرد به امراض صعب العلاج مبتلا باشد به نحوی که دوام زناشویی مخاطره آمیز باشد، زن می تواند از دادگاه درخواست طلاق نماید. بنابراین برای تحقق طلاق ۲ شرط ضروری است:
۱) ابتلای مرد به بیماری صعب العلاج
۲) مخاطره آمیز بودن بیماری برای زن
تشخیص این که شوهر به یک بیماری مسری صعب العلاج که موجب مخاطره برای همسر گردیده دچار شده است با دادگاه بوده و دادگاه می تواند از پزشک متخصص - پزشکی قانونی- در این باره نظرخواهی کند. اگر دادگاه مطابق گواهی پزشک احراز کند که شوهر به یک بیماری صعب العلاج مبتلا شده ولی با توجه به قرائن و اوضاع و احوال تشخیص دهد که دوام زناشویی برای همسر موجب مخاطره نیست و یا این که حسب نظر پزشکی قانونی بیماری صعب العلاج و واگیردار باشد و دادگاه تشخیص دهد چنانچه بیمار در یک بیمارستان یا کلینیک بستری شده و در یک مقطع زمانی با همسر تماسی نداشته باشد درمان می شود، در این صورت به نظر می رسد دادگاه نمی تواند با تقاضای طلاق موافقت کند مگر این که این بیماری موجبات عسر و حرج زوجه را فراهم نماید و این نظر با اخلاق و عرف ما سازگارتر است زیرا زن و شوهر باید در غم و شادی و در سلامت و ملامت هم شریک باشند و این همبستگی را تا آستانه تحمل هم حفظ کنند. بنابراین از مفهوم مخالف جمله «دوام زناشویی برای زن مخاطره آمیز باشد»، استنباط می شود در صورتی که بیماری صعب العلاج و مخاطره آمیز بوده اما موقتاً زندگی زناشویی را مختل نماید و عسر و حرجی برای زن ایجاد نکند، به عبارت دیگر بیماری مرد قابل تحمل برای زن باشد از مصادیق حق طلاق برای زن نخواهد بود. در این مورد نیز دادگاه باید به سن و وضع روحی زن و شخصیت وی توجه کند آنگاه مبادرت به صدور حکم نماید.
ایران واشقانی فراهانی
منبع : روزنامه ایران