پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

دیدگاه تحلیلی در فلسفه


دیدگاه تحلیلی در فلسفه
به این دو جمله دقت كنید: «جان بلند است» و «جان خوب است». این دو جمله از نظر دستوری ساختار مشتركی دارند. در هر دو صفت‌هایی به فاعل نسبت داده می‌شود. اما از نظر محتوایی می‌گوییم جان دارای دو ویژگی خوبی و بلندی است. حال خوبی و بلندی چیست؟ بلندی، «قابل اندازه‌گیری» است اما خوبی او نه. ما چگونه می‌توانیم به درك داشتن یا نداشتن این ویژگی‌ها برسیم؟ داشتن یك درجه از فهم اخلاقی برای رسیدن به این درك كافی است؟ به همین شكل در فلسفه تحلیلی معنا حائز اهمیت می‌شود و نه ساختار. چند دهه پیش در اوج شكوفایی فلسفه تحلیلی متخصصان این فلسفه گفتند كه وظیفه فیلسوف بیش از آنكه جست و جوی حقیقت‌هایی در بین واقعیت‌ها باشد، شفاف‌سازی معناست. فلسفه نباید چیز بیشتری به دانش ما از جهان افزوده كند بلكه باید به ما كمك كند چیزی را كه ادعا می‌كنیم، می‌دانیم بهتر و بیشتر درك كنیم. دیدگاه تحلیلی در فلسفه با كنار زدن دیدگاه سنتی فیلسوفان را مسوول قاعده‌مند كردن استانداردهای ارزشی نمی‌داند.
این دیدگاه پیشنهادهایی برای انجام رفتارهای مناسب‌تر، بحث برای رسیدن به سیستم‌های سیاسی مساعد‌تر و یا خلق هنری شاخص‌تر دارد.در سال‌های اخیر فلسفه تحلیلی به طور قابل ملاحظه‌ای تغییر یافته است؛ البته این دیدگاه شیوه جدی و منسجم خود را حفظ كرده اما از نظر هدف به سوی درك و فهم سنتی از فلسفه تغییر موضع داده است و به جای تاكید بر معنا و محتوا دوباره به جست و جوی حقیقت‌های اخلاقی، سیاسی و متافیزیكی بر آمده است، فیلسوفان باید توانایی مواجهه منتقدانه با مباحث اخلاقی و اجتماعی را داشته باشند.این تغییر در فلسفه تحلیلی نشان‌دهنده نیاز به دیدگاهی متعادل‌تر در فلسفه است. در اواخر قرن بیستم بنا به شرایط فكری و روانی جامعه تغییرات شاخص‌تری نیز در نحوه تفكر غالب فلسفی در جامعه ایجاد شده است. این قضیه خصوصا با ظهور پست مدرن در رشته‌ها و شاخصه‌های مختلف فكری و هنری پررنگ‌تر و جهت‌مند‌تر در فضای پست مدرن پاگرفت.

مترجم: مهدیه مفیدی
منبع:A Preface to philosophy, Mark B. Woodhouse, ۱۹۹۹
منبع : روزنامه تهران امروز