یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

سلطان فیلسوف نیست


سلطان فیلسوف نیست
زندگی اجتماعی انسان ها از دیرباز مشمول قوانینی بوده است كه به منظور برقراری نظم و اثبات اجتماعی از جانب حكومت ها وضع و اعمال می شده است. از طریق همین قوانین است كه انواع شیوه های كنترل سیاسی صورت گرفته و می گیرد و حاكمیت، قدرت سیاسی خود را بر شهروندان خویش اعمال می كند. پرسشی كه مطرح می شود این است كه با نظر به نیاز آدمیان به آزادی در راستای شكوفایی استعدادها و توانایی هایشان، صور گوناگون كنترل سیاسی و اجتماعی چرا باید روا دانسته شوند؟ همچنین به فرض پذیرش روایی این محدودیت ها، دامنه و محتوای آنها تا كجا می تواند موجه و معتبر باشد؟ اصولا تفاوت كنترل های درست و نادرست در چیست؟ و در نهایت این كه چه فرد یا افرادی در اعمال این كنترل ها، بر حق و شایسته اند؟
آیا قدرت حق می آورد؟ قدرت سیاسی (Politiealpower) مربوط می شود به توانایی در واداشتن دیگری به اطاعت از زمان و قانون خویشتن. هر كس قدرت را در اختیار داشته باشد، عملا می تواند بر دیگران سلطه داشته باشد. اما آیا او برای حكمرانی بر دیگران از شایستگی كافی هم برخوردار است؟ می توان گفت كه كنترل فرد مسلحی كه با زور و ارعاب می خواهد افرادی را قربانی خواسته های خود كند، هیچ نحوه اعتباری ندارد. حكمران باید بتواند دلیلی به زیردستان بدهد تا آنها اقدام بر حسب قانونی وی را بر هر گونه اقدام مخالف آن ترجیح دهند، یعنی در قبال آن احساس تكلیف و تعهد داشته باشند.
از همین جاست كه مفهوم فرمانروایی سیاسی (Political authority) مطرح می گردد كه عمدتا مربوط می شود به شایستگی در حكم راندن. فرق زیادی هست میان حاكمی كه فرمانروایی مشروع دارد با حاكم زورگویی كه با استفاده از مزدورانش، مردم را مرعوب ساخته و از این طریق به كنترل اجتماعی دست می زند. اما آن نوع فرمانروایی سیاسی كه قرار است تكلیف و تعهد شهروندان را به دنبال داشته باشد، از كجا نشأت می گیرد؟ به بیان دیگر ملاك و معیار مشروعیت سیاسی چیست؟
افلاطون در رساله جمهوری مشابهتی میان نفس و دولت برقرار می كند و نفس را مشتمل بر قوای عقلانی، ارادی و شهوانی توصیف می كند. برای افلاطون بسیار مهم است كه جزء عقلانی نفس بتواند بر دو جزء دیگر حاكم باشد و زمان آنها را در دست داشته باشد. تنها جزء عقلانی نفس است كه می تواند تدبیر قوانین بدنی را به درستی انجام دهد، زیرا یگانه قوه ای است كه توانایی دسترسی به خیر را دارد. به طور مشابه، حاكمی كه می خواهد جماعتی را خوشبخت سازد باید به شناخت و دانش برتری دست یافته باشد تا بتواند با تكیه بر این دانش، با برقرار كردن عدالت در همه امور، خیر را به ارمغان آورده و جامعه را سامان بخشد. در نظر افلاطون نفوس همه آدمیان توان یادگیری و كسب شناخت را دارد، اما اندك اند عده ای كه می توانند دانش انسان عادل را كسب كنند. به هر حال در پاسخ به سؤال از منشأ فرمانروایی مشروع، افلاطون به در اختیار داشتن خرد و حكمت كامل اشاره می كند؛ شناختی كه خیر و خوبی افراد جامعه تابع را به همراه خواهد داشت.
ارسطو اما در رابطه با امكان جمع خرد و حكمت كامل نزد یك فرد انسانی چندان خوش بین نیست و لذا به دنبال شاه فیلسوفی كه خیر و تعالی را برای جامعه به ارمغان آورد، نمی گردد. در مقابل، ارسطو چنین می اندیشد كه طبیعت عده ای چنان است كه شایسته دستور دادن و ارباب بودن اند و طبیعت برخی دیگر چنان است كه مناسب دستور گرفتن و فرمانبرداری و حتی برده بودن است. براین اساس، پدیدار شدن برده داری؛ نژادپرستی و نیز فرودستی زنان نسبت به مردان، حاصل شرایطی طبیعی است. حق سلطه، برخاسته از طبیعت فرادستان و حاكمان است. اما آیا واقعا نوعی نابرابری زیست شناسی و جوهری میان ابنای بشر هست؟ و به فرض وجود نابرابری طبیعی، چرا باید تصور كنیم این نابرابری، شایستگی سروری و سلطه را به عده ای افراد می دهد؟ به علاوه ارسطو باید معین دارد كدام دسته ویژگی های افراد است كه مایه برتری آنها می شود؛ توانایی های جسمانی، هوش ذهنی یا مهارت های عملی؟ بدون پاسخ به این پرسش ها، نظریه ارسطو در باب مشروعیت سیاسی چندان رضایت بخش نخواهد بود.
در دنیای باستان، همچنین نظریه دیگری درباره مشروعیت سیاسی وجود داشت كه می توان آن را «حاكمیت الهی» خواند. مطابق این تفسیر، خداوند در هیات زمینی ظهور كرده و حكمرانی می كند، یا همچون مصریان باستان، تلقی این است كه حاكمان با خداوند در ارتباط است و از مرتبت الوهی بهره می گیرند و یا خداوند فرمانروایی را به آنها اعطا كرده است.(چنانكه پاپ های كلیسا در قرون وسطی خود را نایب خدا معرفی می كردند.)
در این نظریه در واقع فرمانروایی مذهبی با فرمانروایی سیاسی وحدت می یابد. در این حالت مردم یا فرودستان هرگز حق شوریدن علیه حاكمان را ندارند و تنها خداست كه حق بازنگری در فرد یا گروه حاكم را دارد. به لحاظ تاریخی، نمونه این تفكر را حتی درمیان پادشاهان اوایل دوره مدرن اروپا مثلاً در بریتانیا می توان ملاحظه كرد.
محمدتقی داستانی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید