یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


برنهارد دورن و تواریخ محلی ولایات شمال ایران


برنهارد دورن و تواریخ محلی ولایات شمال ایران
در اوایل قرن نوزدهم گرجستان و قفقاز در طی دو دوره جنگهای ایران و روس از ایران جدا شدند و سپس طبق اهداف دولت روسیه مطالعات در باب این مناطق و ولایات شمال ایران و نیز خطه ی افغانستان به طورجدی در دستور کار قرار گرفت و هیئت های گوناگونی هم به همین منظور به ایران سفر کردند . این اقدامات با شکل گیری و توسعة خاورشناسی در اروپای غربی همزمان بود و از این روی دولت روسیه در راستای اهدافش از خاورشناسان کشورهای دیگر، به ویژه آلمانی و فرانسوی، دعوت به همکاری نمود تا در جهت بسط و توسعة تحقیقات در باب تاریخ و جغرافیا و زبانهای کشور های مسلمان همجوار به کار بپردازند. اما در این ایام تحقیقات دربارة تواریخ محلی ولایات شمال ایران و زبانهای آنها بیشتر مرهون پشتکار ایران شناس آلمانی تبار روسیه ، برنهارد دورن بود، که تحقیقاتش در همان زمان مورد توجه مراکز خاورشناسی اروپا قرار گرفت و حتی بعدها در همین راستا نهضتی هم در ایران به وجود آمد که در نوع خود بی بدیل بود . مقال حاضر به بررسی دستاوردهای دورن در روسیه و تتبعاتی که این دستاوردها در ایران موجب گردید می پردازد.
● بحث و بررسی
یوهان آلبرشت برنهارد دورن [۱] در تاریخ ۱۱ مه ۱۸۰۵ در دهکدة شِنِر فِلد [۲]، واقع در دوک نشین ساکس کوبورگ [۳] آلمان، متولد شد و در تاریخ ۳۱ مه ۱۸۸۱ در سن پطرز بورگ فوت نمود. دورن تحصیلات ابتدایی اش را زیر نظر پدرش انجام داد و سپس برای ادامة آن به دبیرستانی در کوبورگ رفت . پس از اتمام آن و برای پیگیری تحصیلات عالی خود، ابتدا به دانشگاه هالّه رفت و در نزد ویلهلم گِزینوس [۴] ، محقق کتاب مقدس و استاد زبان عبری ، به تحصیل پرداخت و سپس به لیپزیگ عزیمت نمود تا در دانشگاه این شهر و زیر نظر ارنست روزن مولِر[۵]به تحصیل دروس فقه اللغه بپردازد . در سال ۱۸۲۵، با ارائه رسالة «شرح مزامیر به زبان حبشی» موفق به کسب درجة دکترای فلسفه و هنر از این دانشگاه شد و سپس در همانجا نیز به تدریس زبانهای شرقی مشغول گردید[۶].
دولت روسیه، که قبلاً چند تن از خاورشناسان آلمانی و فرانسوی را به سن پطرزبورگ دعوت کرده و درصدد بود که پس از متصرفات خود در قفقاز و مجاورت تنگاتنگ با ایران و افغانستان به تحقیقات تاریخی و جغرافیایی و زبانشناسی اقدام کند، این بار از دورن دعوت کرد تا در دانشگاه خارکف به تدریس زبانهای شرقی بپردازد و وی هم، ضمن پذیرفتن این پیشنهاد، انصراف خود را از ادامة همکاری با دانشگاه لیپزیگ اعلام کرد[۷]. ظاهراً طبق توافقی که با دولت روسیه بعمل آورد با تأخیر به این کشور رفت، چون که بدواً چند ماهی را، در طول سال ۱۸۲۶، در هامبورگ به تحقیق در باب نسخ شرقی و ادبیات فارسی و زبانهای ایرانی گذراند و سپس در سال بعد ترجمة آلمانی اثر نادری به نام «سه موضوع جالب توجه از گلستان سعدی»[۸] (۱۸۲۷) و نیز رساله ای تحت عنوان «در باب قرابت زبانهای فارسی، آلمانی و یونانی لاتینی»[۹] (۱۸۲۷) را منتشر کرد. در همین سال ۱۸۲۷ به لندن رفت و به مدت دو سال به تحقیق دربارة نسخ شرقی، به ویژه در آکسفورد، مشغول شد و به علاوه به عضویت انجمن آسیایی این شهر و نیز «کمیته ترجمة آثار شرقی»[۱۰] برگزیده شد.
مهمترین کاری که در طی این مدت در لندن برای این کمیته انجام داد، خلاصة ترجمة کتاب تاریخ افغانها، موسوم به «مخزن افغانی» و یا «تاریخ خانجهانی» (۱۰۲۱&#۶۵۲۵۹;.ق)، اثر خواجه نعمهٍِ الله هروی ، از متصدیان امور دیوانی در عهد جهانگیر پادشاه (۱۰۱۴ تا ۱۰۳۷&#۶۵۲۵۹;.ق)، امپراطور هند بود، که آن را در دو مجلد و در سال های ۱۸۲۹ و ۱۸۳۶ به زبان انگلیسی در لندن منتشر کرد[۱۱]. خواجه در این کتاب به قبایل افغان ریشه و منشاء سامی داده است و اقوال تأمل برانگیزی در باب مهاجرت قوم بنی اسرائیل به افغانستان آورده که تا مدتها خاورشناسان زودباور را به خود مشغول داشته بود. در باب سوم به سرگذشت سلسلة شاهان لودی، در باب چهارم به پادشاهی شیرشاه افغان و جانشینانش، در باب پنجم به سرگذشت خانجهان لودی، که موضوع اصلی کتاب است، در باب ششم به نسب نامة افغانان و در باب بعدی به تاریخ سلطنت جهانگیر پادشاه پرداخته است[۱۲].
دورن، که تاریخ و تیره های افغانی و زبان و ادبیات افغانی همچنان در دستور کارش بود، تتبعات و تک نگاری هایی در باب تاریخ امیر سکندر خان لودی، اسامی تیره های افغانی ، به ویژه تیرة یوسف زائی، ریشه و املای واقعی چندین وجه تسمیة افغانی منتشر کرد و سپس بی وقفه به انتشار تتبعات و متونی دربارة زبان افغانی یا پشتو، که الکساندر شودزکو[۱۳] نیز در سال ۱۸۵۵ نمونه هایی از تصنیف های تاریخی آن را شناساند، منتخبات افغانی، دستور زبان و فرهنگ لغت افغانی و حتی چاپ مباحثی از دیوان شعرای افغانی، اثر عبدالرحمان[۱۴]، مشغول گشت و تا سال ها بعد که ایران با انگلستان بر سر هرات در نزاع بود و روسیه مصلحت خود را در جانبداری از دعاوی ایران می دید ، به بررسی و تحقیق در زمینه های مذکور پرداخت. سوای آن، حجم مطالعات افغانی او بقدری مهم شد که در سال ۱۸۵۵ دولت روسیه از او درخواست کرد که در دانشگاه سن پطرزبورگ به تدریس زبان افغانی بپردازد، امری که خود بدعتی در تاریخ مطالعات شرقی در روسیه و اروپا بود، هر چند که در مجموع این تدریس بیش از دو سال بدرازا نکشید[۱۵].
در اواخر سال ۱۸۲۹ و قبل از رفتن از لندن به خارکف، دورن ابتدا در پاریس توقف نمود و با بزرگان خاور شناسی فرانسه و اروپا، همچون سیلوستر دوساسی[۱۶]، آبِل رِموزا[۱۷] و هموطن پرآوازة خود یولیوس کلاپروت[۱۸]، مؤسس «آکادمی آسیایی»[۱۹] در سن پطرزبورگ و نیز عضو سابق آکادمی این شهر ، آشنا شد[۲۰].
دورن حرفة واقعی و تام و تمام خاورشناسی خود را به طور کلی و ایران شناسی خود را به طور اخص در روسیه آغاز کرد . او ابتدا از سال ۱۸۲۹ تا ۱۸۳۵ به تدریس[۲۱] زبانهای فارسی، عربی و انگلیسی در دانشگاه خارکف پرداخت و در اواخر همین دوره و به مدت یک سال از طرف دانشگاه خود به ویلنا[۲۲]، مرکز لیتوانی، رفت تا به بررسی و تحقیق در باب چندین مسئله مربوط به سکه شناسی بپردازد[۲۳]. سپس به محض برگشت به محل کار، در اواخر سال ۱۸۳۵، به سمت استاد تاریخ و ادبیات شرقی در انستیتوی[۲۴] آسیایی وابسته به وزارت امور خارجه در سن پطرزبورگ منصوب شد و در این مرحله نیز همش مصروف تدریس و بررسی نسخ شرقی شد، در عین حال که از سال ۱۸۳۸ تا ۱۸۴۲ به تدریس زبان سانسکریت در دانشگاه سن پطرزبورگ پرداخت و رساله ای نیز تحت عنوان «در باب قرابت زبانهای اسلاوی و سانسکریت» (۱۸۳۸)منتشر نمود[۲۵]. در سال ۱۸۳۹ به عضویت آکادمی علوم سن پطرزبورگ برگزیده شد و چون چهارسال بعد (۱۸۴۳) کرسی او در انستیتوی آسیایی حذف شد، در سال ۱۸۴۴ به سمت سرخازن[۲۶] کتابخانة سلطنتی شهر منصوب و با حفظ سمت تمام همش را مصروف بررسی و شناساندن نسخ خطی شرقی آن نمود و در نتیجه دست آورد آن انتشار فهرست[۲۷] این کتابخانه در سال ۱۸۵۲ بود.
مباحثی همچون سکه شناسی، تاریخ خزرها و ولایات شمال ایران، اقوام و جغرافیای قفقاز تقریباً همزمان جزو دلمشغولی های او شد، به ویژه این که بیشتر این مباحث در دستور کار دولت، آکادمی سن پطرزبورگ و بخش قفقازی جمعیت جغرافیایی روسیه هم بود.
سکه شناسی در روسیه با کشف تعداد زیادی از سکه های ضرب شده توسط سامانیان و بویهیان و نیز امرای حکومت های محلی ولایات شمال ایران که روابط تجاری نسبتاً مهمی با اقوام گوناگون کرانه های شمالی دریای مازندران داشتند، اهمیّت پیدا کرد و بدینسان خاورشناسی وقت یکی از ارکان های خود را، که به حق یار کمکی مهمی برای علوم تاریخی بود، بازیافت. کریستیان مارتین فران[۲۸]، خاورشناس و سکه شناس بزرگ آلمانی در سن پطرزبورگ به کار و تحقیق زبانهای شرقی و سکه شناسی[۲۹] مشغول و از آن علمی دقیق و کارآمد برای رشتة تاریخ خاورشناسی ساخته بود و سیلوستردوساسی نیز به معرفی کارهای سکه شناسی او، به ویژه «توصیف تعدادی از سکه های ضرب شدة امرای سلسله های سامانیان و بویهیان» (۱۸۱۰)، در فرانسه پرداخته بود[۳۰].در سال ۱۸۲۲ فران نوشتة معروف خود موسوم به« دربارة سکه های خسرو]پرویز[ که به عنوان نمونه در ضرب سکه های خلفای نخستین بکار رفته بود» را منتشر کرده و کنجکاوی شدید همگان را بر می انگیزد[۳۱].
دورن نیز، که در طول سال ۱۸۳۵ به ویلنا رفته و نخستین تحقیقات سکه شناسی خود را، که مربوط به سکه های شرقی متعلق به دانشگاه قدیم ویلنا بود در همین سال انجام داده بود، پس از آن در باب سکه های متعلق به موزة آسیایی، که ریاستش با فران بود، به تحقیق پرداخته بود و رساله های جالبی دربارة سکه های هرمز اول، شاه ساسانی، سکه های ساسانی یافت شده در شهر پِِرم[۳۲] روسیه، سکه شناسی پهلوی و معنای کلمة اوستا منتشر کرده بود[۳۳]. به علاوه، گزارش های او دربارة سکه های ساسانی، که ژنرال روسی بارتولومة[۳۴] در کرانه های غربی دریای خزر پیدا کرده بود و فرضیاتی دربارة آنها ارائه کرده بود و حتی توجه آرتور دو گوبینو[۳۵] را نیز شدیداً به خود جلب کرده بود، از نخستین کارهای او در باب تاریخ ایران بود، چون که به گفتة خودش مطالعه و قرائت سکه های عصر ساسانی باعث شد که توجه اش به تاریخ ایران این عصر معطوف شود[۳۶].
به موازات آن، دورن به تاریخ کشورهای قفقاز و اقوام شرقی، طبق منابع نسخ خطی شرقی، و به تاریخ شروانشاهان و نیز به تاریخ آنان در عهد حکمرانانها و خانها هم می پردازد[۳۷] و علی رغم این که تاریخ شروان و شروانشاهان هنوز مجهولات[۳۸] بسیار دارد، او در این زمینه ها نیز طلایه دار مطالعات خاورشناسانی همچون فردیناند یوستی[۳۹]، ولادیمیرو ویچ بارتولد[۴۰] و ولادیمیر مینورسکی[۴۱] می شود. دورن در رساله اش، «نوشته های طبری در بارة خزرها» (۱۸۴۲)، سعی کرده بود موضوعی را که قبلاً فران و کنستاتین دو هسون[۴۲] بررسی کرده بودند، با ارائه فرازهایی از طبری، حافظ ابرو و ابن اعثم کوفی، تکمیل کند[۴۳].
سوای این مطالب، تاریخ گرجستان نیز مدنظر او بود، هر چند که گرجی شناس بزرگ فرانسوی، ماری فِلیسیته بروسه[۴۴]، که در این ایام در خدمت دولت روسیه بود، با تحقیقاتش بنیان مطالعات گرجی را نه فقط در این کشور، بلکه در اروپا پی ریزی[۴۵] کرده بود.دورن با رسالة «نخستین تتبع دربارة تاریخ گرجیان» (۱۸۴۴) خود، به تاریخ این کشور در قرون شانزدهم و هفدهم میلادی می پردازد و شرح مؤلفین ایرانی را، که به طور کلی اطلاعات ارائه شده توسط خود گرجیها را در خصوص روابطی که بین ایران و گرجستان برقرار بود، تأیید و تکمیل می کند، با جزئیات کافی و وافی می شناساند. ژول مول[۴۶] می گفت که دورن رساله اش را جهت رسیدگی و مقابله نمودن با آثار بروسه، که متکی بر منابع گرجی بود، ارائه کرده بود و به نتایج جالبی، که موثق بودن اطلاعات این منابع را نشان می داد، رسیده بود.
تا این تاریخ دورن به اغلب موضوعات تاریخی سرزمین های قفقاز و اقوام آن و نیز قوم خزر پرداخته بود و در تحقیقاتش از سکه شناسی و منابع ایرانی استفاده کرده بود. آنچه که می ماند توجه به ولایات جنوبی دریای مازندران و ملاحظات جغرافیایی، ادبی و زبانشناسی در محل بود.
ظاهراً دورن نخستین ایران شناسی بود که به تواریخ ولایات شمال ایران، که بدواً دارالمرز هم گفته می شد، به طور جدی توجه نشان داد و سعی نمود تا تاریخ وزبانهای نه چندان روشن این ولایات را که با روسیه همجوار بودند بشناساند، آنهم علی رغم این که هدف او در راستای امیال دولت روسیه وارگانهای علمی آن نیز بود. به همین روی ابتدا در سال ۱۸۴۵ به ارائه شرحی[۴۷] تحت عنوان «گزارش دربارة انتشار تاریخ مازندران و گیلان و طبرستان ظهیرالدین » اقدام کرده و در آن اهداف آتی خود را برای چاپ آن اعلام نمود. شواهد امر نشان می دهد که نام ظهیرالدین مرعشی، مورخ بزرگ تواریخ محلی ایران در قرن نهم هجری، در آثار چند تن از خاورشناسان اوایل قرن نوزدهم میلادی، از جمله ژوزف فون هامر[۴۸] آمده بود، چون که وی تحقیقات مبسوطی دربارة «حبیب السیر» خواند میر انجام داده و متوجه شده بود که مطالب این مورخ، در خصوص مازندران، از ظهیر الدین گرفته شده بود[۴۹].
علاوه برآن، دورن، که به هنگام کار و تحقیق به اهمیّت تاریخ این استان با نهضت سربداران، که در طول قرن دهم هجری در خراسان ظهور کرد پی برده بود، در سال ۱۸۵۰ تحقیقی در همین زمینه با عنوان[۵۰] «تاریخ طبرستان و سربداران،براساس خواند میر»، در «رسالات آکادمی علوم سن پطرزبورگ» منتشر می کند، امری که نشان می داد که وی تحقیق اش را ابتدا در آکادمی ارائه کرده بود. این بخش از تحقیقات دورن بعدها مورد توجه ایلیا پاولوویچ پطروشفسکی[۵۱] قرار گرفت که تحقیقی مستقل نیز در این زمینه تحت عنوان «نهضت سربداران خراسان»[۵۲] منتشر نمود. این نهضت با رنگ عقیدتی شیعه تا مازندران و گیلان بسط یافته بود و بارتولد هم با بررسی افکار سربداران، که تا نواحی ساحلی دریای خزر، گیلان و مازندران، رواج یافته بود، تحقیقی عالمانه در این زمینه ارائه نمود[۵۳].
دورن در همین سال ۱۸۵۰ نخستین مجلد از مجموعه ای را که به آن عنوان «منابع اسلامی دربارة تاریخ ایالت های جنوبی دریای خزر» داد، یعنی متن فارسی «تاریخ طبرستان و رویان و مازندران» تألیف سیّد ظهیرالدین مرعشی در سنة ۸۸۱ هجری را، که به ذکر وقایع از ابتدای بنیاد طبرستان تا انقراض سلسله های ملوک آن سامان می پردازد، منتشر کرد[۵۴].
ظهیرالدین، مورخ قرن نهم هجری، از خاندان سادات مرعشی بود و از طرف کارکیا سلطان محمد دوم، پادشاه گیلان، مأموریت های گوناگونی به او تفویض شده بود و در نتیجه خود شاهد و ناظر بسیاری از رویدادهای تاریخی عصرش بود. تاریخ او تلفیقی[۵۵] است از «تاریخ طبرستان» علی بن جمال الدین رویانی و «تاریخ رویان» اولیاءالله آملی، به همراه فصولی که بر آنها افزوده است. اما «تاریخ رویان» خود متنی رونویسی شده از «تاریخ طبرستان» ابن اسفندیار، مؤلف قرن هفتم هجری است و به همین روی ویلیام اوزلی[۵۶]، که به نخستین اظهار نظرها دربارة این دو تاریخ پرداخته بود، تصور کرده بود که ابن اسفندیار کتابش را از کتاب مرعشی اقتباس[۵۷] کرده است . وی ابتدا به وضع جغرافیای تاریخی رویان، رستمدار، آمل، ساری و گرگان پرداخته و سپس رویدادهای تاریخی این خطه، از دورة کیومرث را تا حکومت کارکیا سلطان محمد دوم (۸۵۱ تا ۸۸۳ &#۶۵۲۵۹;. ق)، شرح داده است و از دوران حکومت سلسله های باوندیان، زیدیان، قارِن وندیان، پادوسپانیان و آل دابویه هم صحبت کرده است. لکن از آنجائیکه خود مصدر دیوانی داشته و در نتیجه به اسناد و نوشته های گوناگون هم دسترسی داشته است، دو فصل جالب توجه نیز به وقایع دورة حکومت ملک کیومرث (از امیران رستمدار) و فرزندان او و نیز به وقایع سیّدقوام الدین مرعشی و استیلای اخلاف او بر مازندران افزوده است. به علاوه، مؤلف هم به وقایع مناطق همجوار طبرستان و هم به رویدادهای دوران حکومت ساسانیان، امویان، عباسیان و سلسله های ایرانی چون طاهریان، صفاریان، سامانیان و بویهیان و نیز به سلسله های غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، قراقوینلو، که به تاریخ طبرستان و رویان و مازندران مربوط بودند، پرداخته است.
اگر نثر مرعشی در این تاریخ برای ایران شناسان معاصر ساده و گاه عامیانه است[۵۸]، در عصر دورن و به ویژه برای خود او نثری دشوار بود و غلط های املایی و انشایی هم فهم آن را دشوارتر می کرد، به طوری که قبل از چاپ از خود می پرسید[۵۹] که آیا اصلاحات لازم را در آن بعمل بیاورد و آن را با قاعدة متداول تطبیق دهد یا خیر؟ اما سرانجام تصمیم گرفت متن را به شکلی که بوده ارائه کند و برای اهل فن فهرستی، به کمک یک ادیب تبریزی[۶۰]، از اغلاط را به همراه متن نسخ بدل و فهرست مندرجات و مقدمة مبسوط و انتقادی ارائه کرده و حتی اعلام بکند که بعداً آن را ترجمه و به همراه تفسیر منتشر خواهد کرد[۶۱].
پس از تاریخ طبرستان، در سال ۱۸۵۷ دورن توجه اش را معطوف به تاریخ گیلان نموده و متن فارسی «تاریخ خانی»، تألیف علی بن شمس الدین لاهیجی، مورخ قرن دهم هجری را، در مجموعة «منابع اسلامی» منتشر می کند. این کتاب مشتمل بر تاریخ چهل سال (از ۸۸۰ تا ۹۲۰ &#۶۵۲۵۹;. ق) گیلان در زمان سلاطین کیانی آن است و ظواهر امر هم نشان می دهد که دنبالة کتاب «تاریخ گیلان و دیلمستان» ظهیرالدین مرعشی است. دو تاریخ لاهیجی و مرعشی در چهارده سال تداخل زمانی دارند، اما مطالب مربوط به این دورة زمانی در این دو اثر متفاوت است[۶۲]. «تاریخ خانی» یک مقدمه و سه باب دارد: در باب اول مؤلف به حکومت سلطان محمد و جانشین او کارکیا میرزا علی می پردازد و در باب دوم سلطنت سلطان حسن و عزل و قتل میرزا علی و کشته شدن سلطان حسن را تشریح می کند و در باب سوم به توصیف سلطنت سلطان خان احمدخان گیلانی می پردازد. لاهیجی کتاب خود را برای این خان، که بر تألیف او نیز نظارت داشته، نوشته است.
این تاریخ دارای نثری دشوار است و لغات مغولی و ترکیبات گیلکی و واژه های عامیانه هم در آن دیده می شود و مؤلف نوشته اش را با اشعار فارسی و عربی و آیات قرآنی آمیخته است. مع الوصف، این اثر از منابع مهم تاریخ گیلان است و مطالبی که دربارة مدت اقامت شاه اسماعیل صفوی در گیلان، یعنی در سال های ۹۰۵ تا ۹۳۰ هجری قمری در آن آمده، در هیچ اثر دیگری ذکر نشده است، مضاف بر این که تألیف ‎آن همزمان با آغاز دورة صفوی بوده و از این منظر هم اطلاعات جالبی دارد[۶۳].
سال بعد، ۱۸۵۸، دورن «تاریخ گیلان» تألیف عبدالفتاح فومنی، مورخ قرن یازدهم هجری را، که دربارة وقایع گیلان از ۹۲۳ تا ۱۰۳۸ هجری قمری است، براساس یک نسخة خطی که از نیکلاخانیکف روسی دریافت کرده بود، در مجموعة «منابع اسلامی» به چاپ رساند. این تاریخ رویدادهای گیلان را از اواخر سلطنت شاه اسماعیل اول تا جلوس شاه صفی در سال ۱۰۳۸ هجری قمری دربردارد و مؤلف، که از حسن تواریخ محلی هم واقف بوده خواسته است به ذکر وقایعی بپردازد که در کتابهای تاریخی نیامده است[۶۴].
عبدالفتاح در کتاب خود به توصیف انقراض خاندان حاکم گیلان بیه پس (رشت و فومن) در عصر شاه طهماسب اول و فرار خان احمدخان گیلانی، حکمران گیلان بیه پیش (لاهیجان) و حامی مولف «تاریخ خانی» و نیز به تشریح استیلای شاه عباس اول بر گیلان و ظهور کالیجار سلطان، ملقب به عادلشاه، پرداخته است[۶۵]. نکتة جالب توجه این که دو وجه تسمیه بیه پس و بیه پیش ، در «تاریخ عالم آرای عباسی»، تألیف اسکندر بیگ منشی آمده بود و اتین مارک کاترمر[۶۶] فرانسوی، در سال ۱۸۳۸، به هنگام ترجمة «مسالک الابصار فی ممالک الامصار» شهاب الدین یحیی العُمری الدمشقی، که خود را از اعقاب عمر بن خطاب می دانست، ابتدا توضیح آنها را بر اساس اسکندر بیگ، که می گفت «سفیدرود از میان ولایت گیلان جریان می یابد، هر آینه یک طرف آنرا بیه پیش و طرف دیگر را بیه پس می گویند»، آورده و سپس متذکر می شود که آنها در نزد مورخین و جغرافیدانان نه چندان قدیمی شناخته شده نیستند و صرفاً می توان آنها را در آثار نویسندگان نسبتاً متأخر یافت .
نثر کتاب عبدالفتاح نسبتاً دشوار است و مؤلف در آن آیات قرآنی و اشعار فارسی نیز بکار برده است . اما بخاطر در اختیار داشتن مصدر دیوانی، آشنایی کاملی با اصطلاحات اداری، مالی و ارضی داشته و آنها را عیناً در کتابش آورده است و به ذکر آداب و رسوم محلی و نیز مطالبی که در دیگر آثار این دوره وجود ندارد، به ویژه صدور اجناس روسی از مسکو به گیلان، پرداخته است[۶۷].سرانجام دورن در سال ۱۸۵۸ آخرین مجلد سلسله تواریخ محلی ولایات شمال ایران را در مجموعة «منابع اسلامی» خود با عنوان «تخلیص هایی از مؤلفین اسلامی...»[۶۸] در سن پطرزبورگ منتشر می کند. این مجلد بزرگ، که با عنوان «انتخابات البهیه من الکتب العربیه و الفارسیه و الترکیه»[۶۹] بیشتر شناخته شده است، شامل گزیده ها و تلخیص هایی از بیست و یک[۷۰] مورخ ایرانی و اسلامی است، از جمله مباحث مربوط به گیلان و مازندران که در «مُعجم البُلدان» یاقوت حموی درج شده است و یا بخش مربوط به مازندران که در «مسالک الممالک» اصطخری است و یا حتی «تاریخ عالم آرای عباسی» اسکندر بیگ منشی. مول[۷۱] معتقد بود که کوشش ها و پیگیری های مستمر دورن و آکادمی سن پطرزبورگ منجر به چنین نتیجة مهمی شده و از قول دورن نقل می کرد که با ترجمة آتی مجموعه اش تمامی آنچه را که از تاریخ گیلان و مازندران حفظ شده در اختیار همگان قرار خواهد داد، اما همانطور که می دانیم این آرزو تحقق نیافت.
سوای مول، که از نزدیک تحقیقات علمی دورن را زیر نظر داشت، گوبینو، که در سفر اول (۱۸۵۵) خود به ایران در تبریز با خانیکف آشنا شده بود، از طریق وی با کارهای دورن، به ویژه از چاپ «تاریخ طبرستان» ظهیرالدین مطلع می شود. مطلب جالب توجه این که گوبینو نیز مثل دورن در این ایام به مسئله خاستگاه افغانها، زبان و تاریخ آنها توجه نشان می داد و در خصوص آنها با مول به مکاتبه می پرداخت. او علاقة زیادی داشت تا راه حل این مسئله را از طریق مطالعة دستور زبان و فرهنگ لغت افغانی ثابت کند و برای «تاریخ ایرانیان» خود، که در شرف نگارش بود، مطالب لازم را در محل تهیه کند. برای این امر هر روز به طور مرتب با دوست و مشاور علمی خود در علم انساب و گویش ها، رضا قلی خان هدایت[۷۲]، که به نوبة خود «مجمع الفصحا» را در دست تهیه داشت، به تکمیل زبان فارسی خود می پرداخت، در عین حال که هر دو نفر در صدد تهیة دستور زبان کوچکی از زبان مازندرانی بودند که بنظر می رسید قواعد و مطالب زبانشناسی بسیار مهمی را، ابتدا برای تاریخ مهاجرت آریایی ها بطرف غرب و سپس برای تاریخ تکوین زبان فارسی در برداشته باشد. در نتیجه هم برای دورن و هم برای گوبینو دغدغة قوم شناسی و میل به بازگشت به سرچشمه های اقوام ایرانی وجود داشت[۷۳].
در واقع، گوبینو با توسل به زبانشناسی و از طریق تجربه در محل و شواهد به کار و تحقیق می پرداخت. او امیدوار بود که با تلفیق روش زبانشناسی با روش مورخ قوم شناس بتواند اطلاعات جدیدی دربارة خاستگاه اقوام و مهاجرت آنها ارائه کند. به علاوه، او معتقد بود که گویش ها کمک بزرگی اند و می توان به کمک گویش های مازندرانی و گیلانی، خط سیر ملل اسکاندیناوی و ژرمنی را از طریق این سرزمینها به طور کامل و دقیق پیدا کرد. گوبینو، که در سال ۱۸۵۶ این نکات را برای دوستش پروسپِرمِریمه، نویسندة «کارمن» می نوشت، چنین ادامه می دهد[۷۴]: «قطعاً جالب است که در این گویشهای ولایتی شمال ایران و کرانه های دریای خزر، به اصل و منشاء زبانهایی برخورد شود که در زبان آلمانی از بین رفته اند، لیکن در زبان فریزونی[۷۵] (فریزی) کهن حفظ شده اند و اکنون هم در هیچ زبان اروپایی به جز انگلیسی استمرار ندارند».
اما اعلام ترجمة آتی مجموعة مذکور توسط دورن، تقریباً با مأموریت علمی او در ولایات شمال ایران مصادف شد و او در این مناطق به تحقیقات دامنه دار و بدیعی اقدام نمود. در واقع، در جریان سال ۱۸۶۰، بخش قفقازی انجمن جغرافیایی روسیه به اومأموریت داد تا در مازندران و گیلان و ایالت های قفقاز و داغستان به تحقیقات باستانشناسی و زبانشناسی بپردازد. در این سفر گرگوری والریا نوویچ مِلگونُف[۷۶] و اسپاسکی آوتونومُف[۷۷] او را همراهی می کردند. اولی زیر نظر او به بررسی های جغرافیایی می پرداخت و دومی در نسخه برداری از کتیبه ها به او یاری می رساند. دورن و همراهانش در تاریخ ۲۴ اکتبر ۱۸۶۰ با کشتی وارد قراتپه در مازندران می شوند[۷۸]. او از شهر اشرف (بهشر) به طرف برج معروف رادکان می رود تا به نسخه برداری از کتیبة آن بپردازد . سپس به منظور تحقیقات تاریخی و زبانشناسی به ساری می رود. این شهر در عصر اسلامی مقر سلسلة سادات مرعشی، به ویژه سیّد قوام الدین مرعشی بود و از معاریف آن نیز سیّد ظهیرالدین مرعشی بود که دورن تاریخ او را به چاپ رسانده بود. او اسنادی را در این شهر از یک فرد محلی به نام «شاه درویش» دریافت نمود و در بازگشت آنها را در اختیار آکادمی سن پطرزبورگ قرار داد.
از آنجائیکه علاقه داشت که به مطالعة زبان مازندرانی بپردازد، در بارفروش (بابل) توقف کرد و در آنجا به مدت چهار هفته به جمع آوری مطالب لازم برای یک واژه نامه به گویش مازندرانی مشغول گشت و حتی دستور زبان آن را به نگارش درآورد و سپس امر به دو ترجمة فارسی از دیوان شاعر معروف این ولایت، امیر پازواری، نمود و تفسیری نیز به فارسی دربارة اشعارش خریداری کرد. نکتة جالب این که چند صباحی قبل از ترک روسیه و آمدن به این نواحی، او متن اصلی این دیوان را تحت عنوان «رساله جهت کمک به شناخت گویش های ایرانی یا فارسی، گویش مازندرانی (سن پطرزبورگ، ۱۸۶۰)» منتشر کرد. این مجلد ترجمة مازندرانی تعدادی از روایات فارسی را که اصل آن در پایین صفحات آمده است دربردارد. مجموعه اشعاری هم به همراه این روایات ارائه شد و تمامی متن های مازندرانی آن، برای نشان دادن تفاوتهای این گویش با زبان فارسی، با دقت نقطه گذاری شد. دورن این اقدام جالب را با همکاری میرزا شفیع[۷۹]، اهل بارفروش، که در آن وقت وابستة سفارت ایران در سن پطرزبورگ بود، انجام داد.
سوای این امر، او موفق شد که ترجمه ای دقیق به زبان مازندرانی از آن بخش از تاریخ ظهیرالدین، که مربوط به احداث شهرهای آمل و ساری بود، برای خود تهیه کند. در ضمن شانس به یاری او آمد، چون که چند قطعه از اشعار شعرای مازندرانی را، مثل طالب آملی[۸۰]، که تا آنوقت ناشناخته مانده بود و حتی در مازندران هم به ندرت یافت می شد، پیدا نمود. حتی او موفق به پیدا کردن اشعار بابا طاهر عریان[۸۱] هم شد، و لیکن به غلط تصور کرد که این اشعار هم به زبان مازندرانی است[۸۲]، آنهم در حالیکه قبلاً گوبینو[۸۳] از باباطاهر، صاحب اشعار لُری، صحبت کرده و اروپائیان را با نام وی آشنا کرده بود. در ماه نوامبر ۱۸۶۰ او از بابل به آمل، مقر اسپهبدان، رفت. به زعم او قسمت اعظم سکه های منقوش به خط پهلوی توسط این سلسله ضرب شده بود و البته این امر نیز بی ربط با مطالعات ایران شناسی او در طول سالیان دراز نبود . او از مزار سیّد قوام الدین، معروف به میرزا بزرگ، زیارت کرد و یک سنگ قبر بزرگ تاریخی را که به قعر رودخانة هراز افتاده بود و تاریخ ۵۱۴ هجری قمری را داشت، بیرون کشید و آن را برای موزة آسیایی آکادمی سن پطرزبورگ خریداری نمود[۸۴].
در مشهرسر (بابلسر)، پس از بازدید از چندین مکان مقدس، سوارکشتی شده به انزلی رفت و از آنجا وارد رشت شد و به مدت یک ماه به مطالعة زبان محلی پرداخت و چند بار نیز برای سیر و سیاحت به اطراف شهر رفت. او از فومن، پایتخت سابق آل دابویه و سلطان علاءالدین دِباج دیدن کرد. اما ظاهراً حاصل تحقیقات او در این ولایت قابل قیاس با ابعاد تحقیقاتش در مازندران نبوده است. مع الوصف، یک دستور زبان گیلکی براساس گویش های رشت و لاهیجان فراهم نموده و به گردآوری مطالب لازم برای یک واژه نامه پرداخت و آن را به واژه نامة مشابهی که چارلز فرانسیس مکنزی[۸۵]، کنسول انگلیس در رشت تهیه کرده بود[۸۶]، ملحق نمود. به علاوه، شاعری محلی، به نام میرزا ابراهیم[۸۷] چند قصة فارسی را برای او به زبان محلی ترجمه کرد و سپس خطاب به او قطعه شعری به همین زبان سرود و حتی آن بخش از کتاب ظهیرالدین را که قبلاً ترجمة مازندرانی آن را تهیه کرده بود، به زبان گیلکی برای او ترجمه کرد. دورن برای تکمیل مجموعه اش سه قطعه از اشعار سیّد شرفشاه[۸۸] را توسط همان میرزا ابراهیم به فارسی ترجمه کرد و سپس به جمع آوری غزلیات میرزا عبید فومنی، به همراه جوابیة این قطعات شعری، توسط شعرای محلی همچون ملا رضا[۸۹]، فرزند ملا رستم و هزلیات میرزا باقر لشت نشایی[۹۰] به گویش لاهیجانی، که به همراه غزلیات جوابیه های او بود، اقدام نمود. دورن می گفت که مطالعة زبان گیلکی برای او به مراتب مشکل تر از زبان مازندرانی بوده است، آنهم در حالی که میرزا ابراهیم، که قبل از ورود او به منطقه با مکنزی کار می کرد[۹۱]، پس از ورودش تمام همش را مصروف همکاری با او نمود و به علاوه، برادرش، میرزا محمد نیز، که نوشته هایش هم اکنون نیز در روسیه محفوظ است، با او همکاری نزدیکی داشت. در این نوشته ها میرزا محمد او را «جنرال برنهارد دارن» خطاب می کرد[۹۲].
در آخرین روزهای سال ۱۸۶۰، دورن به مرحلة جدیدی از مسافرت خود دست زد و به باکو رفت و ضمن تنظیم مطالب جمع آوری شدة خود، به گردآوری اطلاعات دربارة زبان تاتی پرداخت. خانیکف در این باره می گفت[۹۳]: «به نظرم رواج این گویش فارسی، در سرزمین های قفقازی، از طریق مردمانی که ساسانیان آنها را به مرزهای شمالی ولایات شان منتقل کردند تا سدی در مقابل تهاجمات خزرها باشند صورت گرفت. بی شک، این زبان قبل از تهاجم اقوام ترک نژاد به رهبری سلجوقیان، به مراتب بیشتر از زمان کنونی] ۱۸۶۲[ در جنوب رشته کوههای قفقاز ترویج یافته بود. لیکن علی رغم عقب نشینی در مقابل زبان ترکی از قرن پنجم هجری، این گویش در شبه جزیرة باکو به صورت دست نخورده حفظ شده است. حتی در چندین دره از جبال مرکزی قفقاز، به ویژه در دهات بلوک قُبه، که از هر طرف مردمان تاتار و لزگی آنجا را احاطه کرده اند، یافت می شود. به علاوه، پدیدة حفظ این گویش بقدری عالی است که هرگز هم هیچگونه سند مکتوبی را به وجود نیاورده است.» سپس دورن، منطبق با برنامه ای که داشت، به مطالعة تطبیقی گویش های فارسی پرداخته و در باکو مطالب زیادی را برای تألیف یک دستور زبان تاتی جمع آوری کرد و واژه نامه ای هم تنظیم کرده و آن را به فرهنگ لغتی که تهیه کرده بود ملحق نمود و سرانجام گفتگوهایی را تنظیم و به جمع آوری قصه های عامیانه پرداخت و در پایان همة آنها را به بخش قفقازی جمعیت جغرافیایی روسیه اهدا کرد[۹۴].
دورن، احیاءکننده[۹۵] پرشور و شوق تاریخ شروانشاهان، که قبل از او تاریخ آنان تقریباً ناشناخته مانده بود، نخستین فردی بود که از جالب ترین و بهترین بنای برجاماندة این سلسله، یعنی خانقاه[۹۶] مشهور آن بازدید و با جزئیات تمام آن را بررسی کرد. در عصر سلجوقیان شروانشاهان تقریباً به حالت استقلال بسر می بردند و حتی سکه به نام خود ضرب می کردند. موفقیت دورن در این منطقه جمع آوری کتیبه های مربوط به شاهان سلسلة خاقانهای آنان بود و این کتیبه ها امکان برقراری ترتیب تاریخی اسامی آنان را بر پایة محکمی فراهم می نمود[۹۷].
در ماه مه ۱۸۶۱، دورن از طالش، که در نیمة دوم قرن هفتم هجری تبدیل به مرکز تبلیغات دامنه دار مریدان شیخ زاهد گیلانی گردید[۹۸] و شیخ صفی الدین هم جزو مریدان او شد، دیدن بعمل آورد و تحقیقات ریس[۹۹] را در باب زبان منطقه، که به صورت مجموعه ای از قصه ها بود که از فارسی به طالشی ترجمه شده بود، تکمیل نمود. او به این منتخبات کوچک چند قطعه از اشعار سروده شده به زبان طالشی را اضافه نمود و ملاحظات مفصلی هم از یک فرد محلی دربارة دستور زبان طالشی ریس دریافت نمود. به علاوه، او نخستین سیّاح علمی بود که توانست ، در دربند داغستان، از قُبه چیان، یا زِره گران[۱۰۰]،که به ساختن زِره و جوشن و دیگر ادوات آهنی مشهور اند، دیدن کند. تقریباً اغلب مورخین اسلامی و سیّاحان غربی از قُبه چیان صحبت کرده اند و اقوال جالبی هم دربارة اصل و نسب آنها عنوان کرده اند. گروهی می گفتند که آنها از اعقاب فرانک ها هستند و گروه دیگر مدعی بودند که آنان آلمانی تباراند[۱۰۱]. اما تحقیقات بعدی، به ویژه در اوایل قرن نوزدهم. نشان داد که زبان آنها گویشی از زبان لزگی است[۱۰۲]. دورن هم موفق شد که نمونه های متعددی از زبان این قوم کوهستانی را جمع آوری و سپس در همان ماه مه مسافرتش را به پایان برساند.
بعد از سال ۱۸۶۶، دورن آثار کمتری دربارة تواریخ محلی، جغرافیا و زبانهای ایرانی منتشر کرد، لیکن هر آنچه را که به صورت مدارک و نوشتجات در ایران و در سرزمینهای همجوار جمع آوری و در اختیار آکادمی سن پطرزبورگ قرار داده بود، برای نسل های بعدی ایران شناسان و قفقاز شناسان روسیه مثمر ثمر واقع شد و تحقیقات بعدی ایران شناسی نیز براساس این اسناد انجام گرفت، اسنادی که هنوز اهمیّت خود را حفظ کرده اند و جزو مأخذ مهم ایران شناسی در روسیه می باشند.
اما تحقیقات دورن پیامدهای تحقیقی جالبی در فرانسه و انگلستان و سپس در ایران داشت. «تاریخ طبرستان» ابن اسفندیار، که در حوالی ۶۱۳ هجری تألیف شده، یکی از قدیمترین تواریخ محلی طبرستان است و حتی در مواردی از تاریخ نویسی محلی فراتر می رود[۱۰۳]. «نامة تنسر»، که در آغاز آن ارائه شده و در اصل از زبان پهلوی به فارسی ترجمه شده است، مورد توجه جیمز دار مستتر[۱۰۴] قرار گرفت و وی آن را به عنوان سوژة پایان نامه به یک قفقازی ایرانی تبار، به نام احمد بیگ آقایف[۱۰۵]، پیشنهاد کرد، اما چون این تبعة روس برای ادامة تحصیلاتش دیگر به فرانسه بازنگشت ، او خود به چاپ آن اقدام نمود[۱۰۶]. در سال ۱۹۰۵ ادوارد براون[۱۰۷] تلخیصی از «تاریخ طبرستان» و نیز «نامة تنسر» را به انگلیسی، ترجمه و در لندن منتشر نمود. این امر بازتاب جالبی در ایران داشت و مجتبی مینوی «نامة تنسر» را در سال ۱۳۱۰ شمسی در تهران به چاپ رساند و عباس اقبال «تاریخ طبرستان» را در سال ۱۳۲۰ شمسی در دو مجلد در این شهر منتشر نمود.
به دلایلی که مشخص نیست، دورن موفق به چاپ دومین کتاب معروف ظهیرالدین مرعشی، «تاریخ گیلان و دیلمستان»، که ظاهراً قدیمترین تاریخ محلی به جا مانده در باب حکومت خاندان کیاییان در این خطه است[۱۰۸]، نشد. لویی رابینو[۱۰۹]، کنسولیار حاذق انگلیس در رشت، که پس از دورن جدی ترین محقق ولایات شمال ایران است، نخستین بار این کتاب را در سال ۱۳۳۰ هجری (۱۹۱۱م.) در رشت منتشر کرد و منوچهر ستوده، ادامه دهندة پرتوان تحقیقات رابینو، چاپ انتقادی جدیدی از آن را در سال ۱۳۴۷ شمسی در تهران منتشر کرد. ستوده «تاریخ گیلان» عبدالفتاح فومنی را نیز، که قبلاً در سال ۱۳۱۵ شمسی در رشت چاپ شده بود، بار دیگر در سال ۱۳۴۹ در تهران به چاپ رساند[۱۱۰]. در سال ۱۳۳۳ «تاریخ طبرستان و رویان و مازندران» چاپ دورن، توسط عباس شایان و به همراه دیباچة سعید نفیسی و گفتار شناخته شده ای از احمد کسروی در تهران منتشر شد و در سال ۱۳۴۵ محمد حسین تسبیحی، و در سال ۱۳۶۳ یعقوب آژند، چاپ های دیگری از آن را در تهران ارائه کردند[۱۱۱].
اما مورخی که خیلی زود متوجة اهمیّت تواریخ محلی برای تدوین تاریخ کشور ما شد سیّد احمد کسروی تبریزی بود که مطالعة ترجمة انگلیسی براون از «تاریخ طبرستان» ابن اسفندیار و نیز مطالعة مجموعة چاپ های دورن، توجه او را شدیداً به این امر جلب نمود، مضاف بر این که در تحقیقات شخصی اش متوجه شد که فقط یک مورخ ایرانی عهد صفوی، خلیفه عیدی بک، در کتاب خود، «تکمه الاخبار»، به تاریخ خاندانهای ناشناس محلی پرداخته، و از مورخان اسلامی هم فقط منجم باشی در «صحائف الاخبار» آن را بررسی کرده است[۱۱۲]. این گونه تواریخ اهمیّت زیادی دارند، چون که از رویدادهای جداگانة یک سرزمین یا از حوادث خاص یک خاندان سخن می گویند و در نتیجه این اقوال در تواریخ دیگر یافت نمی شوند. این امر توجه کسروی را به نکتة مهمی جلب می کند، به طوری که در سال ۱۳۰۷ شمسی اظهار می دارد[۱۱۳]: «شناختن این خاندانها در حقیقت رشتة مهمی از فن ایرانشناسی است.» ناگفته پیداست که کسروی با «شهر یاران گمنام» خود، که به چندین خاندان گمنام می پردازد، بنیانگذار این رشته از ایران شناسی در ایران می شود.
کسروی تحقیقاتش را از تواریخ طبرستان شروع می کند، که یادداشت های[۱۱۴] ارزشمندش در این باب کماکان از منابع مستدل و مهم این تواریخ اند، و آنها را با تواریخ ارمنی به زبان اصلی و یا ترجمة آنها به زبان فرانسه جامعیّت می دهد. صِرف مطالعة مقدمة انگلیسی براون در تاریخ ابن اسفتدیار مفاهیم جالبی را برای او به ارمغان می آورد، اما بررسی ترجمة انگلیسی آن، که متضمن مقابلة آن با متن فارسی بود، چون که هنوز چاپی از آن وجود نداشت، او را وا می دارد تا نسخه ای از آن را تهیه و به مطالعة آن بپردازد. این نسخه متعلق به رضا قلی خان هدایت[۱۱۵] بود و وی در بعضی از صفحه ها تذکرات و حواشی کوتاهی هم آورده بود. به زعم کسروی این نسخه کاستی هایی داشت و حتی کاتب، بدون توجه به اصل مطلب، در موقع استنساخ دو مطلب متفاوت را به همدیگر وصل کرده بود. در واقع، ابن اسفندیار تاریخ خود را حدود سال ۶۱۳ هجری قمری تمام کرده بود، لیکن نسخی که تا آن وقت مورد استفادة ایران شناسان قرار گرفته بود دامنة وقایع را بلا انقطاع تا حدود سال ۷۶۰ هجری امتداد می داد و بدینسان وقایع یک صد و پنجاه سال را بر مطالب اصلی کتاب می افزود . کسروی می گوید[۱۱۶]: «مسیودارن در مقدمة آلمانی سید ظهیرالدین و مسیو ریو[۱۱۷] در «فهرست نسخه های فارسی خطی موزة بریتانی» و پرفسور براون در ترجمة ابن اسفندیار همان نکته را مُتعرض شده اند، ولی هیچ یک از ایشان شخص و اسم این لاحِقِه نویس را پیدا نکرده اند. لیکن ما دلایل قطعی در دست داریم که آن لاحِقِه از مولانا اولیاءالله آملی است».
این تأکید کسروی بیشتر متکی بر اقوال ظهیرالدین بود که می گفت در تألیف خود از «تاریخ رویان» آملی استفاده کرده است[۱۱۸]، اما چون اصل آن یافت نمی شد کسروی با ابرام و تفحص بسیار سرانجام نسخه ای از آن را پیدا می کند. آغاز و پایان این تاریخ مشخص نبود، لکن در خاتمه شرح رویدادهای تاریخ رویان (نواحی کُجور)[۱۱۹] تا سال ۸۰۵ هجری در آن آمده بود[۱۲۰]. آملی در این تألیف بیشتر از تاریخ ابن اسفندیار استفاده کرده بود و ظاهراً اعتماد السلطنه نیز از این تألیف آملی استفاده کرده بود. «تاریخ رویان» در سال ۱۳۱۳ شمسی با مقدمة کسروی و به کوشش عباس خلیلی در تهران منتشر می شود و سپس در سال ۱۳۴۸ شمسی منوچهر ستوده چاپ جدیدی از آن را به همراه مقدمه به چاپ می رساند[۱۲۱].
اما تحقیق دربارة تواریخ طبرستان توجه کسروی را به خاندانهای کوچک محلی، که بر یک یا دو ایالت فرمانروایی کرده بودند، سوق می دهد و چون تحقیقات خاورشناسان نیز در این زمینه کمبودها و نواقصی داشت[۱۲۲]، او همش را مصروف زنده کردن تاریخ این خاندانها می کند، مثل سه خاندان دیلمی جُستانیان، کنگریان و سالاریان، خاندان روادیان آذربایجان و خاندان شدّادیان ارّان، و این رشته از تحقیقات خود را «شهریاران گمنام» می نامد. در همین راستا، او متذکر می شود که یکی از شگفتیهای بزرگ تاریخ اسلامی خاندان محلی دیلمیان بودند که پس از سیصد سال مقاومت در برابر اسلام به راهنمایی علویان اسلام آوردند و سپس پنجاه سالی بیش نگذشت که خاندانهایی از آنان – دیالمه ی بغداد، که از حدود ۳۲۰ تا ۴۴۷ &#۶۵۲۵۹;.ق. در این شهر حکومت کردند – پیدا شدند که بر بخش بزرگی از عالم اسلام فرمانروایی کردند و حتی در منابر مکه و مدینه خُطبه و دعا به نام آنان خوانده شد[۱۲۳]. معزالدوله دیلمی، مؤسس دیالمه ی بغداد، در سال ۳۵۲ هجری قمری نوحه سرایی عمومی را برای امام حسین در بغداد رواج داد و همین امر اساس عزاداری ماه محرم[۱۲۴] گردید و به علاوه مراسم جشن عید غدیر نیز بوسیلة آنان در شهر با تشریفات اجرا گشت[۱۲۵] .
اما کمبود منابع ایرانی برای خاندانهای روادیان و شدّادیان توجه کسروی را به منابع ارمنی معطوف نمود و او از تواریخ ارمنی، منجمله از ترجمه های ارمنی شناس بزرگ فرانسوی، فرِدِریک ماکلر[۱۲۶]، استفاده نمود[۱۲۷]، لکن هرگز در طول کار خود از دید انتقادی به دور نماند. این برای نخستین بار در عصر ما بود که مورخی ایرانی برای نوشتن تاریخ مستدل خاندانهای محلی ایران از این منابع استفاده می کرد، در عین حال که ضرورت استفاده[۱۲۸] از منابع گرجی و سُریانی را نیز یادآور می شد.
● نتیجه
در اوایل قرن نوزدهم توجه به شمال ایران وجود داشت و گزارش ها و تألیفات چندی هم که مبتنی بر ملاحظات در محل بود منتشر شده بود. اما دورن با تحقیقات بی بدیل خود برای نخستین بار در روسیه به تواریخ محلی شمال ایران و به گویش ها و ادبیات آن توجه جدی نشان داد و در نتیجه بنیانگذار این بخش از ایران شناسی نه فقط در روسیه بلکه در اروپا شدو مهمتر از آن بازتاب تحقیقاتش در ایران بود که منجر به شکوفایی چاپ و تدوین تواریخ محلی و حتی تک نگاری های مستدل شد، امری که خود بدعتی در تاریخ مطالعات ایران شناسی در ایران بود.
دکتر طهمورث ساجدی
استاد یار دانشکدة زبانهای خارجی دانشگاه تهران
کتابشناسی
اشپولر (برتولد)، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمة مریم احمدی، چ ۲، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳، ج ۲.
تاریخ طبرستان و رویان و مازندران ]چاپ دورن[، به اهتمام عباس شایان، تهران، ۱۳۳۳
پطروشفسکی (ای. پ.)، نهضت سربداران خراسان، ترجمة کریم کشاورز، چ ۳، تهران، ا. پیام، ۱۳۵۱.
دانشنامة جهان اسلام، تهران، بنیاد دانشنامة جهان اسلام، ۱۳۸۱، ج ۶.
دایره المعارف فارسی (به سرپرستی غلامحسین مصاحب)، سه مجلد.
صفا (ذبیح الله)، تاریخ ادبیات در ایران، چ ۴، تهران، ا.فردوس، ۱۳۷۳، ج پنجم (۳).
کاروند کسروی، به کوشش یحیی ذکاء، تهران، جیبی، ۱۳۵۲.
کسروی (احمد)، شهریاران گمنام، چ ۳، تهران، امیر کبیر، ۱۳۵۳.
مکنزی (چارلز فرانسیس)، سفرنامة شمال. گزارش اولین کنسول انگلیس در رشت، ترجمة منصوره اتحادیه (نظام مافی)، تهران، نشر گستره، ۱۳۵۹.
مِلگونف (گرگوری والریانویچ)، سفرنامة مِلگونف به سواحل جنوبی دریای خزر (۱۸۵۸ و ۱۸۶۰ م.)، تصحیح ، تکمیل و ترجمه از مسعود گلزاری، تهران، ا. دادجو، ۱۳۶۴.
Barthold (V.V.) La découverte de l’Asie. Traduit du russe par B.Nikitine, Paris, Payot, ۱۹۴۷.
Biographie Michaud, t. ۱۴.
Boissel (Jean), Gobineau, l’Orient et l’Iran, Paris, Klincksieck, ۱۹۷۳
Canard (Marius), Les études arabes en Russie. Aperçu historique., in Revue de la Méditerranée,
۱۹۴۷, t. ۴, p. ۴۴۸.
Darmesteter (James), Lettre au Roi de Tabarestan, in Journal Asiatique, ۱۸۹۴, t. ۳, p. ۱۸۵ et ۵۰۲
Dugat (Gustave), Histoire des Orientalistes de l’Europe, Paris, ۱۹۸۳, t. II.
Gobineau (Joseph Arthur de), Œuvres (Bibl. de la Pléiade), Paris, ۱۹۸۳, t.II.
Khanikof (Nicolas), Voyage scientifique de M. Dorn dans le Mazandéran, le Ghilan, les provinces
musulmanes de Caucase, et dans le daghestan, in Journal Asiatique, ۱۸۶۲, t. ۱۹, p. ۲۱۴-۲۲۵
Mohl (Jules), Vingt-sept ans d’histoire des études orientales, Paris, ۲ vol., ۱۸۷۹-۸۰.
Quatremère (Etienne-Marc), Notice de l’ouvrage qui pour titre : Mesalek alabsar fi memalek alamsar, in Notices et Extraits des Manuscrits, Paris, ۱۸۳۸, t. ۱۳, p. ۲۹۳.
[۱]- Johannes – Albrecht – Bernhard Dorn
[۲] - Schenerfeld
[۳] - Saxe-Cobourg
[۴] - Wilhelm Gesenius
[۵]- Ernst Rosenmüller
[۶]- Dugat, Histoire des Orientalistes de l’Europe, Paris, ۱۸۶۸, t.۱, p. ۷۲-۷۳
[۷]- Ibid., p. ۱۷۳
[۸]- Drei Lustgäng aus Saadi’s Rosenhain, aus dem Persischen übersetzt, etc, Hambourg, ۱۸۲۷.
[۹]- De la parenté des langues persane, germanique, greco-latine, Hambourg, ۱۸۲۷.
[۱۰]- Oriental translation comitee
[۱۱]- Dugat, Op.cit., p. ۷۶.
۶- ذ. صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج پنجم (۳) ، ص ۱۵۷۵.
[۱۳]- Alexandre Chodzko
[۱۴]- Dugat, p. ۷۶.
[۱۵]- Ibid., p. ۷۴.
[۱۶]- Silvestre de Sacy
[۱۷]- Abel-Rémusat
[۱۸]- Julius Klaproth
[۱۹]- Académie asiatique.
[۲۰]- Barthold, La découverte de l’Asie, Paris, ۱۹۴۷, p. ۳۲۵.
[۲۱]- Dugat, p. ۷۳.
[۲۲]- Vilna (Vilnius).
[۲۳]- Dugat, p. ۷۳.
[۲۴]- Canard, Les études arabes en Russie, ۱۹۴۷, p. ۴۴۸ et ۴۵۵.
[۲۵]- Dugat, p. ۷۳ et ۹۶.
[۲۶]- Premier bibliothécaire
[۲۷]- Catalogue des manuscrits et xylographes orientaux de la Bibliothèque publique impériale de Saint- Petersbourg. St.p.g, ۱۸۵۲.
[۲۸]- Christian-Martin Fraehn
[۲۹]- Biographie Michaud, t. ۱۴, p. ۵۹۶.
[۳۰]- Ibid., p. ۵۹۷.
[۳۱]- Ibid., p. ۵۹۳.
[۳۲]- Perm
[۳۳]- Dugat, p. ۸۷-۸۸.
[۳۴]- J. Bartholomaei
[۳۵]- Boissel, Gobineau, l’Orient et l’Iran, Paris, ۱۹۷۳, p. ۳۳۲-۳۳۳.
۷- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، به اهتمام عباس شایان، تهران، ۱۳۳۳، مقدمة دورن.
[۳۷]- Dugat, p. ۸۴.
۹- دایره المعارف فارسی، ج۲ (۱)، ص ۱۴۶۹.
[۳۹]- Ferdinand Yusti
[۴۰]- Vladimirovich Barthold
[۴۱]- Vladimir Minorsky
[۴۲]- Constantin d’Ohsson
[۴۳]- Mohl, Vingt-sept ans, Paris, ۱۸۷۹, t. ۱, p. ۱۴۲.
[۴۴]- Marie-Félicité Brosset
[۴۵]- Barthold, Op. cit., p. ۳۲۶
[۴۶]- Mohl, Op.cit., p. ۱۴۲.
[۴۷]- Dugat, p. ۸۰
[۴۸]- Joseph von Hammer
[۴۹]- Mohl, p. ۴۲۸
[۵۰]- Ibid.
[۵۱]- I. P. Petruchevsky.
۷- ای.پ. پطروشفسکی، نهضت سربداران خراسان، ترجمة کریم کشاورز، چ ۳، تهران، ۱۳۵۱.
۸- همان، ص ۱۰۲.
[۵۴]- Mohl, t. ۲ (۱۸۸۰), p. ۲۶۱.
۱- دانشنامة جهان اسلام، ج۶، ص ۲۲۹.
[۵۶]- William Ouseley
۳- کاروند کسروی، به کوشش یحیی ذکاء، تهران، ۱۳۵۲، ص ۳۱.
۴- دانشنامة جهان اسلام، ج ۶، ص ۲۲۹.
[۵۹]- Mohl, t. ۲, p. ۱۸۶.
[۶۰]- Ibid.
۷- به گفتة ولادیمیر مینورسکی از این متن ترجمه ای آلمانی در سال ۱۸۸۵ انجام گرفته که بنظر می رسد بسیار نایاب باشد (برتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمة مریم احمدی، ج ۲، ص ۴۷۰).
۱- دانشنامة جهان اسلام، ج ۶، ص ۲۱۷.
۲- همان.
۳- همان، ص ۲۴۵.
۴- همان، ص ۲۴۶.
[۶۶]- Quatremère (E. M), Notice de l’ouvrage… etc., in Notices et Extraits, Paris, ۱۸۳۸, t. ۱۳, p. ۲۹۳.
۶- دانشنامة جهان اسلام، ج ۶، ص ۲۴۶.
[۶۸]- Mohl, t.۲, p. ۲۶۱.
۲-دایره المعارف فارسی ، ج ۱، ص ۲۵۸.
[۷۰]- Mohl, t.۲, p. ۲۶۱.
[۷۱]- Ibid.
[۷۲]- Boissel, Op. cit., p. ۳۳۴.
[۷۳]- Ibid., p. ۳۳۶ .
[۷۴]- Ibid.
[۷۵]- Frison (Frisian)
[۷۶]- G. V. Melgunov
[۷۷]- Spaski-Avtonomov
[۷۸]- N. Khanikof, Voyage scientifique de M. Dorn, etc., in Journal Asiatique, ۱۸۶۲, t. ۱۹, p. ۲۱۴.
[۷۹]- Dugat, p. ۸۰.
[۸۰]- Khanikof, Op. cit., p. ۲۱۷.
[۸۱]- Ibid.
[۸۲]- Ibid.
[۸۳]- Gobineau, Œuvres, Paris, ۱۹۸۳, t. ۲, p. ۲۷۰.
[۸۴]-Khanikof, p. ۲۱۷.
[۸۵]- Charles Francis Machenzie.
[۸۶]- Khanikof, p. ۲۱۸.
[۸۷]- Ibid.
[۸۸]- Ibid., p. ۲۱۹.
[۸۹]- Ibid.
[۹۰]- Ibid.
۸- چارلز فرانسیس مکنزی، سفرنامة شمال، ترجمة منصوره اتحادیه، تهران، ۱۳۵۹، ص ۲۱۱.
۹- سفرنامة ملگونف، ترجمة مسعود گلزاری، تهران، ۱۳۶۲، ص سی و پنج.
[۹۳]- Khanikof, p. ۲۱۹.
[۹۴]- Ibid., p. ۲۲۰.
[۹۵]- Khanikof, p. ۲۲۰.
[۹۶]- Ibid.
[۹۷]- Ibid., p. ۲۲۲.
[۹۸]- Ibid., p. ۲۲۱.
[۹۹]- Riesse (ou même G. Riss).رک: سفرنامة ملگونف، ص سی و چهار
[۱۰۰]- Khanikof, p. ۲۲۳.
[۱۰۱]- Ibid., p. ۲۲۴.
[۱۰۲]- Ibid.
۱- دانشنامة جهان اسلام، ج ۶، ص ۲۲۷.
[۱۰۴]- James Darmesteter.
[۱۰۵]- Ahmed Bey Agaeff
[۱۰۶]- Lettre de Tansar au Roi de Tabarestan, in Journal Asiatique, ۱۸۹۴, t.۳, p. ۱۸۵ et ۵۰۲.
[۱۰۷]- Edward Browne.
۶- دانشنامة جهان اسلام، ج ۶، ص ۲۴۶.
[۱۰۹]- Louis Rabino
۸- دانشنامة جهان اسلام، ج ۶، ص ۲۴۶.
۹- همان، ص ۲۲۹.
۱- احمد کسروی، شهریاران گمنام، چ ۳، تهران، ۱۳۵۳، ص ۱۰ و ۱۱.
۲- همان، ص ۱۲.
۳- کاروند کسروی، ص ۵ تا ۴۱
۴- همان، ص ۱۳.
۵- همان، ص ۱۷.
[۱۱۷]- Rieu
۷- کاروند کسروی، ص ۱۸ و ۳۰.
۸- شهریاران گمنام، ص ۲۹.
۹- دانشنامة جهان اسلام، ج ۶، ص ۲۲۱.
۱- همان.
۲- شهریاران گمنام، ص ۱۳.
۳- همان، ص ۵۰.
۴- دایره المعارف، ج ۱، ص ۱۰۲۶.
۵- همان، ص ۲۰۲.
[۱۲۶]- Frédéric Macler
۷- شهریاران گمنام، صص ۱۱۸، ۱۳۳ و ۱۳۴.
۸- همان، ص ۱۳.
منبع : ایراس


همچنین مشاهده کنید