دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


ابراهیمی که اسماعیلش را سر بریدمیثم سعادت


ابراهیمی که اسماعیلش را سر بریدمیثم سعادت
● برداشت اول :
فیلم دعوت را دیدم! اصلا خوشم نیامد. قبول دارم که فوق فوقش من نهایتا یک تماشاگر سینما و کمی هم منتقد هستم و نظرم را شاید بیشتر از اینها بها ندهند! اما خوب حالم گرفته شده است. وقتی حلقه سبز را دیدم کمی و حالا هم بیشتر. نمی دانم ، شاید اگر در جشنواره می بود جایزه می گرفت و شاید باید خوشحال بود که رکورد فروش فیلمهای قبلی حاتمی کیا را شکسته است. اما من خوشحال نیستم! چون نرفته بودم تا یک داستان محشر را تماشا کنم ، نرفته بودم که از میزانسن ها و از تدوین و طراحی دکوپاژ و صحنه لذت ببرم، حتی نرفته بودم تا فیلم ببینم! فقط رفته بودم ببینم ابراهیم حاتمی کیا را و هر چه گشتم ، پیدا نکردم! نبود! نیست!گم شده بود!
● برداشت دوم :
بابایم بعد از انقلاب دیگر سینما نمی رود! بابا فقط "قیصر" و "خاک"و "بلوچ"و "گوزنها " را فیلم می داند و فقط "مسعود کیمیایی" را کارگردان. یعنی شاید یک جورهایی هم حق داشته باشد. در روزگاری که هر کارگردانی ، مثلا فردین و امثالهم را می فرستاد تا چهار نفر را بزنند و دختر پولدار را به پسر فقیر می رساندند، دوربینش را گذاشت روی کولش و آمد جنوب شهر، از فقر گفت و از غیرت و شد نماد اعتراض ! فیلم ایرانی ساخت!فیلمهایش قهرمانانی از جنس مردم داشتند. بزن بهادر نبودند. خیلی ویژگی های منفی انسانی را هم داشتند.وقتی از بابا می پرسم بعد از انقلاب هم که کیمیایی فیلم ساخته ، چرا به سینما نمی رود ، می گوید: بعد از انقلاب کیمیایی مرد چرا که سینمایش از جنس مردم نیست.
‌● برداشت سوم:
من هم فقط "آژانس شیشه ای" "موج مرده " "ارتفاع پست" "مهاجر" "دیده بان " "از کرخه تا راین" و "به نام پدر" را فیلم می دانم و فقط "ابراهیم حاتمی کیا" را کارگردان!!خوب من هم یک جورهایی هم حق دارم. در روزگاری که هر کارگردانی ، مثلا جمشید هاشم پور و امثالهم را می فرستاد تا چهار تا عراقی را نفله کنند و رمبو وار ، وطن را یک تنه از شر دشمن بعثی آزاد کنند، این شاگرد راستین سید مرتضی(که شاگردی اش مدعی بسیار دارد،‌از مسعود ده نمکی بگیر که مجید سوزوکی را یک اخراجی مثل آوینی می داند تا ....بی خیال) دوربینش را گذاشت روی کولش و رفت وسط میدان جنگ،هم معجزه را نشان داد و هم جوابیه (عروسی خوبان در برابر وصل نیکان )ساخت.
در روزگاری که اوج قدرت یک کارگردان شعار "اعمالتان به خودتان بر می گردد" بود ، یک دفعه می دیدی در تیزر تلویزیونی یک فیلم سینمایی، یک نفر در جبهه سیلی می خورد و بعد در آلمان سیلی میزند! خوب بودند و بد! حرف می زدند و حرف می شنیدند. بغض می کردند و بغض می کردیم که چقدر تنهایند. شب عیدی مردم را گروگان می گرفتند تا در دوران اصلاحات،هم گفتمان را مسخره کنند و هم به دود موتور موتورهزارها اعتراض . حالا هم هرچقدر که بگویند کیمیایی بعد از انقلاب هم فیلم خوب دارد ، بابا باورش نمی شود. شاید من هم دیگر سینما نرفتم! وقتی حاتمی کیا حاتمی کیا نیست ،سینمای ایران که تماشا ندارد.
● برداشت چهارم:
"شاید باشند فیلمسازانی که مهارت تکنیکی شان در سینما از حاتمی کیا بیشتر باشد اما هیچکدام بسیجی نیستند و من به بسیجیان امید بسته ام ......ظهور حاتمی کیا در سینمای انقلاب واقعه ای است نظیر خود انقلاب . هر کسی سینما را بشناسد و آدم مغرضی هم نباشد قدر حاتمی کیا را به مثابه یک فیلمساز در خواهد یافت.... حاتمی کیا با روح اشیا سروکار دارد نه با جسم آنها. حاتمی کیا توانسته است که بر تکنیک پیچیده سینما غلبه کند از سطح عبور کند و به عمق برسد و با سینما همان حرفی را بزند که حزب الله می گوید . رو دربایستی را کنار گذاشته ام . زدن این حرفها شجاعتی می خواهد که با عقل و عقل اندیشی و حتی ژورنالیسم جور در نمی آید چرا که حزب الله حتی در میان دوستان خویش هم غریبند چه برسد به دشمنان اگر چه در عین گمنامی و مظلومیت باز هم من به یقین رسیده ام که خداوند لوح و قلم تاریخ را به ایشان سپرده است....... دو بار« از کرخه تا راین» را دیدم و هر دو بار ازآغاز تا انجام گریستم.
دلم میگریست،اما عقلم گواهی می داد که تو بر دامنه آتشفشان منزل گرفته ای.دلم می دانست که تو بر حکم عشق گردن نهاده ای و به همین علت،از عادات متعارف فاصله گرفته ای...» اینها ار آسید مرتضی آوینی است که برای ابراهیمش نوشته است و سپس مصاحبه عقل و دل : عقل از کوره به در می رود:«او بسیجی را به مسلخ مظلومیتش کشانده است.» و دلم جواب می دهد:«روزگار چنین کرده است »....سید مرتضی، حاتمی کیا را دوست من خطاب می کند و می نویسد " دوست من! فیلم «از کرخه تا راین» تلخ است؛به تلخی بمبهای شیمیایی،به تلخی از دست دادن فاو،به تلخی مظلومیت بسیجی. می خواهم بگویم که تلخ است، اما ذلیلانه نیست.این تلخی همچون تلخی شهادت شیرین است."
● برداشت پنجم :
آوینی جزء آدم هایی است که ارزش دارد نوشته هایش صدباره خوانده شوند. که شاید یک جنگ دیده اهل سینما ، بهتر هم جنس خود را می شناسد! و شاید اصلا نداشته باشیم هنرمند قلم به دست متعهد جنگ دیده اهل سینمای دیگری ! او در همان نقد مشهور درباره فیلم از کرخه تا راین درباره حاتمی کیا می نویسد:‌ "تو همواره پای در عرصه های خلاف عادت و غیر متعارف نهاده ای...واین است که بسیاری را از تو رنجانده است.تو با قلبت در جهان زندگی می کنی و همان طور هم که زندگی می کنی فیلم می سازی.پس به تو اعتراض کردن خطاست،چرا که سرا پای وجودت «قلب» است.و به غیر از این هم مگر راهی برای هنرمند بودن وجود دارد؟ تو زیستنت عین هنرمندی است و هنر مندی ات عین زیستن. پس چگونه از تو می‌توان خواست که از نفخ روح خویش در فیلم هایت ممانعت کنی؟ باز هم تو خودت را محاکمه کرده ای. و من می دانم که در روزگاری چنین،چقدر دشوار است که انسان خودش را همین طور که هست نشان دهد. عادات و آداب عالم ظاهر تو را وا می دارند که خودت را پنهان کنی و من می دانم که برای فردی چون تو،مردن بهتر است از زیستنی چنین. هنر و فرهنگ در زیر نقاب خفه می شوند و آنچه باقی می ماند ریا کاری است؛یک ریا کاری موجه."
● برداشت ششم:
خاک سرخ که نقد می شد ، حاتمی کیا تعریف کرد در جنگ در یکی از عملیات‌ها که در حال عقب نشینی بودند پایش در دستان یک بسیجی گیر کرده است که در دم آخر از او خواسته عقب نشینی نکند و او می‌گفت که هنوز هم پایش گیر است. نمی دانم که آیا منتظر یک کمدی پرفروش از حاتمی کیا باشیم یا یک فیلم کودک و نوجوان! اما دوست داریم منتظر هیچ کدام از اینها نباشیم! دوست داریم منتظرابراهیمی باشیم که هنوز هم سردار سینمای جنگ است! دوست داریم در این سالها که به مدد کمکهای دولتی ، هر کسی فیلم جنگی می سازد تا فقط آمارها بالا برود اما آمارها که فرهنگ مردم را نمی سازند! همین امسال فقط و فقط یک فیلم سینمایی (فرزند خاک) با مضمون دفاع مقدس روی پرده رفته است که تقریبا –با عرض معذرت- یک و نیم درصد تماشاگران سال سینمای ایران را به خود اختصاص داده است! و اگر حاتمی کیا نباشد،‌(نمی نویسم و حاتمی کیاها چون هنوز جانشینی ندارد! ) اوضاع بر همین منوال خواهد بود و نهایتا "اخراجی ها " می فروشد به خاطر خیلی چیزهای دیگرش!حوضی که ماهی ندارد ،‌قورباغه پادشاهش می شود.
● برداشت هفتم:
در سکانسی فوق العاده در فیلم بوی پیراهن یوسف ، در خودروی یک جانباز که صورتش را از دست داده ، مسافر عصبانی دیگری هم هست که در دو دیالوگ کوتاه، یک بار از صورت زیبای جانباز می گوید و بار دیگر که می بیند خانواده اش او را پذیرفته اند از راننده می خواهد تا حرکت کند. در سکانسهایی از فیلم دعوت هم کارگردان آرامی هست که سالم بودن سوپراستار دختر فیلمش برایش آنقدر مهم است که او را تشویق به سقط جنین می کند. هردوی این نقشها را خود حاتمی کیا بازی کرده. آقا ابراهیم،‌ کدامشان را باور کنیم؟ شاید پیر شده ای و حوصله عصبانی شدن را دیگر نداری؟
منبع: جهان نیوز
منبع : رجا نیوز


همچنین مشاهده کنید