پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

طرح خاورمیانه بزرگ؛ایده یا واقعیت (۲)


آنچنان كه از قراین موجود برمی آید بنیادگرایان تجربه« سیدقطب»و« مودودی» را در بستری جدید دنبال می كنند.به عبارت دیگر، بنیادگرایان با ارائه برنامه های سلبی درصددند نقطه ضعف بزرگ خود را در زمینه خط مشی های ایجابی پنهان كنند. با این توصیف ، سؤال مهمی كه مطرح می شود این است كه چگونه بنیادگرایان با برنامه های سلبی می توانند خلأهای موجود در جوامع خاورمیانه ای را پركنند؟به عبارت دیگر، آیا پركردن خلأ بزرگ میان سنت و مدرنیسم درخاورمیانه بدون برخورداری از برنامه ای همه جانبه و عمل گرایانه ایجابی ممكن است؟سؤال دیگر و در عین حال اساسی، این است كه در شرایطی كه حتی دولتهای مدرن با داشتن برنامه های ایجابی، توانایی یكپارچه سازی فرهنگی و اجتماعی برای حل بحران هویت و مشروعیت وایجاد انسجام سیاسی را ندارند، چگونه ممكن است كه بنیادگرایانی كه فاقد برنامه های ایجابی هستند، برمشكلات فوق غلبه پیدا كنند؟اگرچه ناتوانی دولتهای مدرن در حل مشكلات منطقه به حفظ تعلقات قومی و قبیله ای برخاسته از اراده جمعی و خارج از چارچوبهای دولت ملت باز می گردد، ولی نمی توان از نقاط ضعف بنیادگرایان نیز غفلت كرد. به نظر می رسد موفقیت كنونی بنیادگرایان قبل از آنكه در پركردن خلأ موجود باشد، سوارشدن برموجی است كه به سبب حضور و تداخل منافع قدرتهای بزرگ در خاورمیانه به وجود آمده است. این حضور قدرتهای بزرگ ، توده های خاورمیانه ای را كه اغلب فاقد تمایزات طبقاتی هستند، برسر یك دوراهی قرار داده كه یك سر آن، حفظ وضع موجود و دیگری، نفی وضع موجود است.برهمین اساس، باید گفت كه با كاهش محسوس حضور قدرتهای بزرگ در منطقه، موج فروكش می كند و دوباره خلأ هویتی و فرهنگی خود را بازتاب خواهد داد موضوعی كه همچنان حل نشده باقی مانده است .
طرح خاورمیانه بزرگ و راهكار برای خلأ هویتی
اگرچه طرح خاورمیانه بزرگ وهمچنین بیانیه گروه ۸ در ۹ ژوئن ۲۰۰۴ در «سی آیلند» در ایالت «جورجیا» حكایت از برخی اقدامات پیش بینی شده برای حل برخی معضلات منطقه خاورمیانه دارد، ولی به نظر می رسد كه این اقدامات به رغم برخورداری از جنبه الزامیت فاقد مؤلفه های كیفیت باشد.ایالات متحده و قدرتهای اروپایی تصور می كنند با تأكید بر ابزارهای اقتصادی و الگوهای اجتماعی مدرن، قادرند خلأ هویتی و فرهنگی موجود درخاورمیانه را برطرف و از این طریق، حضور و نفوذ بنیادگرایان را دراین منطقه تضعیف كنند.
در بیانیه گروه ۸ با اشاره به ایجاد اشتغال به عنوان اولویت شماره یك بسیاری از كشورهای منطقه، آمده است: «برای بسط فرصتها و ترویج شرایطی كه بخش خصوصی بتواند در آن ایجاد اشتغال كند، ما با دولتها و رهبران تجاری همكاری خواهیم كرد تا كارآفرینی را ترویج دهیم، سرمایه گذاری و تجارت را گسترش دهیم، دسترسی به سرمایه را بیشتر كنیم و از اصلاحات مالی حمایت كنیم، حق مالكیت را برقرار كنیم، شفافیت را ترویج دهیم و با فساد مبارزه كنیم، ترویج تجارت درون منطقه ای در خاورمیانه را برای نیل به توسعه اقتصادی در اولویت خواهد بود.»ظاهراً از زاویه نگاه سیاستمداران غرب و همچنین تحلیلگران غربی، علت اصلی تداوم خلأ هویتی و فرهنگی در خاورمیانه و همچنین بروز بنیادگرایی مسائل اقتصادی و درصدر آن، فقر و عقب ماندگی اقتصادی تلقی می شود.به نظر می رسد فرضیات و تئوری های تحلیلگران غربی برخی سؤالات جدی را در این زمینه بی پاسخ گذاشته باشند. سؤالاتی كه تاكنون غربیها به آن پاسخ داده اند، بیشتر تحت تأثیر نگرشهای جزیی گرا بوده است ونه كلی گرا. به عبارت دیگر نظریات تحلیلگران غربی فاقد توانایی تلفیق میان عناصر كلی گرا و جزیی گرا است.باید این نكته را خاطرنشان كرد كه عناصر جزیی بیشتر تحت تأثیر علم شكل می گیرند و عناصر كلی در چارچوب و بستر فلسفه ماهیت وجودی پیدا می كنند. به همین دلیل است كه تلفیق كلی گرایی به همراه جزیی گرایی راه آلترناتیو را به شكل مناسب تر و عینی تری فراروی تحلیلگران می گذارد.در چارچوب چنین رویكرد تلفیقی این سؤال مهم ایجاد می شود كه اگر فقر عامل اصلی در ظهور بنیادگرایی و تداوم خلأ فرهنگی است، چرا پدیده هایی از این دست در آمریكای لاتین و یا آفریقا خود را به صورت جدی نشان نمی دهند؟در پاسخ باید گفت: تنها مسأله و علت تداوم خلأ هویتی و ظهور بنیادگرایی فقر نیست. به هر حال، نمی توانیم ضریب فقر در خاورمیانه را با آنچه كه درآمریكای لاتین و آفریقا وجود دارد، متفاوت بدانیم.علت اینكه در خاورمیانه فقر به عنوان عامل كاتالیزور به تداوم خلأ هویتی شدت بخشیده نه مسائل و زیربناهای اقتصادی است، بلكه علت را باید در پیوند خوردن فقر با مسأله هویت دانست. بنابراین، این دیدگاه سوسیالیستی كه فقر باعث شورش و بنیادگرایی می شود، در منطقه خاورمیانه به عینیت نمی رسد.شاید توسل به تئوری «دوركهایم» و جامعه شناسان طرفدار مكتب وی به شكل مناسب تری به معضلات خاورمیانه پاسخ دهد.از نظر جامعه شناسان طرفدار دوركهایم، بنیادگرایی، پدیده ای ناشی از نوعی سرگشتگی در جوامع است. به عبارت دیگر، وقتی جوامع از موقعیت سنتی خود عبور می كنند ودر مدرنیته نیز تثبیت نمی شوند، با نوعی سرگشتگی و به دنبال آن، بنیادگرایی روبرو می شوند.از نظر این تفكر، بنیادگرایی زمانی بروز پیدا می كند كه سنت ها در حال متلاشی شدن هستند، ولی در عین حال، این مسأله به مدرنیته هم ختم نمی شود. این ملاحظات نشان می دهد كه غلبه بر خلأ فرهنگی و هویتی مستلزم گذار از فرآیندی بسیار پیچیده و بطئی است كه با عبور از بحران های تاریخی متعدد، می توان به آن دست یافت تا اساسی ترین ابعاد عناصر ذهنی هویت سازی شكل گیرد.بنابراین توجه نداشتن به چنین پیچیدگی ها و ظرافت هایی می تواند وضعیت این منطقه را بغرنج تر كند و راهها را برای غلیان های ناخودآگاه و تداوم حركت در ارزشهای پیشین فراهم آورد.
اروپایی شدن طرح خاورمیانه بزرگ
بروز مشكلات و بحرانهای متعدد در عراق، زمینه برای سیاستگذاری های چندجانبه گرا را در ساختار تصمیم گیری ایالات متحده آمریكا فراهم كرد. مصداق این تحول را می توان در طرح خاورمیانه بزرگ جست وجو كرد. در ۹ ژوئن ۲۰۰۴ و در اجلاس ۸ كشور صنعتی، تمایلات آمریكا در اتخاذ سیاستهای چندجانبه گرا كاملاً قابل مشاهده است. در بیانیه پایانی اجلاس فوق، نوعی تقسیم كار بین آمریكا و قدرتهای صنعتی دیگر برای عملیاتی كردن طرح خاورمیانه بزرگ شكل گرفت. براساس این بیانیه، كانادا موظف شد كه به سازمانهای مصری در زمینه آموزش و استخدام كمك كند، فرانسه موظف به توسعه حقوق زنان درمراكش، الجزایر، تونس، اردن، سرزمین های فلسطینی و لبنان شد، آلمان باید در زمینه برابری حقوق جنسیت ها در اردن، مراكش و یمن مشاركت كند و ...
تحت تأثیرچنین واقعیتهایی است كه دكتر «كاوه افراسیابی» استاد دانشگاه «استنفورد» آمریكا از اروپایی شدن یك طرح آمریكایی سخن می گوید.از نظر دكتر افراسیابی، اروپاییان از طریق بانكها و سامانه های مالی خود قصد دارند به اصلاحات اقتصادی بپردازند، درحالی كه توجه آمریكا بیشتر به اصلاحات سیاسی معطوف شده است.بنا بر این باید انتظار داشت كه طرح خاورمیانه بزرگ تحت تأثیر پاسیفیسم اروپایی وارد تعاملات بیشتر با گروههای بومی در خاورمیانه شود و این موضوع، زمینه را برای بسترسازی های درازمدت فراهم می كند.
طرح خاورمیانه بزرگ، سیاست اعلانی یا اعمالی:
برخی از نظریه پردازان روابط بین الملل بر این اعتقادند كه طرح خاورمیانه بزرگ از آن دسته از پروژه هایی است كه ایالات متحده با ارائه آن درصدد بهبود قدرت سمبلیك خود در خاورمیانه است.
به اعتقاد این دسته از نظریه پردازان، آمریكا این طرح را صرفاً برای بهبود چهره خود نزد مردم خاورمیانه و به عنوان سیاست اعلانی مطرح كرده است و از همین رو، آمریكا ملاحظات ژئوپولتیك و ژئواستراتژیك را بر مسائل و موضوعات دیگر ترجیح نخواهد داد.
فرضیه اصلی نظریه پردازان فوق این است كه دموكراسی و توسعه در خاورمیانه به سود منافع آمریكا نیست.به طور نمونه، «آدام كارفینكل» سردبیر مجله «منافع ملی» معتقد است: «در برخی نقاط جهان، دموكراسی می تواند به نیروهای معارض غرب نفع برساند. جهان مسلمان، نقطه ای است كه این قانون به بهترین نحو در آن به اثبات می رسد؛ جایی كه دشمنی با ایالات متحده به اوج خود رسیده است.»بی توجهی به عنصر زمان، یكی از نقاط ضعف بزرگ این دسته از نظریه پردازان است. اگرچه موضوع مورد اشاره كارفینكل و نظریه پردازانی همانند او دركوتاه مدت مصادیق خود را پیدا می كند، ولی این نوع نظریه ها نمی تواند شمولیت بیشتری در ابعاد میان مدت و بلندمدت پیدا كند. از همین منظر، طرح خاورمیانه بزرگ در میان مدت و بلندمدت نه تنها برخلاف منافع ایالات متحده و دیگر قدرتهای بزرگ نیست، بلكه احتمالاً در چارچوب آن منافع نیز قرار خواهد گرفت.نكته اول اینكه، دموكراسی به عملكردها و رفتارهای بنیادگرایان شفافیت می بخشد و آنها را از زیر به رو می آورد.
نكته دوم اینكه، دموكراسی یك متد و تفكر غربی است و با این تفكر الگوهای رقیب و سنتی كم رنگ می شوند و متدولوژی مدیریت سیاسی غرب جایگزین آن می شود.نكته سوم اینكه، دموكراتیك كردن خاورمیانه، اولویت های داخلی رابرای كشورهای خاورمیانه افزایش می دهد و از اولویت های خارجی می كاهد.البته طرح خاورمیانه بزرگ و شرط اجرایی آن، توجه بیشتر به ظرافت ها و پیچیدگی های دنیای پس از جنگ سرد و به خصوص مختصات فرهنگی و زیرساختی خاورمیانه است كه در حال حاضر، توجه كمتری به آن می شود.
منبع : انجمن درمانگران ایران