یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا


سرزمین کلمه


سرزمین کلمه
جانشین شدن کلام به وسیله تصویر، رابطه تازه ای بین مغز و حواس بیرونی برقرار می کند. در واقع دنیای یک بعدی تصویر جانشین دنیای دو بعدی کلمه می شود. کلمات نخست تصویری در مغز ما ایجاد می کند و سپس معنی ای که از آن حاصل می گردد به خزانه ذهن سپرده می شود. اما اگر همین موضوع را به صورت تصویر ببینیم، یعنی به جای اینکه مفاهیم را از دالان مغز بگذرانیم و تصویر ذهنی ای از آن بسازیم، مستقیماً به سراچه ذهن سرازیر کنیم، دنیای خارج به جای دو مرحله، با یک مرحله به درون ما راه می یابد. این امر مجال فعالیت را از مغز ما سلب می کند، و می تواند پس از آنکه مدتی گذشت، توانایی آن را تضعیف نماید.
«در سپیده دم تاریخ که نخستین هسته های شناخت و معرفت در ذهن انسان نطفه می بست، نخستین واژه ها در واقع نخستین اسطوره های بشر به شمار می آمد. به همین جهت است که برخی از اندیشمندان زبان و اسطوره را همریشه و همزاد هم می دانند.» [۱] زبان، همچون دنیای کوچکی است که دنیای بزرگ جامعه انسانی را به گونه ای فشرده و متراکم منعکس می کند. هر لفظی از آن سبب که وابسته اشیاء و امور است، ادراک و تصویر ذهنی نسبتاً مشخصی را در ذهن انسان بیدار می کند و به فعلیت می رساند. تصاویر موافق ما بازاء بیرونی خود عواطفی را برای انسان رقم می زنند. گوینده و نویسنده ادراک و عاطفه ای را که خود آزموده است به وسیله کلمه به دیگری منتقل می کند. برای آنکه گوینده و نویسنده بتواند ادراک و عاطفه نوینی را منتقل کند، یا ادراک و عاطفه مخاطب را دیگرگون و یا آن را به هرمنظوری ترمیم نماید باید میان خود و مخاطب خود دنیای ادراکی یگانه و نیز عوامل دلالت مشترکی را جستجو کند. این دنیای ادراکی مشترک میان انسانها همان تصویرهای واقعی هر روزه است. گوینده و یا نویسنده بسته به احوال خود ادراکاتی را از واقعیت می گیرد و به وسیله عوامل دلالت مشترک (کلمات) مخاطب را از ادراکات خود آگاه می سازد.
«کلمه، قدرت است. کلمه، جهان را دگرگون می کند و انسان را نیز.» [۲] کلمه همواره برای انسان دربردارنده رازهای سترگی بوده است و به ویژه زمانی که به عرصه کتابت کشیده می شود بر گستره رازناکی اش افزوده می شود. کلمات، جهان را برای انسان معنی کردند و ظرفیت های درونی او را گسترش دادند. کلمات، توانستند راه انسان را برای تعامل هرچه وسیع تر و در عین حال ژرف تر با دیگران بگشایند و به او امکان دهند تا تجربه های نوتری از هستی کسب کند. «با نخستین کلمه است که جهان انسانی آغاز می شود. انسان بدون کلمه، موجودی است که هنوز به مرحله شناخت نرسیده و انسان بدون شناخت و معرفت، حیوانی است که مقهور و مسخر طبیعت است. شخصیت انسانی با کلمه شکل می گیرد و جهان بشری با سخن آغاز می شود.» [۳]
با سیری کوتاه در تاریخ می توان دانست که تقریبأ در همه فرهنگ ها، کلمه، دارای قداست خاصی بوده است زیرا به وساطت آن است که اندیشه های انسان از خلوت به جلوت راه پیدا می کند و او می تواند ضمن آگاهی از درونیات انسانهای دیگر، درونیات خود را هم به اطلاع آنان برساند. از رهگذر همین تعامل بود که قافله های انسانی به سوی قله های تمدن به راه افتادند و توانستند با تضارب آراء و تعاطی افکار به شرایط معرفتی و ادراکی نوینی برسند. انسان همیشه ارجمندترین و بیشترین توقع ممکن را از کلمه داشته تا آن حد که اعتقاد به وجود نیروهای مرموز و انرژی های خفته در درون واژه ها از گذشته های بسیار دور همواره در حافظه تاریخی انسان بوده است. کلمه، ذات اجتماعی دارد و قدرت آن به میزان تأثیری است که در مخاطب مورد نظرخود پدید می آورد وگرنه کلمات به خودی خود و بدون حضور خلاقانه انسان مانند اسکناسهای بدون پشتوانه هستند.
به میزان بستگی ادراک به عاطفه هر کلمه علاوه بر ادراکی که در شنونده به وجود می آورد عاطفه ای هم به او می دهد. این دو گانگی کلمه از روزگاران کهن همیشه مورد توجه بوده است.
به طور کلی هیچ کلمه ای نیست که در زنجیره روابط انسانی دارای دو جنبه ادراکی و عاطفی نباشد. اما شاعران بر خلاف عالمان به سراغ کلماتی می روند که دارای بار عاطفی بیشتری هستند. چون جنبه عاطفی کلمات ناشی از اشیاء و اموری است که در طی زندگی اجتماعی با آن کلمات همراه بوده اند، پس جنبه عاطفی کلمات برای اعضای یک گروه اجتماعی کمابیش همانند است. در این صورت عواطف و نیز ادراکاتی که گوینده به شنونده می دهد، با آنکه فردی و خصوصی به نظر می آیند، باز خصلت جمعی دارند؛ یعنی به هر تقدیر متعلق به جامعه ای هستند و در بیرون از آن جامعه به گونه ای دقیق دریافت نمی شود. اینجاست که هرگز نمی توان شعری را به زبان دیگری ترجمه کرد و متوقع بود که همان حس و حال در زبان مبداء را هم به زبان مقصد منتقل کند.
کلمات معمولا به صورت جدا دارای معنایی مشخص و روشنند اما از آنجا که دامنه نیازهای انسانی بسیار گسترده و پهناور است کلمات - معمولا- از معانی اولیه خود به بیرون پر می کشند و معانی مجازی متعددی به خود می گیرند. از سوی دیگر همین کلمات با هم می آمیزند و ترکیب های گوناگونی را به دست می دهند. برای همین است که گفته اند: «واحد شعر و نثر کلمه نیست بلکه ترکیب لغات است؛ چنان که واحد موسیقی، نوا melody و واحد نقاشی، خط است. کلمات چه به صورت مجزا و چه به صورت مرکب به ما تصاویری ذهنی می دهد. چون انسان در میان اشیاء و امور جزیی و حسی و عینی محاط شده است ناچار نسبت به هریک عواطفی پیدا می کند. پس تصاویر ذهنی که متلازم عواطف شدید هستند نمی توانند چیزی جز تصاویر جزیی یا تصاویر اشیاء جزیی باشند. راست است که قسمت بزرگی از فرهنگ بشر از مفاهیم انتزاعی کلی مرکب شده است ولی این گونه مفاهیم، با وجود اهمیت ادراکی خود، ارزش عاطفی قابلی ندارند و نمی توانند موضوع هنرها قرار بگیرند. بنابراین تصاویر شعری لاجرم جز تصاویر جزیی حسی نیستند. تصویر شعری ادراکی است سرشار از عاطفه که در لحظه معینی، مدار اندیشه هنرمند است، و به وسیله ترکیب های لغوی خاصی که او برمی گزیند، به شنونده یا خواننده منتقل و برای لحظه ای مدار اندیشه او می شود. بی شک چنین ادراک جانداری نمی تواند جزیی و حسی نباشد. شعر – شعر عالی – هیچ گاه انتزاعی و کلی نیست. شعر عالی، و نیز نمونه های عالی سایر هنرها، هرگز به نمایش مفاهیم کلی نمی پردازد... تصویر ذهنی شاعر، عین ادراکات حسی او نیست بلکه ترکیب هایی از ادراکات حسی که به وسیله شاعر تنظیم شده است. شاعر، موافق حال خود از میان سرمایه تصاویر زبانی، برخی را عیناً برمی گیرد و برخی را دگرگون می کند، و از این گذشته، دست به ساختن تصاویر جدید می زند. به این معنی که پس از ادراک حسی به تامل و تعمق می پردازد، و به یاری نیروی بینش خود به کلمات و اوزان، نظام و مایه و توانایی عظیمی می بخشد. از این رو تصاویر شاعرانه نمودار شخصیت شاعر و متضمن فلسفه حیات اوست.» [۴]
بنابراین می توان گفت که شعر، بیان حقیقت است به وسیله تصویرهای لفظی؛ یعنی باز نمایی عینی و حسی و جزیی واقعیت به وسیله تصاویر لفظی جزیی است. شعر؛ جلوه گاه کلمه است. در شعر است که کلمه به منزلت پرشکوه راستین خود نایل می شود. برای همین است که کلمه افزون بر این که برای انسان به ظاهر امری متعارف و تکرار شونده و هرروزه بوده است ولی در عین حال همیشه از رازی سترگ خبر داده و همیشه برای وی دربردارنده معانی ارزشمند و ناب ماورایی بوده است. انسان همواره در کلمات زیسته و با کلمات آمیخته است. برای همین است که تصور جهان فاقد کلمات، تصوری بسیار مبهم و ممتنع است. کلمات نه تنها بیانگر معانی موردنظر گوینده و نویسنده بوده اند بلکه توانسته اند حس و حال وی را از رویدادهای بیرونی و درونی به رسایی و شیوایی نیز انتقال دهند. در میان گروههای وسیع انسانی که پیوسته با استفاده از کلمات به ابراز نیات و نظرات خود مشغولند، گروه اندکی از مردمان، موسوم به شاعران، می توانند کلمات را در جنبه ارتباطی آن نیز به کار گیرند. چنان که گفته شد گاهی کلمات، تنها دارای شان و مرتبه انتقالی هستند؛ یعنی معنی موردنظر نویسنده یا گوینده را منتقل می سازند. اما گاه همین کلمات افزون بر این مهم به تبیین حال درونی پیام دهنده نیز می پردازند و می کوشند تا از این راه رفتار خاصی را در پیام گیرنده پدید آورند و او را به پذیرش ِباوری خاص ترغیب کنند. در این جا کلمات در صدد ارتباط آفرینی با مخاطب هستند.
اما کلمات در عین رازآمیزی، دلالتگری و حتی اشارتگریهای جذاب و فریبای خود بسیار گریزپا بودند. کلمات هرچند به زیبایی خلق می شدند اما نمی پاییدند. انسان بر آن بود تا کلمات را از دستبرد زمان دور سازد. می خواست قلمرو کلمات خود را بیش و بیشتر بگستراند: کاشتن کلمات در حافظه تاریخ. برای همین است که نگارش برای او شعفی بی پایان به همراه آورد. او به این وسیله توانست رازهای خود را برای نسل ها و عصرهای آینده به ارمغان بگذارد:
دید مجنون را یکی صحرانورد
در میان بادیه بنشسته فرد
ساخته بر ریگ زانگشتان قلم
می زند حرفی به دست خود رقم
گفت ای مفتون شیدا چیست این
می نویسی نامه سوی کیست این؟
هرچه خواهی در سوادش رنج برد
باد صرصر خواهدش حالی سترد
کی به لوح ریگ باقی ماندش
تاکس دیگر پس از تو خواندش
گفت مشق نام لیلی می کنم
خاطر خود را تسلی می کنم
می نویسم نامش اول وز قفا
می نگارم نامه عشق و وفا
نیست جز نامی از او در دست من
زان بلندی یافت قدر پست من
ناچشیده جرعه ای از جام او
عشق بازی می کنم با نام او
«پیشینیان، خدایان یا کارگزاران خدایان را به زعم خود مخترع کلمه و قاعده های به کار بستن آن می دانستند. مثلا از نظر مصریان باستان اسطوره ای به نام «نه به ارتچر» nebe- ertcher خود و جهان را با اظهار نام خود آفرید. همچنین اسطوره دیگر مصری «خه په را» khepera می گوید که «ماده عالم، همان نام اوست». نکته جالب توجه این که یکی از خدایان مصر باستان khern یا کلمه بود که این خود نشان دهنده شان و شخصیت کلمه در میان این حوزه تمدنی جهان می باشد.
در انجیل یوحنا آمده است که در آغاز فقط کلمه بود و کلمه با خدا بود و کلمه خدا بود. در نظر مسیحیان قدیم حضرت عیسی (ع) همان کلمه تجسد یافته بود. حتی برخی از مردمان دوران باستان چنین می پنداشتند که با گذاردن نام خدایان خود بر خویش و بالطبع تکرار شدن کلمه مقدس می توانند بهره مند از نیروهایی مرموز شوند و حتی تا به آنجا پیش روند که مانند خدایان خود گردند. مثلا مصریان باستان با پیوند دادن نام فرد ِ متوفی به نام خود- به زعم خویش – او را جاویدان می ساختند. گفته اند که isis ایسیس - خدای مصریان باستان - می کوشید تا به نام حقیقی پدر خود یعنی ra پی ببرد تا به این وسیله بتواند بر وی استیلا یابد.
برخی از اقوام کهن چنان به اهمیت و اقتدار کلمه ایمان داشتند که معتقد بودند اگر نام اصلی خدایان خود را بر زبان جاری سازند ای بسا که این کلمه به چنگ دشمنان ناپاک افتد و به این وسیله اسباب ناکامی ایشان فراهم شود. هرودوت از ذکر نام osirisا وسیریس الهه مصریان، و مردم چین از به زبان آوردن نام اصلی کونگ فوتسه (کنفوسیوس) خودداری می کردند. و چنینند مومنان یهودی که از ذکر نام «یهوه» خودداری می کنند. حتی رومیان باستان هم از بیان نام خدای شهر روم منع شده بودند.
هر یک از اقوام کهن برای برخی از کلمات نوعی قداست قایل بودند: مثلا در برخی از ادیان هندی، برخی از کلمات مانند «اوم» aum وسیله از خود بیخود شدن و اتصال به عالم ماوراء محسوب می شد. به طور کلی در نظرگاه انسان قدیم، جان (نفس) هر کس همان کلمه ای است که او را به وسیله آن می نامند. اعضای طایفه «اوجیب وی» ojibway در آفریقا از بیان نام خود به اغیار طفره می روند. تا آنجا که استعمارگران غربی که به آفریقا رفته بودند تصور می کردند که مردمان این طایفه به طور کلی فاقد نام هستند اما به مرور زمان دریافتند که آنان نگفتن نام خویش را بخشی از معتقدات خود می دانند زیرا عقیده دارند که نامشان همان وجودشان است که اگر دیگران به آن آگاه شوند از آن کاسته خواهدشد. قوم «کافر» caffreاعتقاد دارند که برای اصلاح و پیشرفت یک رییس جوان، کافی است که نام او را در برابر یک دیگ آب جوشان بر زبان آورند و سپس سر دیگ را بپوشانند؛ بدین وسیله آن نام چند روز در آن دیگ می ماند و تصفیه می شود. اعتقادبه جادوی کلمات در میان اعضای قبیله «کانی کاس» kanikas چنان رایج است که به گمان آنان ببر وحشی با شنیدن کلمه «شو» shoo می گریزد. اعضای قبیله «سول کا» sulka وقتی به قلمرو قبیله مخالف خود (گاک تی) gaktei می رسند برای آنکه قوای جسمانی اعضای آن قبیله سست و ضعیف شود آنان را «درخت پوسیده» خطاب می کنند. در یونان باستان عادت معروف این بود که نام خدایان خود را بروی سرب حک کنند و آن را به دریا بیفکنند تا به این وسیله از بی حرمتی نسبت به آن جلوگیری شود.» [۵]
در شاهنامه فردوسی آنگاه که رستم برای آخرین بار اسفندیار را از جنگ نهی می کند ترفندِ او «رجزخوانی» است. رستم افتخارات ملی اش را به رخ اسفندیار می کشد تا به او بفهماند که وی نیز ایرانی است و برای حفظ این آب و خاک کوشیده است:
زمین را سراسر همه گشته ام
بسی شاه بیدادگر کشته ام
چو من برگذشتم ز جیحون بر آب
ز توران به چین آمد افراسیاب
ز کاووس در جنگ هاماوران
به تنها برفتم به مازندران
نه ارژنگ ماندم نه دیو سپید
نه سنجه نه اولاد غندی نه بید
همی از پی شاه فرزند را
بکشتم دلیر خردمند را
که گُردی چو سهراب هرگز نبود
به زور و به مردی و رزم آزمود
ز پانصد همانا فزون است سال
که تا من جدا گشتم از پشت زال
همی پهلوان بودم اندر جهان
یکی بود با آشکارم نهان
اما اسفندیار نیز چونان رستم به رجزخوانی می پردازد؛ به عبارتی با استخدام کلمات و به کارگیری آن در گونه ای اغراق آمیز و خیال ساخته، می کوشد تا بر قوای روحی دشمن استیلا پیدا کند. گاه آثار روانی ناشی از رجز، کارسازتر از تیغ ِتیز بُرنده بود:
هر آن کس که برگشت از راه دین
بکشتم به میدان ِتوران و چین
گریزان شد ارجاسب از پیش من
بدان سان یکی نامدار انجمن
به مردی ببستم کمر بر میان
همی رفتم از پس چو شیر ژیان
شنیدی که در هفت خوان پیش من
چه آمد ز شیران و آن اهرمن
به چاره به رویین دژ اندر شدم
جهانی بر آن گونه برهم زدم [۶]
در داستان رستم و سهراب، می بینیم که رستم از افشای نام خود به سهراب (که عامل اصلی بروز تراژدی مذکور است) خودداری می کند.
در کتاب «مکاشفات یوحنا» کلمه نام به جای شخص به کار برده شده است؛ بدین گونه که «در زلزله هفت هزار نام به هلاکت رسیدند.»
در میان کشورهای شرقی و از جمله ایران هنوز اعتقاد بر آن است که اگر شخصی دارای نام خوشایند و معنوی باشداین مهم برای او برکت آفرین و منشا اثرات والای فراوانی خواهد بود. حتی بر اساس آموزه های دینی ما مسلمانان گفته شده است که از جمله حقوق فرزند یکی داشتن نام نیک است که صدالبته پدر و مادر در این خصوص دارای وظیفه ای مهم می باشند. در خانواده های هندی اگر کودکی به ناگاه از بین برود، کودک بعد از او را به نام میمون و مبارکی می خوانند تا تکرار کلمات زیبا، موجب میمنت بخت او شود و ارواح خبیث از او دوری جویند. کارگزاران رومی در هنگام ثبت نام و تهیه مشخصات مردم ترجیح می دادند تا ابتدا با نام های مبارکی چون victor پیروز، felix کامیاب و Faustus سعید، کار خود را آغاز کنند.
در زمانی که «آدرین ششم» به مقام پاپ نایل شد، کاردینال ها از او خواستند تا نام خود را تغییر دهد؛ آنها مدعی بودند که هر یک از پاپ ها که چنین نکردند در همان سال نخست زمامداری دینی خویش به نحو مرموزی درگذشتند. برخی از افراد قبایل اسکیمو در سن کهنسالی نام خود را تغییر می دهند تا به این وسیله جوانی از دست رفته خود را بازیابند.
اعتقاد راسخ «فیثاغورث» به اصالت اعداد (که بدون ما به ازاء خود چیزی جز کلمه نیستند)، اعتقاد افلاطون به مُثُل(که تنها و تنها کلمه کلی هستند)،تکیه ارسطو بر تعریف های پایدار (که گویی خدایان تغییر ناپذیر و برکنار از زمان و مکان می باشند) و بحث های طولانی و فراوان فیلسوفان قرون وسطی درباره «لوگوس» logosیا کلمه (که قدرتی خلاق نزد ایشان به حساب می آمد) همه و همه مؤید این است که تا چه حد کلمه دارای شان و منزلت بوده و می باشد.
در کتابهای ادیان، همواره کلمه دارای جایگاه و منزلت ارزشمندی بوده است. انتخاب کلمات و واژه های به کار رفته در جملات و عبارت های قرآنی هم کاملاً حساب شده است به گونه ای که اگر کلمه ای را از جای خود برداشته، خواسته باشیم کلمه دیگری را جایگزین آن کنیم که تمامی ویژگی های موضع کلمه اصل را ایفا کند، یافت نخواهد شد؛ زیرا گزینش واژه های قرآنی به گونه ای انجام شده که اولاً تناسب آوای حروف و کلمات هم ردیف آن رعایت گردیده و آخرین حرف از هر کلمه پیشین با اولین حرف از کلمه پسین هم آوا و هم آهنگ شده است؛ به نحوی که تلاوت قرآن روان و آسان صورت گیرد. ثانیاً تناسب ِمعنوی کلمات با یکدیگر رعایت شده تا از لحاظ مفهومی نیز بافت منسجمی به وجود آید. به علاوه مسأله فصاحت ِکلمات، کاملاً لحاظ شده است که این رعایت های سه گانه با ملاحظه و دقت در ویژگی های هر کلمه انجام گرفته است. در مجموع هر یک از واژه ها در جایگاه مخصوص خود به گونه ای قرار گرفته است که قابل تغییر و تبدیل نخواهد بود. بزرگان ادب و بلاغت، گرینش و چینش کلمات قرآن را در حد اعجاز ستوده اند. البته این دقت در انتخاب و گزینش کلمات به دو شرط اصلی بستگی دارد که وجود آنها در افراد عادی غیر ممکن است؛ اول احاطه کامل بر ویژگی های لغت به طور گسترده و فراگیر که ویژگی هر کلمه بخصوصی را در سر تا سر لغت بداند و بتواند به درستی در جای مناسب خود به کار برد. شرط دوم حضور ذهنی بالفعل تا در موقع کاربرد واژه ها آن کلمات مدنظر او باشند و در گزینش الفاظ دچار حیرت و سردرگمی نشود. حصول این دو شرط در افراد معمولی غیر ممکن به نظر می رسد.
«تا به امروز بشر از طریق کلام نوشته، یعنی خواندن به ادبیات دست می یافته است. این امر احتمال آن است که در آینده تا حد زیادی جای خود را به تصویر بدهد؛ یعنی دیدن جای خواندن و تصویر جای نوشته را بگیرد. رواج تلویزیون، و بخصوص ایجاد فرستنده های عظیم کیهانی به وسیله اقمار مصنوعی که خواهد توانست برنامه برای سراسر دنیا پخش کنند این موضوع را تسریع خواهد کرد. جانشین شدن کلام به وسیله تصویر، رابطه تازه ای بین مغز و حواس بیرونی برقرار می کند. در واقع دنیای یک بعدی تصویر جانشین دنیای دو بعدی کلمه می شود. توضیح آنکه ما چون مطلب توصیفی ای را می خوانیم یا می شنویم، مفهوم کلمات نخست تصویری در مغز ما ایجاد می کند و سپس معنی ای که از آن حاصل می گردد به خزانه ذهن سپرده می شود. اما اگر همین موضوع را به صورت تصویر ببینیم، یعنی به جای اینکه مفاهیم را از دالان مغز بگذرانیم و تصویر ذهنی ای از آن بسازیم، مستقیماً به سراچه ذهن سرازیر کنیم، دنیای خارج به جای دو مرحله، با یک مرحله به درون ما راه می یابد. این امر مجال فعالیت را از مغز ما سلب می کند، و می تواند پس از آنکه مدتی گذشت، توانایی آن را تضعیف نماید.
تا به امروز، قسمت عمده فرهنگ بشر، فرهنگ کلامی بوده و آدمیزاد در عالم پهناور و پرعمق کلمات به اندیشیدن پرداخته است. اما با ورود بشر به دوره ما بَعد صنعت [۷]، بیشتر چشم از طریق تصویر، ارتباط مغز را با دنیای بیرون برقرار خواهد کرد.» [۸]
این مهم جایگاه ارزشی فرهنگ مکتوب را بخوبی نشان می دهد. برای همین است که بسیاری از دستادوردهای بزرگ فرهنگ انسانی از جمله طنز، در فرهنگ مکتوب سرزمین های مختلف به گونه ای ژرف تر و شفاف تر دیده می شود. کلمه، چنان با انسان و فرهنگ انسانی آمیخته است که در طول تاریخ همواره نام آورترین و شاخص ترین انسانها همانهایی بوده اند که توسن ِکلام را برای هدایت قافله های انسانی در اختیار داشته اند. در ایران نیز قله های برتر اندیشه های حکمی و دینی (همچون حافظ، فردوسی، مولوی و سعدی که سخنگویان ایران رندانه، ایران حماسی، ایران عرفانی و ایران اخلاقی هستند) همه در اعتلای کلمه و اعتلای کرامت انسان کوشیده اند.
همه کسانی که در وفاق هرچه بیشتر کلمه و معنی تلاش کرده اند توانسته اند به اعتلای فرهنگ مکتوب دست یابند. هماهنگی میان معنی و کلام بی شک از آن ِ همگان نیست و این موهبتی است که تنها اهالی اندیشه از آن بهره مند هستند. جدایی میان این دو همواره برای انسانی که طالب ارتباط هرچه بیشتر با انسانهای دیگر بوده براستی فاجعه و نقصانی بس بزرگ محسوب می شده است. انسان همواره سر آن داشته تا معنی مورد نظر خود را بر توسن مناسب ترین و مفید ترین نوع کلمات بگذارد و بگمارد. او هر آینه که توانسته منظور و مراد خود را در قلب کلماتی در خور جای دهد بی درنگ دغدغه حفاظت از آن را هم در سر پرورانده است. حفاظت از دستبرد زمان؛ و این که آفریده های کلامی اش بتواند در متن تاریخ، خوش بپاید و بماند.
شعف ماندگاری کلماتی که از هر جهت متناسب با افاده های ذهنی انسان است او را به جانب کتابت کشاند. کتابت، پاسداری از میراث مکتوب انسان است. برای همین است که مطالعه تاریخ کتابت، ما را با دغدغه های ارزشمند انسان برای بقای معانی انسانی آشنا می کند. کتابت به مفهوم وسیع آن، بیست هزار سال و با استفاده از خط و نظام های نوشتاری مدون، شش هزار سال پیشینه دارد. تاریخ سنگ نبشته های موجود در مصر و بین النهرین به هزاره چهارم پیش از میلاد بازمی گردد؛ و در جهان باستان از شرق دور تا امپراتوری روم و در واقع در تمامی تمدن های بزرگ، از سنگ به عنوان ماده ثبتِ فرمان های صادر شده از کاخ و معبد استفاده می کردند. مواد دیگر نوشتن برگ درخت، چوب، استخوان، نی، لاک، و پوست درختان بودند. از استخوان حیوانات، به ویژه حیوانات درشت جثه از قبیل گوسفند، بز، شتر، و حتی اسب در بسیاری از نقاط آسیا و افریقا برای نوشتن استفاده می شده است. اعراب نیز تا قرون وسطی برای ثبت مدارک و آیات قرآن مجید از استخوان استفاده می کردند. از چوب نیز برای نوشتن استفاده شده است. نخستین نمونه های چوب نوشته شده به دست آمده به امپراتوری میانه (۲۱۳۴ تا ۱۷۹۸ ق. م.) بازمی گردد. یونانیان و رومی ها برای یادداشت برداری از صفحات مومی استفاده می کردند. سابقه این کار در شرق نزدیک شهر آشوری نمرود به قرن ۸ ق. م. می رسد. استفاده از پوست درخت نیز در آمریکای مرکزی رواج داشته و در بخش های شمالی هند نیز استفاده از پوست دو نوع درخت متداول بوده است. از فلز به ویژه از مفرغ هم برای نوشتن استفاده می شد. قوانین روم بر مفرغ کنده شده بود. در هند و جنوب شرقی آسیا، اسناد حقوقی مهم و متون مقدس برهمایی، بودایی، و هندو معمولا بر ورقه های مسی نگاشته می شده است. لوح های رسی، پوست کاغذی، پاپیروس، و کاغذ برای نوشتن ساخته می شدند. لوح های گلی که ماده نوشتار در بین النهرین به شمار می آمد، نخستین ماده قابل اعتماد برای کتابت است که با ابزار مصنوعی ساخته شده است. کاربرد لوح های گلی از میانه هزاره چهارم پیش از میلاد آغاز شد.
نخستین نوشته ها بر پاپیروس را در دوران سلسله پنجم مصر (حدود ۲۴۹۴ تا ۲۳۴۵ق. م.) یافته اند. پاپیروس در مصر و حکومت های بین النهرین بیش از چهار هزار سال ماده اصلی کتابت بود. چرم یکی از بادوام ترین و انعطاف پذیرترین مواد برای نوشتن بوده است. نخستین اسناد باقی مانده بر چرم از مصر باستان به دست آمده است (حدود ۲۵۰۰ق. م.). این ماده در آسیای غربی، ایران، عراق، و بعدها ترکستان رواج داشته است. کوشش برای بالا بردن کیفیت چرم سرانجام منجر به ابداع کاغذ پوستی شد. از قرن دوم میلادی به بعد کاغذ پوستی در دنیای رومی رقابت با پاپیروس را آغاز کرد و دو قرن بعد برای ثبت کتاب های نفیس به کار گرفته شد.
بر اساس روایاتِ چینی ها در ۱۰۵م. کای لون از درباریان سلسله هان کاغذ را اختراع کرد. این کاغذ از پوست درخت، تورهای کهنه ماهیگیری، و پارچه های کهنه و فرسوده تهیه می شد. هزار سال از زمان اختراع کاغذ گذشت تا سرانجام وارد اروپا شد. ابتدا در ۷۵۱ م فرمانروای مسلمان سمرقند، چینیان بسیاری را به اسارت گرفت که برخی از آنها در هنر کاغذسازی مهارت داشتند. این افراد در سمرقند کارگاه های کاغذسازی دایر کردند. صد سال بعد، کاغذ سمرقند، مانند کاغذ چین کالایی صادراتی و ارزشمند شد. به زودی خاورمیانه، بغداد، دمشق، طبریه، حما، طرابلس، و سپس قاهره به مراکز مهم کاغذسازی تبدیل شدند. مسلمانان در قرن ۱۲ کاغذ را به اسپانیا و سیسیل و یک قرن بعد به هندوستان بردند. تا قرن نوزدهم کاغذ را از پارچه کهنه تهیه می کردند. پس از آن، چوب جایگزین پارچه کهنه شد و برای تولید فراوان کاغذ به کار رفت.
کتابت، هم هنر و هم وسیله ای برای معاش بود و در مورد کتابت قرآن مجید و حدیث نبوی وسیله ای برای معاد هم تلقی می شده است. وجود روایاتی با این مضمون که کتابت به خط خوش از مفاتیح رزق، مال برای فقیر، جمال برای غنی، و کمال برای حکیم است، و نیز کتابت های نسخه جامع قرآن به دست دانشوران و خوشنویسان برای تبرک یافتن از کلام خداوند و تقرب از علل ترقی کتابت بود.
کتابت در تمدن اسلامی به دسته و گروه خاصی منحصر نبوده است، بلکه منزلت و فضلی بوده است که همگان می توانستند آن را کسب کنند. منزلت اجتماعی کاتبان نیز در میان مسلمانان والا بوده است. بسیاری از کاتبان از نخستین قرون هجری تا سده های میانی و پس از آن مشاغل حساس و گاه مقام های بلند اداری داشته اند. در مصر و بین النهرین باستان حرفه کتابت جایگاه والایی داشت، زیرا کاتبان در بقای اقتصادی و سیاسی این جوامع نقش مهمی داشتند. نظام خط در این دو تمدن چنان پیچیده بوده که کسب مهارت کامل در آن به مطالعه و تجربه اندوزی طولانی نیاز داشت و حرفه کتابت کم و بیش موروثی بود. کاتبان مصری از زندگی ممتازی برخوردار بودند و خود را از نخبگان می دانستند، از پرداخت مالیات معاف بودند. ایشان فوق العاده محافظه کار بودند و نمی خواستند نظام نوشتاری ساده شود و شرایطی فراهم آید که جامعه از وابستگی به آنان رهایی یابد. در مصر طی ۳۰۰۰ سال، سه سبک نوشتاری هیروگلیفی، دموتی، و هراتی تکامل یافت، اما اصل خط بدون تغییر باقی ماند. به همین ترتیب خط میخی بین النهرین نیز تا زمانی که نظام اجتماعی و اقتصادی تغییر نکرد، ثابت ماند.
در میان آزتک های مکزیک دانش نوشتن به طور عمده در دست روحانیون و شاگردانشان قرار داشت و مسوولیت تهیه گزارش از جشن ها و مراسم و رویدادهای اساسی بر عهده آنان بود. از آنجا که خط تصویری آزتک ها بسیار پیچیده و پیشرفته بود، موقعیت و قدرت کاتبان آزتک حتی از نفوذ و مقام همتاهای مصری و بین النهرینی آنان تضمین شده تر بود.
در جوامع قبیله ای، ابزارهای نوشتار به طور عمده در اختیار کاهنان قرار داشت. کاهنان ِکاتب به مفسرین کلام خداوند برای مردم مبدل شدند که اغلب به اراده و میل خود فقط بخشی از این دانش را به دیگران انتقال می دادند. موقعیت کاتبان در میان قوم بنی اسرائیل، ابتدا به طور عمده تحت تأثیر الگوهای مصری بود. والاترین مقام برای یک کاتب، ورود به دربار بود. در آیین یهود، کاتبان به کارشناسان نگارش طومارهای تورات تبدیل شدند. کاتبانی نیز بودند که به عنوان دبیر یا منشی دیوانی در دربار خدمت می کردند. دین و تجارت برای یهودیان اهمیت بنیادین داشت و این هر دو نوشتن را ایجاب می کرد.
مسلمانان برای کاتبان، به ویژه خوشنویسانی که خود را وقف نگارش قرآن می کردند، شأن والایی قایل بودند. در میان اعراب مسلمان آنها که متون و فرمان های حکومت را تدوین می کردند، «کاتب» نامیده می شدند. عده ای از کاتبان نیز در زمره دانشمندان و ادیبان روزگار خود بودند. در آیین هندو، خط و حرفه کتابت چندان بهایی نداشت؛ حتی زمانی که حاشیه نویسی بر متون مقدس آغاز شد و معابد و سایر نهادهای مذهبی به سوی کاتبان و نسخه برداران روی آوردند و کاتبان طبقه ای خاص با منزلت اجتماعی والا تلقی شدند. در دموکراسی یونان، شهروندان وظایف کاتبان حرفه ای در جوامع پیشین را خود بر عهده داشتند. در روم باستان کاتبان برده و یا برده آزاد شده بودند و هیچ گاه منزلت همتاهای خود در مصر و بین النهرین را بدست نیاوردند.
پس از قرون وسطی به دنبال رونق حیات سیاسی و اقتصادی، نیاز به خواندن و نوشتن بیشتر شد. از قرن ۱۲م. به بعد کلیسا، انحصار تدریس و تعلیم را به تدریج از دست داد و بازار کتاب برای تأمین نیاز دانش آموزان، پژوهشگران، و طبقه تجار گسترش یافت. در شهرها، کاتبان حرفه ای به تأسیس کارگاه ها اقدام کردند و صنف تشکیل دادند. هر چند اختراع چاپ در قرن ۱۵م. کار نسخه برداران و کاتبان قرون وسطی را کم و بیش از رونق انداخت. تا زمانی که کتابت به درستی در جوامع نهادینه نشده بود، سینه های مردم بود که به عنوان کانون دانش و نگرش تلقی می شد و اندیشه ها تا همان جایی به جلو می رفت که کشش صدای سخنگو ایجاب می کرد. اما ظهور و استقرار فرهنگ کتابت باعث شد که ایده های نویسنده از همان زمان که بر روی کتاب جلوه گر می شود به سفر آفاقی و انفسی خود بپردازد.
در دوران فرهنگ مکتوب و انزوای فرهنگ شفاهی بود که مکاتب مختلف فکری و اجتماعی یکی پس از دیگری شکل گرفت و امکان تضارب آراء در بهترین شیوه خود – نسبت به دوران پیشین - به وجود آمد. اگرچه بسیاری از ارزشمندیهای فرهنگ مکتوب از دل فرهنگ شفاهی اخذ شد ولی تردیدی هم نمی توان داشت که با دایرمدار شدن فرهنگ مکتوب، جهان به دوران تازه ای از حیات خود وارد شد. در دورانی که خط و کتابت نبود یا عمومیت نیافته بود، آموزه های دینی و داستان ها و حماسه ها به صورت شفاهی انتقال می یافت. موبدان، اوستا و دیگر کتاب های دینی را از حفظ زمزمه می کردند و خنیاگران اشعار خود را با ساز و آواز می خواندند و یا بازخوانی می کردند. حماسه ملی ایران نیز که در شاهکار فردوسی حیات جاودان یافته، از این قاعده مستثنی نیست. مثلا بخش مهمی از حماسه ملی در مراحل آغازین تکوین آن، بی گمان به صورت شفاهی و سینه به سینه انتقال یافته و سپس قالب مکتوب به خود گرفته است.
یکی از عوامل پویایی جامعه برخورداری از فرهنگ مکتوب است. فرهنگ مکتوب، درخشان ترین میراث یک تمدن و مجموعه آراء و اندیشه هایی است که از سوی فرزانگان و نخبگان برای تعالی نسل ها و عصرهای آتی به ارمغان نهاده شده است. آنان پیوسته در طول تاریخ، تأویل ها و تفسیرهای خود را از هستی، طبیعت، تاریخ و جامعه انسانی به زیور کلام مکتوب آراسته و به همگان و همگنان پیشکش کرده اند. گاه این تلقی ها، ذوقی و گاه عقلی بوده اند. ولی آنچه مسلم است مکتوب شدن این نگرش ها، امکان نقد و تحلیل آن را به نحو خوشایندتر و بهتری فراهم آورده؛ چراکه این مکنونات ارزشی و انسانی را از دستبرد زمان دور ساخته و به مثابه گوهرهای پنهان از تعرض ِ روزگاران، در اختیار ذهن ها و ضمیرهای پویا و نقاد قرار داده است.
همین که انسان به مکتوب کردن اندیشه ها دست یازید، توانست در تاریخ جریان پیدا کند، زنجیره ارتباطی خود را با نیاکانش حفظ نماید و بر انقطاع فرهنگی و تاریخی خویش غلبه کند. چنین است که میراثهای مکتوب ملت ها منبعی گران برای مطالعه باورها، ارزش ها، رفتارها و نمادهای آنها به شمار می آیند و سکانداران کشتی فرهنگی هر ملتی، پیشقراولان ِ عرصه های فرهنگ مکتوب آن ملتند. فرهنگ مکتوب همواره به عنوان آینه هویت مردمان جهان مطرح بوده است. همان نقطه ای که فرهنگ سرزمینی را از فرهنگ سرزمین دیگر جدا می کند. جایی که می توان رخساره خاص و متمایز فرهنگی مردمی را از مردم دیگر باز شناخت. برای پی بردن به شاخصهای مشترک (هویت) یک ملت باید اساطیر، تاریخ، فرهنگ، اندیشه، آیین ها و مهمتر از همه زبان یک ملت را در آینه فرهنگ مکتوبش به نیکی شناخت. باید زبان، که تجلی گاه روشن و راست اندیشه های متعالی، توانمندیهای علمی، عظمت و شکوه فرهنگی یک ملت است و در دو بعد گفتاری و نوشتاری به ظهور می رسد مورد توجه دقیق قرار گیرد.
در این میان ایرانیان ِ همواره موحد، در عظمت فرهنگ مکتوب و اعتلای کلمه و کتابت بیش و پیش از دیگران کوشیده اند. این تلاشگری همچنان تا امروز ادامه داشته است. برای همین است که باید گفت ایرانی، هرگز در سرزمین کلمه و کتابت، غریب نبوده است.
آن زمان که از هویت ایرانی سخن به میان می آید باید افق دید را گسترش داد و به زمان ها و زمانه های بسیار دور بازگشت و به اساطیر ملی و دینی، تاریخ و فرهنگ و زبان فارسی که انتقال دهنده همه این میراث هاست توجهی خاص مبذول کرد. باید به ایرانی نظر انداخت که یکی از بزرگترین مراکز علمی و فرهنگی جهان است و ایران امروز در حکم هسته مرکزی فرهنگ پرباری است که دامنه های تسلط معنوی آن نه تنها مرزهای سرزمین های مجاور که همه پهنه گیتی را درنوردیده است. اهمیت این گونه نگریستن از آن روست که تبارِ مردمی را نمایان می سازد که ریشه در تاریخ دارند و در پیشرفت معنوی و علمی جهان سهمی و نقشی سترگ داشته اند. انسان هایی که پیوسته نه به خود، بلکه به کل اندیشیده اند و دغدغه فرهنگ جهان را داشته اند. انسان هایی که از خرد والایی برخوردار و بهره مند بوده اند.
ایران با پیشینه تاریخی هشت هزار ساله خود از جمله کهن ترین تمدن هایی است که تجلی فرهنگی آن را در همه نقاط جغرافیایی و تاریخی عالم می توان مشاهده کرد. یافته های باستان شناسی در همه جای ایران و بخصوص در تپه های سیلک ِ کاشان، مارلیک، دشت ِقزوین و بسیاری مناطق دیگر نشان می دهد که ساکنان این منطقه شگفت انگیز از جهان از گذشته های دور از تمدنی بسیار پیشرفته و چندلایه برخوردار بوده اند. یافته های اخیر باستان شناسان در منطقه جیرفت پرتوی ِ نو بر دوره های پیش از تاریخ ایران افکنده و نشان داده است که ایرانیان از حیث فرهنگ مکتوب هم پیشینه ای کهن تر از مناطق بین النهرین (میان رودان) داشته اند.
با طلوع اسلام در ایران، فرهنگ کتابت بیش از پیش گسترش یافت. تعالیم اسلام منجر به ارتقاء هرچه بیشتر توقع ایرانیان از کلمه شد. نگارش یافته ای بحثی و اُنسی فزونی گرفت. بر پایه آموزه های نبوی که می فرمود: «قیدواالعلم بالکتاب» (دانش را با نوشتن به تسخیر در آورید) مسلمانان ایرانی کوشیدند تا حکمت را - که صیدی گریزپاست - بانگاشتن به بند کشند تا بدین سان از خاطر تاریخ نگریزد. از زمانی که سخنان خدا و وحی به میان آمد و قرآن، آخرین کتاب آسمانی بر صفحه جان ایرانیان نزول اجلال کرد، آنان را متحیر و شیفته خود ساخت. ایشان که بار دیگر در این جهان به فرمان خدا و قرآن«بلی» گفتند، پیوسته سعی داشته‏اند که از«گلستان معارف قرآن»، گلی برچینند. ایرانیان به دلیل آن که در طول هشت هزارسال تاریخ خود هرگز سر به پای هیچ بتی فرود نیاورده و پیوسته حکمِ ذات یگانه بی نظیری را برعالم و آدم جاری و ساری می دانستند با همه توان به استقبال آیینی آمدند که می توانست مکمل همه آیین های توحیدی باشد.
اسلام و تاکیدات در خصوص اهمیت کتابت، باعث شد تا قلم و قلم به دستان مورد توجه قرار گیرند و حرمت آنان در جامعه به نیکی پاس داشته شود. ادیبان فارسی زبان از این «مائده آسمانی» بهره‏ها جستند، وجود تشنه خود را به زلال جان بخش آن سیراب نمودند. گروهی«تمثیلات» آن را بر گرفتند، برخی پاره‏ای از آیات را «تضمین» نظم و نثر خود کردند و بعضی از نور آیات «اقتباس» جستند و کلمات قرآن را سرمشق دفتر خود ساختند. عده‏ای دیگر آیاتی که به صورت «ضرب المثل» در میان مردم رایج شده بود در نوشتارهای خود آوردند، برخی به ترجمه و تفسیر ادبی و عرفانی آیات پرداختند، گروهی محتوای آیات را به صورتی ماهرانه "«تحلیل و حل» کردند و بعضی هم با «تلمیح» به داستان‏های قرآنی، بر شیرینی کلام خود افزودند. تمسک و توسل به قرآن بازار ادب را رونق بیشتری داد و در عین حال هر یک از آنان یک دل و یک صدا اعتراف کردند که «هر چه دارم همه از دولت قرآن دارم». اعتلای ادبی و هنری ایران دوران اسلامی از زمانی آغاز شد که فرهنگ ملی با فرهنگ قرآنی آمیخت و سخن سرایان خلاق این سرزمین هنرپرور، بهره گیری از مضامین و قالب های بیانی قرآن را به مثابه الزامی برای اقتدار هنری و ادبی خود دانستند. آنان «شهد» آیات را با «موم» گفتار و نوشتار خود «عجین» ساختند و جان خود را در چشمه سار کلام خدا شست و شو دادند.
هرچند تأثیرپذیری از قرآن و در پی آن احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه اطهار(علیهم السلام) پیشینه‏ای دیرینه دارد اما از قرن ششم هجری قمری به این طرف، بارقه های انس با قرآن بیشتر نمایان می شود؛ به ویژه در آثار نویسندگان و شاعران سبک عراقی مانند: عطار، سنایی، خاقانی، مولانا، سعدی و حافظ. از آن زمان تا عصر حاضر و به خصوص پس از انقلاب اسلامی این تأثیر پذیری نمایان‏تر شده است و می شود.
ورود اسلام به ایران باعث شد تا هنرمندان، هنر را به عنوان مرکب سفر (و نه مقصد سفر) به کار ببندند و قطعاً یکی از دلایل بالندگی هنر و شاخه های گوناگون آن - به خصوص هنرهای کلامی – در ایران بروز و ظهور همین حقیقت تناور در سرزمین نیات هنرمندان ایرانی بود. در ایران اسلامی، آثار هنری و ادبی هرگز با هدف صرفأ زیباشناختی آفریده نمی شدند؛ هرچند که با این نیت پدید می آمدند که به کار زندگی ذوقی و عاطفی هم بیایند اما علت غایی پدیدار شدن آنها این بوده است که تجلی دهنده «جمال بی مانند محبوب» در «آینه خیال انسانی» باشند نه اشیایی که حد وجودی آنها تنها این باشد که صرفأ اثر هنری هستند و دیگر هیچ. به هر حال تردیدی نمی توان داشت که فرهنگ مکتوب هر کشوری، عصاره ارزشی ترین اعتقادات و باورهای ایشان است. انسان همیشه در نوشتن به گونه ای گزینشی عمل کرده است. او یقینی ترین تلقی های خود را به رشته تحریر و تحیر کشانده است. او با نوشتن، خود را فراتر از همه سرزمین های تاریخی و قلمروهای جغرافیایی قرارداده است. او در فرهنگ مکتوب این امکان را برای همگان فراهم آورد تا سخن وی را بارها و بارها مورد تأمل و تعمق قرار دهند. رویکرد انسان به کتابت برای ایستادن بر قله تاریخ بود؛ برای بیان این حقیقت که انسان دارای شرافت شأنی در خلقت است و این مهم به یاری امکاناتی خاص باید بر جریده ایام بپاید و ببالد.
نویسنده: علیرضا - باوندیان
پی نوشت:
[۱] - ابراهیمی دینانی، غلامحسین؛ نیایش فیلسوف، مشهد، دانشگاه علوم اسلامی رضوی ۱۳۷۷ ص ۳۷۰
[۲] - کوئلیو، پابلو؛ مکتوب، ترجمه آرش حجازی، تهران، انتشارات کاروان ۱۳۸۲ ص ۱۱۴
[۳] - همان، ص ۳۷۰
[۴] - همان
[۵] - آریان پور، امیر حسین؛ جامعه شناسی هنر، تهران، انتشارات انجمن کتاب دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران ۱۳۵۴ ص ۲۶ الی ۲۸
[۶] - شاهنامه فردوسی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۷۴ ص ۱۲۶۱
[۷] - post- industrial age
[۸] - اسلامی ندوشن، محمد علی؛ جام جهان بین، تهران، انتشارات جامی ۱۳۷۰ص ۳۳
منبع : باشگاه اندیشه