دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

فقه و هنر


فقه و هنر
موضوع بحث امروز رویکرد فقه شیعه به هنر اسلامی است. به نوعی با در نظر گرفتن اینکه مجموعه این مباحث در حوزه ماهیت هنر اسلامی است، گویا در نهایت چنین خواسته ای وجود دارد که به نوعی در این بحث، ماهیت هنر اسلامی هم به نوعی از دیدگاه فقه مورد بررسی قرار گیرد. اگر چه این کار شاید مقداری به دلیل اینکه امروز در جامعه ای زندگی می کنیم که نسبت به مسائل فقهی حساس است و مسائل هنری هم در بعدهای مختلفش با مباحث فقهی در ارتباط قرار می گیرد، دشوار باشد و خود بخود در خیلی از موارد می تواند زمینه هایی وجود داشته باشد که بتواند با رویکرد فقهی به هنر نگریسته شود.
بحثی که بنده قصد ارائه آنرا دارم، ترجیح می دهم ریشه ای تر و با رویکرد نه فقهی و نه نشانه شناسی، بلکه مقداری فلسفی باشد. چون به هر حال بحث از ماهیت است و این بحث خودبخود ما را مجبور می کند که بحث نظری داشته باشیم.
پیش از هر چیز باید گفت که پدیده هنر با آن معنایی که انسان امروزی از آن می فهمد پدیده ای است که زمان زیادی از شکل گیری مفهومش نمی گذرد. بسیاری از موارد مانند موسیقی، نگارگری و نمونه های دیگری که امروز به عنوان گونه هایی از هنر شناخته می شوند در اعماق تاریخ یک نام مشترک برای خود نداشتند. چنین نبوده که این هنر ها اعضای مشترک یک حوزه ی فعالیت فرهنگی محسوب شوند. ما در عصر مدرن و بخصوص در این اواخر از عصر مدرن که این مفهوم وارد جهان اسلام شد، با پدیده ای به عنوان یک مفهوم ساخت یافته و شکل گرفته مواجه هستیم به نام هنر که اساساً فرآیند ساخت یافتگی خود را از نظر تاریخِ جغرافیایی در یک محیط و فضای دیگری طی کرده است و ما امروز با این مفهوم آشنا شده ایم. در گام بعدی به دنبال نظیریابی این مفهوم در جامعه ی خودمان گشتیم و یک به یک کشف کردیم که در جامعه ی ما هم مواردی نظیر این(هنر) وجود داشته است. ولو اینکه زمانی به اعتبار چیز دیگری بودند. زمانی که ما مثلاً با تئاتر غربی آشنا شدیم متوجه شدیم که تعزیه خود ما هم می توانست از مقوله ی تئاتر باشد و ما می توانیم با تکیه بر تعزیه بگوییم که ما یک نوع نمایش سنتی داریم. همین موضوع می توانست در موارد دیگری هم تکرار شده و موضوعیت داشته باشد. برخی از گونه های هنر که در بین ما رواج داشت مثل نگارگری، شباهت خیلی زیادی به گونه هایی داشت که در جوامع غربی بود. گاهی اوقات فاصله ها آنقدر زیاد بود که ما همین الان هم در بعضی از موارد دچار تردید هستیم. به فرض هنوز ما قرائت قرآن را، به عنوان یکی از شاخه های هنر وارد بحث مان نکرده ایم؛ در حالیکه این هم در واقع یک نوع خوانش هنری است که از روی متن صورت می گیرد. نمونه هایی از این قبیل کشاکش ها نشان می دهد که ما هنوز در بوته ی مفهومِ بومی سازی هنر در جامعه ی خودمان هستیم و این فرآیند هنوز در حال اتفاق افتادن است و نمی توان گفت که کامل شده است. زیرا ما به عنوان نشانه شناس، هیچ وقت اجازه ی بکار بردن این تعبیر را نداریم. چیزی که این مساله را قدری مشکل تر می کند این است که تمام نگرانی های ما در شرایطی است که فکر کنیم مفهوم هنر حداقل در آن بستری که این اصطلاح شکل گرفته و بوجود آمده، یعنی جوامع غربی، یک مفهومی کاملاً مشخص و تعریف شده است. اما آیا این فقط ما هستیم که در فرآیند جست وجو به دنبال مصادیق بومی، دچار تردیدها و نگرانی هایی هستیم و می خواهیم که این تردیدها را برطرف کنیم؟ واقعیت این است که کشمکش ها بر سر ماهیت هنر، کشمکش جهانی است. یعنی در همه جای دنیا این مساله قوت دارد. شما هر دایره المعارف فلسفی را که در دنیا باز کنید بلافاصله با این پدیده مواجه خواهید شد که ذیل عنوان art یک مبحثی خواهند داشت مثلاً تحت عنوان the nature of art و بعد ذیل عنوان ماهیت هنر شروع می کنند مکاتب و دیدگاههای مختلفی را ذکر می کنند و نقاط قوت و ضعف و ایرادها و اشکالهایی که بر تک تک این دیدگاهها وارد می شود را نیز بیان می کنند. در نهایت پرونده همچنان باز و در حال رسیدگی است و هیچ وقت به عنوان یک پرونده مختومه به بایگانی سپرده نشده است. این کشمکش بر سر ماهیت و چیستی هنر از نظر من یک تجربه جهانی است. ما هم به نوبه ی خودمان درگیر این تجربه شده ایم و سلسله مباحثی داریم و به طور کلی جامعه فرهنگی ما با این موضوع و سوال مواجه است که هنر چیست؟ این سوال، سوالی نیست که صرفاً جنبه نظری داشته باشد و بگوییم که خوب، یک عده ای دوست دارند که راجع به ماهیت هر چیزی سوال کنند، از این رو مایل هستند راجع به ماهیت هنر هم سوال کنند. البته این بحث مخصوص فیلسوف هاست.
واقعیت این است بحث هایی که در حوزه ی ماهیت هنر وجود دارد مستقیماً در زمینه های کاربردی هم اثرات خودش را نشان می دهد و مشخصاً ما با آنها در حوزه هایی که به نوعی پَرِ هنر، آنها را می گیرد درگیر هستیم. چون یکی از اصلی ترین مولفه هایی که در تعریف های مهم هنر امروز وجود دارد و مورد توجه قرار می گیرد ارتباط مستقیم با مصداق یابی هنر و یا این که ما اساساً چه چیزی را مصداق هنر بدانیم و چه چیزی را ندانیم، دارد.
فرض کنید در دیدگاه نقش گرا یا فانکشنالیستی که بر مبنای نقش هنر به تعریف آن اقدام می کند، مهمترین مولفه درگیر در معنای هنر، بحث زیبایی آفرینی آن است. یعنی فانکشن و نقش اصلی هنر ایجاد زیبایی است و چیزی در مقوله ی هنر می گنجد که این زیبایی آفرینی در آن وجود داشته باشد، فارغ از اینکه خود زیبایی مشکل را حل نمی کند و تازه ما وارد کشمکش هایی می شویم تحت این عنوان که "زیبایی چیست؟." این مقوله را کنار می گذاریم و خود را درگیر رسیدگی به این پرونده نمی کنیم. اما امروز خیلی از هنرمندان ادعا می کنند که ما اصلاً در کار هنری خودمان به دنبال خلق زیبایی نبودیم و اصلاً کار هنرمند فقط این نیست که زیبایی خلق کند. خیلی از مواقع ممکن است هنرمند یک هدف هنری را دنبال کند، بدون اینکه هدف آن خلق زیبایی باشد. گویی برای برخی از هنرمندان این مساله خیلی طبیعی است که کار خودشان، یعنی ایجاد هنر را، ارزشی بدانند که به خودی خود یک ارزش آرتیستیک و هنری در دیدگاه هنر برای هنر به طور جدی دیده می شود و باعث می شود که ما با یک تعریف دیگری از هنر مواجه شویم که در واقع تعریف روال گرایانه از هنر یا پرِسدورالیستی است. به این معنا که ما هنر را یک پرسدور یا یک روال می دانیم. هنر آن چیزی است که هنرمندان آن را به عنوان هنر به رسمیت شناختند و موسسات هنری و موزه ها آن را جزو آثار متعلق به خودشان درج کردند. اگر ما در مسیر آن چیزی که یک هنرمند آن را تولید می کند قرار بگیریم، آنچه که به هنر ارزش هنری می دهد، پرسدور و روالی است که آن هنر با قرار گرفتن در آن روال آنرا تولید کرده است.
قرار نبود ما وارد بحثهای فلسفی شویم و اصلا در بحثی که عنوانش فقه است بیشتر انتظار داریم اصطلاحات عربی بشنویم تا اصطلاحات فرهنگی و فلسفی. به محض ورود به حوزه رویکرد فقهی به هنر، یک فقیه به خودی خود اولین مساله ای که با هنر دارد این است که در هیچ کدام از احادیث و در هیچ آیه ای از قرآن و در کلام هیچ یک از فقهای متقدم نه واژه فارسی هنر و نه واژه عربی الفن و نه هیچ اصطلاح دیگری که بتوانیم آنرا معادل دقیق اصطلاح هنر قرار بدهیم بکار نرفته است. به این ترتیب در نگاه اول به سادگی می توان گفت که فقه به طور مستقیم کاری با هنر ندارد و هنر را تا آنجایی که داریم با آن به عنوان یک مفهوم ساخت یافته در یک فضای مدرن صحبت می کنیم. از این رو طبیعی است که به طبع در فقه کلاسیک ما جایی برای طرح نداشته باشد. چون اصلاً وجود نداشته که در فقه کلاسیک ما جایی برای طرح داشته باشد! در طول این مدت کوتاهی هم که ما در جهان اسلام اصطکاک مستقیم با مفاهیم مدرن پیدا کردیم و با مفهومی مثل هنر آشنا شدیم، می توان به جدّ ادعا کرد که هنوز در حوزه فقه یک برخورد مستقیم با هنر به عنوان یک مفهوم جامع بدون اینکه به سراغ مصادیق اش برویم پیدا نکرده ایم. تمام کسانی که با رویکرد فقهی به بحث هنر پرداخته اند نگاهشان به مصادیق هنر است. ممکن است در مورد موسیقی و یا نگارگری و تعزیه و یا موارد دیگر کار کرده باشند.
هنر به عنوان یک مفهوم ساخت یافته با آن معنایی که ما از آن می شناسیم تا به حال موضوع یک پژوهش فقهی قرار نگرفته و به عنوان یک موضوع فقهی تا به امروز به رسمیت شناخته نشده است. درست مثل کشوری که ما آن را به رسمیت نمی شناسیم. لذا من بیش از آنکه بخواهم راجع به این موضوع صحبت کنم که از نگاه فقهی هنر چه ماهیتی دارد، بیشتر باید راجع به این صحبت کنم: موانع این که این مفهوم به عنوان یک موضوع مستقل وکلی و نه جزیی، وارد حوزه ی فقه نشده چه چیزی است؟ زیرا مباحث هنری و گونه های هنر به عنوان موضوعات جزیی وارد فقه شده اند و در فقه در موردشان بحث شده است. این چیزی نیست که حتی اختصاصی به عصر مدرن داشته باشد. ما در آیات قرآن و احادیث می توانیم مثالهایی بیاوریم که به نمودهایی از هنر پرداخته شده است، ولی به جد روی این مساله تاکید می کنم که مفهوم هنر هنوز مفهومی است که ما شاهد موضع گیری کلی به عنوان یک مفهوم در حوزه ی فقه نیستیم.
در ادامه بحث باید توضیح دهم که چرا هنوز چنین اتفاقی نیفتاده است. درحالیکه بنظر می رسد زمان قابل ملاحظه ای از بحث بر روی این موضوع گذشته است. گاهی اوقات موضوعاتی در حوزه ی فقه مطرح می شود که حتی در سطح جهانی بسیار جدید هستند. مساله ای مثل شبیه سازی انسان مساله ای نیست که در کل جهان سابقه داشته باشد ولی مشاهده می کنیم که فقها به صورت جدی با این مساله مواجه شده و به تحلیل جهانی و فقهی آن پرداخته اند. اما هنر که حداقل یکصد سال است جهان اسلام با این مفهوم در ارتباط مستقیم قرار گرفته، چه مساله ای در آن وجود دارد که اینقدر دیر حل و غیر قابل جذب است و ما همچنان زمینه ی خیلی جدی برای پرداخت مستقیم به آن نمی بینیم؟
نکته ای را که به عنوان یک گام در جهت روشن شدن این مساله می خواهم بیان کنم این است که در فقه یک اصل داریم و آن اصل این است که کار اصلی فقیه معلوم کردن حکم است. معلوم کردن موضوعی، کار اصلی فقیه نیست. برخی از فقهای بزرگ مثل ‌صاحب جواهر از جمله علمای برجسته ایی اند که با نوشتن کتاب بزرگی به نام جواهرالکلام در ۴۳ جلد در واقع بزرگترین مجموعه فقهی را نه تنها در بین شیعه بلکه در کل جهان اسلام به وجود آورده اند و به نظر می رسد ‌صاحب جواهر یکی از ریزبین ترین فقهایی است که کوچکترین مسائل فقهی را از قلم نیانداخته و به آنها توجه کرده است. صاحب جواهر به صراحت در جاهای مختلفی از کتاب خودش اعلام می کند که مطلقاً وظیفه فقیه پرداختن به موضوعات نیست. موضوعات باید در سطح عرف شناخته شود و فقیه فقط باید با یک موضوع که در عرف شناخته شده مواجه بشود و بعد حکم آنرا بیان کند. اگر بخواهم با زبان ساده تری بگویم این است که کار فقیه این است که بگوید چه چیزی حرام است و چه چیزی حلال.‌ چه عملی صحیح است و چه عملی باطل. ولی مشخص کردن ماهیت این امور باید در فضایی بیرون از فقه صورت گیرد. ابزارها و متدهایی که یک فقیه از آنها استفاده می کند ابزارهایی هستند که کارآیی آنها در زمینه تعیین حکم است نه در زمینه تعیین مصادیق. ابزاری وجود ندارد که به فقیه امکان این را بدهد که با مصادیق خارجی مواجه شود و آنها را مورد تحلیل قرار دهد و از آنها مفاهیم کلی استخراج کند، یا مفاهیم کلی که در جهان خارج عرف آنها را می شناسند و با آنها مواجه هست، مصداق یابی کند. لذا در این موارد اگر یک فقیه در مقام عمل برآید و شروع کند در کتاب خودش مطلبی را توضیح دادن، در واقع مسائل استنباط از عرف را توضیح می دهد. فقیه به هیچ وجه در این موارد مدعی نیست که بخواهد با همان ابزارهای خودش یعنی نصوص دینی مثل قرآن یا حدیث در این زمینه حرکت کند. حتی در زمینه هایی مثل معاملات، اجاره ها، رهن و غیره که در بین مردم انجام می شود دقیقاً شیوه فقها همین است و از قدیم هم با این مسائل مواجه بوده اند. یعنی اول به جامعه مراجعه می کنند و می بینند جامعه از این پدیده چه تعریفی دارد؟ جامعه این پدیده را دقیقاً چه می داند؟
در این پدیده ای که مثلاً به عنوان رهن در بین مردم رواج دارد چه عوامل و مولفه هایی دخیل هستند و بعد آن را با موازین اسلامی که از طریق حدیث و قرآن بدست آورده می سنجد و در نهایت به یک نتیجه می رسد. همین اصطلاح عام رهن و اجاره در بین مردم را در نظر بگیرید. در حالیکه معنی رهن در اینجا پول پیشی است که با در نظر گرفتن مابه ازای سود مال در این معامله عمل می کند؛‌ یک فقیه وقتی با این پدیده مواجه می شود اولین سوال اش این است که شما به چه چیزی می گویید رهن و اجاره؟‌ وقتی افراد جامعه برای ایشان توضیح می دهند، شروع می کند این عوامل را از درون آن در می آورد که ببیند چه اتفاقی می افتد. آیا دقیقا رهن به معنی اصطلاحی خودش که فردی عین یک مالی را در جایی به وثیقه بگذارد تحقق پیدا کرده یا نکرده؟ بعد یک حکمی صادر می کندکه این چیزی را که شما به آن می گویید رهن و اجاره آیا از دیدگاه یک فقیه با مبانیی که از سنت و قرآن و حدیث دارد تطبیق می کند یا نه؟ و آیا بر اساس آن مبانی باید گفت که این کار، کار مجازی هست یا نه؟‌
در موارد دیگر و آنجایی که ما با آن مواجه هستیم یعنی هنر، دقیقاً رویه ی یک فقیه همین گونه است. زمانی شما به یک فقیه مراجعه می کنید و می گویید در حال انجام یک سری فعالیتهای هنری هستید. به عنوان مسلمانی حساس نسبت به مسائل دینی، برایتان مهم است که تکلیف شما را روشن کند که آیا این کاری که در حال انجام دادن آن هستیم درست است یا نه؟ فرض کنید یک فقیه را ببرند در یک استودیوی فیلمبرداری و بگویند: ملاحظه کنید، این جا چه اتفاقی می افتد و به ما بگویید که آیا این کاری که ما در حال انجام آن هستیم درست است یا نه؟ یک فقیه نگاهش این طور نیست که از منظر فلسفه سینما بحث کند. از آیزن اشتاین و غیره بحث کند و ببیند که در زمینه سینما چه تئوری هایی وجود دارد و سینما دقیقاً چه چیزی است؟ فرق سینما با هنرهای دیگر چیست و بعد راجع به مونتاژ و... که در حوزه سینما مطرح است تحقیق کند. به این شکل نیست. یک فقیه وقتی با این مجموعه برخورد می کند نگاه او به عنوان یک Complex نیست. نگاهش به این صورت است که شما یک Complex دارید و ما راجع به این Complex حرفی برای گفتن نداریم. چون این Complex برای ما یک Complex از پیش ساخته شده نیست. اما راجع به اجزای این Complex، چیزهایی که ممکن است در این استودیو برای یک فقیه جالب باشد و بخواهد در موردشان اظهار نظر کند مواردی است که موضوعات آنها را از قبل بشناسد. مثلاً فرض کنید در اینجا یک بحثی است که از افراد عکس گرفته می شود، عکس متحرک. اما از ابتدا که بحث عکس گرفتن مطرح شد از زمان قاجار مجموعه ی فتاوایی در دست داریم که نسبت به این قضیه اظهار نظر کردند که آیا عکس گرفتن جایز است یا نه؟ حتی در بعضی از جاهای عربی، آن اوایل که هنوز اصطلاحاتی جا نیفتاده بود حتی ما با کلمه های مثل فتوقرافیا و این موارد هم مواجه هستیم که آمدند خود مساله فتوگرافی را به شکل معرّب درآورده و از آن استفاده کردند. استفتا شده که این فتوقرافیایی که الآن آپارات هایی است و این کار را انجام می دهند چه صورتی دارد؟ می گوید به دلیل اینکه انسان در کشیدن این شکل موثر نیست و دستگاهی است که دارد این کار را انجام می دهد، چون در اینجا عکس از طریق انتباع یعنی چاپ شدن بوجود می آید و کسی به عنوان خلاق عکس در آن دخیل نیست، اشکالی ندارد. یا به عکس می گویند این هم از مصادیق تصویر انسان محسوب می شود و چون تصویر انسان حرام است، این هم حرام است. ولی در صورتی که تصویر از غیر روح گرفته شده باشد مثلا از اشیا یا از گیاهان تصویر بگیرند در آن صورت اشکالی ندارد. مثلا اگر به مستمسک العروه آیت الله حکیم و مواردی از این قبیل نگاه کنیم خواهیم دید بحثها و گفت گوهایی که در این زمینه وجود داشته، مشابه بحثهای علمای اهل سنت الاظهر است.
خوشبختانه ما توانستیم مساله تصویر را حل کنیم و به نظر می رسد اشکالی در این مورد وجود نداشته باشد. مساله ی حجاب مساله ی دیگری است که در آنجا می تواند حضور داشته باشد. مساله لمس نکردن نامحرم و غیره. فقیه قاعداً روی اینها حساس است. چون در مورد آنها حکم دارد. اینها پدیده هایی است که آنها را از قبل می شناخته ولی شما نمی توانید انتظار داشته باشید که از فقیهی بپرسیم که نظر شما راجع به مساله مونتاژ چیست؟ به نظر شما آیا استجابی دارد که ما از شیوه ی سینمای آیزن اشتاینی استفاده کنیم یا شیوه ی دیگری؟ آیا آن مکروه است یا مستحب؟ چطور اصلاً ممکن است یک فقیه این را زمینه کار خودش تشخیص بدهد و بخواهد وارد بحثی شود که اصلاً الگویی برای بحث کردن در مورد آن ندارد. اساساً این موضوع از پیش جزو موضوعاتی نیست که در مورد آن حکمی برای او وارد شده باشد.
برای اینکه بتوانم این بحث را در مسیری مشخص قرار دهم جمع بندی کوتاهی انجام می دهم. برای اینکه یک فقیه وارد بحث کردن از یک موضوع بشود شرایطی وجود دارد. یکی از آن شرایط این است که موضوعی را که فقیه به عنوان یک موضوع خارجی با آن مواجه می شود و از طریق کاملاً عرفی، یعنی به عنوان عضوی از اعضای جامعه با آن پدیده مواجه می شود باید این امکان وجود داشته باشد که آن پدیده نه به عنوان Complex بلکه به صورت تجزیه شده و با اجزای مختلفش با موضوعاتی که از پیش در حوزه فقه وجود داشته و تعریف شده اند، قابلیت انطباق پذیری داشته باشد.
نکته بعدی این است که تشخیص آن مجموعه کلی و اجزایی که از درون آن مجموعه کلی بیرون می آید، تشخیص کلی است. یعنی تشخیصی است که با نگاه عرفی تشخیص داده می شود. لذا یک تشخیص همه فهم بوده و تشخیصی نیست که احتیاج به نگاه تخصصی فقهی داشته باشد. آن قسمتی که احتیاج به نگاه تخصصی فقهی دارد، قسمت هم سنجی و انطباق اش است که در نهایت می خواهد به حکم بینجامد. مثل مثالی که در مورد عکس زدم. اینکه آیا عکس گرفته شده با دستگاه فتوگرافی را باید گونه ای از تصویری در نظر گرفت که ما قبلاً فقط به صورت دستی اش را سراغ داشتیم یا نه؟ این ملحق به آن نیست و باید یک امر مستقل و غیر مربوطی تلقی بشود. تمام مساله دایره ی مدار این است که اگر این ملحق به آن بشود یک حکم دارد و اگر ملحق نشود این حکم را نخواهد داشت. تشخیص اینکه آیا این ملحق به آن هست یا نه چیزی است که نیاز به تخصص فقهی دارد. آنالیز کردن آن مجموعه ای که وجود دارد و درآوردن این اجزاء از داخل آن کاری است که دقیقاً به یک نگاه عرفی احتیاج دارد.
با توضیح دادن این مساله‌ اجازه بدهید از زاویه دیگری به این مساله نگاه کنم. زمانی شما از یک فقیه به عنوان یک مرجع دینی که باید از او سوال بشود یک موضوعی را سوال می کنید که موضوع فقیه نیست و فقیه پیشاپیش با آن مساله روبرو نشده و شما در واقع دارید او را با این مساله مواجه می کنید. در اینجا نوع برخورد فقیه با این مساله مثل نوع برخورد یک قاضی است در محکمه با مدعی و متهمی که به آنجا مراجعه کرده اند. مدعی و متهم مساله خودشان را مطرح می کنند و قاضی باید سعی کند ببیند چه اتفاقی افتاده و بعد آنرا با مبانی قانونی که می شناسد تطبیق کند تا بتواند حکمی صادر کند. قاضی در ابتدا شنونده است تا متوجه بشود چه اتفاقی افتاده است. بعد از اینکه مسائل روشن شد می تواند در موردش و بر اساس اصولی که دارد حکم صادر کند. نوع برخورد یک فقیه با مسائلی که پیش می آید- که تمام موارد مربوط به هنر هم در همین گروه قرار می گیرند- از همین مقوله است. یعنی ما یک به یک مسائل را پیش فقیه می بریم و می گوییم که ما چنین مساله ایی داریم این چه صورتی دارد؟ او هم شروع می کند همان پروسه را در موردش قید کردن و نتیجه گرفتن. مفهوم کلی، از پیش نزد فقیه و قاضی موجود است و مفهوم بیرونی باید با آن مفهوم کلی سنجیده شود.
من دوباره سراغ آن محکمه و قاضی می روم. وقتی کسی را به محکمه می برند و می گویند که این آدم فرضا یک بطری را پرت کرده و این بطری به یک تیر چراغ برق برخورد کرده و شکسته و قسمتی از این بطری شکسته به طرف دیگری پرتاب شده و با سرِ کسی اصابت کرده و او در جا مرده است. حالا این قاضی با شرایط مختلف باید تطبیق بدهد که آیا این اصلاً قتل است یا نه؟‌ و اگر قتل است،‌ قتل عمد است یا شبه عمد است یا غیر عمد است؟ چیزهایی که در ذهن قاضی است یک سری مسائل کلی است. قتل یا تلف. ممکن است یک نفر تلف شده و یا کشته شده باشد. قتل حالتهای کلی دارد:‌ عمد، غیر عمد، و شبه عمد. تمام کوشش بر این است که ببینیم این اتفاقی که افتاده و در حال بررسی آن در محکمه هستیم در کدام یک از این مقوله های کلی قرار می گیرد؟ به محض اینکه مقوله معلوم شد بقیه چیزها معلوم است. مشخص می شود که این آدم باید قصاص شود، دیه یا جریمه بپردازد و یا چه رفتاری باید با او صورت گیرد. در اینجا نیز به همین شکل است. همیشه آن چیزی که در ذهن فقیه است کلی تر از آن چیزی است که در بیرون اتفاق افتاده است و آنچه در بیرون اتفاق افتاده جزیی تر از آن چیزی است که در ذهن فقیه است. در حالیکه الآن انتظارمان از فقیه چیست؟ این است که به ما بگوید ماهیت هنر از دیدگاه فقه چیست؟ در کلی ترین حالت آن چیزی که در جهان خارج اتفاق می افتد نمونه ها و مصداق هایی است که از فعالیت هنری هر کدام از آنها یک گوشه ای از هنر را نمایان می کند و آن کلی که در ذهن فقیه است، کلی های از پیش موجودی است که در تعاریف فقهی برای خودش جا داشته است. مثل مفاهیم مربوط به تصویر، محرم و نامحرم و مفاهیمی از این قبیل. این مجموعه هرگز به یک معنای کلی در این حد که هنر چیست؟، تا زمانی که مراجعه به محکمه و حل و فصل کردن امور اتفاق نیفتاده، قاعدتاً نباید برسد.
اما فقیه یک حالت دیگر هم دارد که آن حالت اگر چه هنوز اتفاق نیفتاده ولی امکان اتفاق افتادن اش وجود دارد و آن این است اگر هنر به عنوان هنر معلوم بشود که در حوزه ی فقه موضوعیت دارد و می شود از آن یک قاعده کلی استخراج کرد که آن قاعده ی کلی را بشود در مواردی تطبیق داد و از آن قواعد جزیی در آورد، آن موقع فقیه به موضوع هنر علاقه مند شده و متمایل می شود به اینکه مفهوم کلی هنر را مشخص کند. یک مثال برایتان بزنم. زمانی افرادی به فقها مراجعه می کردند. یک کسی زمین را خرید و فروش کرده بود، یک نفر خانه ای را به رهن داده بود، یک کسی پولی را قرض داده بود، اما این فقها بودند که در نهایت یک مفهوم عامی درست کردند به نام معامله. مفهوم معامله مفهومی است که مصداق خارجی ندارد. مفهوم معامله صرفاً در قالب یکی از اقسام معامله می تواند در جهان خارج تحقق داشته باشد. ولی الآن در حوزه ی فقه، معامله به عنوان یک مفهوم کلی کاملاً ساخت یافته و شکل گرفته است و شما می توانید این مفهوم ساخت یافته را در حوزه ی فقهی مورد استفاده قرار دهید. برای اینکه در بعضی موارد حتی نظامهای جدیدی را بسط بدهید.‌ به عنوان مثال درحوزه ی بانکداری چطور بعضی از معاملات بسط داده شده اند و گونه های جدیدی از معامله شکل گرفته و بوجود آمده است. اگر فقیه متقاعد بشود در مورد اینکه چیزی اگر مصداق هنر باشد حکم خاصی بر آن مترتب است، در آن زمان علاقه مند می شود که معلوم کند هنر چیست و چه چیزهایی مصداق هنر هستند یا نیستند. یعنی تحقیقاً زمانی که هنر بودن هنر موضوعیت پیدا کند برای یک فقیه اهمیت پیدا کند.
این مساله آیا اساسا می تواند اتفاق بیفتد یا نه؟ با این منطقی که اکنون بیان می کنم فکر کنم می تواند اتفاق بیفتد. الان ما در شرایطی هستیم که در حوزه ی فقه ما خیلی از مفاهیم جای خودشان را گشودند در حالی که قبلاً جایگاهی نداشته و مورد توجه فقها قرار نمی گرفتند. در حال حاضر بعضی از موضوعات کلی در فقه مطرح هستند مانند مسائلی که مصلحت جامعه را در بر دارد، موضوعات به قول خود فقها عمومات؛ این که مصالح جامعه اولین چیزی است که باید تامین شده و مد نظر باشد. جلوگیری کردن از مفسده های اجتماعی، مباحث کلی مانند فراهم کردن مقدمات اصلاح، ممانعت از فساد و خیلی مسائلی که جنبه های خیلی کلی دارند. این ها امروزه در بعضی از زمینه ها کاربرد پیدا کرده و مورد مقایسه قرار گرفته اند. بعضی از امور مانند کسی که الان یک قرص اکستازی مصرف کند، بخودی خود از دید فقهی نمی توان نام خاصی روی آن گذاشت که مصرف کردن قرص اکستازی دقیقاً مصداق کدام یک از ممنوعیت هایی است که وجود دارد. ولی مساله مصرف این قرص را در سطح فردی نباید نگاه کرد بلکه باید در سطح اجتماعی به آن نگریست. با این نگاه باید مساله را دید که استفاده کردن از یک چنین داروهایی اساساً موجب از دست رفتن مصالح اجتماعی و بوجود آوردن خطرهای اجتماعی است. در آن صورت به عنوان یک نگاه عامِ از بالا به پایین، می گوییم با وجود اینکه درباره ی قرص اکستازی آیه ای نازل نشده و با وجود اینکه پیامبر مستقیماً در مورد این موضوع چیزی نگفته اند ولی در فقه یک سری عموماتی داریم که در راس آن حمایت کردن از مصالح اجتماعی و جلوگیری از مفسده های اجتماعی قرار دارد و این حتما یکی از مصادیق آنهاست.
در بحث مصلحت و مفسده، امروزه بخصوص در مباحث مختلف فقهی به دلیل کاربردهای اجتماعی، فقه اهمیت بسیار زیادی پیدا کرده است. مثلاً جزو مواردی که امروزه در حال توجه به آن هستیم، مساله زمانه است. امروز در مباحث فقهی رسانه ای به مانند تلویزیون فقط یک دستگاه نیست که من آنرا روشن کنم و بعد عکسی را نشان بدهد که یک نفر در حال حرکت و در حال گفتن حرفی به من است و من آنرا می شنوم. اگر قرار است آنرا مورد نقد قرار دهم، فقط باید از این منظر باشد که صدایی دارد از آن پخش می شود، غِنا نباشد و تصویری که در حال پخش آن است تصویر مبتذلی نباشد. اگر این دو وجود نداشته باشد من با آن مساله ای ندارم. امروز کاملاً به این مساله توجه شده که رسانه ها نقش بسیار مهمی در مدیریت فرهنگی جامعه دارند و این مدیریت فرهنگی اگر در کانال مثبتش قرار بگیرد می تواند آثار سازنده ای در جامعه داشته باشد و اگر درکانال منفی اش قرار بگیرد می تواند آثار مخربی داشته باشد. خیلی طبیعی است مثلاً شخصی ممکن است یکی از شبکه هایی را که تبلیغات مسیحی یا بودایی انجام می دهند را تماشا کند و در آنجا نه تصویر مستهجن دیده شود و نه ممکن است واژه هایی به گوش برسد که از نظر ما مساله دار باشد، ولی مشکلات دیگری دارد که می تواند مسائلی را از جنبه های دیگری بوجود بیاورد. یا مثلاً به فرض شبکه های تلویزیونی وجود داشته باشند که پوچ گرایی و نهیلیسم را تبلیغ کنند و افرادی با قرار گرفتن در معرض چنین رسانه هایی انگیزه های فعالیتهای اجتماعی شان را از دست بدهند و به اعضای غیر موثر و آتل و باطلی در جامعه تبدیل شوند و خودکشی و آسیب های اجتماعی از این نوع در جامعه ترویج پیدا کند. شبکه هایی وجود دارند که ممکن است برنامه هایی داشته باشند برای خودکشی دست جمعی. یک یا دو ماه روی مغز افراد کار می کنند و بعد به همه می گویند که همه با هم فلان روز می خواهیم خودکشی کنیم. پای تلویزیون بنشینیم و با هم یک مراسم را اجرا کنیم و بعد هم خودمان را می کشیم. یک دفعه شما می بینید که آسیبهای اجتماعی خیلی جدی از این طریق ممکن است جامعه را تهدید کند. متوجه می شوید که دیگر آن عناصر و مولفه هایی که ما به دنبالشان هستیم مثل نگاه به نامحرم، لمس نامحرم یا صدا و موسیقی غنا مورد توجه نیست بلکه عنصرهای خیلی جدی تر از این می توانند وجود داشته باشند که تحت مفاهیم عام فقهی می گنجد. یعنی مباحثی مثل مصلحت و مفسده.
در صورتی که به کارکرد هنر در جامعه توجه شود خواهیم دید بخش مهمی از اتفاقات فرهنگی جامعه از طریق هنر است. اطلاع رسانی خبری در جهان امروز درصد محدودی از فرهنگ سازی را انجام می دهد و افرادی که ممکن است از طریق گوش دادن به اخبار فرهنگی، علمی و دیدن برنامه های آموزشی، برایشان فرهنگ سازی اتفاق بیافتد در صد محدودی را تشکیل می دهند، در صورتیکه درصد بسیار وسیعی از جامعه را افرادی تشکیل می دهند که فرهنگ سازی در آنها از طریق هنر اتفاق می افتد. این امر نشان دهنده این است که در جهان امروز، هنر در پدیده ی فرهنگ و فرهنگ سازی نقش بسیار اساسی و کلیدی ایفا می کند و گونه های مختلف هنر می توانند مخاطبهای مختلفی داشته باشند. از طرفی ما نمی توانیم این انتظار را داشته باشیم که همه مخاطبان ما صرفاً فرهنگ سازی خودشان را از طریق سینما انجام بدهند و ما فقط در این زمینه فرهنگ سازی کنیم یا به طور کلی از طریق آن هنرهایی انجام دهند که ما قبلاً مساله شان را حل کردیم. کسانی که دست اندرکار هنر هستند می دانند که روحیات مختلف انسانها با گونه های مختلف هنر می تواند ارتباط برقرار کند. این طور نیست که ما بتوانیم یک گونه را به صورت یک نسخه زیراکسی تهیه کرده و در اختیار همه قرار دهیم و بگوییم که همه باید فقط از طریق این هنر ارتباط برقرار کنند. اگر مشخص شود که هنر در پدیده ی فرهنگ سازی و در سطح جامعه چه اهمیت قابل ملاحظه ای داشته و جایگاه کلیدی آن مشخص شود، آن وقت به شما اطمینان می دهم که دیگر امکان ندارد هیچ فقیهی نسبت به این موضوع بی تفاوت بماند. در آن صورت است که بلافاصله فعالیتهایی در این زمینه شروع می شود تا به یک مفهوم جامع از هنر برسیم.
البته همانطور که اول بحث گفتم فقها چون کارشان موضوع نیست بلکه حکم است، این مفهوم جامع را از طرف می گیرند. اگر فقها درگیر پرداختن به مفهوم جامع هنر شوند این طور نیست که انتظار رود به صورت تافته جدا بافته مفهومی را از طرف خودشان ارائه نمایند. شناخت موضوع کلی هنر از طریق ارتباط فقه با جامعه اتفاق خواهد افتاد و هنر موضوعیت پیدا خواهد کرد. موضوعیت اش از جهت عمومات فقهی در راستای مصالح و مفاسد جامعه است. وقتی هنر موضوعیت پیدا کرده و به عنوان یک قاعده ی عام فقهی مورد توجه قرار گیرد، آن وقت است که خود موضوعیت داشتن هنر یک بحث قضیه است و اینکه در برخی از موارد جزیی هنرهایی که اکنون موجوداند ممکن است با بعضی از الگوهای فقهی ناسازگار باشند قضیه دیگری است. اساساً در تعارضها معلوم نیست همیشه الگوهای از قبل معلوم، برنده باشند. در بسیاری از موارد حتی از دید خود فقها ممکن است که اهمیت مصالح و مفاسد در حدی بزرگ و غالب باشد که بتوانند در مقام تعارض برخی از الگوهای از پیش موجود را کنار بگذارد و بر آنها فائق آیند. نمی گویم همه آنها بلکه برخی از آنها.
اینها مسائلی است که در آینده روشن خواهد شد. من یکی از آن موارد را فقط به عنوان مثال بیان می کنم. در طول سه دهه گذشته که اهمیت موسیقی در رسانه ها معلوم و مشخص شده که ما نمی توانیم در رسانه های مختلف رادیو و تلویزیون به جای موسیقی از سکوت استفاده کنیم، این امکان هم وجود ندارد که به جای موسیقی مثلا از تواشیح یا از مدلهای دیگری که بتوانند زمانی را پر کنند استفاده کنیم، خودبخود اهمیت موسیقی مشخص شده است. زمانی که اهمیت موسیقی مشخص می شود آن وقت ملاحظه می کنید که با ممنوعیت ها به گونه دیگری برخورد می شود. یعنی ممنوعیت ها مورد بازخوانی قرار گرفته و از نو مورد ارزیابی قرار می گیرند. می بینید که این ممنوعیت ها تا چه اندازه جدی است و در چه مواردی واقعاً مصداق دارد و در چه مواردی ندارد. چیزی را که باید همیشه در رابطه با آشنایی با فقه همیشه مدنظر داشته باشیم این است که الگوی فقه، الگوی یک مومن تیپیک اهل ورع(تقوا) یا مومن تیپیکی که سعی می کند هرگز خود را در معرض هیچ شبهه ای قرار دهد، نیست. این نکته خیلی مهمی است. یک مومن تیپیک، منظور مومنانی هستند که از دوره ی پیش و بعد از انقلاب می شناسیمشان و مومنانی که در هر موضعی با این شک مواجه شوند که آیا انجام دادن این کار با موازین شرعی سازگاری دارد یا ندارد؟ از همان ابتدا از آن پرهیز کرده و بی خود خود را درگیر چنین کاری نمی کنند و به جای اینکه شک کنند که این موزیکی که من گوش می دهم آیا جایز است؟ گوش دهم یا جایز نیست؟‌! خاموش اش می کند. اگر شک کند که مثلاً در یک مجلسی که حضور پیدا کنم آیا ممکن است نگاهم به نامحرم بیفتد یا نیفتد اصلاً به آن مجلس نمی رود. یعنی یک پروتوتایپ یا پیش نمونه. یک انسان مومن که همه احتیاط ها و همه ویژگیهای مثبتی که انتظار دارید در یک نفر وجود داشته باشد در حد اعلا در او وجود دارد. این انسان، انسان مدنظر فقیه نیست. متاسفانه یک شبهه عمومی که خیلی از مردم با آن مواجه هستند همین موضوع است. فکر می کنند انسانی که فقه در موردش صحبت می کند انسانی است که از هرگونه شبهه مبرا بوده و مطلقاً خود را به هیچ موضوع شبهه ناکی نزدیک نمی کند. چنین آدمی ممکن است در زهد و عرفان وجود داشته باشد ولی این آدم یک انسان فقهی نیست. من اصرار دارم که دید عموم مردم نسبت به فقه تصحیح شود و توجه داشته باشید چیزی که فقه به آن توجه دارد یک انسان عادی است با تمایلات انسانی عادی. یک انسان کاملاً نرمال و معمولی که در جامعه وجود دارد و هدف فقه نظم دادن به زندگی این آدمهاست نه آنهایی که موضع خودشان را مشخص کرده اند. دقیقاً موضوع فقه چیزی است که اگر بخواهیم یک اصطلاح خارجی برای آن بکار بریم در اصطلاحات حقوقی غربی به آن Ordinary Man می گویند: یک آدم معمولی. موضوع انسانی که فقه در مورد او صحبت می کند به هیچ وجه موضوع یک انسان مفرط در مسیر پرهیزگاری نیست. توجه به این نکته بیشتر اهمیت مساله را روشن می کند که چیزی که فقه به دنبال آن است، مدیریت انسانهای معمولی است و چون این گونه مدیریت مورد نظر است، هنر به عنوان عاملی که انسانهای معمولی دائماً با آن سرو کار دارند برای فقیه حتماً پر اهمیت و مهم خواهدبود. اگر مشخص شود که هنر به عنوان یک کل دارای موضوعیتی برای خودش است، فقه با آن در مدیریت مصالح و مفاسد جامعه برخورد متفاوتی انجام خواهد داد.
نکته دیگری که در سخنرانی ها، مقاله ها و کتابهایی که می خوانیم این است که دستِ کم در بین طیفی از اهل هنر و در بین طیفی از اندیشمندان که در حوزه هنر بحث می کنند یک چیزی به نام "سنت" یا سنت هنری مطرح است. این نکته برای این طیف اهمیت بسیار زیادی دارد که وقتی هنر اسلامی را تعریف می کنیم، هنر اسلامی فارغ از بحثهای روال گرایی و نقش گرایی، یکی از مسائلی که این طیف از اندیشمندان در تعریف هنر اسلامی دخیل می دانند این است که باید یک سلسله عنصر و مولفه های هنر اسلامی را که آنرا از غیر هنر اسلامی متمایز می کند از طریق سنت هنری در جهان اسلام استخراج کرده و این عناصر باید در این هنر وجود داشته باشد. لذا به فرض ممکن است مسجدی که در لندن ساخته شده باشد با وجود اینکه مسجد است و با این وجود که یک عده مسلمان هم این مسجد را ساخته باشند ولی این مسجد نمونه ای از هنر اسلامی تلقی نشود. یا فرض کنید که اگر یک امریکایی مسلمان شده ای، در آمریکا آهنگی اجرا کند، به صرف اینکه خواننده این آهنگ مسلمان است این هنر اسلامی تلقی نشود.
این مثالها اشاره به آن طیفی از اندیشمندان است که چنین نظری دارند. ممکن است سوء تفاهم شود که پیش کشیدن بحث فقه در ارتباط با هنر و مطرح کردن رویکرد فقهی به هنر می تواند عاملی برای تقویت این دید و این اندیشه باشد که اگر ما بحث هنر را پیش بکشیم می تواند به نگاه سنت در حوزه ی هنر اسلامی کمک کرده و آنرا تقویت کند. می خواهم بر این نکته تاکید داشته باشم که هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد. با هر دو نگاهی که مطرح کردم یعنی نگاه جزء نگر؛‌ آن بود که با مصادیق مواجه می شد و نگاه کل نگر؛ آن بود که پذیرفته باشد که هنر به عنوان هنر موضوعیت دارد، هنر صرفاً در معنای عرفی اش و در کارکرد اجتماعی اش است که مد نظر قرار گرفته می شود.
پرداختن به سنتها، یک نگاه به تاریخ هنر است. یعنی کسی که با رویکردی تاریخی، سیر تطور هنر در جهان اسلام را می ببیند و سعی می کند از آنها مابه الاشتراکی بیرون بکشد تا از آنها ترادیسیون و سنتی بیرون کشیده و بگوید فلان چیز ترادیسیون یا سنت اسلامی است. یعنی ما برای اینکه قضاوت کنیم و بگوئیم که آن مسجد لندن آیا مصداق هنر اسلامی است یا نه، باید تعداد زیادی مسجد را در طول تاریخ مطالعه کرده باشیم تا بتوانیم بگوییم سنت مسجدسازی در جهان اسلام این است. ولی این چیزی را که به نام مسجد ساختند ساختمان زیبایی است ولی هیچ ربطی به مسجد و هنر اسلامی ندارد.
اما چیزی که یک فقیه در نگاه جز نگر با آن مواجه می شود این است که می خواهد ببیند آن موضوع با الگوهای حرام و حلالی که از قبل می شناخته ممنوعیتی دارد یا نه؟ بنابراین این که این موضوع با سنت کاشی کاری از پیش موجود در ساخت ستونها یا گنبد یک مسجد سازگاری دارد یا ندارد موضوعیتی برای مطالعه فقیه ندارد. برای همین است که شما می بینید در منظر و مرعای فقها، یعنی در جایی که فقها دائماً به آنجا رفت و آمد دارند و مساجدی مثل مسجدالرضای میدان هفت تیر و یا مساجد دیگری که از این نوع ساخته شده اند، مطلقا ادامه سنت مسجد سازی اسلامی را در آنها نمی بینید. اگر به ما نگویند که اینجا مسجد است خیلی سخت می توان تشخیص داد که این یک مسجد است. ولی در عین حال با عکس العملی از جانب یک فقیه در این مورد به عنوان یک عکس العمل منفی مواجه نمی شویم. این که یک فقیه موضع گرفته باشد که مثلا از نظر وقفی اشکال دارد یا اینکه زمین این مسجد وقف ساختن مسجد شده بود و الان چیز دیگری ساخته شده که از نظر فقهی صدق محل مسجد یا عدم صدقش محل شبهه است، با چنین برخورد و رویکردی مواجه نیستیم. چون یک فقیه برداشت عرف را مورد مبنا قرار می دهد. عرف به اینجا می گوید مسجد. عرف به این مسجد می آید، نماز می خواند و ختم برگزار می کند. بنابراین هیچ چیز ناهنجاری در این جا اتفاق نیفتاده است. نباید فراموش کنیم که طیف فقها نسبت به مظاهر ظاهری مدرن، تکنولوژی، وام ها و داد و ستدها، اتفاقاً خیلی انعطاف پذیر بوده و نسبت به این مسائل اگر با الگوهای حلال و حرام منافاتی نداشته باشد مقاومتی نشان نمی دهد.
در نگاه کلی نگر اگر شما به این مسیر بروید که هنر را به عنوان یک عامل موثر در فرهنگ سازی جامعه برای توسعه مصالح و جلوگیری از مفاسد مورد توجه قرار دهید، در این صورت اگر یک فقیه با چنین رویکردی با هنر مواجه شود، چیزی که برای او موضوعیت دارد همین کارکردها است. آن چه که برای یک فقیه مهم است این است که آیا این مصداق هنر در راستای آن مصالح و جلوگیری از آن مفاسدی که ما به دنبالش بودیم هست یا نیست؟ اینکه آیا در آن یک الگوی سنتی به کار گرفته شده یا نه مد نظر فقیه نخواهد بود. بنابراین این تصور که با به میان کشیده شدن رویکرد فقهی نسبت به هنر نگاه هنر سنتی تقویت خواهد شد رویکرد درستی نیست. به نمونه ای اشاره می کنم.
وقتی فقهای شیعه در طول چند دهه اخیر تعریف جدیدی از غنا به دست دادند و مشخص کردند که حدود و ثغور غنا از نظر آنها چه چیزی است، وزارت ارشاد شروع کرد به مجوز صادر کردن برای ترانه هایی که خوانده می شوند و در آن چارچوب قرار می گیرند. ملاحظه می کنید که خیلی زود مسیر همواری فراهم شد. زیرا بخش عمده ای از ترانه هایی که اجازه انتشار گرفته اند و بعد به رسانه های ما نفوذ پیدا کرده اند، ترانه های پاپ بوده اند. در مقابل طیف خیلی محدودی از آنچه که انتشار پیدا کرده بودند موسیقی دستگاهی و سنتی بود که از قبل وجود داشته اند. دلیل این است الگوهایی که در این مورد وجود داشت، الگوهایی کارکرد محور بودند، نه سنت محور. اینکه این الگو چقدر کهنه و ریشه دار است یا این الگو چه اندازه با سنت ما ارتباط دارد یا ندارد، به خودی خود در بحثهای فقهی ما تا کنون موضوعیتی نداشته و بر اساس پیش بینی هم به نظر نمی رسد در آینده چنین چیزی موضوعیت پیدا کند. در پایان به نکته ای مهم اشاره می کنم.
واقعاً بحث کردن در چنین حوزه ای و آن هم بین دو رشته ای که فاصله قابل ملاحظه ای بین آن دو وجود دارد؛ مباحث اندیشه ی هنر و در طرف مقابل بحث فقه، در حد یک زمان کوتاه کار مشکل و دشواری است. من سعی کردم به بعضی از محورهای کلی به صورت خیلی گذرا بپردازم و این فرصت را نداشتم که وارد تحولاتی شوم که مثلاً در مورد نگارگری و موسیقی در طول تاریخ فقه به خصوص در این چند دهه اخیر اتفاق افتاده است، بپردازم. ما در این چند دهه شاهد تحولات مهم و جدی در موضع گیری فقها نسبت به گونه های مختلف هنر بودیم. طبیعتاً این موارد می تواند موضوع یک رشته کارشناسی ارشد باشد تا اینکه بخواهد در حد یک جلسه یک ساعته مورد مطالعه قرار گیرد.
نوشتار حاضر بخش اول سخنرانی دکتر احمد پاکتچی استاد دانشگاه شهید بهشتی است که با عنوان «رویکرد فقه شیعه به هنر اسلامی» روز دوشنبه ۱۳ خرداد ۸۷ در مرکز هنر پژوهی نقش جهان ایراد شد.
سخنران: احمد - پاکت‌چی
خبرنگار: سعید - بابایی
منبع : باشگاه اندیشه