یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

اصول سازگاری اسلام و مدرنیته


● مقدمه
تجدد فرهنگ غالب دوران ماست، به نحوی که تمامی فرهنگها و خرده فرهنگها را به نحوی از انحاء تحت تاثیر خود قرار داده است . اگرچه تجدد به یک معنا حاوی بزرگترین دستاوردهای انسانی است و تغییرات ناشی از آن کلیه زوایای جوامع بشری را درنوردیده است، تا آنجا که به مثابه یک نقطه عطف نسبت به ماقبل خود در کلیه امور فردی و جمعی انسانی در آمده است، اما این به آن معنا نیست که تجدد را غایت مطلوب یافضیلت برتر قلمداد کنیم و آن را به مثابه میزان سنجش صحت و سقم پدیده های انسانی تلقی کنیم . لذا در عین خوشامدگویی به بسیاری از پیامدها و نتایج تجدد از کاستی ها و انتقادات وارد بر آن نیز نباید غافل بود، و آنرا به قول هابرماس "پروژه ای ناتمام " و طریق گذار و نه مقصد دانست . متجدد شدن (Modernization) روندی تدریجی دارد و تحقق آن نیازمند بلوغ به شرایط خاص فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است و لزومی ندارد این روند در جوامع مختلف یکسان طی شود، یاهمه جوامع به وضعیت فعلی جوامع اروپایی و آمریکایی برسند . هرجامعه ای حق دارد راه خاص خود را بسوی تجدد بپیماید و ازآن مهمتر به تجددی که خود باوردارد برسد .
بنابرین از ابتدا مشخص کنم که مرادم از سازگاری اسلام و مدرنیته این نیست که اسلام به عنوان یک متغیر خود را با مدرنیته به عنوان ثابت سازگار کند و نتیجه آن "اسلام مدرن " باشد، به این معنی که هر امر مغایر با مدرنیته در اسلام تغییر کند و تمامی احکام و ضوابط اسلامی بر مدرنیته منطبق شوند و تمامی ضوابط و معیارهای مدرنیته بدون چون و چرا و بی کم و کاست در اندیشه و کنش و منش اسلامی پذیرفته شوند و مدرنیته به عنوان سنگ محک و منبع و معیار رد و قبول گزاره های اسلامی درآید . همچنانکه مرادم ازاین سازگاری این نیست که مدرنیته به عنوان یک متغیر خود رابا اسلام به عنوان ثابت سازگار کند و نتیجه آن "مدرنیته اسلامی " باشد، به این معنی که هر امر مغایر با اسلام درمدرنیته مردود تلقی شود و اسلام معیار رد و قبول گزاره های مدرن باشد . در صورت اول انحلال اسلام در مدرنیته و در صورت دوم انحلال مدرنیته در اسلام اتفاق می افتد .
پس اگر مقصود از سازگاری اسلام و مدرنیته این نیست که یکی را بی چون و چرا بپذیریم و دیگری را در آن منحل کنیم، مراد از سازگاری چیست ؟ آنچه من در این مقاله درمقام بیان آن هستم امکان سازگاری قرائتی از اسلام باروایتی ازمدرنیته است، به عبارت دیگر امکان تحقق اسلام و مدرنیته در یک جامعه . جامعه ای که اعضای آن به اسلام ایمان داشته باشند و در فکر و عمل اسلامی بیندیشند و اسلامی رفتار کنند و در عین حال ضوابط مدرنیته در آن رعایت شود. امور جامعه بر اساس خردجمعی و آزادی و حقوق آحاد جامعه اداره شود. می خواهم بگویم جمع بین اسلام و مدرنیته ممکن است .
معنای این سخن این نیست که هر قرائتی از اسلام باهر برداشتی ازمدرنیته قابل جمع است و بین این دو هیچ ناسازگاری اتفاق نمی افتد . برعکس درحال حاضر قرائتهایی از اسلام وجود دارد که با مدرنیته بطور مطلق ناسازگار است .بنابراین آنکه ازامکان سازگاری اسلام و مدرنیته سخن می گوید پیشاپیش اعلام کرده است که باهردو طرف بحث برخوردی انتقادی دارد، هرچند زاویه و میزان انتقاد نسبت به این دو طرف متفاوت است . از یک سو انتقادات متفکران از قبیل السدیرمکین تایر ونیز متفکران پست مدرن را ارج می نهد، واز سوی دیگر - که بیشتر وجهه نظر این مقاله است - "اسلام تاریخی " را به دور از پیام اصلی اسلام ارزیابی می کند .
توضیح آنکه اسلام به عنوان یکی از سه دین بزرگ ابراهیمی و آخرین آنها پس از چهارده قرن با عادات و رسوم و عرف های پیروان خود چنان ممزوج شده است که بازشناسی پیام اصلی آن امروز کار ساده ای نیست . در اسلام تاریخی متن کتاب مقدس- قرآن - و گفتار و رفتار پیامبر - محمد (ص) - و سیره و روش اولیاء دین و اجماع علمای مسلمان به مثابه احکام ثابت، فرا زمان و فرامکان نگریسته می شود و بر این اساس از قداستی غیرقابل انتقاد و فراتر از بحث و گفتگو برخوردار می شوند . دراین رویکرد در عین باور عقلانیت دینی که از آن به " حکمت " تعبیرمی شود، این عقلانیت لزوماً همواره توسط عقول بشری قابل درک نیست . لذا نقش عقل به واسطه محدودیت عقل انسانی در استنباط احکام الهی چندان برجسته نیست، و فهم دینی "متن محور" است و فهم "ظواهر" مساوی فهم دین است . ودرفهم دینی صورت گرایی (formalism) غلبه دارد، این صورت گرایی هرگز به غایات اعمال دینی که بواسطه محدودیت عقل انسانی چندان قابل اتکا نیستند، اجازه عرض اندام نمی دهد . و به همین دلیل اجتهاد، اگرچه فی الجمله در برخی مذاهب پذیرفته شده، اما از اجتهاد در فروع فراتر نرفته است. در اسلام تاریخی -که ازآن به "اسلام سنتی" نیزمی توان تعبیرکرد - اجرای احکام شریعت ملاک اسلامی بودن جامعه است . از آنجا که دراین دیدگاه دراحکام شرعی حقوق آدمیان لحاظ شده است، نیازی به تمسک به امثال اعلامیه جهانی حقوق بشر نیست . درحوزه عمومی نیز جایی برای دمکراسی نیست .چراکه خلیفه یا ولی فقیه مصلحت مردم را بهتر از خود آنها رعایت می کند . با احکام شریعت در اسلام تاریخی آزادی عقیده و مذهب منتفی است . ودرمواردی که حاکم اسلامی یافقیهان مسلمان تشخیص دهند برای اجرای شریعت یاتوسعه دین می توان از خشونت استفاده کرد . اقامه احکام شریعت یااجرای دین نیازی به تحصیل رضایت دیگران ندارد، همگان موظفند این احکام و دستورات را رعایت کنند . پذیرش اسلام یا قبول زندگی در جامعه اسلامی به معنای قبول پیشین همه احکام آن است و پس از قبول ابتدایی جایی برای تخلف بعدی نیست . ازاین دیدگاه بهترین زمانها زمان پیامبر بوده و مسلمانان موظفند جامعه خود را منطبق با الگوی عصرنزول بنمایند و در ناسازگاری پدیده های مدرن با الگوی عصر پیامبر اشکال از پدیده های مدرن است، یا باید آنها راحذف کرد یا در آن الگوی مقدس گنجانید . تاویل متن در معارضه با حکم عقل چندان جایی ندارد، چراکه اکثرقریب به اتفاق احکام عقل ظنی است و از عقل قطعی و یقینی کمتر اثر است .
آنچه به اختصار ذکر شده چکیده ای از دیدگاه اسلام تاریخی یا اسلام سنتی است که طیف وسیعی از مذاهب اسلامی از سلفی ها، اخباری ها، حنبلی ها و وهابی ها، تا قرائت رسمی دیگر مذاهب اسلامی را در برمی گیرد . علیرغم کثرت معتقدان به این دیدگاه، وعدم تردید در مسلمان بودن آنها و بااحترام به برداشت آنها، این دیدگاه با مدرنیته در تعارض است و در عصر حاضر با پیاده شدن آن در عرصه عمومی، در جامعه جایی برای مدرنیته نخواهد بود . اگرکسی اسلام را منحصر در قرائت رسمی بداند جایی برای سازگاری با مدرنیته باقی نمی ماند . پیروان اسلام تاریخی اگرچه در زندگی خصوصی خود مشکلی برای رعایت ضوابط اسلامی ندارند، اما در عصر ما برای اجرای احکام اسلامی در جامعه با مشکل جدی مواجهند و چاره ای ندارند یا اینکه از اجرای احکام شریعت درباره دیگران و درجامعه چشم بپوشند و به تعطیل دین در جامعه راضی شوند و یا اینکه برای جاری ساختن ضوابط دینی در جامعه به زور و خشونت متوسل شوند . مسلمانان سنت گرا غالبا به راه حل اول تن داده اند و مسلمانان بنیادگرا به راه حل دوم روی آورده اند . در پیش گرفتن راه حل اول معنایی جز تسلیم اسلام سنتی به مدرنیته در جامعه وعقب نشینی به زندگی خصوصی ندارد . اما مسئله به همین جاختم نمی شود، زیرا مسلمانان سنت گرا برای عدم عمل به احکام اجتماعی اسلام و احکام شرعی نسبت به دیگران که از دیدگاه آنها در زمره احکام ثابت و دائمی اسلامی است، دلیل قانع کننده ای ندارند . مشکلات ناشی از توسل به زور برای اجرای احکام شریعت برای مسلمانان بنیادگرا به مراتب بیشتر است و حاصل آن ارائه چهره ای ناپسند و زورمدار از اسلام است . همچنانکه حاصل راه حل مسلمانان سنت گرا ارائه چهره ای ناتوان و رنجور از اسلام است .
● اصول سازگاری اسلام و مدرنیته
اکنون نوبت به بررسی قرائت دیگری از اسلام و نسبت سنجی آن با مدرنیته می رسد . این قرائت رو به رشد حاصل مطالعات جمعی ازمتفکران مسلمان است که در جوامع اسلامی به "روشنفکران دینی" موسومند و در اندیشه خود روشنفکری و مدرنیته را از یک سو با اسلام از سوی دیگر جمع کرده اند . در تفکر این جریان عقلانیت و ایمان، حقوق انسانی و تکلیف الهی، آزادی فردی و عدالت اجتماعی، خردجمعی و اخلاق دینی، عقل بشری و وحی الهی با هم همزیستی مسالمت آمیز دارند . روشنفکران دینی پیام اسلامی را با گوهر مدرنیته توامان پذیرفته اند . ویژگی های اسلام روشنفکری یااصول سازگاری اسلام و مدرنیته به شرح زیر قابل ذکر است :
● اصل اول :
در مقایسه با اسلام رسمی که "صورت گرا" بود، اسلام روشنفکری "غایت گرا" است، و معتقد است کلیه احکام، مناسک و گزاره های دینی در خدمت یک غایت متعالی است . این غایت متعالی در کلی ترین بیان آن "کرامت انسانی" است، که از آن به تقرب به خداوند یا سعادت قصوی (نهایی) نیز تعبیرمی شود. هر یک ازاوامر، نواهی، مناسک، احکام وگزاره های اسلامی غایتی جزئی دارد . این غایات همگی در راستای آن غایت نهایی و مطلوب متعالی هستند، دین درمجموع اجزای خود یک جهت گیری بسوی امر متعالی برای رهایی و کمال انسان است .ارزش اعمال و مناسک دینی زمانی محقق می شود که این جهت گیری تامین شده باشد . به عبارت دیگر ظاهر، صورت و پوسته برای وصول به محتوا، باطن و مغز است . غایات دینی ثابت، دائمی، فرازمانی و فرامکانی هستند،اما ابزار و احکامی که حاصل این غایات هستند در شرائط مختلف زمانی مکانی تغییر می کنند . لذا طبیعی است که برخی از احکامی که در صدر اسلام و تا قرنها بعد تامین کننده غایات متعالی دین بودند، با تغییر شرائط زمانی مکانی برآورنده چنین هدفی نباشند . براین اساس اینگونه احکام زمان مند، موقت و غیردائمی شمرده می شوند . اینگونه احکام متغیر و موقت را نه تنها در میان احکام شرعی صادرشده توسط فقیهان مسلمان که مورد اجماع و اتفاق آنها واقع شده می توان یافت، بلکه حتی درمیان احکام صادره ازسوی پیامبر (ص) نیز قابل رویت است . یعنی اینگونه نیست که تمام روایات پیامبر حاوی احکام ثابت و دائمی اسلامی باشد . پیامبر احکام اسلامی محصور در زمان و مکان خود نیز صادرکرده است و تبعیت صادقانه از پیامبرهرگز به معنای پیروی از اینگونه دستورات ایشان در شرایط متقاوت زمانی و مکانی نیست، بلکه به معنای حفظ روح پیام و مقصود اصلی ایشان است .
براین اساس حتی کتاب مقدس - قرآن کریم - نیز دربردارنده هردوگونه حکم اسلامی است، یعنی همچنانکه احکام ثابت، جهان شمول، فرازمانی و فرامکانی در قرآن کم نیست، اما اینگونه نیست که همه بیانات و گزاره های قرآنی از این قسم باشد، بلکه درکتاب مقدس گزاره های ناظر به شرائط خاص زمان نزول و احکام متغیر و موقت نیز یافت می شود .قرآن و پیامبر نمی توانسته اند نسبت به مسائل و مشکلات عصر نزول و صدراسلام و زمان خود بی تفاوت باشند و هیچ دلیلی دردست نیست که مسائل و مشکلات آن دوران قابل تعمیم به همه دورانها و مکانها باشد، بلکه مطالعه پسینی و استقراء، دلیلی کافی برای وجود احکام متغیر و موقت و بیانات ناظر به شرائط زمانی مکانی عصرنزول درکتاب خدا است . احکام بردگان، مشکل مجازاتهای شرعی، برخی صورجهاد، برخی تبعیض ها درحقوق زنان و حقوق غیرمسلمانان نمونه ای از اینگونه احکام متغیر و موقت هستند .
از زاویه ای دیگر زبان امری تاریخی است. حتی اگر وحی الهی و سخن خداوند نیز درقالب زبان ریخته شود، محدودیتهای زبانی از جمله تاریخی بودن شامل آن می شود . به هرحال گزاره ثابت و فرازمانی نیاز به اثبات دارند و اثبات آن کارآسانی نیست . روشنفکران دینی معتقدند فقیهان مسلمان با بسیاری ازاحکام متغیرو موقت موجود در آیات و روایات، معامله احکام ثابت و دائمی کرده اند، وغالب مشکلات مسلمانان معاصر ازاین ناحیه تولید شده است .
● اصل دوم :
اگر چه در برخی از مذاهب اسلامی "عقل" صریحا یکی از منابع استنباط شمرده شده، اما در "اسلام تاریخی" عقل نقش چندانی ندارد، عقل نهایتا کاشف حکم شرع است نه بیشتر، وبه دلیل نادربودن احکام عقل قطعی و عدم حجیت عقل ظنی در سیمای فعلی دین عقل جایگاه رفیعی ندارد . روشنفکران دینی در نقد رویکرد پیش گفته با استناد به ظنی بودن دلالت ادله متن محور (کتاب،سنت و اجماع ) رد عقل را با حربه ظنی بودن برنمی تابند . آنها معتقدند اینگونه نیست که غایت هیچیک ازاحکام با عقل انسانی قابل درک نباشد، البته آنها ادعا نمی کنند که حکمت همه احکام شرعی را نیز درک کرده اند، اما بسیاری از احکام شرعی بویژه اکثر قریب به اتفاق احکام غیرعبادی قابل بحث عقلی است .
احکام دینی درزمان نزول عقلایی بوده اند، مطابق سیره عقلایی آن زمان درک و توجیه می شده اند، به صرف اینکه قائل آن گزاره ها خدا یاپیامبر بوده پذیرفته نمی شده اند، چون فی حد نفسه معقول بوده اند تلقی به قبول می شده اند بسیاری از این گزاره ها در قالب آیات قرآن یا روایت پیامبر باعث اسلام آوردن کافران شده است، آنان به دلیل محتوای معقول و صحیح این گزاره ها، آنها را مطابق عقلانیتشان می پذیرفتند، اعتبار این اقوال باعث پی بردن به اعتبار قائل می شده نه بر عکس . شنوندگان احکام اسلامی در صدراسلام این احکام رامطابق عرف آن روز عادلانه و برتر از راه حلهای مشابه می یافتند، امروز نیز اگر حکمی قرار است به دین نسبت داده شود و "حکم اسلامی" تلقی شود می باید به عرف عقلایی امروز عقلایی، عادلانه و برتر از راه حلهای مشابه ارزیابی شود .
معنای این سخن قابل بحث بودن گزاره های دینی است، واز آن مهمتر قابل نقد بودن، قابل مقایسه بودن، و قابل ارزیابی بودن اینگونه گزاره هاست. مسلمانان می باید بتوانند از ضوابط و احکام دین خود به صورت عقلانی دفاع کنند و درمواجهه با دیگر راه حلها می باید توجیه کافی عقلانی برای حکم دینی خود داشته باشند . هرگزاره ای که امروز غیرعادلانه تلقی شود، یامعارض حکم عقل قطعی باشد، از اعتبار ساقط است، حتی اگردر گذشته حکم شرعی شمرده شده باشد. بنابراین همچنانکه نسخ حکم شرعی با ادله نقلی از قبیل کتاب و سنت ممکن است، با دلیل عقلی نیز نسخ ممکن خواهد بود. در واقع منسوخ شدن حکم یعنی خبر از موقت بودن و به پایان رسیدن زمان اعتبار آن .
اگرکسی چنین اعتباری را برای دلیل عقل نپذیرد و نقش برجسته عقل را در استنباط احکام شرعی و فهم گزاره ها ی دینی انکار کند، معنایش این است که احکام شرعی و گزاره های دینی راتعبدی، تقلیدی، غیرقابل توجیه عقلایی و غیرقابل تحقیق و گفتگو می داند. اگر چنین رویکردی دراسلام سنتی و تاریخی جایی داشت در اسلام روشنفکری هیچ محلی از اعراب ندارد (پذیرفته نیست ). روشنفکران دینی براین باورند که انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی زمانی آغاز شد که نهضت عقل گرایی معتزله و عدلیه توسط جریان محافظه کار اشاعره درهم شکسته شد . روشنفکری اسلامی در واقع ادامه همان جریان عقل گرایی معتزله و عدلیه است .
کتاب مقدس - قرآن - بارها بر تعقل تاکید کرده و از منتقدان خود خواسته که برگفته خود "برهان " بیاورند . بنابراین کاملا منطقی است که دیگران نیز همین انتظار را ازمسلمانان داشته باشند که مبانی دینی خود را با برهان اثبات نمایند. اقامه برهان چیزی جز ورود در داد وستد عقلانی نیست، اقامه برهان یعنی قبول عقلانیت. عالمان اسلامی سنتی نیز قبول دارند که درحوزه اعتقادات تقلید روانیست و مسلمانان می باید برآنچه می پذیرند دلیل داشته باشند. به عبارت دیگر در عقلانیت مباحث اعتقادی تردیدی نیست. در اینکه مناسک و امور عبادی نیز منطقی جزعشق و بندگی ندارند نیزبحثی نیست، تفاوت اسلام سنتی و اسلام روشنفکری در احکام شرعی غیر عبادی است که در اصطلاح فقهی به آن"معاملات" گفته می شود و کلیه امور حقوقی اعم از حقوق مدنی، حقوق تجارت، حقوق کیفری، حقوق اساسی و حقوق بین المللی رادربرمی گیرد . اسلام روشنفکری این بخش از دین ( یعنی احکام معاملات یا بخش حقوقی) را تعبدی و تقلیدی محض نمی داند و معتقد است ادراک عقل دراین حوزه نیزمعتبراست. به عبارت دیگر این قسمت مهم دین را تابع ضوابط عقلایی می داند و با اجرای این ضابطه و ضابطه ملازم آن یعنی عدالت بسیاری از احکام این حوزه را از جمله احکام موقت و متغیر و منسوخ می داند. درمقابل اسلام سنتی مسلمانی را درگرو اجرای ضوابط حقوقی عصر پیامبر از طریق ثابت و دائمی پنداشتن تمامی این احکام می داند. آشکاراست که اسلام روشنفکری برای تعمیم روش عقلایی بر بخش حقوقی دین نیازمند یک علم اصول فقه جدید است. علمی که مبنای عقلانیت شریعت خواهد بود. درواقع این عقلانیت موتورمحرک اجتهاد نوین است .
نگفته پیداست که تعریف این عقلانیت، وحدود و ثغور اعتبار آن، و نحوه ارزیابی آن ازجمله مباحثی است که به دور از خطابه های حماسی، تحقیق فنی و کارشناسانه می طلبد. راستی این عقلانیت به کدامیک از رویکردهای عقلانیت مدرن نزدیک تر است و از کدامیک دورتر. عدالتی که محور احکام شریعت است چگونه تعریف می شود و در طبقه بندی های جدید عدالت درکجا جا می گیرد ؟ روشنفکری اسلامی در این وادی دشوار راه درازی در پیش دارد، در واقع این تازه آغاز راه است .
● اصل سوم :
یکی ازمهمترین تفاوتهای اسلام سنتی با اسلام روشنفکری میزان حق دخالت در دینداری دیگران است. اگر یکی از اعضای جامعه ضوابط اسلامی رارعایت نمی کند، آیا دیگراعضای جامعه مجازند اورا وادار به رعایت این ضوابط کنند؟ آیا دراین راه می توان از زور وخشونت هم استفاده کرد و به هر قیمت اقامه شریعت نمود ؟ اسلام سنتی با توسل به احکامی همچون امربه معروف و نهی ازمنکر، جهاد، و مجازاتهای شرعی حدود و تعزیرات استدلال می کند که اگر مردم با زبان خوش به وظائف دینی خود عمل نکردند استفاده از چاشنی تهدید، زور، ارعاب و حتی بکارگیری خشونت البته به مقدار لازم اشکالی ندارد . بالاخره ضوابط وحدود الهی می باید رعایت شود .
اسلام روشنفکری جامعه ساخته و پرداخته اسلام سنتی را جامعه ای بسته ومبتنی براجبار و فشار دانسته معتقد است، آنچه بازور پیاده می شود تنها ظواهر بدون محتوای دین خواهد بود . ایمان دینی بازور محقق نمی شود . ایمان از جنس عشق است، مگر با بخشنامه و امریه و دستور می توان عاشق شد ؟ با اجبار و فشار به جای ایمان دینی، ریاکاری، تظاهر و دورویی جریان می یابد و به جای اقامه دین نوعی دین گریزی و بی تفاوتی نسبت به فرائض دینی جانشین می شود. هرکس می تواند نسبت به شخص خود هرگونه سختگیری راکه لازم می داند اعمال کند، اما نسبت به"دیگری" تازمانی که خودش نخواهد ما مجاز نیستیم چیزی را- ولو آنچه از نظر ما کاملا حق است - تحمیل کنیم .رابطه "من- دیگری" رابطه ای توام با اختیار و آزادی است . دراین رابطه استفاده از زور وخشونت به شدت ممنوع است. همانگونه که من آزادم دین، راه و سبک زندگی خود را انتخاب کنم، "دیگری" نیز ازهمین آزادی و اختیار و حق انتخاب برخورداراست. اگر من انتخاب دیگری را نادرست یافتم، مجازنیستم اورا به زور به آنچه خود حق می دانم و او حق نمی داند مجبورکنم. درچنین صورتی من می توانم بلکه موظفم شرائطی ایجاد کنم که دیگری نیز قانع شود و با اختیار و آزادی راه و روش خود را تصحیح کند، اما اگر قانع نشد من دیگر مجازنیستم متوسل به زور و خشونت شوم . او آگاهانه آنچه رامن ناحق می دانم انتخاب کرده است و در آخرت تاوان آنرا خواهد پرداخت . امربه معروف و نهی ازمنکر معنایی جز وجوب ایجاد شرائط فرهنگی لازم برای امور نیک و ایجاد حداکثر موانع قانونی و فرهنگی برای ارتکاب امور شر ندارد. هیچیک از شهروندان با وجود دولت حق ندارد به عنوان تادیب یا ارشاد به خشونت متوسل شوند. حاصل تجویز روشنفکران مسلمان "اسلام اقناعی" است و نهایت تجویز دیدگاه سنتی "اسلام اجباری" .
روشنفکران اسلامی برآنند که بدون احترام به فردیت و آزادی انتخاب فردی نمی توان از کرامت انسان دم زد. واضح است که براساس این آزادی انتخاب، منتخب افراد لزوما از دیدگاه ما ممکن است صحیح نباشد. تنها چیزی که می تواند این آزادی انتخاب را محدود کند قانون عادلانه است، قانونی که تک تک آحاد جامعه در وضع آن مشارکت دارند، یعنی قانون دمکراتیک. پس هرگونه اعمال فشار، اجبار بر دیگران از سوی آحاد جامعه بنام دین و شریعت ممنوع است، براین منوال حق آزادی فردی از گزند تجاوز دیگر آحاد جامعه مصون می ماند و هیچکس با توهم تکلیف شرعی حق ندارد در زندگی دیگری دخالت کند چه برسد به اینکه این دخالت توام با خشونت و ضرب و جرح باشد. بیاد داشته باشیم حق انتخاب افراد امر یک بار مصرف نیست تا گفته شود آنان یک بار انتخاب کردند و دیگر تا ابد مجبورند درچارچوب انتخاب اولیه خود باقی بمانند. این حق دائمی است، آنان می توانند انتخاب های پیشین خود را ابطال نمایند، یا از کل دین تنها برخی اجزای آنرا برای عمل انتخاب نمایند . این محق بودن صرفا بمعنای مجاز بودن است وتلازمی با صحیح بودن ندارد . به رسمیت نشناختن این حق به معنای تجویز زور و فشار و اکراه در دین است که با قاعده جاودانه "لااکراه فی الدین" (در دین اجبارنیست ) منافات دارد .
● اصل چهارم:
اکنون نوبت به طرح سوال دشوارتری رسیده است. سه نکته قبلی نکات افتراق اسلام روشنفکری با اسلام سنتی و تاریخی بود. روشنفکران اسلامی با طرد جزمیت در قرائت متن، با پذیرش عقلانیت درفهم دین و با به رسمیت شناختن حق آزادی انتخاب آدمیان به جهان مدرن پانهادند. این نکته چهارم فارق بین روشنفکران دینی و روشنفکران غیردینی است. روشنفکران دینی حداقل در سه مورد با روشنفکران غیردینی اختلاف نظر دارند. اول آنکه دینداران و ازجمله روشنفکران دینی (چه مسلمان چه مسیحی و یهودی ) در عرصه خصوصی و شخصی خود مومنانه زندگی می کنند، به خدای متعال و روز آخرت ایمان دارند ودرسلوک اخلاقی خود به الگوهای دینی تاسی می کنند. اهل دعا و عبادت و مناسک دینی هستند.
دوم آنکه روشنفکران دینی در عرصه عمومی و در ارتباط با دیگران نیز به اخلاق دینی متعهدند و از آن مهمتر عملا به ضوابط دینی پابندند. اگر در جامعه ای اندیشه، منش و روش روشنفکران دینی مورد اقبال عمومی قرارگرفت و اکثریت آحاد جامع قانع شدند که این راه و روش سعادت آنها را بیشتر تامین می کند، دراین صورت از یک سو اینگونه دینداران و دین باوران به شیوه دمکراتیک کارگزار عرصه عمومی می شوند و از سوی دیگر جامعه آزادانه و بااختیار می پذیرد که در قوانین خود به ضوابط و ارزشهای دینی -که مورد اقبال عمومی است - بها دهد . برای مثال درچنین جامعه ای قانون از طریق راهکارهای دمکراتیک همجنس گرایی، روابط آزاد جنسی خارج از ازدواج بویژه قبل از ازدواج، ترویج سکس و خشونت از طریق رسانه های ارتباط جمعی، سقط جنین جز درموارد اضطراری راممنوع می کند یا قانوناً از آموزش معارف دینی دردبستانهای عمومی دفاع می کند .
سوم آنکه در چنین جامعه ای خط مشی گذاری عمومی (Public Policy Making) بی شک متاثر از ارزشها و ضوابط دینی خواهد بو . خط مشی گذاری عمومی امری متفاوت با قانونگذاری وفراتر از آن است . مومنان و دینداران درخط مشی گذاری عمومی می کوشند کرامت انسان، عدالت واخلاق رارعایت کنند . راهکارهایی از قبیل دمکراسی و حقوق بشر نتوانسته جای خالی اخلاق و عدالت و کرامت را پرکند . دقیقا این همانجایی است که آلکسی دوتوکویل متفکر فرانسوی برنیاز دمکراسی به دین تصریح کرده است. آیا اگر جایی متفکر ملی در تغایر با حقوق بشر، عدالت، اخلاق یاکرامت انسانی قرارگرفت، چه چیزی جزایمان دینی و وجدان اخلاقی است که منافع ملی را براین ارزشهای والای انسانی ترجیح ندهد ؟ یااگر رشد ناخالص تولید ملی یک کشوربه بهای فقر مفرط دیگر کشورها به دست می آید چه چیزی جزدین و اخلاق دینی چنین توسعه ای رامذموم می شمارد ؟
روشنفکران غیر دینی درمورد اول یعنی زندگی خصوصی مومنانه بادینداران مشکلی ندارند، اما در موارد دوم و سوم یعنی رعایت ضوابط و ارزشهای دینی در قانونگذاری و در خط مشی گذاری عمومی به شدت مخالفت می کنند و براین نکته پا می فشارند که مدرنیته اقتضا می کند که ما دین را امری خصوصی بدانیم و به آن اجازه دخالت درعرصه عمومی راندهیم، لذا لازمه لاینفک مدرنیته سکولاریسم است، یعنی جدایی قانونگذاری و سیاستگزاری و خط مشی گذاری عمومی از دین. ماهیت مدرنیته ماهیتی سکولار است و هیچ دین و آئینی را در عرصه عمومی برنمی تابد حتی اگر اکثریت جامعه رعایت چنین ارزشها و ضوابطی رابطلبند، چراکه درچنین صورتی حقوق اقلیت که به آن دین و آئین ایمان ندارد پایمال می شود . بنابراین هیچکس حق ندارد ذات و ماهیت مدرنیته را که عقلانیتی سکولار است نقض کند.
روشنفکران دینی درمقابل استدلال می کنند که این حق آحاد یک جامعه است که هرگونه می خواهند وضع قانون نمایند یاخط مشی عمومی راتنظیم نمایند، واضح است اولا اقلیت می باید امکان تبدیل شدن به اکثریت را داشته باشد و درزمان اقبال عمومی آنان نیز حق خواهند داشت قانون، خط مشی عمومی را با ضوابط و ارزشهای خود تنظیم نمایند. ثانیا حقوق پایه از قبیل حق حیات، حق آزادی ابراز عقیده، حق تعیین سرنوشت، حق برخورداری از دادرسی عادلانه برای همگان بدون استثنا محفوظ است. بنابراین هرگز دیکتاتوری اکثریت و تجاوز به حقوق اقلیت اتفاق نیفتاده است .
درموارد اختلاف نظر روشنفکران دینی و روشنفکران غیردینی - که مثالهای متعدد آن در حوزه قانونگذاری و خط مشی گذاری عمومی گذشت - هیچ عقلانیت واحدی که مورد پذیرش طرفین باشد درکارنیست، به زبان فلسفی ادله متکافیء است . هرطرف ادله عقلی خاص خود را اقامه می کند که برای طرف دیگر قابل پذیرش نیست، ودیگری را به هردلیلی قانع نمی کند. درچنین مواردی راه حل عملی - ونه راه حل نظری- برای اینکه کدام مشی و طریقه جامعه را اداره کند راه حل دمکراتیک است، یعنی مراجعه به اکثریت. اینکه دینداران ولو با طریق دمکراتیک برای مدت موقت به قدرت رسیده باشند و درمدت مقرر نیز تن به رای عمومی داده کنار می روند، علیرغم برخورداری از پشتوانه اقبال عمومی درموارد اختلافی که ادله عقلانی متکافؤ است، حق نداشته باشند در قانونگذاری یاخط مشی گذاری عمومی جامعه به ارزشها و ضوابط دینی توجه کنند یک "تابوی مدرن" است، یک جزمیت (Dogma) بیش نیست، که درهیچ کجا اثبات نشده است . اینکه خط قرمز مدرنیته سکولاریسم است و جوامع دینی موظفند قوانین و خط مشی هایی را بپذیرند که به باور آنها کاملا نادرست است، جزدست یازیدن به زور و تحمیل اصول موضوعه به عنوان عقلانیت نیست مدرنیته ذات و ماهیت ندارد که نگران از دست رفتن آن باشیم . ذات و ماهیت اگر باشد از آن امور حقیقی است نه امور اعتباری. بعلاوه مگر مدرنیته مقدس است که دغدغه زیر پانهادن قداست آن را داشته باشیم ؟
آری ازنظر نمی توان دورداشت که مدرنیته محقق در غرب چنین لازمه ای را دارد یعنی سکولار بوده است اما آیالازم است جوامع اسلامی نیز در تجربه خود عینا راه اروپا و آمریکا رابپیمایند؟ مواجهه انتقادی بامدرنیته (به جای انحلال درمدرنیته) اقتضا می کند که روشنفکران مسلمان براین مهم تاکید کنند که با نکات پیش گفته، آنها هم خود را عمیقا مسلمان می دانند هم کاملا مدرن، هرچند مدرن به سبک خودشان. نه اسلام ملک طلق مسلمانان سنتی است تا با مخالفت آنان نگران خروج ازاسلام باشند، و نه مدرنیته ملک انحصاری روشنفکران لائیک وغیردینی است که با مخالفت آنان نگران خروج ازمدرنیته باشند. اسلام روشنفکری درتمام جوامع اسلامی برخلاف میل سنت گرایان، بنیاد گرایان و روشنفکران غیردینی و لائیک درحال رشد و بالیدن است. آن رانمی توان نادیده گرفت این یک واقعیت است.
منبع : سایت کدیور


همچنین مشاهده کنید