چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 15 May, 2024
مجله ویستا


ملاقات با خود


ملاقات با خود
من کیستم؟
‌”یا ایهاالذین آمنوا علیکم انفسکم‌“
‌” ای انسان‌هائی که ایمان آورده‌اید، خود را دریابید‌“.
من انسانی کمال طلب و آرمان‌گرا، خداپرست و حقیقت جو، ارزشمند و خودشکوفا، نیک اندیش و پارسا، سرشار از بی‌نیازی هستم و در به‌دست آوردن آن‌چه حق و شایسته خود می‌دانم، کوشا و توانا هستم. من خوب می‌دانم که از کجا آمده‌ام و جایگاهم کجاست. لطف خدای مهربان شامل حال من است، آفتاب کبریائی‌اش بر زندگی‌ام نورافشانی می‌کند، فرشته‌ها، تولدم را جشن گرفته‌اند و کائنات با دیدنم اشک شوق به‌چشم آورده‌اند.
آری، من خوب می‌دانم که کیستم. از همان روزی که در ملک ملائک چشم گشودم و صدای مهربان خدای فرزانه‌ام را شنیدم که به‌خود، آفرین می‌گفت، فهمیدم که مثل همه نیستم. دریافتم که موجودی منحصر به فرد هستم و زندگی‌ام با تمام موجودات عالم متفاوت خواهد بود. البته درست است که بعد از آن همه لطفی که خدای رحمان، نسبت به من داشت و امانت خود را به من داد و کلید کائناتش را به‌دستم سپرد، مأموریتش را به من ابلاغ کرد و حکم نمایندگی‌اش را به من زد، در بهشت، نافرمانیش کردم و گوش به وسوسه شیطان رانده شده، این حسود لئیم، سپردم و ناگهان از عرش، صدایم زدند و با چشم‌های اشکبار به زمین تبعیدم کردند، اما خوب می‌دانم که این، امتحان الهی است برای این‌که بیشتر خودم را، توانائی‌ها و استعدادهایم را، قابلیت‌ها و امکاناتم را بشناسم تا از این جائی‌که جای من نیست، به آغوش مهربان خدا برگردم و از این خطائی که وجدانم را به درد آورده رهائی یابم.
خدایا! هرگاه از خود می‌پرسم که من کیستم؟ لطف بی کران و مهربانی بی انتهای تو، به یادم می‌آید. می‌دانم مرا آفریدی تا در کاخ پادشاهی خود، در عرش خدائیت، همراه و هم‌نشین تو باشم، حرف‌هایت را به من بگوئی و اسرار نهانت را در گوش جانم زمزمه کنی؛ اما این من بودم که خودم را از درگاهت دور کردم و آن قدر از تو فاصله گرفتم که در زمین و بین زمینی‌ها، گم شدم و دیگر صدایت را نشنیدم. اما همیشه، گمگشته‌ام تو بودی، از ازل صدایت می‌زدم، برایت می‌گریستم و در بیداری، خواب تو را می‌دیدم. از فرط ندامت، روی آن نداشتم که به درگهت بازآیم، چه رسد به این که بخواهم مرا ببخشی. همیشه در دل می‌گفتم: ‌”الهی! مرا چه روی نگریستن در عطوفت بی‌کران نگاه تو؟‌“ اما تو، اسرار توبه را به من آموختی و باز برای هزارمین بار، عشق باشکوهت را به من ثابت کردی.
خدایا! هرچه خواستم، به من دادی؛ هرچه گفتم، شنیدی؛ هرجا نگاه کردم، تو بودی؛ در دل هر ذره، تو حضور داشتی. اکنون به‌سوی تو می‌آیم، می‌خواهم تا بخشنده‌ام تو باشی، دعا می‌کنم تا تو اجابت کنی، می‌پرسم تا تو جوابم دهی، در می‌زنم تا به رویم بازگشائی و پای در مسیر کمال می‌گذارم تا خودت، هدایتم کنی. عشق متعالی توست که به من اعتماد به نفس می‌دهد، مرا در انبوه موانع به پیش می‌راند و رفتن و از پا ننشستن را در وجودم برمی‌انگیزد. منم برتر از فرشته‌ها و برگزیده آفریده‌ها، تو مرا قبول داری، چگونه ممکن است که من، خودم را قبول نداشته باشم؟ تو مرا به صد زبان، تأیید کرده‌ای، چگونه ممکن است خودم، آنچه را که هستم، تأیید نکنم؟ به‌راستی، وقتی پشتوانه‌ای این چنین عظیم و شگفت‌انگیز دارم، چگونه می‌توانم خودم را دست کم بگیرم؟ چطور ممکن است ناملایمت‌های زندگی، مرا به زانو درآورند.
خدایا! تو به من آموختی که هر مشکل و هر مسئله، فرصتی است در لباس مبدل؛ درسی است که زندگی به من می‌آموزد تا نقاط ضعف را به نقاط قوت و تهدیدها را به فرصت‌ها تبدیل کنم و با قدرت شهودی خود، از هر آنچه در زندگی به آن برخورد می‌کنم، درس بگیرم.
من انسان آگاه و متعهد، مسئولیت‌پذیر و منظمی هستم. اینک تمام نیروهای درونی‌ام را فراخوانده و به کمک طلبیده‌ام تا پای در مسیری بگذارم که لحظه لحظه‌های زندگی‌ام به جستجوی آن سپری شده است. من، هویتی زیبا، عالی و باشکوه دارم؛ زیرا به‌خود، ایمان دارم و به باورهای رسیده‌ام که تنها انسانی عاشق و عارف، انسانی خودآگاه و خودشکوفا می‌تواند داشته باشد. درهای ذهنم را به روی افکار منفی و غلط بسته‌ام و تنها به این می‌اندیشم که از زندگی، این فرصتی که خدای رحمان برای شاد بودن و لذت بردن، دوست داشتن و خدمت کردن و خودسازی و به کامل رسیدن در اختیارم گذاشته است، چه درس‌هائی می‌توانم بیاموزم. خودم را دوست دارم و خدایم را، تو را دوست دارم و اطرافیانم را، به همه عشق می‌ورزم و باران عشق را به‌سوی خود سرازیر می‌کنم. من، همه را می‌بخشم و خود را رها می‌سازم، خارهای کینه، انتقام، خشم و عناد را به گلستان قلبم راه نمی‌دهم. پرونده هستی‌ام را یکتا آفریدگار عالم باز کرد. من در همه حال به یاد اویم و رخ معبودم را با صدهزار جلوه گوناگون در لحظه لحظهٔ زندگی‌ام، می‌بینم. می‌دانم که او در برابر هر آنچه بخواهد مرا تهدید کند یا به ضعف کشاند و از پا بیندازد، در برابر هر آنچه توهینی باشد به شعور و شخصیتم، به باورها و اصالتم، از من دفاع میکند. اوست آن حاضر ناظر و تکیه‌گاه آفرینش و مرکز ثقل جهان هستی که تکیه‌گاه بزرگ من نیز هست. در آغوش مهربان و گرمش آرمیده‌ام و احساس شخصیت، امنیت و آرامش می‌کنم.
من انسان مثبت اندیش، خوش‌بین و رئوفی هستم. هم‌چون خدایم، آن سرچشمه فیاضی که بهترین‌های جهان را به من عطا کرد، من نیز از آنچه دارم، سخاوتمندانه به دیگران می‌بخشم و به این ترتیب، رحمت، برکت و نعمت همواره به‌سویم سرازیر می‌شود. نسبت به بی‌عدالتی‌ها، ساکت و بی‌تفاوت نیستم. به نامردمی‌ها، تن نمی‌دهم. شکوه و عظمتی را که خدای رحمان در وجودم به ودیعه نهاده است، با خواست‌های حقیر، ذلیل نمی‌کنم. من ارزش و اقتدار کلمه‌ها را می‌شناسم و هر حرفی را به زبان نمی‌آورم. من انسان زیبای دیگری هستم. من سالک مسیر کمالم. من خالق سرنوشت خویشم. من مهربان و صمیمی‌ام. من قائم مقام خدایم. من، عارف عاشقم. من ...
آنچه در بالا خواندید، یکی از هزاران هزار پاسخی بود به این که ‌”من کیستم؟‌“ انسان، دنیای شگفتی‌هاست که پس از قرن‌ها هنوز پای علم در هفت خوان شناخت این پدیده اعجاب برانگیز در خوان اول مانده است. هرکس پاسخی برای این سئوال که ‌”من کیستم؟‌“ ارائه می‌دهد. تفاوت میان این پاسخ‌ها، نشأت گرفته از باورها و تصورهائی است که هر کسی نسبت به‌خود دارد. پاسخ هر کسی نشان می‌دهد که او کیست، چه قدر به‌خودش ایمان دارد، چه قدر خودش را می‌شناسد، چه قدر برای خودش، ارزش و اعتبار قائل است، چه آینده و چه فردائی در انتظار اوست، چه رؤیاهائی در سر دارد، به دنبال چه فرصت‌هائی است، گم‌شده‌اش چیست، به چه می‌اندیشد، از چه لذت می‌برد و به چه امیدی در جاده زندگی گام می‌زند؟
باورهای هر انسان، بخشی از هویت وی را تشکیل می‌دهند.
منبع : مجله شادکامی و موفقیت