سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

روزهای اشک و شک و رîشک


روزهای اشک و شک و رîشک
اگر در اردوگاه محافظه کاران و در قبال انتخابات پیش روی مجلس هشتم دغدغه اصلی جایگاه چهره های سنتی و خصوصاً علی لاریجانی است که حساسیت اصولگرایان رادیکال و حامیان احمدی نژاد را برمی انگیزد ولی درباره ردصلاحیت ها نگرانی ندارند، این روزها سیاست برای اصلاح طلبان طعمی گس به خود گرفته است و شاید هم تلخ. استمرار و تشدید روند صلاحیت داوطلبان انتخابات اما تنها دلیل این احساس نیست. شوک مرگ «احمد بورقانی» در ۴۸ سالگی و حکم روانه شدن «هادی قابل» به زندان تلخکامی را به این اردو آورده است. روزگاری شاملوی شاعر، سالی را «سال بد، سال باد و سال شک و سال اشک» خوانده بود و این روزها که با جشن های آغاز سی امین سال پیروزی انقلاب اسلامی ایران مقارن است، فرزندان انقلاب شک و اشک و رشک را در هم می آمیزند. روزنامه نگارانی که همین چندی پیش پیکر همکار خود را به عنوان نخستین میهمان در قطعه نام آوران بهشت زهرا به خاک سپردند چه می دانستند که میهمان بعدی، یکی از همان جمع است که برای اختصاص چنین قطعه یی با عضو اصلاح طلب شورای شهر تهران گفت وگو کرده بود. مرگ «احمد بورقانی» بار دیگر اصلاح طلبان را گردهم آورد اما با دریغا دریغ.
روزنامه نگاران و عکاسان معمولاً روایتگرند اما همانگونه که در پی سقوط هواپیمای نظامی حامل خبرنگاران در نیمه آذر ۸۴ با دیدگانی اندوه بار گزارش کردند و به تصویر کشیدند، هنگامی که پیکر بی جان نخستین معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد در دولت اصلاحات روی زمین حیاط انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران قرار داشت، عکاسان هم عکس می گرفتند و این لحظات را ثبت می کردند و هم آرام آرام می گریستند. چه، این بار «خبر»، مرگ مردی بود از جنس خبر. سال ها کار و فعالیت در حیطه خبر و مسوولیت در خبرگزاری جمهوری اسلامی، بچه نظام آباد را به چهره یی آشنا و دوست داشتنی برای اهالی رسانه بدل ساخته بود. دولت دوم خرداد که تشکیل شد او تجربه چهار سال کار در دفتر خبرگزاری در نیویورک را نیز داشت و انتخاب او به معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد با استقبال بسیار مطبوعاتی ها و روزنامه نگاران مواجه شد. یک سال بعد، مردی که «مسحور» قدرت شده بود، نمی خواست «محصور» آن بماند و استعفا کرد و بیرون زد. اما برای تودیع او چنان آیینی برپا شد که کمتر معاون وزیری در هیچ دولتی به خود دیده است. چندان که جانشین او - شبان شهیدی مودب - غبطه خورد و به طعنه گفت؛ آیا برای روز خداحافظی من نیز اینگونه بدرقه یی خواهد بود؟ او خود می دانست که پاسخ منفی است زیرا بورقانی به رغم سال ها کار اداری در داخل و خارج از ایران هیچ گاه سیمای بوروکراتیک به خود نگرفت و «میز» تنها بهانه یی بود برای تحقق پاره یی آرمان ها که در نظر داشت. در روایت سیاسی نباید جانبداری کرد و مدح سرود ولو شخص چهره در نقاب خاک کشیده باشد، اما آنچه نام این درگذشته را به سیاست پیوند می زند دو اتفاق بزرگ در دوران اصلاحات است؛ یکی مطبوعات و رسانه ها چندان که او را معمار مطبوعات مستقل و آزاد نام گذاردند. درست است که جانشینان او کمترین نقشی در محدود شدن فضا پس از وی نداشتند و اساساً بحث مطبوعات و رسانه ها فراتر از حوزه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است، اما اگر او معمار استقلال و آزادی مطبوعات در تاریخ معاصر هم نباشد دست کم این بخت را دارد که در دوران مسوولیت وی این احساس بیشتر به دست می داد.
روزنامه نگاران و اصلاح طلبان این بار در کنار هم اشک ریختند. پیش تر هرگاه پای سیاسیون به خانه روزنامه نگاران باز می شد طعنه ها و زخمه ها در می گرفت که کار صنفی گرایش غلیظ سیاسی را برنمی تابد و روزنامه نگاران نیز هرگاه به جای پرسشگری به اصلاح طلبان نزدیک تر می شدند و در می آمیختند اندکی بعدتر درمی یافتند که بهتر است فاصله بگیرند و به کار اصلی خود بپردازند که روایت است و گزارش نه حمایت و سیاست ورزی. اما این بار هیچ یک از انتقادهای وارد یا ناوارد اذن ورود نیافت که بورقانی بیش از آن که سیاستمدار باشد روزنامه نگار بود و بیش از آن که دغدغه قدرت داشته باشد دلمشغول زندگی. اینها اشک های اصلاح طلبان بود. «شک» اما کدام است. همان تردیدی است که در قبال نوع رویکرد به انتخابات مجلس هشتم به جان آنان افتاده است.
سیدمحمد خاتمی به صبر توصیه کرده است، اما می دانند حتی اگر اتحاد مثلث (خاتمی، هاشمی و کروبی) فعال تر از گذشته نیز ظاهر شوند تکرار فضای انتخاباتی مجلس ششم متصور نیست و تنها زبانی که با آن می توان اراده غالب را از تکرار مجلس هفتم بر حذر داشت تاکید بر نرخ مشارکت است. از این روست که می توان حدس زد اراده غالب بر آن است که اصلاح طلبان بر سر دوراهی قرار گیرند. از یک سو در چالش و سایش با بحث تعیین صلاحیت ها فرسوده شوند در حالی که رقیب آسوده است و از جانب دیگر تا لحظه آخر امیدوار بمانند. دوراهی اصلی که شک را به جان آنان انداخته این است که کدام راه را برگزینند. راه نخست این است که از کارزار رقابت انتخاباتی کنار بکشند و اگرچه دلبستگی و وابستگی به نظام مانع از آن است که لفظ «تحریم» را به کار برند اما بدون تعارف و از سر واقع نگری رسماً اعلام «اعتذار» کنند. وقتی قادر به ارائه لیست کامل یا حتی با تعداد قابل قبول نیستند طبعاً تکلیف از دوش آنان ساقط است. این کناره گیری می تواند بدون اعتراضات تحریک کننده باشد.
راه دوم این است که به هر رو بمانند. بر این ماندن سه دستاورد مترتب است؛ یکی اینکه پیوند با نظام نمی گسلد و مرزبندی موردنظر با گروه های خارج از ساختار عملاً ترسیم می شود. دیگر اینکه مجال تشکیل یک اقلیت قدرتمند در مجلس هشتم فراهم می آید و دست آخر این اتحاد و ائتلاف خصوصاً «گروه ۳» نمی پاشد و در بهار ۸۸ هنگامی که انتخابات ریاست جمهوری از راه رسد به کار خواهد آمد. «شک» بدین سبب است که هر یک از این دو راه منافع و مضاری دارد. راه نخست از یک سو می تواند هشداری جدی تلقی شود و چنانچه به ریزش آرا بینجامد از تکرار این سناریو در آینده بیم دهد. از جانب دیگر آنان را نزد مردمی که دوست تر می دارند قهرمانان شان مظلوم و برکنار از قدرت باشند محبوب تر سازد. اما چنان نیست که رقیب نیز خشم نگیرد و کار را دشوارتر نکند. ضمن اینکه واقعیت این است که اصلاح طلبی در بطن و متن قدرت و با حضور در حاکمیت معنی پیدا می کند و بیرون از آن چندان نمی توان چنان مفهومی را بار کرد. راه دوم اما اگرچه چراغ رابطه ها را روشن نگاه می دارد اما هیچ تضمینی نمی دهد که چنین رویکردی نزد افکار عمومی چگونه تعبیر و تفسیر خواهد شد و اگر عادت غالب رای دهندگان که در میان اسامی بسیار چهره های مشهورتر را برمی گزینند باز هم ادامه یابد، چه تضمینی وجود دارد در باب اینکه نام مردان و زنانی با شهرت کمتر ولو اصلاح طلب بر برگه های رای نوشته شود. شک بزرگ تر که البته بر آن چیرگی حاصل آمده است، این است که گروه های مختلف بتوانند به نظری تمکین کنند که ستاد ائتلاف با محوریت محمد خاتمی به آن نتیجه می رسد.
آن اشک ها که در تشییع و تدفین احمد بورقانی ریختند و این شک که به جان برخی افتاده اما رشکی نیز در کنار دارد؛ رشکی که حکایت آن گفته شده و از مشاهده هژمونی اقلیت متشکل بر اکثریت متشتت در دو صحنه انتخاباتی پیش از این جلوه می کند.
با اینکه مصوبه شورای دوم شهر تهران در تغییر نام خیابان «خالد اسلامبولی»- ضارب محمد انورسادات رئیس جمهوری پیشین مصر- به «انتفاضه» هنوز عملیاتی نشده و این نام همچنان برای این خیابان به کار می رود و بر دیواره های خانه های آن مشاهده می شود و تصویر سروان انقلابی ارتش مصر نیز بر ساختمان یک نهاد انقلابی ایران جلب توجه می کند، تابوی سفر مقامات عالی رتبه جمهوری اسلامی به قاهره چندی است که شکسته شده و نه تنها رئیس مجلس هفتم که رئیس مجلس چهارم و پنجم نیز به دیدار حسنی مبارک می روند. در این فضا خبرگزاری فارس که نزد اصولگرایان از خبرگزاری رسمی دولت نیز گرامی تر و معتبرتر است از سفر قریب الوقوع محمود احمدی نژاد به مصر خبر می دهد. اینها همه در حالی است که تاکنون هیچ مقام ارشد مصری در این سطح به تهران نیامده است. هرچند می توان درباره ریشه های تمدنی و اشتراکات فرهنگی دو کشور و نقش الازهر در دنیای اسلام و مواردی از این دست، داد سخن سر داد اما به نظر می رسد پررنگ تر شدن نام مصر در روابط خارجی ایران یک دلیل فوق العاده دارد که می تواند پرونده هسته یًی باشد. کافی است به یاد آوریم هم دکتر محمد البرادعی مدیر کل آژانس بین المللی انرژی اتمی مصری است و هم عمرو موسی دبیرکل اتحادیه عرب. ملیت مصری این دو می تواند نقش موثری بر پرونده هسته یی برجای گذارد. از این رو به تحلیل پیشین که به سفر علی لاریجانی به مصر از این منظر پرداخته شد که او عضو ارشد شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی است و پرونده روابط دو کشور نیز در شورای امنیت مصر جریان دارد می توان این نکته را اضافه کرد که او نیز حامل پیام های ویژه یی در ارتباط با موضوع هسته یی است.
هر قدر ایران از حکومت مصر به خاطر پناه دادن به محمدرضا پهلوی پس از فرار و سقوط و پیمان صلح کمپ دیوید ناخرسند باشد و هرقدر نیز مصری ها مواضع ایران در قبال فلسطین و نام ضارب سادات بر یک خیابان تهران را نپسندند اما اکنون تهران و قاهره را به یکدیگر بیش از گذشته نیاز افتاده است؛ تهران به خاطر پرونده هسته یی و دو شخصیت بین المللی مصری(برادعی و موسی) و قاهره به سبب اوضاع غزه. هرگاه اسرائیل به غزه حمله می کند مردمان ساکن این کناره چاره یی جز پناه بردن به مصر ندارند. اگر پیش تر فلسطین به دو پاره اسرائیلی- فلسطینی تقسیم شده بود که در یکی دولت یهود بخش هایی از سرزمین فلسطین را در اختیار داشت و دارد و در دیگری حداقلی از این خاک برای فلسطینی ها مهیا شد این حداقل نیز دوپاره شده و غزه تحت کنترل حماس و گروه اسماعیل هنیه است و بر مابقی ابومازن حکم می راند. مصر می تواند با نزدیکی به ایران از امریکا امتیاز بگیرد، اسلامگرایان مصری را خرسند سازد و در برابر عربستان که داعیه دار رهبری اعراب است دوباره خودی نشان دهد. اما آنچه فعلاً برای تهران اهمیت دارد بحث پرونده هسته یی است و کاری که دیپلمات ارشد مصری می تواند انجام دهد اینکه پرونده هسته یی را ببندد یا به آژانس بازگرداند. هرچند که با واقعیت های موجود در دنیای سیاست و خصوصاً آنجا که به امریکایی ها مربوط می شود همخوانی ندارد، زیرا پرونده هسته یی ایران در حال حاضر در شورای امنیت سازمان ملل متحد قرار دارد و به صرف اراده آژانس قابل بازگشت نیست. با این اوصاف اگر مصوبه شورای دوم شهر درباره نام خیابان خالد اسلامبولی به اجرا گذاشته شود و صدای اعتراضی هم برنخیزد چندان نباید شگفت زده شد. در همه جای دنیا براساس علاقه ها و باورها نام کسانی که جان خود را بر سر یک آرمان می گذارند در یادها و کتاب ها می ماند اما نامگذاری خیابانی به نام کسی که جان دیگری را ستانده ولو خود در این راه جان نثار کند چندان در عرف سیاسی مرسوم نیست. اگر بود، پس از انقلاب ۵۷، نام خیابانی در تهران را میرزارضا کرمانی می گذاشتند که به سلطنت ۵۰ ساله ناصرالدین شاه پایان داد. در رد این سخن البته به خیابانی اشاره خواهد شد که به نام مرحوم بخارایی است اما آن حکایتی دیگر دارد که از این گفتار خارج است.
در دیداری که به بهانه یی با شهردار تهران دست داد، دو کاستی در مدیریت محمدباقر قالیباف را به او یادآور شدم. پاسخ صریحی نشنیدم اما به نظر می رسد از یکی رفع نقص می شود. آن دو توجه به امور فرهنگی شهر و محیط زیست بود. قالیباف با اهتمامی که پیش از این کمتر سابقه داشته دست پروژه سینما آزادی را تا مرز گشایش رسمی پیش آورده است. هرقدر فیلم های سینما تحت کنترل باشند اما محیط یک مجتمع سینمایی روابط و مناسبات زندگی شهری را ایجاب می کند. صدای پای تغییراتی نیز در روزنامه پرشمارگان صبح به گوش می رسد. برای درگذشت احمد بورقانی پیام تسلیت می فرستد و از او به عنوان چهره خدوم و با اخلاق فرهنگی یاد می کند. شهردار تهران دریافته است صرف پروژه های عمرانی و ساخت پل و پیاده راه کافی نیست و در فضای فرهنگ و هنر است که می توان تنفس کرد. اکنون مدیریت فرهنگی و هنری در دولت نهم به جز صدا و سیما رقیب شهری نیز دارد. نقش وزیر پیشین ارشاد را که اکنون در شورای شهر تهران عضویت دارد نمی توان نادیده گرفت و قطعاً رویکردهای تازه فرهنگی از این دیدگاه ها تاثیر پذیرفته است. اگر در جشنواره فیلم فجر برای اولین بار قرار است از یک بازیگر زن تجلیل شود، تلویزیون نیز در «دو قدم مانده به صبح» و در متنی عاطفی که تراوش قلم مجری شاعرپیشه آن به نظر می رسد، برای پروانه معصومی سنگ تمام می گذارد. متن که به پایان می رسد باور نداری امضای آن از آن عزت الله ضرغامی باشد اما هست. شهرداری تهران اما چندان با موج جشنواره همراه نشده و بعید نیست سینماگران معترض را در کانون گرد آورد.
انقلاب ایران در این هفته پا به ۳۰ سالگی می گذارد. نسلی که با شور و شوق در سنین ۲۰ تا ۳۰ سال با رفتارهای انقلابی شروع کردند و در گذار زمان وارد دولت شدند چه اصلاح طلب خوانده شوند چه اصولگرا سبقه و صبغه یی از دولتمردی و دولتمداری دارند که عمل گرایی مشخصه بارز و اجتناب ناپذیر آن است. این را از تفاوت در نوع گویش و پوشش نیز می توان دریافت، حتی نماد آنان که نمی خواستند به این وادی درغلتند نیز اکنون در پیچاپیچ بوروکراسی و الزامات یا القائات قدرت است.با این نگاه مرگ احمد بورقانی می تواند از منظری دیگر هشدار باشد در این باب که این نسل از میانسالی عبور می کند. واقعیتی به نام مرگ یا محافظه کار می سازد یا این جسارت را می بخشد که به جای چرتکه انداختن ها و محاسبه کردن ها راهی را که درست و مستقیم تشخیص داده یی طی کنی. سیاست، مکر است اما هر مکری در برابر مکر مرگ رنگ می بازد و از این رو است که خداوند بالاترین «ماکرین» خوانده شده است.
مهرداد خدیر
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید