دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

تعمیرگاه بعدی


تعمیرگاه بعدی
- «فکر می کنی چی کارش باید کرد »
- «نمی دونم. اما درست شدنی نیس!»
- «هیچ رقم »
- «هیچ رقم.»
- «ببین! تو یه تعمیرگاه مجازی. هستی یا نیستی »
- «هستم!»
- «اینم یه رادیو ضبط معمولیه. هست یا نیست »
- «هست!»
- «از گارانتیشم، یه ماه مونده. مونده یا نمونده »
- «مونده!»
- «پس درستش کن چرا معطلی لوازمش که باید باشه.»
- «نه! نیس. برا گارانتی، لوازم تعویضی نمی دن. مگه این که بخوای از گارانتی استفاده نکنی!»
این، هفتمین تعمیرگاه مجازی بود که مرد آمده بود و همین حرف را شنیده بود. می توانست با ۱۵ هزار تومان، سر و ته قضیه را هم بیاورد. تا همین جا هم، پنج، شش هزار تومانی پیاده شده بود برای رفت وآمد اما نمی خواست زیر بار حرف زور برود. ضبطش هنوز مهلت گارانتی داشت. از تعمیرگاه بیرون آمد. پسر پنج ساله اش همراهش بود. پرسید: «بابا! می دونی چقدر راه اومدیم » جواب نداد. می خواست جواب روشنی بدهد اما برای یک بچه پنج ساله، جوابش، زیاد هم روشن نبود. می خواست بگوید زندگی، یک سری اصولی دارد که باید رویش مکث کرد. باید برایش هزینه داد. یک بار هم این جواب را داده بود. آن موقع، سر تلویزیون ۱۵ اینچ شان بود که آن هم گارانتی اش تمام نشده بود. پسرش گفته بود: «اصول از خستگی مهم تره » و او مجبور شده بود با یک دست تلویزیون را بگیرد و با دست دیگر، پسر را بغل کند. ترکیب خوبی نبود. صدمتر هم دوام نیاورده بود. حالا، دوباره همان وضع داشت تکرار می شد. پسرش روی پله یکی از بانک ها نشست. باران اواسط آبان، سرد و ریزریز شروع کرده بود به باریدن. آرام گفت: «بلندشو! تا تعمیرگاه بعدی چیزی نمونده.» اما پسر، از جایش بلند نشد.

[یزدان سلحشور]
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید