دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

تشک


تشک
به اقتضای جبر زمانه در شبانه روز سه شیف کار می کرد. شبها سرش را چون میت قبرستان روی بالش می گذاشت و می رفت تا ساعت چهار صبح که هنوز روشنایی نزده بود و همه جا تاریک بود زنگ ساعت او را بیدار می کرد و او بیدار می شد ولی از فرط بی خوابی و خستگی نای بلندشدن را نداشت.
انگار که تمام وجودش را از براده های آهن پر کرده و در داخل تشک آهنربا کار گذاشته بودند.
جاذبه تشک او را به خود می کشید. او باز می افتاد وبعد چشمانش را می مالید و با یک زور تکانی می خورد ولی تشک مانند سیاره پر جاذبه او را به سمت خود می آورد روی تشک قل می خورد. در گوشه دیگر می خوابید و چرتی می زد. باز می خواست اراده بکند و برخیزد و همچنان با تشک کلنجار می رفت. یک بار دیگر چشم باز کرد دید آفتاب زده است. مثل فنر از جای خود جهید کت و شلوار را با شتاب پوشید صورت نشسته و چاشت صرف نکرده با خشم نگاهی به تشک انداخت و بدان یورش برد، آن را مچاله کرد و با غضب در گوشه ای از اتاق انداخت و در خانه را به هم کوبید و بیرون زد...

نویسنده : عبدالحمید حسین نیا
منبع : روزنامه مردم‌سالاری


همچنین مشاهده کنید