دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا


نام ها و نشانه ها


نام ها و نشانه ها
«بچه ها بزرگتر شدند، احمد با او بود. روزنامه مردم را به سختی به یاد می آورد. یکی تاکسی داشت، یکی کارگر بود، چند نفر از کلاس بالایی ها نیامدند و بعدها گفتند اعدام شدند. آقای رضایی توده ای بود، ناظم مدرسه شد. همیشه سینما راه هراس را می بست. اسفند در همان بچگی می گفت موسیقی و تصنیف کوچه بازار می تواند به اندازه یک ارتش اسلحه باشد. فرامرز یکی از بهترین ها بود. اما اسفند و حسین و علیرضا ما را کامل می کردند.»
● از متن جسدهای شیشه ای
سینمای سال های اخیر مسعود کیمیایی در شکل قصه گویی، سینمای پراکنده ای است. آدم های متعدد با خط های قصه پراکنده، معمولاً مسیر فیلم را هدایت می کنند. این مسیر از فیلم اعتراض شکل پررنگی به خود می گیرد و در سربازهای جمعه و حکم هم دنبال می شود. اتفاقی که حاصل علاقه کیمیایی به شکل داستان نویسی نویسندگان امریکای لاتین و در درجه بعد، نوشتن نخستین رمان بلندش جسدهای شیشه ای است. با این حال، این سینما از آن نام ها و نشانه ها است.
نمادهایی که منتقد موافق را به شور می آورد تا از پس هر صحنه معنایی بیرون کشد و قصه ای فارغ از فیلم برای خود بیافریند و منتقد مخالف می تواند از آن برداشت تکرار کند و روی هر نشانه، هر صحنه ای که روزگاری در جایی دیده انگ رخوت بزند و بگوید فیلمساز در این سال ها هیچ وقت پیشروی نکرده و در همان فضا باقی مانده است. اولی می تواند تکرار این نشانه ها را به مولف بودن ربط دهد و دومی به پیری فیلمساز. با این حال، نشانه ها در همه این سی و چند سال کار کیمیایی و بیست و پنج فیلمی که ساخته حضوری پررنگ داشته و حالا برای فیلم بازهای حرفه ای، بخشی از تاریخ سینمای ایران شده است.
● ورودی
در ابتدای اعتراض - فیلمی که کیمیایی پیش از سفر به خارج از کشور در پایان یکی از دوره های فیلمسازی اش داشت و در بازگشت به «سربازهای جمعه»، «حکم» و «رئیس» رسید- فصلی هست که امیرعلی پس از دوازده سال قرار است از زندان بیرون بیاید. قبل از خروج او، زندانی ها برای امیرعلی یک مجلس گلریزان می گیرند تا او بدون پول از زندان بیرون نرود و در این بین، محسن دربندی که بزرگ بند زندان است، حرف هایی می زند که برخی شان در هیچ جای سینمای کیمیایی اینقدر شفاف بیان نشده.
در میان دیالوگ های محسن دربندی چنین چیزی هست؛ «ما کاری به حکم نداریم... حکم روکاغذ، مال محکمه اس... اصلیت حکم مال خداس که ما و منش ریخته و گلریزون می کنیم واسه کسی که آزاد می شه از این چاردیواری... که همه دنیا چاردیواریه... سلامتی سه تن... رفیق و ناموس و وطن... سلامتی سه کس... زندونی و سرباز و بی کس...» جدا از این که همین دیالوگ ها ترسیم مسیر فیلم های بعد کیمیایی است و به نوعی تکلیف سه فیلم بعدی کیمیایی یعنی سربازهای جمعه، حکم و رئیس را هم تا حدی معلوم می کند، جمله ای کلیدی وجود دارد که تقریباً همه سینمای کیمیایی را در برمی گیرد. در واقع همه فیلم های کیمیایی حول سه محور می چرخند که کیمیایی سلامتی شان را از جمع می طلبد؛ رفیق، ناموس، وطن.
● شکل رابطه
محور اول تقریباً اساسی ترین چیزی است که در فیلم های کیمیایی یافت می شود. رفیق و رفاقت اصلاً در این سال ها برای خیلی ها با فیلم های کیمیایی معنا شده و حتی خیلی ها که دنیای کیمیایی را هم نمی شناسند، با جمله هایی از این دست خوب آشنایند؛ «باز کیمیایی بازیت گل کرد؟» یا «زدی تو خط فیلمای کیمیایی؟»
جمله های بالا نشان می دهد این محور آثار فیلمساز، شاخص ترین وجه در نگاه عامه است. نگاه به کارنامه کیمیایی مشخص می کند جز در دو محور دیگری که از آنها خواهم گفت، باقی رابطه ها برای کیمیایی همیشه در رفاقت تعریف شده. رابطه دو برادر در فیلم های «خاک» و «غزل»، رابطه پدر و پسرش در «تجارت» یا رابطه استاد و شاگرد - مرید و مراد؟- در «دندان مار» یا «ردپای گرگ» نشان می دهد رفاقت برای کیمیایی حتی از رابطه های خونی هم مهم تر است. جز این، رفاقت های مردانه اصلاً نبض و نفس سینمای کیمیایی است و شماری از این پرداخت ها، درخشان ترین کاراکترها یا فصل های سینمای ایران را شکل داده.
رابطه میان قدرت و سید «گوزن ها» تقریباً شاخص ترین رفاقت همه این سینماست و در شکل جوانانه تر، صحنه عهدبستن هفت رفیق «ضیافت»، از ماندگارترین سکانس های سینمای ایران. این رفاقت البته گاهی فراتر از رابطه دو مرد، به رابطه میان زن و مرد هم کشیده می شود. سلطان و جنس رابطه اش با مریم در چنین تعریفی می گنجد؛ «دلت گرفته... دل منم گرفته. بی تابی داری، منم دارم... یه جوری لالمونی گرفتیم هردومون...»؛ که این جملات مریم در دیدار ماقبل آخرش با سلطان، از چنین نگاهی می آید.
● خارج منطق جامعه امروز
محور دوم سینمای کیمیایی، در گویش خودش می شود ناموس. چیزی که اصلاً کیمیایی به خاطر همان شهرت امروزی اش را دارد. «قیصر» در دفاع از ناموس اش است که در برابر برادران آق منگل می ایستد، «بلوچ» را همین ناموس آواره شهر می کند، در «غزل» برادرها در از دست رفتن تعریف همین ناموس پایان را رقم می زنند، رضای «دندان مار» با همه مریضی اش بر سر ناموس با شوهرخواهرش گلاویز می شود و اصلاً در «اعتراض» و «سربازهای جمعه» دفاع از ناموس عنصر پیش برنده داستان است.
دیالوگ کلیدی اینجا را هم می توان در اعتراض پیدا کرد؛ «اگر قرار باشه هر کی بیاد بشه ناموس و خونواده و عزت مرد و بعدش خلاف کنه و خیانت و ناموس فروشی... جواب وجدان مردو کی می ده... خیابونا چراغاش زیاد شده... وجدانو این حرفام تموم شده؟... شرف و ناموس که مدال نداره...»؛ این همان جایی است که امیرعلی دوازده سال برای یک قتل ناموسی زندانی کشیده و حالا می شنود که چنین قتلی در منطق جامعه امروز جایی ندارد.
● زمین مقدس
محور سوم برآیند دو اتفاق قبل است؛ ترکیب آنچه سینمای کیمیایی را شکل می دهد. وطن برای کیمیایی از تعریف همان دو مقوله می آید. زمین مقدسی که هیچ گاه به طور مشخص در فیلم های کیمیایی محور قرار نگرفته، اما همواره به شکل نمادین وجود داشته است.
زمین کار دو برادر فیلم «خاک» که قرار است از آنها گرفته شود، ده «سفر سنگ» که برای آبادی اش تلاش می شود، سرزمینی که در «تجارت» همه سعی پدر در همراه کردن پسر برای بازگشت به آن است؛ یا دیالوگ های «حدمیثاق »در «حکم» که در میان بحث قاچاق و خیانتی بزرگ تر باز دفاع از شکل ظاهری خاک را وظیفه خود می داند، نشانه های کوچک چنین نگاهی هستند. به طور شاخص تر، وطن را می توان در دو فیلم «گوزن ها» و «دندان مار» سراغ گرفت. در اولی قهرمان داستان یک مبارز انقلابی است و در دومی تصویر جنگ و دفاع از وطن آشکارا وجود دارد. در پیوند این محور با قبلی ها است که اصلاً داستان فیلم هایی چون «ضیافت» یا «خط قرمز» شکل می گیرد و حرمت و حریم رفاقت به دفاع از وطن می انجامد.
● زیرمجموعه های تاثیرگذار
جدا از این سه محور، در سینمای کیمیایی ابزارهایی هم هستند که هرکدام به نوعی زیرمجموعه اجرایی این محورها قرار می گیرند. ابزارهایی که شاید آشناترین شان چاقو باشد و به نظر هم برسد که اصلاً باید چنین مطلبی حول همین ابزار شکل می گرفت اما گمان می کنم، محورهایی که به اختصار از آن حرف زدم به شکل کلیدی تری راه را به دنیای سینمایی مسعود کیمیایی باز می کند؛ اگر نه، ابزار ثابت سیاه و سفیدهای قدیمی و رنگی های نوستالژیک، در «سرب» یا «حکم» و «رئیس» جای خود را به کلت و اسلحه کمری نمی داد.
این سینما سینمای ابزار است، چنانکه خودش می گوید؛ «مرتب می پرسی که چرا «گوزن ها» ساخته نمی شود یا «قیصر»؟ بارها گفته ام که «قیصر» فرزند آن لحظات ناب وجودی خودش است و آن را آن سال های جامعه داده است، مثلاً «داش آکل» به لحاظ گرامر، یا «سفر سنگ» یا فرضاً «رضا موتوری».
حالا من سوال می کنم آیا تمام اتفاقات سر جایشان هستند و همه اتفاقات دارند اجرای زمانه خودشان را می کنند اما فیلم و سینمای من باید اجرای قدیمی خودش را بکند؟ این ممکن است که من پیرامون خودم را ببینم و تانک واژگانم به اندازه نباشد که آن را بتوانم به ادبیات تبدیل کنم؟»۱
پی نوشت
۱- از گفت وگوی امید روحانی با مسعود کیمیایی
خسرو نقیبی
منبع : روزنامه شرق