شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

دروغ سیزده


دروغ سیزده
تا حالا مردم را اینطور ندیده بودم. ماشین­ها بین خطوط پشت خط عابر پیاده منتظر ایستاده بودند تا چراغ سبز شود.
هیچکس حتی بوق هم نمی­زد. همۀ ماشین­ها با فاصلۀ یکنواخت بین خطوط قرار داشتند. عابرین پیاده به آرامی از روی خطوط عابر پیاده رد می­شدند. جوانی دست زن سالمندی را گرفته بود و او را در عبور از عرض خیابان
همراهی می­کرد. دو ماشین با هم تصادف کردند. رانندگان پیاده شدند و نگاهی به خسارت وارده کردند. بعد نگاهی به هم کردند و پس از روبوسی و گفتن سرسلامتی به یکدیگر با فرستادن یک صلوات بلند سوار خودروی خود شدند و رفتند. جوانی یک آشغال را از روی زمین برداشت و داخل سطل آشغال انداخت. او سیگار نمی­کشید. میوه­فروشی محل پرتغال را کیلوئی ده تومان قیمت زده بود. نفس عمیقی کشیدم. هوا دود نداشت و آلوده نبود. احساس کردم یکی نامم را صدا می­کند. ناگهان از خواب پریدم. چراغ را روشن کردم. تقویم رومیزی را ورق زدم. سیزدهم فروردین بود. بالا رفتیم ماست بود، پائین رفیتم دوغ بود، قصۀ ما دروغ بود.

بهمن کبیری پرویزی
منبع : مطالب ارسال شده


همچنین مشاهده کنید