شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


طنز در ادبیات کهن پارسی


طنز در ادبیات کهن پارسی
بر خلاف نظر برخی که ادبیات کهن ایران را ، عبوس و ترش روی می پندارند ، ژرفایی از رندی و نگاه تیز در این دریا پنهان است . طنز امکانی ست برای دیدن چیزهایی که ازآن چشم می پوشانیم و بیان آنچه به صورتی دیگر نمی توان گفت .
گزندگی و نگاه نقادانه را در ساحت طنز بیشتر از هرگونه ی ادبی می توان دید و پیشینیان ما نیز توجه ویژه ای به این شیوه ی بیانی داشته اند . ازاین روی بخشی از صفحه ی طنز سایت کانون ادبیات ایران را به نمونه های طنز آمیز از ادبیات کهن فارسی اختصاص داده ایم ، که امیدواریم به مرور پر بار تر شود .
در شأن مولانا « ساغری »
ساغری می گفت : دزدان معانی برده اند
هرکجا درشعر من یک معنی خوش دیده اند
دیدم اکثر شعرهایش را یکی معانی نداشت
راست می گفت آنکه معنی هاش رادزدیده اند
«جامی »
● خانه ی شاعر !
درخانه ی من ز نیک و بد چیزی نیست
جز بنگی وپاره ای نمد چیزی نیست
ازهرچه پزند نیست غیر از سودا
وزهرچه خورند جز لگدی چیزی نیست
«عبید زاکانی »
● خواجه غیاث الدین
و سپس بی سبب زبان به هجوش گشاد.
خواجه این قطعه رابه شاعر فرستاد:
زمدح آنچه افزودیم برکمال
به هجوی که گفتی همان کم شود
ز دُم لابه ی سگ چه شادی رسد
که با عف عفش موجب غم شود !
● عذر
ای چرخ زگردش تو خرسند نیم
آزارم کن که لایق بندنیم
ورمیل تو با بی خرد و نادان است
من نیز چنان اهل وخردمند نیم
« اثیرالدین اومانی »
● فراگربه !!
صاحبا و عده ای که فرمودی
شد فراگربه یا فراموشت
یا بده یا زانتظار برآر
بنده ات را ز وعده ی دوشت
« روشن اصفهانی »
● مدرنیزم قدمایی !
اگر عاقلی بخیه برمو مزن !
به جز پنبه برنعل آهو مزن !
سوی مطبخ افکن ره کوچه را
منه در بغل آش آلوچه را
که نعل از تحمل مربا شود
به صبرآسیا کهنه حلوا شود
زافسار زنبور وشلوار ببر
قفس می توان ساخت اما به صبر
« مشرف اصفهانی ـ اسکندرنامه »
● حشرات الارض !
خوبان گل گلشن حیاتند همه
شکرلب وشیرین حرکاتند همه
از آدمیان ، غرض همین ایشانند
بگذار که باقی حشراتند همه
« قاضی احمد سیستانی مشهوربه قاضی ِ لاغر »
● شاعری !
کس که جمال نقش به جز حسن حال نیست
و آن را که حسن حال نباشد ، کمال نیست
شعر است هیچ و شاعری از هیچ ، هیچتر
درحیرتم که بر سرهیچ این جدال چیست ؟
یک تن نپرسد از پی ترتیب چند لفظ
ای ابلهان بی هنر این قیل وقال چیست ؟
از بهر مصرعی دوکه مضمون دیگری ست
چندین خیال جاه و تمنای مال چیست ؟
« سحاب اصفهانی »
● کاتبی نیشابوری در مرثیه ی شاعری به نام (شمس علا) گفته :
رفت آخر از جهان شمس علا
آنکه گه گه در شماری آمدی
او برفت و ماند از و دیوان شعر
(( هم نماندی گر به کاری آمدی ))
● درهجو خواجه ای که قدی دراز داشته است :
ای خواجه درازیت رسیده ست به جایی
کز اهل سماوات به گوشت برسد صوت
گر عمر تو چون قد تو بودی به درازی
تو زنده بمانی و بمردی ملک الموت
«انوری ابیوردی »
● بخل وناخن خشکی وزیر را ، چنین تمهید بسته است :
به خواب ، دوش چنان دید می که صدر جهان
مرا بخواندی وتشریف داد و زر بخشید
شدم به نزد معّبر ، بگفتم این معنی
جواب داد که این جز به خواب نتوان دید
« ظهیر الدین فاریابی »
● بخل
نظام الدّین تو راوصفی است در بخل
بگویم گرچه از من خشمت آید
به بخل اندر چو سوزن تنگ چشمی
که تاری ، ریسمان در چشمت آید
« اثیرالدین اومانی »
● هشدار
پوستینی بخواستم از تو
تا زمستان به سربرم در آن
حرمت ما برتوبود چنانک
حرمت پوستین به تابستان
بده ای خواجه پوستینم هین !
بیشتر ز آن که پوستینت هان !
« استاد جمال الدین عبدالرزاق»
● مهمان
کرده ای میزبان ِ مهمانیم
که مراجان زدستش آزرده ست
زاشتها ، گرچه سنگ خاره بود
تا نگه می کنی فروبرده ست
وای من کز نهیب معده او
هرکه بینی فغان برآورده ست
الغرض ، رحم کن که می دانم
تا توآگه شوی مراخورده ست
«صبور کاشانی »
● نهانگاه
به سرمناره اشتر رود وفغان برآرد
که نهان شده ستم اینجا ،که مکنیدم آشکارا!
« مولانا خداوندگار»
وزیر را شاعری مدح گفت
روئین پاکباز
منبع : کانون ادبیات ایران