جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

عرفان اندیشه ای الهی


عرفان اندیشه ای الهی
۱) در باب خاستگاه عرفان اسلامی، چندین دیدگاه متفاوت وجود دارد. برخی معتقدند خاستگاه عرفان اسلامی، تعالیمی هستند كه در دین اسلام وجود دارند. پژوهشگرانی كه از این دیدگاه پیروی می كنند، به آیات بسیاری استناد می كنند كه مضامین عرفانی دارند و در قرآن موجودند. آیاتی چون این آیه كه «خداوند از رگ گردن به فرد مؤمن نزدیكتر است» و در مورد این كه عرفان از دل دین اسلامی بیرون می آید مورد توجه پژوهشگران عرفان اسلامی قرار می گیرد، یا اینكه «او همه جا حضور دارد و از همه چیز مطلع است».
علاوه بر این، زندگی این جهانی در برخی از آیات قرآنی مرحله ای گذرا عنوان شده و زندگی آخرت چنان توصیف شده كه از آن حسی غریب به انسان دست می دهد. این نكات خاستگاه برخی از تأملات عارفانه بوده اند.
با این همه، اگر به تاریخ عرفان و تصوف در جهان و تمدن اسلامی نظری بیندازیم، در می یابیم كه این تاریخ پر فراز و فرود از عرفان شرق هم تأثیر پذیرفته است؛ همچنانكه بر آن تأثیر فراوانی نیز گذاشته است. همین امر عده ای را بدان سمت سوق داده كه خاستگاه عرفان و تصوف اسلامی را شرق دور، بخصوص عرفان هندی و چینی بدانند.
به نظر نمی رسد این تصور، تصوری درست باشد؛ با این همه همان طور كه اشاره شد، نمی توان تأثیرپذیری و تأثیرگذاری عرفان اسلامی و عرفان شرقی را در این زمینه نادیده گرفت.
از جمله دلایلی كه بر جدا بودن عرفان اسلامی با عرفان شرقی و حتی عرفان مسیحی بر شمرده اند، این است كه ادبیات بسیاری از آثار عرفان اسلامی با «فنای مطلق» در تعارض است. گونه ای «فنای مطلق» در عرفان مسیحی و عرفان شرق وجود دارد كه در عرفان اسلامی موجود نیست. علاوه بر این، در اسلام همان طور كه طریقت و عرفان وجود دارد، شریعت و فقه هم موجود است و از این رو، تأكید بر ظاهر ضمن تأكید و توجه به باطن صورت می گیرد. این در حالی است كه در عرفان مسیحی و عرفان شرق، شاهد گونه ای شریعت-آن گونه كه در اسلام و یهودیت می بینیم - نیستیم. به همین جهت، در تمدن اسلامی، همیشه تعادل میان ظاهر و باطن حفظ می شود.
۲) معمولاً از حسن بصری (وفات ۱۱۰ ق) به عنوان اولین كسی یاد می كنند كه به تصوف گرایش داشت. كشمكش های فراوانی كه مسلمانان داشتند، بخصوص بحث بر سر خلافت در جهان اسلام، زمینه ایجاد چالش هایی فكری شد و همین به ایجاد فرقه ها و گروه های مختلف انجامید.
شاید یكی از موضوعات مهم دیگر كه این بحث را شدت بخشید، موضوع «اختیار» و «قضا و قدر» بود. اشعریان اغلب هرگونه اختیار را از انسان سلب می كردند و معتزله سعی داشتند میان اختیار انسان و اراده خداوند، جمع ایجاد نمایند.
در این میان، نگاه حسن بصری از زندگی دینی كاملاً زاهدانه بود. او زندگی را خوار می شمرد و روشی كه پیشنهاد می كرد، عبارت بود از فكر، محاسبه نفس، تسلیم مطلق در برابر خواست خدا كه به حالتی از رضای درونی می انجامد و تعارض میان مشیت الهی و در این اندیشه، اراده انسانی كاملاً از بین می رود.
با تعالیم وی جنبشی در بصره راه گرفت كه «رابعه» (وفات ۱۸۵ هجری)، بزرگترین زن عارف جهان اسلام محصول آن بود. رابعه نیز عارفان و صوفیان را به فقر، آخرت طلبی و حب خدا دعوت میكرد.
اما كم كم كانون عرفان و تصوف از بصره به بغداد منتقل شد. بزرگترین صوفیان مكتب بغداد «محاسبی» (وفات ۲۴۳) و «جنید»(وفات ۲۹۷) بودند.
مهمترین آموزه های محاسبی، محاسبه نفس و تحمل سخت ترین بلاها در راه خدا بود. جنید هم كسی است كه تقریباً مورد تأیید همه عارفان پس از خود است و با وجود آن كه در عرفان میانه روی می كند، افرادی چون «بایزید» او را حرمت می نهند.
جنید كه از آسیبهای تصوف مطلع بود، تأكید داشت كه تصوف نباید از چارچوب قرآن و حدیث بیرون افتد. جنید «میثاق الهی» را سرآغاز تصوف می داند و این میثاق، همان پیمانی است كه خداوند در ازل با انسان بست. بر پایه این میثاق، آدمی تنها در صورتی می تواند در راه تصوف به مقصد برسد كه درباره ذات پیش از حدوث خویش به عنوان اندیشه ای در علم الهی، اندیشه كند.
اما یكی از معروفترین صوفیان اولیه «ابراهیم ادهم» (وفات ۱۶۱ ه) است كه صوفیان فراوان از وی یاد كرده اند. بنا به اقوال، زندگی ابراهیم ادهم بسیار شبیه زندگی بودا بود و روزی هنگام شكار آوازی دو بار با او گفت: «تو را برای این آفریده اند؟» این حادثه تأثیری بسزا در زندگی معنوی ابراهیم ایفا كرد، به زیارت خانه خدا رفت و در آنجا با رابعه دیدار نمود.
۳)دو تن از عارفان معروف كه مروج آرای تصوف در سده سوم بودند «بایزید بسطامی» (وفات ۲۶۱) و «منصور حلاج» (وفات ۳۰۵ ه) بودند.
بایزید در بسطام خراسان متولد شد و به دست نومسلمانی هندی به نام ابوعلی سندی به تصوف گرایش پیدا كرد. آموزه «فناء فی توحید» از سوی این معلم به بایزید ارائه شد.
بسطامی بیش از عارفان و متصوفه دیگر برای رسیدن به معبود خود ریاضت می كشید. شطحیات وی نیز بسیار معروفند كه در آنها، وی خود را در مقام اتحاد با خدا نشان می دهد. برخی از متفكران از این نكته در حیرتند كه چگونه افرادی مانند بایزید كه چنین خود را با خدا برابر می نهند، توانسته اند از مخاطرات حكومت و حساسیت های جامعه دینی در امان بمانند.
آنها معمولاً تصریح می كنند كه تظاهر به جنون، راهكار مناسبی برای اهل تصوف جهت فرار از مشكلات این كفرگویی ها بوده است. به نظر این افراد، اگر حلاج بدان حادثه تلخ دچار شد و او را به دار كشیدند، به خاطر آن بود كه دعوای رهبری جامعه را نیز در سر می پرورانید و از مقام یك عاقل با افراد جامعه اش ارتباط برقرار می كرد. حلاج نیز مانند بایزید تصور می كند با خدا یگانه است و این احساس پس از سومین سفر وی به حج بیشتر نمود پیدا كرد.
پژوهشگران بر این باورند كه ترسی كه حكام از شورش ناشی از تعالیم حلاج داشتند، در مواجهه با وی تأثیرگذار بوده است. در این میان، حلاج حتی با عرفای دیگری چون جنید نیز رابطه خوبی نداشت، زیرا جنید نیز مانند عرفای دیگر، تصور می كرد حلاج قرآن و فرایض دیگر را فروگذاشته است.
۴)بر دار رفتن حلاج نشان داد كه چه تعارض هایی میان عرفان با وجوه مختلف جامعه می تواند وجود داشته باشد. كارها و آثاری كه عارفانی چون رابعه، جنید، ابراهیم ادهم، بایزید بسطامی و حلاج بر جا گذاشتند، به علاوه فضای فرهنگی - فلسفی كه در سده های سوم تا هفتم در تمدن اسلامی وجود داشت، زمینه را برای پرداختن به مبانی نظری عرفان آماده كرد. در این میان «غزالی» كه از فلسفه دل خوشی نیز نداشت، پیشقدم شد. اصول غزالی «وجود خدا به عنوان تنها اراده مطلق»، «نقش واسط عقل میان جهان و خدا» و «حلول خدا در نفس انسان» بودند. سلسله مراتب موجودات نیز بر اساس دوری یا نزدیكی با خداوند مشخص می شود. در این سلسله مراتب، انسان جایگاهی منحصربفرد دارد، زیرا خداوند او را به صورت خود آفریده است و این انسان، خلاصه جهان هستی است.
به نظر غزالی، تنها راه حقیقی شناخت خداوند از راه تجربه مستقیم است و انسان باید خدا را به تجربه و نه با عقل بشناسد. غزالی تلاش بسیاری دارد كه مانند جنید اندیشه های عرفانی و صوفیانه را از راه دیانت و اصول دینی ارج نهد و سه اصلی كه وی اتخاذ می كند، در این راستا ابراز می شوند.
با این همه، شاید مشهورترین عارف در جهان اسلام كه نظامی عرفانی نیز به وجود آورده «ابن عربی» است كه در سال ۵۶۰ هجری در اندلس زاده شد و در سال ۶۲۰ در دمشق درگذشت. وی بیش از ۴۰۰ اثر از خود به جای گذاشت كه در بسیاری از این نوشته ها، تصریح می كند آنها را به دنبال الهام الهی یا فرمان پیامبر اكرم(ص) نگاشته است.
دیدگاه اصلی ابن عربی آنچنان كه از دو كتاب مشهورش، «الفتوحات المكیه» و «فصوص الحكم» مشخص است، حول مفهوم وحدت وجود می گردد.
نقطه آغازین تفكر وی «نظریه كلمه» است. به نظر وی هر پیامبر با یك حقیقت مطابقت دارد كه آن را كلمه می نامد. هر كلمه ای جلوه ای است از ذات واحد الهی. اگر ذات الهی در این كلمات متجلی نمی شد، آنگاه طبیعت وجود حق پنهان می ماند. به نظر ابن عربی، والاترین تجلی و مظهر الهی همان نمونه نخستین بشر است كه ابن عربی آن را با آدم یكی می داند و «كلمه الهیه» یا «انسان كامل» نامیده است. در حقیقت، بقای این جهان و علت وجود آن در گرو همین انسان كامل است.
ابن عربی بلندترین ستایش ها را نثار تمامی بشریت می كند، اما برای انبیا و اولیا برتری منحصربفردی قایل است. او حضرت محمد(ص) را انسان كامل می نامد. به نظر وی، انسان كامل، كاملترین تجلی خداوند است. این مشی به وسیله پیروان ابن عربی، ابن فارض، مولوی و عطار پیگیری می شود.
شیدا امینی
منبع : روزنامه قدس