پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا


تأملی بر فضای داستانی داستایفسکی


تأملی بر فضای داستانی داستایفسکی
داستایفسكی روایتگر انسان معاصر است. او زنجیره های گسل و پیوند نظام های صدق و كذب را در روایت فضا به خوبی دریافته است. چنانچه به تقسیمات موجهی در گذر از نسوج ذهن او بپردازیم، همواره خودآگاه نویسی بر سایر مسائل چیره است چندان كه ساخت و هنجار توأمان حقیقت و تخیل از قلمش جاری شده است. بنابراین پندار نخستین این است كه او در بی سرانجامی روایت خود كمین می كند و مخاطب را به سمتی كه نشاید سوق می دهد، حال آن كه ویژگی محرز اثر او آن است كه بسیار تعمدگراست و هرگز همسان ها را آن گونه كه دوست می دارد نخواهد آورد بل، او تواناست تا مغرضانه به زجر بیفتد و هزار بار بدتر از آن را به اثر خود داخل كند.
هذیان و رؤیا، واگویه های حقیقت آثار داستایفسكی است و چون از آن ها برتابیده است، معمای اوهام در پرداخت آثار داستانی را به وضوح حل كرده است.
در مقدمه «در جست وجوی زمان از دست رفته» اثر مارسل پروست، خارق العادگی نویسندگان بزرگ را در بیمارگونگی ذهن و روان آنان قلمداد كرده است و از آن جمله داستایفسكی را برشمرده و لایه های درونی داستان پردازی را بدون آن ساقط دانسته است.
در اینجا باید گفت، اگرچه به همه آنچه نویسنده پرطمطراقی چون داستایفسكی قلم فرسایی كرده است، نمی توان دست یافت اما مطلب آن است كه آمیختگی فصول نمی تواند درجاتی از كشف ابتكارات داستانی باشد. به طور مثال، فصل تخیل و حقیقت صرفاً توجه به كیفیات انتزاعی و یا كاربردی آن نیست، زیرا آزمون واقعیت در قلمرو تخیل نیز امكان پذیر است. مطلب دیگر چندگانگی و هم شناسی است.
كارل آبراهام می گوید: «جست وجوی ارتباط عناصر هنر با وجود آن كه محدوده ای برای افشای هستی است، بدون وهم و رؤیا امكان پذیر نخواهد بود». و به نظر می رسد مایه آثار جاودانه داستایفسكی در كشاكش همین مسأله اتفاق افتاده است.
داستایفسكی در بیشتر موارد نشانه مندی خاصی در اوهام پردازی خود دارد كه با وجود تشابه كاراكترها در آن ها، كنش هایی مجزا رخ داده است، گو این كه برای خلق هر یك، دوران زندگی آنان را در خود زندگی كرده است و افرادی كاملاً متفاوت مخلوق ذهن پرتوان او هستند.
بخش دیگر گذار میان «من» و «من مطلوب» است كه در «جنایت و مكافات» و سپس در «ابله» نامتعارف و بیرون نگرانه است، اگرچه او داستان خود را گرفتار نارسیسیسم اغلب منطقی می كند، اما به روانی یكدست و ماهیتی منسجم كمتر دست یافته است كه این مورد در لفافه قدرت مطلق نوشتن برای خالق بودن نمود چندانی ندارد. در واقع داستایفسكی چون سایر نویسندگان بزرگ، هرگز به «من مطلوب» نتوانسته است دست بیازد، اما كسی چه می داند «من مطلوب» او چیست.
او در داستان های كوتاه خود نیز قضیه «انسان صرف تعلق خاطر» را نقض می كند و در تنگنا می افتد تا دریابد پیوندهای عاطفی جهان از كجا این گونه عمیق در انسان راه یافته اند و در نهایت پیكره ای از آدمیان منحصربه فرد می سازد و این بدان جهت است كه از كلیت احكام جاری بر جهان رنج برده است.
داستایفسكی در خوشبختی روزمره افراد چالش ایجاد می كند، غرایز عمومی را در كام عقوبت می ریزد و ساختار زندگی اجتماعی را شل و سفت می كند تا آنجا كه همواره قانون، شكل بی ثبات و دگرگونه ای می یابد. اما بدون شك حماسه ای جاودانه از تجلی درونیات ناشناخته انسان را به قلم كشانده است.
● توازن جهان در نگاه داستایفسكی
توازن، علت تامه آثار اوست. بسیار جالب است كه وی در هر سمت و سو به تجسمی واحد و غیرمسامحه وارانه دست یافته است. انباشت ها و تخلیه های توانمندی عاطفی و اجتماعی نیز در اثر او بسیار حائز اهمیت است.
افراد مخلوق به دست او در واكنش تند و بی پروا نسبت به نظام حاكم هستند اما اگر دورنمایی ساده را ترسیم كنیم، هرگز به موجودیت رابطه های اصلی در اثر او پی نخواهیم برد. هنر داستایفسكی انتخاب عناصر برتر و نیمه داستانی است و در اثرش ترجیح می دهد تبعید شود تا میرانده بشود. حتی به نظر می رسد او همه جهان اطراف خود را پالایش كرده است و از درون آن بیرون افتاده و نوشته است. قهرمان رمان های او افرادی متوسط الفكر نیستند و برای هر یك از آن ها افقی عمیق در نظر دارد.
داستایفسكی در آثارش، جهنمی گاه شعله ور و گاه سرد و برهوت می سازد و مخاطب خود را تا جایی كه بشود ارزش ها را پیش كشید، به تلاطم می اندازد و باز در این مرحله از همان نقطه مركز است كه واسطه ها را مشتق می كند تا به توازن برسد و شاید گاهی مایل بدان نیز نباشد.
جهانی كه ترسیم كرده است، تنش و گداخت مسلط است. مایل است ذهن را تا سر حد جنون بكاود و درد را بفهماند. انسان را به مثابه متحركی لازم الحیات نمی خواهد، او را آن گونه كه می بیند، می سازد.
داستایفسكی، نمادساز نیست. اگر الگوی نوعی را از پس نگری عمومی آثارش برداریم و سهل و سطحی از آن بگذریم، ایستا می شود.
گو این كه از نخست بی هدف تولید شده است اما سیر «عمل به مثابه معنا» ضابطه ثابت و لاینفك اثر اوست.
● چیستی و تأمل داستانی
«هستی»، داستایفسكی دو ساختار تازه ای كه به دست می دهد مرگ و زندگی است. می توان چنین تحلیل كرد: معنای آرمان پژوهانه تبدیل در زمان عبارتست از در اختیار گرفتن محتوای هستی با همان شكلی كه به درهم پیچیدگی عناصر حیاتی و مماتی متضاد بروز می یابد و تبدیل آن محتوا به زندگی مطلوب، یا به مرگ تام از طریق به هم ریختن ساختار معین محتوا.
اثر داستایفسكی مبتنی بر نگاه انسان كاوانه است. رذیلت و فضیلت، مناطق جولان اوست. او همگان را در اثرش به محكمه وجدان می كشاند تا ببیند كه چه می كنند و به آنها حق انتخاب می دهد و گاه بالین مرگ را از زندگی پر و بی جایگاه توفیر می دهد.
گفته شد، تلاش او برای تمایز سطوح ارزش هاست و ارزش در موضع او انسانیت رستگار است، سطوح تمایز انسان ها در ساحت عدالت افراد است كه مادام موجب تنبه و تزكیه و یا حتی سقوط افراد می شود.
● متدیك نگاری و مشاهده شكنی
بسیار پیش آمده است كه نویسنده ای راه روایت داستان را هموار و مستعد كرده است و در آن مسیر نوشته و گام برداشته است. گاه نیز پیشامدی به خودی خود و یا بتدریج در آن حیطه جریان می یابد و نویسنده ملزم به پرداخت آن می گردد. چنانچه سبك اثر و نحوه تمایز آن از دیگر آثار در بلاغت كلام و زمینه نوشتار، روند مسلط شود، متدیك نگاری است.
داستایفسكی متد بیان خود را در نحوه ارائه اثر به صورت سبكی پویا درآورده است و به صورتی است كه اضمحلال و عدم در آن گنجایش ندارد و خواسته است بنگارد بدان جهت كه برخوردار از قوه كشف و شهود پیرامون است. به طور حتم می داند كه چه می كند و مقصدی كاملاً متعارف دارد. گرچه در آثارش همواره آنچه مستلزم وقوع است، پیش از زمان مقرر در مخاطب جست وجو شده است اما توان او در هدایت و كانون مندی قابل تحسین است و این امر بخصوص در اثری چون «برادران كارامازوف» مشهود است. بنابراین شالوده فكنی می كند، نه بدان جهت كه بر آن بسازد. همین كه جهان او در موقعیت های زمانی و مكانی منعطف و پذیراست، مصداق جمله فوق است.
داستایفسكی غلبه مشاهده بر فعل را شكسته است. در این حال مسأله اجبار و اختیار پیدا شده است كه كشاكشی ژرف بینانه است و شاید خود او در زندگی بی شمار به فلسفه آن اندیشیده باشد، زیرا در این حالت است كه همجواری تضادها را به شك و سختی در خود جای داده است و بی گمان بخشی از آن در جریان ارائه آثار مرتفع شده است. زندگی و حیات اشیا و لحظات نیز هوشیاری بلامنازعش را می رساند و به نظر می رسد نویسندگان روس را در این مسأله در نوردیده است. با وجودجمله «آنچه در داستان حتی به صورت جزئی آمده است باید متابعت كاركردی داشته باشد»، تعمد در عناصری بی ربط دارد و حیثیت اثری چونان را در ابهام استعمال الفاظ به لحاظ فیزیكی و روانی درخور می داند.
این است كه شیء را جماد ساكن و بی اثر نمی داند و منافع خود را در طریقه ارائه به ماهیت كاركردی آن وابسته كرده است، با این وجود در نقاطی اندك پیشامد نكرده است و خللی كوچك در آن برآمده است. او همه مفاهیم انسانی را چون عشق و رسوخ وحدانیت ذات جلوه گر شده است. همچنین تعاریف اجتماعی را در جهان وجودی انسان گذارده و توان خویش را به كار بسته است. در جامعه ای چون روسیه كه تشابه فرهنگی غرب و شرق را داراست، داستایفسكی برای همه جهان نوشته است و نوشته است تا در جهان آگاهانه زندگی كند. بدون شك قلم او حوزه مفهوم را نیز شكافته است.
مریم خاكیان
منبع : روزنامه ایران