جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


چند داستان کوتاه در یک ماشین فانتزی


چند داستان کوتاه در یک ماشین فانتزی
● نگاهی به نمایش «حیاط خلوت» نوشته و کار چیستا یثربی
«حیاط خلوت» از پنج اپیزود مجزا تشکیل شده که جز درون مایه آنها هیچ چیز دیگری باعث پیوند ارگانیک آنها نمی شود. نمایش درباره بخش دیگری از وجود آدم ها است که در برخورد آنها و در روایت کوتاهی که در آن اپیزود مجال روایت پیدا می کند، عیان می شود. این اشتراک درون مایه به همان اندازه که می تواند از یک منظر عامل ارتباط و وحدت اپیزودها باشد، از منظر دیگری می تواند کاملا متفاوت و بی ارتباط با هم به چشم بیاید. ضمن اینکه هیچ خط نازک و باریکی رشته پیوند میان آنها نیست.
عوامل مختلفی هست که به این عدم ارتباط و هماهنگی دامن می زند. یکی از آنها عدم تجانس و یک دستی فضای اپیزودهاست که هم خوانی لازم را ندارد. طوری که می شود گفت که حتی اگر جای هر کدام از قصه ها با قصه دیگری عوض شود، اتفاق خاصی برای کلیت کار نمی افتد.
نامتجانس ترین اپیزود، «کتاب سال» است که داستان یک زن شهرستانی را روایت می کند که خیلی اتفاقی کتابی نوشته و خیلی اتفاقی تر این کتاب برنده کتاب سال شده. حالا او که با هیبتی شهرستانی برای گرفتن جایزه اش پشت تریبون قرار می گیرد و برای همه تعریف می کند که سوژه کتابش را از کجا الهام گرفته و آن را چطور نوشته است. با وجود شوخی هایی که فقط افراد خاصی از آن سر در می آورند، این اپیزود فضایی هجوآمیز و ساختاری میان پرده ای دارد. نوع بازی سیما تیرانداز و طنز اغراق شده اش هم مثلا در مقایسه با طنزی که در اپیزود اول هست، این حس را تشدید می کند.
فضای هیچ کدام از اپیزودها رئال نیست، ولی این به معنای یک دستی فضای آنها هم نیست. در اپیزود اول، دختری که توسط مردی کشته شده به سراغ قاتلش می آید و با هم ماجرای مرگ او را روایت می کنند. در این روایت حتی اتفاقات جدیدی می افتد که فقط و فقط بازآفرینی همان حادثه گذشته نیست و بار نمایشی کار را بالا می برد.
این عدم پایبندی به لحن و فضای رئال، در اپیزودی که جوانی با خانم ناظم سال های گذشته اش روبه رو می شود، جنس دیگری دارد و محدود می شود به فلاش بک ها و تصویرهایی که از نحوه رابطه گذشته آنها می بینیم. تداعی همین خاطرات و تصاویر است که مرد جوان را در برخورد و رفتار فعلی اش با زنی که حالا پیر و فرتوت شده به تردید می اندازد.
اپیزود چهارم، صحنه هایی از فیلم «کافه ستاره» سامان مقدم را زنده می کند که بر حسب اتفاق ساختاری اپیزودیک داشت و اتفاقا فصل آشنایی رویا تیموریان و حامد بهداد و عمیق شدن ارتباطشان مثل شخصیت های این نمایش به بهانه نصب آنتن بود.
همه روایت های «حیاط خلوت» لااقل به پشتوانه مطالعات و علایقی که از نویسنده و کارگردانش سراغ داریم، از جنبه های روان شناختی خالی نیست. اما این مشخصه در داستان اپیزود پنجم بر خلاف بقیه که در آنها می شود ردپای مسائل اجتماعی را هم گرفت، پررنگ تر است و به تحلیل جامع تری از این منظر نیاز دارد.
دختری برای شناخت مردی که با او قصد ازدواج دارد، به سراغ همسر سابق او می رود و از زبان او می شنود که بر حرف های مرد، زن همه کارهایش را بر اساس عشقش به مرد انجام داده و حتی برای همین از او جدا شده. اما مرد در حضور اتفاقی اش در قرار آنها، به او می گوید که این زن دیوانه است و همه چیز را بر اساس تخیل خودش روایت می کند.
به هر صورت مهمترین نکته ای که بعد از دیدن «حیاط خلوت» می شود گفت، این است که برای نوشتن وخلق یک کار اپیزودیک، اساسا باید دلیل موجه و کافی وجود داشته باشد و نویسنده - که در این جا خود کارگردان هم هست - واقعا برای بیان حرفش نیاز به چنین فضایی را احساس کرده باشد.
اپیزودهای نمایش بسیار شبیه داستان کوتاهند و یکی، دو تا از آنها به گفته خود یثربی از داستان های خود او هستند. گذشته از این به یکی از ساده ترین تعاریف داستان کوتاه یعنی برشی از زندگی نزدیکند. برای همین حالا هم که در قالب نمایش درآمده اند، به پیروی از این قالب، لزوما مخاطب را به پایان کلاسیکی که از یک کار نمایشی انتظار داریم، نمی رسانند.
نتیجه این می شود که مخاطب از اپیزود سوم به بعد وقتی از برقراری ارتباط بین اپیزودهای اولیه ناکام می ماند، دیگر تلاشی برای این کار نمی کند و ترجیح می دهد خودش را به فضا و حس و حال کلی اپیزودهای بعدی بسپارد و به شوخی های آنها بخندد. چون کم و بیش از درون مایه و مفهوم اثر آگاه می شود و با نام کار که از مونولوگ بلند خانم نویسنده در اپیزود سوم انتخاب شده، می فهمد که فقط بناست با خلوت و تنهایی آدم ها بیشتر آشنا شود.
اما این مفهوم آنقدر کلی است که همان طور که گفتم، می شود این پنج اپیزود را کنار گذاشت و اپیزود های دیگری طراحی کرد که موارد دیگری را که در نهایت به همین مفهوم منتهی می شوند، برسد و البته به کلیت کار هم هیچ لطمه ای نخورد.
نمایش در خنداندن تماشاگر موفق عمل می کند. لحظات کمیک خاصی در کار هست که از فرط سادگی به نظر می رسد بداهه باشند که نیستند. اما بیشتر از نود درصد خنده تماشاگر به واسطه شوخی ها و بده بستان های کلامی کاراکترهاست که باز اکثر آنها پورنور هستند.
انتخاب یک ساز، می توانست هم سو و هم جهت با فضای کلی کار عمل کند. اما به طور کلی موسیقی کار در حاشیه می ماند و چنان که باید خودش را نشان نمی دهد. حتی سعی نمی کند فضای خالی و حفره زمانی فاصله میان دو اپیزود را پر کند و معلوم نیست چرا. این مسئله را درباره طراحی صحنه هم می شود تکرار کرد. تنها دکور نمایش، یک ماشین فانتزی است که در سه اپیزود نیز کارکرد دارد. اما گذشته از این که عدم تناسب رنگ آمیزی این ماشین، دوز طنز کار را بالاتر نمی برد، صحنه هم به شدت لخت و خالی به نظر می رسد.
در مورد طراحی لباس هم باید به لباس محمد حاتمی در اپیزود اول اشاره کرد که کاملا مناسب شخصیت و طبقه اجتماعی اش انتخاب شده و به باورپذیری اش کمک زیادی می کند.
منبع : روزنامه کارگزاران