دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

راوی زره پوش


راوی زره پوش
● آنجا که «ابراهیم گلستان» «سعدی» می شود
در کتاب «نوشتن با دوربین» وقتی پرویز جاهد از ابراهیم گلستان می پرسد؛ «از نظر سبک و فرم قصه نویسی بیشتر تحت تاثیر چه کسی بودید؟» گلستان پاسخ می دهد؛ «سعدی»، پاسخی که بیش از آنکه نشانگر عشق و ارادت گلستان به همشهری قرن هفتمی اش باشد، حقیقتی است که خود را در شکل روایت یک راوی اول شخص زره پوش در برابر محیط و آدم های پیرامون- به ویژه در یکی دو قصه او- آشکار می کند. سعدی از آن دست نویسندگان و شاعران کلاسیک است که هرچند- به ویژه در «گلستان» و «غزلیات»- ادبیات را به امر مادی و مناسبات واقعی و این جهانی نزدیک تر می کند اما در نهایت ساخت ها و صورت بندی های اجتماعی را، ساخت هایی ازلی، مقدر و تغییرناپذیر می پندارد، چنان که در «جدال سعدی با مدعی»، به «فقر» و «ثروت» با همین دید می نگرد و آنها را اموری مقدر می انگارد و لحن و زبان را طوری با این طرز نگاه هماهنگ می کند که از آغاز معلوم است چه کسی در این جدال پیروز خواهد بود، گرچه در پایان حکایت می کوشد با کشاندن جدال به محکمه، موازنه یی را میان طرفین برقرار سازد.
«جدال سعدی با مدعی» برخلاف ادعای برخی- به ویژه در نقدهای شفاهی- که می کوشند برای هر فرم مدرنی، پیشینه یی وطنی بجویند و اثبات کنند که تمام شکل های ادبی را ما، خودمان قرن ها پیش تجربه کرده ایم، نمونه یی از گفتمان دوسویه و دیالکتیکی نیست. این ادعا همان قدر خنده دار است که بگوییم مکالمه «بز» و «درخت» در منظومه کهن «درخت آسوریک»، نمونه یی کهن از ادبیات مبتنی بر دیالوگ است. حال آنکه «مفاخره» و «رجزخوانی» و صرف به کار بردن «گفتم- گفت»، به «دیالوگ» ربطی ندارد. از خلال «جدال سعدی با مدعی» یا گفت وگوی «بز» و «درخت» و نظایر اینها، هیچ کنشی برانگیخته نمی شود، چون ادبیات کلاسیک ایران، اساساً فاقد ساخت کنش آفرین است و فقدان چنین ساختی، حکایت هایی نظیر «جدال سعدی با مدعی» را به عنوان نمونه یی خوب از ادبیات کلاسیک اما در حد گفتمان های یک سویه با راوی های خودکامه که خود را منادی حقیقت مطلق می دانند، نگه می دارد. یکی از همین راوی ها است که قرن ها بعد دوباره در قصه «طوطی مرده همسایه من» ابراهیم گلستان ظاهر می شود و به کل ساخت این بار اتفاقاً کنش آفرین این قصه ضربه می زند.
«طوطی مرده همسایه من» از لحاظ مضمون جدال میان دو نفر که یکی روزگار را به خوشی می گذراند و دیگری که به خوش بودن این یکی حسادت می کند، بسیار به حکایت «جدال سعدی با مدعی» شبیه است، هرچند این شباهت، از آن دست شباهت ها و تاثیرپذیری هایی نیست که به معاصر بودن قصه ضربه زند و آن را به بازسازی یک حکایت کهن تقلیل دهد. در «طوطی مرده همسایه من»، گلستان در ارائه یک ساخت کنش آفرین از خلال جدال راوی و مرد همسایه و کشاندن جدال به عرصه های عمومی زندگی شهری تا حدودی موفق است اما نتوانسته اقتدار راوی را با کشاندن او به این عرصه های نابهنجار و بحران زده، بشکند. آدم گاهی خیال می کند این راوی از کره یی دیگر آمده و با دیگرانی که در همان محیط و پیرامون او زندگی می کنند تفاوتی بنیادین دارد.
گرد این راوی هاله یی است نفوذناپذیر از جنس همان هاله یی که راوی حکایت سعدی را از «مدعی» متمایز کرده و او را آشکارا در موضعی برتر نشانده است. راوی قصه «طوطی مرده همسایه من» وقتی هم در معرض آلودگی و هرج و مرج محیط یا به قول خودش در «شهرشب» قرار می گیرد و در آن فرو می رود، باز می تواند به موقع رخت خود را از این شهر بیرون کشد و پاک کند، چنان که در پایان قصه پس از بازگشت از پاسگاه و بیمارستان، در صحنه یی نمادین به حمام می رود و «پاک» خود را می شوید و می خوابد، بی آنکه بحران محیط و آدم های آن به درون او راه یافته و او را متلاشی یا دست کم به طور جدی و بنیادین دگرگون و آشفته کرده باشد. راوی از همه آنچه می بیند متاثر و متاسف است اما نه بیش از این. «هاله» سعدی وار سخت محافظه کارانه گرد او، اجازه برخوردی بیش از این اصطکاک سطحی را با محیط بیرون به او نمی دهد. این «هاله»، «حفاظ» و «زره» محکمی است در برابر محیط و آدم های بحران زده آن. مشکل راوی قصه هایی مثل «طوطی مرده همسایه من» یا قصه «خروس»، طعنه های آشکار و گاه خشمگینانه این راوی بر محیط نیست. مشکلش این است که خود را در معرض روایت شدن قرار نمی دهد. این تفاوت آشکار راوی قصه های «خروس» و «طوطی مرده همسایه من» با راوی های خشمگین رمان های «لویی فردینان سلین» است که در عین قضاوت های خشمگینانه، خود از درون متلاشی اند و بحران و هرج و مرج تا مغز استخوان شان نفوذ کرده چرا که خود را برهنه در محیط رها کرده اند، به جای آنکه در «هاله»ها و «حفاظ»های محافظه کارانه مخفی شوند. گلستان تنها آنجا که راوی اش را بی حفاظ در قصه رها کرده، حاصل قصه یی بود نظیر «از روزگار رفته حکایت» که در آن گسست از ساخت سنتی، گسستی است که فرم و زبان را از بنیان دگرگون کرده است.

علی شروقی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید