شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


زمان و هویت اجتماعی


زمان و هویت اجتماعی
شاعر فرانسوی، لامارتین، در بحثی در باره‌ی اسطوره‌شناسی می‌گوید: «فرهنگ یک کشور را تاریخ تخیلی مردم همان سرزمین شکل می‌دهد.»
اگر «فرهنگ» تنها در جوامع انسانی معنا پیدا می‌کند، می‌توان جای‌گاه ذهن انسان شرقی و ایرانی را در آرمان و آرزوهای او جست‌وجو کرد. آرزوهای والایی که طی تاریخ در هنرهایی چون معماری، شعر، حکایت و داستان خود را نشان داده و به ظهور رسانده است، چراکه ارزش‌های اجتماعی به بینش و منش شکل‌دهنده‌ی هویت انسانی در حوزه‌ی زنده‌گی اجتماعی اطلاق می‌شود که به عنوان فرآورد عالی ذهن و فرآیند پیچیده و پیش‌رفته‌ی فکر آدمی و تحت تأثیر علل و کنش‌های درونی و بیرونی، در تمامی کارکردها و مظاهر مادی و معنویِ حیات فرد تجلی می‌یابد.
اگر رسانه‌یی را اعم از چاپی و تصویری، آینه‌های تمام‌نمایی از تفکر مخاطبان و نگرش دبیران آن بدانیم، در این صورت است که اولین نگاه مخاطب به شکل و محتوای یک صورت مسأله، خود مهم‌ترین تؤثیر را بر ذهن کنج‌کاو او برای تجزیه تحلیل و پاسخ آن خواهد گذاشت. و در این‌جاست که آن اتفاق خارق العاده شکل می‌گیرد؛ یعنی خواننده را یا جذب یا از خود دور می‌کند، چراکه اولین نگاه مثل اولین سلام می‌تواند اثری طولانی را بر خواننده و شنونده داشته باشد.
در عصری که عنصر زمان، در لای چرخ‌های سیمانی و زمخت مدرنیته و صنعت، باید ابتدا از فیلتر ذهن جوانان بگذرد - اگر راه‌کارهای علمی و قانع‌کننده‌یی برای غلبه بر آن نیابیم جوانان همیشه در زنده‌گی اجتماعی خود از شادابی کافی محروم می‌شوند و خود را لِه‌شده در چنگال این هیولاهای آهنین سر در گم خواهند دید. اولین ابزار جادویی که آدمی در طول زنده‌گی تاریخی خود از آن برای رفع نیازها و خواسته‌های انسانی‌اش به کار می‌برده، زبان و گفتار او بوده است. این ابزار برای بشر اولیه به دلیل نیازهای طبیعی و ساده‌یی از قبیل غذا و پوشاک و سقفی که زیر آن رفع خسته‌گی کند، کافی به نظر می‌آمد، اما به مرور زمان جامعه‌ی ساده‌ی او به جامعه‌یی مرکب و البته با نیازهایی پیچیده‌تری نیز تبدیل شد.
بشر در وجود خود به دنبال دنیاهایی به وسعت معناهایی که در تخیل‌اش داشته است، در پی الگوهایی بوده که بتواند با تکیه بر آن‌ها نگاه‌اش را از روزمره‌گی‌های بی‌هوده به افق‌هایی نو و ابدی گسترش دهد. و همین نیازهای فرهنگی بود که برای ورود به جهان‌های جدید زبانی دیگر را نیز احساس می‌کرد. زبانی که بتواند زیبایی را از جهان لاهوتی گرفته به زنده‌گی ناسوتی خود تزریق کند.
پس برای خلق ابزاری که بتواند با آن به چنین کاری دست زند، هیچ راهی جز زبان هنر را نیافت. «هنر» خود گونه‌یی از زیبایی‌ست که انسان به مرور زمان به آن دست یافته تا با آن برای رفع نیازهایش گفت‌وگو و جهان تازه‌یی را بنا کند. برای خلق هنر، زبانی قوی و البته لطیف‌تر لازم داشت تا با آن بتواند پابه‌پای حرکت سیال ذهن حرکت کند، اما «کلمه‌ها» در طول تاریخ تا کنون هرگز نتوانسته‌اند به طور کامل دنیای آرمانی و خیالی درون آدمی را به بیرون او بروز دهند.
چرا که به گفته‌ی زبان‌شناسان، این ابزار در مقایسه با خواسته‌های آدمی همیشه دست و پا شکسته عمل می‌کند. ژاک دریدا، در «مقاله‌ی ترجمه» اشاره می‌کند نویسنده‌یی که متنی را می‌نویسد قادر است فقط به مقدار کمی از افکار خود را در قالب واژه‌های مرسوم بیان کند. حتا متنی که توسط به‌ترین مترجم به زبانی دیگر ترجمه می‌شود، باز هم از نظر مفهومی ناقص است.
«مفهوم» قبل از این که حتا به زبان نویسنده‌اش جاری شود، یک موجود مستقل و قائم به ذات است که به نسبت حرکت‌اش از منبع (ذهن) تا مقصدش (عمل نوشتن روی کاغذ تا ترجمه‌ی آن متن توسط مترجم) سیری نزولی را طی می‌کند. و البته تنها عنصر زمان است که می‌تواند دو باره آن را به مفهوم اولیه‌ی آن، و فقط به مقدار اندک، نزدیک کند.
ارتباط و تعامل مؤلفه‌هایی هستند که اگر درست شکل گیرند می‌توانند از بروز سوء تفاهم بین گروه‌های جمعی جلوگیری کنند. گفت‌وگوی صحیح فقط در جوامعی شکل می‌گیرد که ابتدا روش درست گفت‌وگو را بدانند. و به راستی انسان ام‌روز برای ایجاد ارتباط با یک‌دیگر چه مقدار از آن معانی را که در ذهن‌اش دارد، می‌تواند در قالب رفتار (کنش) و گفتاری صحیح، بر پایه‌هایی علمی به دیگری انتقال دهد؟ فردی که روی خطوط عابر پیاده راننده‌گی می‌کند، برای خرید اتومبیل و پرداخت اجاره‌خانه‌ی خود هم‌کارش را قربانی می‌کند، مرتکب دروغ می‌شود و یا کالایی را چند برابر قیمتی که قانون برای او وضع کرده به مشتری می‌فروشد؛ در حقیقت، دارد با زبان خاص خود با دیگران سخن می‌گوید. رفتارهای غلط اجتماعی به‌ترین زبان برای گفت‌وگو و ابراز عقیده‌ی شخص در آن جامعه است. در نتیجه، هر چه رفتارهای فرد قانونمندتر و بر پایه‌هایی علمی‌تری استوار باشند، عمل و کنش جامعه‌ی مورد نظر نیز سالم و آرام‌تر است، پس فرهنگ آن جامعه نیز از آسیب‌های موجود مصون‌تر خواهد بود.
ارائه‌ی تنها خرده مطالب فرهنگی که گاهی اوقات دچار شعارزده‌گی نیز می‌شود در درازمدت مثل ویروس‌هایی فعال در اندیشه‌ی جوانان به رسوب نشسته و عمل خواهندکرد. البته ارائه و توجیه مقابله با آن جز با برنامه‌ریزی‌های زیربنایی و درازمدت در معرفی سلامت روانی و توسعه‌ی آن برای این نسل هوش‌مند، بدون آسیب‌شناسی بحران‌های موجود روحی که بیش‌تر مواقع از خانواده نشأت می‌گیرند، میسر نخواهد بود.
جامعه‌شناس انگلیسی، رادکلیف براون، بر این باور است که «فرهنگ» شکل‌های استانداردشده‌ی رفتار، افکار و احساسات اعضای یک جامعه است. در این صورت فقط با برنامه‌ریزی‌های بلندمدت و مهندسی فرهنگی‌ست که می‌توان معنویتی سالم و درخور را در رگ‌های جامعه‌ی جوان ایرانی پی‌ریزی کرد.
تفاوت «دیو» در افسانه‌ها و اساطیر ایرانی با «بی‌گانه»هایی را که در سینمای هالیوود خلق می‌شوند، می‌توان در چند مؤلفه بر شمرد. دیوها از بطن فرهنگ، آداب و رسوم مردمی سر بیرون می‌آورند که در محیط جغرافیایی مشخصی زنده‌گی کرده و زمینی هستند. مردم دیوها را به خوبی می‌شناسند و از نقطه‌ضعف‌های آنان آگاه‌اند. شاید چون آن‌ها ابتدا ماهیتی انسانی داشته به مرور زمان تغییر جنسیت داده و از اجتماع به غار تنهایی خود خزیده‌اند.
حتا بارها شده است که این موجود شیطانی دو باره به اصل خود یعنی «آدمی» بازگشته است. به عنوان نمونه، ضحاک ماربه‌دوش، در ابتدا فرمان‌روایی پاک و عادل بوده که بر قسمتی از ایران حکم‌رانی می‌کرده است، اما به مرور و به اقتضای زمان، دچار غرور و خودخواهی شده و در نهایت گرفتار شیطان می‌شود. از طرفی، بی‌گانه‌هایی که هالیوود می‌سازد، موجوداتی فرازمینی‌اند. به گونه‌یی که مردم هیچ گونه اطلاع و پیش‌ذهنیتی از جنسیت آنان ندارند. شاید به همین خاطر است که به طور مشخص هیچ گونه راه‌کاری نیز برای نابودی آنان نمی‌تواند در سر داشته باشد. و اگر هم موفق به نابودی‌اش می‌شود، دو باره به شکلی دیگر، از فضا به او هجوم می‌آورد. در اساطیر شرقی، یک انسان می‌تواند با سحر جادوگری پیر به یک دیو تبدیل شود، که البته همیشه آن طلسم می‌تواند توسط گریه‌ی کودک بی‌گناهی یا عشق پاک و بی‌آلایش یک مادر باطل شود.
منظور از مثال بالا بیان رابطه‌یی‌ست که بین «محیط جغرافیایی» و زمان وقوع «کُنش‌های جمعی» وجود دارد. یعنی مهم‌ترین مؤلفه‌هایی که انسان برای امنیت روحی و روانی‌اش مجبور است با آن‌ها کنار بیاید؛ به عبارت دیگر، شرح این مطلب که زمان همیشه در بستر حرکت خود رد پاهای معناداری در بناهایی که آدمی به میزان نیازهایش می‌سازد، در آن بر جا می‌گذارد. پس می‌توان از بناها و معماری‌ها به طرز تفکر جوامع در دوره‌های مختلف نیز پی برد و حتا آسیب‌شناسی کرد.
یک بنا می‌تواند یک نشانه باشد از آرزوهای دست‌نیافتی انسانِ «اکنون» برای ساختن آن در زنده‌گی «آینده». و تاریخ به معنی زمانی‌ست که می‌توان از آن برای ساختن آینده استفاده کرد. هوسرل در بحث «زمان» گفته است: «گذشته‌ی من، نه تنها مرا چنان‌که هستم، بل‌که آینده‌ام را نیز می‌سازد. با این حال، آینده به نوبه‌ی خود می‌تواند موجب رهایی گذشته‌ام نیز باشد.»
فیلسوف فرانسوی، ژان پل سارتر، معتقد بود: «من خود آینده هستم؛ در عین حال که همواره می‌توانم نباشم.» البته او در این‌جا از اضطراب شخص در جوامع مدرن سخن می‌گوید، ولی جوامع در حال توسعه از جمله ایران کنونی را می‌شود جزء آن نیز برشمرد. بروز اضطراب در بین مردمی که به سوی مدرنیته‌یی ناشناخته کشیده می‌شوند مدلول زاغه‌هایی‌ست که به اسم آپارتمان در آن زنده‌گی می‌کنند و البته برعکس. معماری یک بنا جدای از فرهنگ مردمی که در محیط جغرافیایی آن‌جا زنده‌گی می‌کنند، امکان‌پذیر نیست. بنای یک ساختمان تنها مظهر یک فکر و اندیشه‌ی جمعی‌ست. نیم دیگری که آن را کامل می‌کند نقش آن بنا در درون و سرشت شهروندانی‌ست که در آن رفت و آمد کرده و بده و بستان‌های فکری و معیشتی دارند. در واقع، ساختمان‌هایی که در تهران ساخته می‌شود همان غارهایی‌اند که دیوها به هنگام خواب در آن‌جا پناه می‌برند و هر روز صبح برای تکه پاره کردن انسان‌ها از آن‌جا بیرون می‌خزند.
فرد انسانی به مرور زمان شخصیت فرهنگی خود را فراموش می‌کند. به عبارت دیگر روح فرهنگ بزرگ خود راکه بر ریشه‌های چندین هزار ساله بنا شده است، خراب می‌کند و به نسبت نیازهای جامعه‌ی شهری، آن‌ها را از منابع کوچک و تعریف‌شده‌یی مثل «تلویزیون» و «اینترنت» می‌گیرد. به این خاطر است که آدمی گذشته‌ی خود را هم‌چون مانعی برابر اجرای برنامه‌های خود می‌یابد، چون یک فرد به ابزاری برای تولید به پایین کشیده شده است.
در این صورت، باید میان آن‌چه در گذشته انجام شده است انتخاب صحیح کند و از آن به عنوان پایه و اساس امکانات آینده استفاده برد. برداشت انسان صنعتی از واقعیت موجود دیگر برداشتی یک طرفه و تک بعدی نیست. واقعیت به نسبت کنشی که آدمی در مراحل مختلف زمان (نه زمان فیزیکی که در عقربه‌ی ساعت رخ می‌دهد، بل‌که زمانی که در روح انسان‌ها کش و قوس دارد) دارد، تغییر می‌کند. حقیقت آن چیزی نیست که چشمان ما می‌بیند، بل‌که رخ‌دادی‌ست که بر وجود درونی ما تأثیر می‌گذارد و موجب افسرده‌گی و یا شادی خاطرمان می‌شود. پس با تکیه بر زمان و طرز استفاده‌ی درست از آن می‌توان بر بسیاری از آسیب‌های موجود غلبه کرد. به عنوان نمونه، در قصه‌های هزار و یک شب، شاه زمان شخصیتی بیمارگونه دارد که همیشه با تردید به زن‌ها نگاه می‌کند و با کشتن آن‌ها ارضا می‌شود، اما شهرزاد، این دختر باکره، از پدرش می‌خواهد تا او را به عقد شاه در بیاورد.
سؤال این‌جاست که چرا شهرزاد نمی‌ترسد و خلاف نظر پدرش که تلاش دارد او را از روبه‌رو شدن با سلطان باز دارد، او هم‌چنان بر تصمیم خود اصرار می‌ورزد؟ شاید به این خاطر که از قبل می‌داند با چه ذهن بیمار و خطرناکی روبه‌روست. و همین آگاهی‌ست که باعث می‌شود تا «زمان فیزیکی» را در هزار و یک قطعه خُرد کند و به آرامی بر زمان سمبولیک (شاه زمان) پیروز گردد و احساس خوش‌بختی هم بکند.
هویت مردم به مدت زمان انداختن یک عکس از دوربین به وجود نمی‌آید، بل‌که هر تکه از پازلی‌ست که تحت عنوان آداب و سنت طی هزاران سال شکل گرفته و زاییده‌ی سده‌های مختلف زنده‌گی و آزمون و خطا در کنش‌های مختلف رفتاری آن ملت است.
به فرض مثال، سال‌ها طول کشید تا انسان ایرانی رنگ مناسب را برای نقاشی اتاق خود انتخاب کند. سال‌ها به طول انجامید تا معمار ایرانی برای بازتاب مسائل دینی و شرعی‌اش صدای «محرم و نامحرم» ناموس مردم خود را در دو«کُلونِ» در خانه‌ی خود و با هدف انعکاس دو صدای زیر و بم، به کنشی «معنادار» تعریف کرده، آن را به دست نجار تیزهوشی بسپارد.
منابع:
«اسطوره‌ی سوپرمن» اثر امبرتو اکو
«لذت متن» اثر رولان بارت
«لوکاچ و جامعه‌شناسی ادبیات» اثر جی. پارکینسون
«هستی و زمان» اثر مارتین هایدگر
غلام‌عباس مؤذن
منبع : سایر منابع