دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


برای اینکه نویسنده ای ماهر شوید بخوانید!!!


برای اینکه نویسنده ای ماهر شوید بخوانید!!!
اینها توصیه هایی هستند که دیمن نایت در کتاب خلق داستان کوتاه به نویسنده ها می کند. این توصیه ها برای هر نویسنده ای در هر سطحی است.
● درد و عشق
دبیران دبیرستان و اساتید کالج ها که "نویسندگی خلاق" تدریس می کنند (دیگر چه نوع مدرسه ای برای این رشته وجود دارد؟) معمولاً با شاگردانشان بیش از حد محترمانه برخورد می کنند. نظر آنها این است که شاگرد را تشویق به نوشتن کنند، فرقی هم نمی کند چطور این کار را بکنند. در مراحل اولیه، نویسندگی لذت بخش است، درست تا وقتی که متوجه نشید چقدر دارید بد می نویسید. وقتی متوجه شدید، آن وقت نوشتن درد آور می شود. ولی شاگرداها واقعاً دلشان نمی خواهد بدانند مشکل نوشته هایشان چیست. تو سری زدن به آنها بابت هر کاری که می کنند اشتباه است؛ این فقط شاگرد را ناامید می کند، چون احساس می کنند نمی توانند بهتر بنویسند.
آموختن نوشتن درد آور است. آموختن باله درد آور است؛ آموختن پیانو درد آور است. مردم به خواست خودشان این درد را تحمل می کنند و حتی گاهی به خودشان ضربه وارد می کنند، چون آنها به دنبال لذت مهارت در کارشان است.
یک بار کسی به من گفت "یکی رو بهم نشون بده که دوست داره بنویسه و من بهت نویسندة بد رو نشون می دم." این گفته حقیقت ندارد. وقتی توانستی کمی هدایت خودت را به دست بگیری و با کارت آسوده برخورد کردی، دوباره لذت نوشتن را می یابی.
تمام این حرفها را زدم تا به شما اخطار کنم در آموزش تکنیکهای نوشتن، ممکن است وارد دوره ای شوید که فراموش کنید چه چیزهای ابتدا به ساکن وجود داشته که شما را ترقیب به نوشتن کرده است. لذت از بین می رود، نه فقط به خاطر اینکه دارید کاری سخت انجام می دهید، بلکه به این خاطر است که همه چیز با هم مخلوط شده است. به یاد داشته باشید اگر چیزی برای گفتن نداشته باشید، تمام تکنیک های دنیا هم به دردتان نمی خورد. نوشتن مسائل مختلف عمیقاً برای شما مهم است؛ تکنیکها را بیاموزیأ تا آنها را بهتر بنویسید.
وقتی که نویسنده ای تمام وقت شدید، هیچ کس به جز خودتان نمی تواند تصمیم بگیرد که کی شروع به نوشتن کنید و کی دست از کار بکشید، کی صبح از جایتان بلند شوید و یا کی بخوابید. زمان برای خودتان است؛ خودتان می توانید پروژه های کاریتان را انتخاب کنید و هر چقدر خواستید سرش وقت بگذارید. اگر می خواهی به مسافرت بروید و توان پرداخت هزینه های سفر را داشته باشید، بدون اینکه از کسای اجازه بخواهید می توانید بروید. هر لباسی که خواستیأ می توانید بپوشید. لازم نیست نگران اخراج شدنتان باشید، و یا نگران این باشید که ترفیع بگیرید. حتی لازم نیست کسی را که ازش خوشتان نمی آید ملاقات کنیأ. شما آن کاری را که دوست دارید انجام می دهید و بابتش پول م یگیرید.
این یک طرف ماجرا است. حالا می رویم بخش دیگر ماجرا را نگاه کنیم. درست است که زمانتان برای خودتان است، ولی تا وقتی که از آن به درستی استفاده نکنیدف نه می توانید یک ساندویچ بخرید و نه یک جفت کفش. وقتی داستانی را می فروشید، ممکن است یک سال و یا بیشتر منتظر چاپش بمانید و زمانی که به انتظار هستید متوجه می شوید که ویراستار خودش متن را بازنویسی کرده تا به سبک خودش نزدیک تر شود و یا اینکه می خواسته حجم متن را کم تر کند. اگر برای خودتان یک نماینده (همان ایجنت) بگیرید، ممکن است نمایندة شما آدم مناسبی نباشد و یک سال طول بکشد تا متوجه این ماجرا شوید.
اگر هر چه در می اورید را خرج می کنید، بدون اینکه پس اندازی داشته باشید، لحظات ناخوشایندی پیش رویتان است: هر روز منتظر چکتان هستید و مطمئن باشید که آن چک طبق برنامه ریزی ای که کرده اید به دستتان نمی رسد و ممکن است هیچ وقت هم نرسد. بارها و بارها وسوسه می شوید تا با نوشتن چیزی نامرغوب پولی به دست بیاورید، و اگر مثل من در نوشتن چنین چیزهایی بی عرضه باشید، ویراستار آن را نمی خرد. اگر درآمدتان کم است و باید خانواده تان را همایت کنید، از اینکه چرا نوشتن را کنار نمی گذارید و یک کار دیگر انجام نمی دهید احساس گناه می کنید و اگر کار دیگری انجام دهید، از بابت اینکه نوشتن را کنار گذاشته اید احساس گناه می کنید.
● یاس و نومیدی
اگر می نوشته اید و داستانهایتان را بدون اینکه موفق به چاپشان شوید برای جاهای مختلف می فرستادید، می دانید که دربارة چه می خواهم صحبت کنم. یادداشتهایی که ضمیمة کار رد شدة شما می شود نه تنها به نفستان ضربه وارد می کند، بلکه شما را از چیز خاصی مطلع نمی کند: آنها به شما نمی گویند کجای کار اشتباه کرده اید. حتی بعد از اینکه داستانتان را فروختید، سایر داستانها رد می شود و شما دلیل آن را متوجه نمی شوید.
چه چیزی بدتر از این است که بدانید داستانهایتان چه مشکلی دارند و هنوز هم نتوانید نسبت به آن کاری انجام دهید. وقتی همه چیز در ذهن شما مشخص است ولی روی کاغذ نمی آید، ممکن است شرایط طوری شود که احساس کنید می خواهید از پنجره بیرون بپرید. (خوشحالم که به اطلاع می رسانم تعدادی از نویسنده ها همین کار را کرده اند)
در همان حین، در طول دوران کاریتون، و شاید بیشتر از یک بار، خودتان را قانع می کنید که دیگر یک خط هم نمی نویسید. دو سه نویسندة حرفه ای را می شناسم که گفته اند هیچ وقت این اتفاق برایشان نیفتاده است، ولی به صداقتشان شک کدارم.
یک بار برای نوشتن یک رمان، ده سال به مشکل برخورد کردم. در نهایت رمان را تمام کردم و به نوشتن ادامه دادم، ولی می دانم دوباره ممکن است همین اتفاق برایم بیفتد. این تضمینی نیست که شما باز بتوانید بنویسید، مهم نیست چند بار این کار را کرده اید.
پذیریش این حرف که اینها تجربه های مشترکی هستند سخت است، آموختن تکنیکهای تازه سخت است، و "آموختن کاری که در پیشرفت است" خیلی سخت است وقتی متوجه شوید هیچ پیشرفتی در کار نیست. اگر دوست دارید، خوداتن را ماهی قزل آلا در نظر بگیرد، که در شرایط مختلف سعی می کند تخم گذاری کند؛ البته این کمک زیادی نمی کند.
فراموش نکنید که من هیچ وقت نگفتم این کار آسانی است.
● عادت کاری
عادت خوب کار، هر نوع عادتی است که خودتان با آن راحت هستید. اینجا راه هایی را می گویم که به دیگران جواب داده است.
جایی برای نوشتن داشته باشید که فقط خودتان از آن استفاده می کنید و فقط مخصوص نوشتن است. ساعاتی مشخص از روز را برای نوشتن کنار بگذارید ــ هر چقدر شرایط به شما اجازه می دهد، حتی اگر دو ساعت باشد آن هم در صبح های شنبه و یکشنبه ــ و آن ساعتها را صرف کار دیگری نکیند. از قبل بدانید چه می خواهید بنویسید تا وقتی پشت صفحة کلید می روید آمادة نوشتن باشید. در این شرایط شما خودتان را واداشته اید هر وقت پشت صفحه کلید نشستید مطلبی بنویسید. اگر به هر دلیلی دیدید که برای یکی دو دقیقه دست از نوشتن برداشته اید، از جایتان بلند شوید، صفحه کلید را رها کنید، به مشکلاتان فکر کنید و بعد دوباره برگردید. همیشه یک دفترچه یادداشت به همراه داشته باشید تا بتوانید از اتفاقات و حس های عجیبی که برایتان پیش می آید یادداشت برداری کنید.
احتمال دارد شما برای چند سال و یا حتی در تمام طول دوران نویسندگیتان، نویسنده ای نیمه وقت باشید. بسیاری از نویسندگان برجسته، در ابتدا نیمه وقت می نوشتند ــ آنها در حالی که کار اصلیشان چیز دیگری بوده به نوشتن ادامه می دادند. موفق ترین آنها کسانی بودند که همیشه برای خودشان برنامه ریزی داشته اند و از حداقل زمانشان استفاده می کردند: در حین سفر با قطار می نوشتند، قبل از صبحانه کار می کردند، از کمترین وقت آزادشان در طول روز استفاده می کردند.
شرایط زندگی شما تحت تاثیر چیزهای زیادی است که از کنترلتان خارج است: ممکن است سالها کاری بکنید که علاقه ای به آن ندارید؛ ممکن است ازدواجتان به طلاق بینجامد؛ وقت و احساس زیادی از شما نسبت به بچه ها و سایر اعضای خانواده تان گرفته شود. در شرایط ایده آل شاید دلتان بخواهد از تمام اینها بگذرید، ولی اگر این کار را بکنید، چیزی برای نوشتن خواهید داشت؟ هر نوع تجربه ای به شما در بلوغ و درکتان از جهان کمک می کند. حتی خستگی هم برای نویسندگیتان با ارزش است.
اگر کاری دارید که کاملاً ذهن شما را به خودش مشغول نمی کند، ممکن است بتوانید برای نوشتن در طول روز برنامه ریزی کنید و آماده باشید تا پشت صفحه کلیدتان بنشینید. کمی نگران بودن برای وقتی که پای صفحه کلید می گذارید، بد نیست. نویسنده هایی که کاری به جز نوشتن ندارند به مداد تراش و بانداژ رو می آورند.
اکثر گفته هایم در این کتاب نظرات شخصی ام است و مثالهای خلفی نسبت به گفته هایم وجود دارد: برای نمونه جوزف کونراد ساعتهای متمادی پشت میز کارش می نشست، حتی اگر یک کلمه هم نمی نوشت؛ جان اشتاین بک باور داشت اگر نتواند دورن مایه کارش را در یک جمله خلاصه کند، آمادگی نوشتن ندارد. اما من نظر خودم را دارم. فکر می کنم خود آزاری کنراد بی مورد بوده و شاید اگر می توانست به خودش بیاموزد که فقط زمانی که می خواسته بنویسد پای میز کارش بنشیند، موفقیت بیشتری نسیبش می شد؛ و فکر می کنم جان اشتاین بک به جاهای بالاتری می رسید اگر اعتقاد نداشت که شخصیت داستانی اش باید در درون مایه هایش خلاصه شود. (برای نمونه "در جنگ مشکوک" را ببیند)
شما حق دارید بدانید من به چه فکر می کنم، حتی اگر با آن مخالف هستید. اگر شما از نوع نوسینده هایی هستید که باور دارید باید از به خودتان فشار بیاورید، عوض اینکه سعی کنید با انتظار آن موقعیت بمانید، یا اینکه باور دارید باید قبل از نوشتن از درون مایه کارتان خبر داشته باشید، در نهایت کار خودتان را انجام می دهید، مهم هم نیست که من چه می گویم. (حتماً هم باید این کار را بکنید.)
● زندگی با یک نویسنده
بن بووا، نویسنده ای معروف و ویراستار سابق مجة آنالوگ، می گوید مردمی که با نویسنده ها در کنفرانس ها و سمینارها ملاقات می کنند نمی دانند آنها چه شکلی هستند، آنها تا به حال نویسنده ای را مشغول به کار ندیده اند. اگر ازدواج کرده باشی و یا با کسی زندگی کنید، باید او را متوجه کنید که با چطور آدمی سر و کار دارد.
برای کسی که نویسنده نیست خیلی سخت است بفهمد نویسندگی فقط پشت صفحه کلید اتفاق نمی افتد؛ بلکه در ذهن نویسنده هم نوشتن ادامه دارد، شاید حتی بیشتر از هیجده ساعت از روز را وقتش را بگیرد. داستانی دربارة رنوار وجود دارد که این حرف را تایید می کند. نقاش یک روز صبح در باغش نشسته بود، یکی از همسایه ها رد می شود، کلاهش را برای رنوار بر می دارد و می گوید :"آه، اقای رنوار ــ استارحت می کنید؟" رنوار می گوید "نه، دارم کار می کنم." کمی بعد باز همان همسایه دارد رد می شود و می بیند دارد نقاشی می کشد. "آه آقای رنوار، حال دارید کار می کنید؟" رنوار می گوید: "نه، دارم استراحت می کنم."
وقتی یک نویسنده می نشیدند و خیرة دیوار می شود و هیچ احساسی بر صورتش نیست، برای همراهش راحت است که فکر کند او کاری انجام نمی دهد و می تواند وارد بحثی سبک شود و یا دربارة مسائل مالی صحبت کند و یا دربارة مشاین ظرف شویی خراب حرف بزند و یا هر چیز دیگری.
حتی وقتی که یک نویسنده پای صفحه کلید است، برای کسی که نویسنده نیست واضح است که نباید برای هیچ گونه اتفاقی کوچکی که در خانه می افتد مزاحم او بشود. آماده شدن برای نوشتن یک فرآیند پیچیدة ذهنی است و فرآیند حساسی است؛ به نظر من مثل این می ماند که از نردبانی بالا می رود و ظرفهای نقاشی و قلمو هایم بهمراهم است. وقتی کسی مزاحمم می شود، مثل این می ماند که از نردبان پایین افتاده ام. دو سه بار دیگر که این اتفاق بیفتد مرا از بالا رفتن نردبان پشیمان می کند.
یک بار در کنفرانسی توی مطلفورد از تمام نویسنده ها خواستیم که دربارة حداقل خواسته هایشان در طول کار صحبت کنند. جوابها گوناگون بود، ولی همه سر یک چیز توافق داشتند: همگی نیاز به وقت آزاد داشتند ـ زمانی که کسی مزاحم آنها نشود. اگر بدانم که آن زمان آزاد را ندارم، نوشتن را شروع نمی کنم.
سایر مردم صبح به محل کارشان می روند و شب بر می گردند؛ نویسنده همیشه در خانه است. این برای همسر آدم ممکن است قابل درک نباشد، مخصوصاً اگر او هم در خانه باشد. یک بار زنی از همسر پرسیده بود "چطوری تمام مدت تو خونه تحملش می کنی؟" فکر نمی کنم آن زن منظور خاصی داشت؛ او فقط پیش خودش فکر می کرده که اگر شوهرش هر روز خانه باشد چقدر بهش سخت می گذرد.
مشکل دیگری که همسران و حتی بچه ها نیز دارند، این است که اکثر آدمها فکر می کنند نوشتن یک تفریح است نه یک کار. (کوچکترین پسر در دوران کودکی اش از مادرش می پرسید که چرا من به مانند سایر پدرها کامیون ندارم.)
اینها برخی از دلایلی است که احساس می کنم از ازدواج با زنی که خودش نیز نویسنده است خوش شانسی آورده ام. مورد دیگر این است که ما هیچ وقت حرفهایمان با هم تمام نمی شود. ایزوله شدن بهایی است که اکثر نویسنده ها برای آزادی خودشان پرداخت می کنند، و این بهای سنگینی است. سایر نویسنده ها باید هزاران کیلومتر سفر کنند، سفری پر هزینه، تا کسی را پیدا کنند که بتوانند دربارة علایقشان با آنها صحبت کنند؛ ما فقط لازم است پشت میز آشپزخانه مان بنشینیم.
اگر هنوز تصمیم نگرفته اید که نویسنده ای حرفه ای مخواهید بشوید یا نه، صحبت دربارة اینکه با نویسنده های دیگر ملاقات و ازدواج کنید، صحبت صحیح ای نیست. من به شما توصیح نمی کنم برای این منظور به کلاس ها و یا کارگاه های نویسندکی بروید، ولی گاهی این طوری هم نتیجه می دهد. من و همسرم همدیگر را در کنفرانس میلفورد دیدم، که من آن را در شهر میلفورد ایالت پنسیلوانیا برگذار می کردم. تعدادی از شاگردهای ما که در کارگاه لاریون دانشگاه ایالت میشیگان با هم همکلاسی بوده اند، با همدیگر ازدواج کرده اند.
احتمالاً در یک ازدواج ایده آل دوست دارید طرف مقابلتان فردی نیک اندیش، آسان گیر و خیلی پول دار باشد، ولی نمی دانم باید به آنهایی که دنبال چنین ازدواجی هستند چه بگویم.
برگردان : آراز بارسقیان
منبع : جایزه ادبی ایران