پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
حزب در صدر سیاست
متن زیر ترجمه بخش اول از مقاله نسبتاً بلندی است (منتشرشده در یکی از شمارههای اخیر مجله Dissent) درباره سیاست چپگرا یا چپ سیاسی در شش دهه گذشته در غرب. این مقاله را باید تاریخ کلی و مختصری از گرایشهای عمده چپ اروپایی و تا اندازهای آمریکایی پس از ۱۹۴۵ دانست. نقطه شروع این تاریخ پایان جنگ جهانی دوم و آغاز سیطره فراگیر سیاست آمریکایی است. بررسی نقاط عطفی که چپ پس از این تاریخ تا زمانه حاضر تجربه کرده است، درکی مشخص و انضمامی از وضعیت فعلیِ چپ در سیاست محلی و جهانی به دست میدهد. با این همه، مقاله حاضر ضرورتاً در حد ترسیم خطوط کلی و گرایشهای اصلیِ سیاسی و بهاصطلاح خطمشیها باقی میماند و به حیطه تئوری چپ درکل نیز وارد نمیشود. همچنین باید به یاد داشت که در این مقاله، «چپ» معرف همان چیزی است که عموماً به همین نام معروف است، و بنابراین از جریانهای حاشیهایتر و نامهای نامرتبطتر صرفنظر شده است. مؤلف تاریخ چپ پس از جنگ دوم را به چهار دوره اصلی تقسیم میکند، دورههایی که «موضع امروزینِ چپ را تحت تاثیر قرار داده است»:
۱)دوره ارتودوکس یا راستکیش: ۱۹۶۸ـ ۱۹۴۵. دورهای که چپ همچنان انسجام و هویت تئوریک و سیاسی خود را حفظ میکند. هنوز هیچ گسست و شکاف تعیینکنندهای را از سر نگذرانده است، و کمابیش واجد پیوندی مستقیم با آرمانهای بلشویسم و انقلاب اکتبر است.
۲) دوره دگرکیشی، بدعتگذاری یا هترودوکس: ۱۹۷۹ـ ۱۹۶۸. دورهای که با وقایع دورانسازِ «دهه افسانهایِ شصت» آغاز میشود و تقریباً همه اصول و عقاید چپ ارتودوکس را زیر سوال میبرد. در این دوره، تئوری چپ نیز دگرگونیهای مهمی را از سر میگذراند. برای اولینبار در تاریخ چپ، ایالات متحده آغازگر تغییرات بزرگ است.
۳) تغییر پارادایم: ۱۹۸۰ـ ۱۹۸۹. دهه هشتاد، واپسین دهه سوسیالیسمِ «واقعاً» موجود، تغییرات بهمراتب بنیادینتری را بر چپ تحمیل میکند. در این دهه، که به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی میانجامد، جایگاه استراتژیک و تئوریک و سیاسیِ طبقه کارگر، که قبلاً چپ بدون آن معنا نداشت، عمیقاً متزلزل میگردد، دههای که مصادف با ظهور جنبشهای اجتماعی و احزاب سبز و غیره است.
۴) تفکیکسازی و قطبیسازی: ۱۹۹۰ـ ۱۹۸۹. زمان حاضر، یعنی دوره تکقطبیشدن سیاست جهانی و یکهتازیِ لیبرال دموکراسی. در این دوره، چپ با از دستدادن همه انسجام و اعتمادبهنفس خود، تماماً ورشکستگی خود را پذیرفته است. دهه امنوآرامِ نود، همان دهه سرکوفتزدن به هر نوع چپگرایی و رادیکالیسم سیاسی است. از مهمترین مسائل پیش روی چپ در این دوره مسئله جهانیسازی و ظهور «امپراتوری» آمریکا است. البته کمابیش میتوان دوره پنجمی را به این تاریخ اجمالی اضافه کرد: دوره پس از یازده سپتامبر و وقایع اخیر در خاورمیانه. دورهای که کفگیر لیبرالیسم و فاندامنتالیسم نیز بههمان اندازه به ته دیگ خورده است. بخشهای دیگر مقاله حاضر را در هفتههای آینده در همین صفحه خواهید خواند.
از سقوط دیوار برلین بدین سو، چپ اروپایی- همراه با چپِ بهمراتب ضعیفتر آمریکایی- قدم به بحرانی گذاشته که نفسِ هویتاش را به چالش کشیده است. درواقع، این بحرانِ عمیق به حوادث ۱۹۸۹ برمیگردد؛ در آن زمانی که دیوار شروع به فروریختن کرد، بحران در اوج خود بود آنهم عمدتاً بهدلیل بیعرضگی و ورشکستی اخلاقیِ چپ. با این همه، همپای وقایع ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰، آن دورانی که در اواخر دهه ۱۸۶۰ و اوایل دهه ۱۸۷۰ شروع شد و در دهه ۱۸۷۰ به نقطه عطف سیاسی خود رسید، خاتمه یافت. تجلی یا نماد سیاسی و صورتبندی اجتماعیای که بهمدت دقیقاً یک قرن، نفس ایده ترقیخواهی در کشورهای پیشرفته صنعتی را تعریف کرده بود فروپاشید. برخی میگویند که رادیکالیسمِ این دوران، و توان انقلابیاش برای دگرگونساختن سرمایهداری، همراه با تراژدی ۱۹۱۴ پایان گرفت. گذشته از هر چیز، درست همان موقع بود که چپ فهمید انترناسیونالیسم انقلابی و همبستگی طبقاتی و جهانشمولِ فرضیاش اولویت خود را بهنفع احساسِ بهمراتب نیرومندترِ ناسیونالیسمِ مبتنی بر منافع جزئی و خاص از دست داده است. دیگران تاریخِ بحران را پایانِ جنگ جهانی اول و وقایع ۱۹۱۸ میدانند، وقایعی که پیشاپیش به برآمدن استالینیسم در اتحاد شوروی و ناسیونال سوسیالیسم در آلمان اشاره داشت.
معهذا برخی دیگر نیز هستند که مرگِ یک بدیل ترقیگرا را محصول نبرد ویرانگر میان سوسیال دموکراتها و کمونیستها میدانند، نبردی که در پیروزی فاشیسم، بالاخص در آلمان، سهم داشت، هرچند مسوول آن نبود. پیمان هیتلر- استالین، اشغال مجارستان بهتوسط شوروی در ۱۹۵۶، و اجرای مجدد آن در چکواسلواکی دوازده سال بعد، مجادلات چین- شوروی، جنگ بین چین و ویتنام، شکست مفتضحانه کامبوج با همه عواقباش جملگی موارد متعددیاند از تجارب هشیارکننده برای پروژه ترقیخواه در اروپا. و با این حال، هیچ یک از این عوامل نبود که آن دگرگونی بنیادینی را به راه انداخت که بنا بود در ۱۹۸۹ به فرجام رسد. بهواقع ما با ترکیبی از تغییرجهتهای اجتماعی، اقتصادی، نسلی، و فرهنگی روبهروایم که نفس هویتِ چپ را درظرف بیست و پنج سال اخیر تغییر داد. دستکم در این نمونه، قصد من استدلال بهنفع اولویت اقتصاد و جامعه بر سیاست است.
معتقدم که از جنگ جهانی دوم بدین سو چهار دوره در تاریخ چپ وجود داشته است که موضع امروزینِ چپ را تحت تأثیر قرار داده است. تحولات آمریکا فقط زمانی ذکر خواهند شد که سهمی اساسی در شکلگیری چپ در کشورهای پیشرفته صنعتی داشتند. هرچند بدیهی است که «چپ»، بنا بر تلقی عام، در سراسر قرن نوزدهم و همه قرن بیستم پدیدهای عمدتاً اروپایی بود، لیکن ایالات متحده نیز نقش مهمی در این صورتبندی سیاسی بر عهده داشت، آنهم دقیقاً در دوران پس از جنگ.
دوره ارتودوکس یا راستکیش: ۱۹۶۸-۱۹۴۵
من نخستین دوره را دوره راستکیش و متعارف نامیدهام زیرا شاهد تداوم کلیِ توپوگرافیِ (مکاننگاری) ایدئولوژیکی و سیاسیِ چپ از انقلاب بلشویکی بدین سو بود. اگرچه ۱۹۴۵ معرف وفقه و شکافی عظیم در آرایش سیاست جهانی بود، اما هویت و توپوگرافیِ ذاتیِ چپ را تغییر نداد. بله، با ظهور اتحاد شوروی بهعنوان قدرتی جهانی، بهنظر میرسید کمونیسم درقیاس با سوسیال دموکراسی سیر صعودی را طی میکند. کمونیسم رقیبی جدی برای قدرت حکومتی در ایتالیا، یونان، و چکواسلواکی بود، البته پیش از آنکه در سه مورد اول بهدست اپوزیسیونِ پشتگرم به آمریکا، و در مورد آخر بهدست تانکهای روسی- آنهم در دو نوبت- شکست بخورد.
اما چشمانداز سیاسی اروپای غربی، چنانکه سیمور مارتین لیپست و استاین روکان ترسیماش میکنند، همچنان پابرجا ماند. هویت «چپ» را دو خط یا گسل - که هردو در ۱۹۲۰ «منجمد» شده بودند - تعیین کردند. اولی خطی بیرونی بود که چپ را از باقی جهان سیاسی جدا میساخت، بالاخص از لیبرالها، محافظهکاران، فاشیستها، روحانیگرایان [clericalist]، و نمایندگان «شقاقها»یی غیر از شقاق «مالکـکارگر» که ذات چپ درکل را تعریف میکرد.
و دومی خطی درونی بود که سوسیال دموکراتها را از کمونیستها جدا میساخت. رابطه اولیه میان این دو رویهمرفته طی دوران مابعد جنگ از سر گرفته شد. آنجایی که سوسیال دموکراسی پیش از جنگ قویتر بود، پس از آن نیز مجدداً در همان هیات سربرآورد - و برعکس. سرشت سیاست چپگرا، فرهنگ سوسیالیستها و کمونیستها، درخلال جنگ تغییری نکرد. محیطهای اجتماعی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم که متأثر از طبقه کارگر بود، درکل به روال سابق باقی ماند. انجمنها، رنگها، علامتها، آوازها، سلیقهها، و فعالیتهای اوقات فراغت که برای دههها پیش از جنگ جهانی دوم- در بسیاری موارد حتی پیش از جنگ جهانی اول- نهادینه شده بود، در جهانی سراپا دگرگونشده تداوم یافت.
دلایل واقعیِ غلبه یک اردوگاه چپگرا بر دیگری هر چه هم که باشد، نوعی تفکیک صریح شمالـجنوب در طی این دوران ارتودوکس در اروپا وجود داشت. کشورهای شمال آلپ (فنلاند و نروژ استثناهاییاند که قاعده را اثبات میکنند) هویتی سوسیال دموکراتیک را به نمایش گذاشتند، حالآنکه همتایانشان در جنوب مسیری کمونیستی را پیش گرفتند. این نمودهای جمعیِ هویت طبقه کارگر تا اندازه زیادی در فاصله ۱۹۱۸ و ۱۹۶۸ دستنخورده باقی ماند. یکی از تجلیات بارزِ ارتودوکسی در سراسر اروپا استیلای حزب بر اتحادیهها بود. در نسخه کمونیستی و همچنین سوسیال دموکراتیک، حزب در صدر سیاست «کلان» قرار داشت؛ یعنی، در صدر همه امور ملازم با دولت، جامعه، اقتصاد، و فرهنگ، در حالی که حیطه اتحادیهها کمابیش منحصراً به سیاست «خُرد» محدود بود، همان قلمرو مناسبات صنعتی، حال با هر تعریفی. البته استثنای «حزب کار بریتانیا» هم هست که هویت و سیاستگذاریهایش، در قیاس با سه غول سوسیالدموکرات اروپای قارهای- سوئد، اتریش، و آلمان- تأثیرپذیری بهمراتب مستقیمتری از اتحادیههای برسازنده حزب داشت. شکی نیست که سازمانهای بزرگ اتحادیهای در حکم بازیگران اصلیِ سوسیالدموکراسیهای این کشورها بودند، اما آنها، در عرصه سیاست، بهنفع احزاب«شان» کنار میکشیدند.
بیشک، اولویت حزب بر اتحادیهها بیشتر در مدل کمونیستی تجلی یافت تا در مدل سوسیالدموکراتیک. گذشته از هر چیز، لنینیسم الگوی کمربند یا منطقه انتقالی را درمورد مناسبات حزب- اتحادیه طراحی کرده بود آنهم دقیقاً بدین منظور که اتحادیهها، بهعنوان کنشگران خودآیین، را حذف کند، و بدینسان مانع از بسط گرایشهای سندیکایی بهمنزله گزینههای قابلقبول برای سیاست چپگرا در کشورهای پیشرفته صنعتی شد (اگرچه این گرایشها در بسترهایی نیمهکشاورزی نظیر اسپانیا، ایتالیا، و جنوب فرانسه بهواقع بسط و تحول یافت). اما حتی در نمونه سوسیالدموکراتیک، که هیچ مفهومی معادل با کمربند انتقالی نداشت، هژمونی و فرادستی با حزب بود: او استراتژی را طراحی میکرد، اداره مناقشات نظری را بر عهده میگرفت، و بر شکلدادن به سیاستگذاریِ اقتصادی غلبه داشت. مختصر اینکه، حزب رهبری میکرد، و اتحادیهها دنبالهروی میکردند.
البته تفاوتهای بزرگی بین سوسیالدموکراتها و کمونیستها در این دوره راستکیشی در کار بود. سوسیالدموکراتها به نوعی سازش با سرمایهداری رسیده بودند، حتی اگر آن را هنوز بهتمامی نپذیرفته بودند؛ حال آنکه، کمونیستها «علت وجودیِ» خویش را در ستیز و تقابل بنیادین با نظام اجتماعیِ مسلط میدیدند. در نتیجه این تفاوت، سوسیالدموکراتها و کمونیستها خود را در دو سوی متقابلِ جنگ سرد قرار گرفتند، که در آن موقع در مرحله سخت و بیامانی بود. همه کمونیستها، بدون استثنا، سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) را رد کردند، دربرابر ایالات متحده ایستادند، و دستکم بهنحوی طرفِ اتحاد جماهیر شوروی را گرفتند، حال آنکه بسیاری از سوسیال دموکراتها با اتحاد شوروی خصومت داشتند، و درابتدا نیز در حمایت از غرب، ناتو، و ایالات متحده موضع گرفتند. این امر در ایجاد ایجاد گسستی عمیق در سوسیال دموکراسی ایتالیایی نقش داشت (گسست میان حزب سوسیالیست [PSI] و حزب سوسیال دموکرات [PSDI]) و تَرَکهای مشابهی نیز - بدون گسست متعاقب - در آلمان بهوجود آمد. برای ۳۰ سال بعد از آن، سوسیالدموکراسی علناً هوادار غرب بود. جان مینارد کینز بر کارل مارکس پیروز شد، و خطمشیِ گودسبرگ بر سراسر اروپا غلبه یافت، بسیار فراتر از محدودههای بلافصل حزب سوسیال دموکرات آلمانی(SPD) .
با این حال، وجه مشخصه دوره راستکیشی بیش از آنکه تفاوتهای صریح بین کمونیسم و سوسیالدموکراسی باشد، شباهتهای عظیم میان آن دو بود. این شباهتها بهواقع آنها را به نمایندگانِ بلامنازعِ نوعی صورتبندی سیاسیِ روشن بدل ساخت که نزد خودشان و نزد باقی جهان به «چپ» معروف بود. برخی خصوصیات مشترک میان این دو از این قرارند: هر دو بهلحاظ جامعهشناختی در طبقه کارگرِ مذکر، صنعتی، و عمدتاً ماهر لنگر انداخته بودند؛ بهلحاظ ایدئولوژیکی، هر دو از مدافعان پرشور رشدوتوسعه به هرقیمتی بودند؛ بهلحاظ سیاسی، به ترتیبات جمعی برای مقابله با تکهپارهسازی یا تفکیک ذاتیِ ناشی از بازار و فردگرایی لیبرالی باور داشتند؛ بهلحاظ استراتژیکی، هر دو به راهحلهای «کلان» [mega]، دولت «کلان»، بوروکراسیهای «کلان»، تکنولوژیهای «کلان»، فرآیند «کلان» امید بسته بودند. این همان دورانی بود که چپ، چه سوسیالدموکرات و چه کمونیست، امیدهای خود را به انرژی «تمیز» هستهای معطوف کرده بودند. تغییراتی که در اواخر دهه ۱۹۶۰ ایجاد شدند، چیزی کم از انقلاب نداشتند، هرچند - درتضاد با دو دوره بعدی - همچنان دنبالهرو بردارهای اصلیِ آن چیزی بودند که «چپ» خوانده میشد.
آندری اس. مارکویتس
ترجمه: امید مهرگان
ترجمه: امید مهرگان
منبع : روزنامه کارگزاران
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران رژیم صهیونیستی آمریکا روز معلم رهبر انقلاب معلمان بابک زنجانی مجلس شورای اسلامی مجلس خلیج فارس دولت دولت سیزدهم
تهران زلزله آتش سوزی شهرداری تهران پلیس آموزش و پرورش قوه قضاییه سیل بارش باران فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی
قیمت خودرو بازار خودرو خودرو قیمت دلار قیمت طلا دلار بانک مرکزی ایران خودرو سایپا کارگران تورم قیمت
فیلم سینمایی مسعود اسکویی تلویزیون رضا عطاران سریال سینمای ایران سینما رسانه ملی دفاع مقدس فیلم
دانشگاه علوم پزشکی انتخاب رشته مکزیک
فلسطین غزه جنگ غزه اسرائیل حماس روسیه چین نوار غزه ترکیه عربستان یمن اوکراین
پرسپولیس فوتبال استقلال سپاهان تراکتور باشگاه استقلال لیگ برتر ایران رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ لیگ برتر باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی همراه اول دبی اینستاگرام اپل گوگل تبلیغات وزیر ارتباطات ناسا
خواب فشار خون کاهش وزن دیابت بیماری قلبی ویتامین کبد چرب قهوه