یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


رویاهای تحقیر شده یک ملت در آسمان کابل


رویاهای تحقیر شده یک ملت در آسمان کابل
فیلم بادبادک به کارگردانی خالد سعید روایتی ساده و روان از زندگی آدم های شکنجه شده ای است که تجربه های دردناک زندگی، هر یک از آنان را به دیدگاه های متفاوت نسبت به انسان و جهان و سرنوشت می رساند.
ماجرا در سال های پیش از کودتای ۱۹۷۸ در افغانستان رخ می دهد. در خانه یکی از ساکنان کابل که مردی با فرهنگ و انسان دوست است. او که مرد متمولی است با یگانه فرزندش که امیر نام دارد زندگی می کند. در این خانه نیز نوکری به همراه تنها فرزندش به نام حسن سکونت دارد.
امیر و حسن با آن که از نظر طبقه اجتماعی در دو جایگاه کاملا متفاوت قرار دارند اما دوستی آنها به عمق و وسعت سال های کودکی است.
روزی امیر بی اعتنا به سرنوشتی که به زودی زندگی او را رقم خواهد زد، به روی ساقه درختی که در مجاورت خانه پدرش واقع شده، جمله ای را حک می کند که بازگو کننده جهان پاک، انسانی و سرشار از تپش زندگی آنها در سال های کودکی و نوجوانی است.
امیر می نویسد: امیر و حسن سلطان های کابل...
به راستی که امیر و حسن سلطان های کابل نیز هستند تخیلا ت زیبا و دلکش امیر و حسن به وسعت آسمان های آبی و خیره کننده کابل است.
آسمان آبی با گله های سپید ابر در کابل، بهترین نقطه برای پرواز آرزوها و رویاها نیز هست. به همین خاطر امیر و حسن با فرستادن بادبادک به آسمان شگفت انگیز و رویایی کابل، هر روز قلمرو رویاهای خود را در جهانی بکر، نوشوند و رو به گسترش وسعت می بخشند.
آزمون و تجربه روزانه این رویاها به تدریج در درون و وجود امیر و حسن، قلمرو تازه ای را می گشاید. قلمرویی که به جهان بینی ژرف انسانی در روح آنان می انجامد.
در واقع حسن و امیر در پرتو بادبادک هایی که به آسمان خیال انگیز کابل می فرستند، این تجربه تکاملی را در اعماق روح خویش هر روز بیشتر پرورش می دهند.
به همین دلیل این دو نوجوان با آن که از نظر وجودی و اجتماعی، در دو موقعیت مختلف قرار دارند، اما به نگرشی مشترک در زمینه انسان و اخلا ق می رسند...
آن چه که آدمی را در عرصه پرتشنج زندگی به شهروندی با اخلا ق و وفادار تبدیل می کند، صرفا ریشه در شخصیت و غنای درونی آنان دارد. اما خلا قیت و اخلا قی بودن هنگامی به آدمی، شکوهی ملکوتی می بخشد که او بتواند به دیگران با چشم احترام بنگرد. «دیگران» را بخواهد و با آنان چنان رفتار کند که با خود.
شاید ترسیم چنین عرصه ای از اخلا ق و اخلا قیت، دشوارترین و هولناک ترین معیار برای محک میزان اخلا قی بودن انسان باشد. آیا «من» می توانم «دیگران» را در تمامی عرصه های زندگی، چون خود بدانم و برای آنان چنان بخواهم که گویی برای خویشتن خواسته ام؟
ژان پل سارتر در این باره بسیار تلخ به انسان می نگرد. او می گوید: «دیگران» یعنی دوزخ. یقینا این جمله ژان پل سارتر عریان ترین و در عین حال صادقانه ترین تعریف برای بیان شیوه تعامل اجتماعی و خصوصی انسان در جامعه است.
در جامعه ای که به «دیگران» همچون جهنمی تاریک و تهدید کننده نگریسته می شود. جست و جوی اخلا ق، حتی در پایین ترین سطح آن، تمسخر آمیز است...
با این وجود، تجربه اخلا قی بودن هرگز محال نیست. همان گونه که حسن برای وفادار ماندنش، به تخریب جسم و روح خویش می پرازد. او خودش را قربانی می کند تا به آنان که حضور و وجود او را سرشکستگی یک قوم و آلوده کننده خون یک نژاد (پشتون ها) می دانند بگوید که او انسانی وفادار است. یعنی دشوارترین تجربه انسانی، این نکته راز فراتر رفتن حسن نیز هست.
او مرز میان نظر و عمل را در زندگی در هم میآمیزد و تجربه اخلا قی بودن و وفادرای را در نقطه ای میآزماید که غرامت آن جسم و جان آدمی است و همین راز ناتوانی ما در درک وفاداری است.
زیرا وفاداری قلمرو ویرانگری است که آزمون آن همواره دشوار و دشوارتر می شود. حتی برای امیر که دوست نزدیک حسن است. همچون سرشت تاریک تقدیر که رستم و سهراب را در برابر یکدیگر قرار می دهد. ناتوانی امیر دردرک این رخداد عظیم انسانی به گسیختگی میان آن دو می انجامد.
در یکی از شب های تاریک و سرد سپتامبر ۱۹۷۸ شیطان به تمامی بر افغانستان فرود میآید.
کودتای خونین آغاز می شود. از همین رو امیر به همراه پدرش به دشواری از سرزمین های مادری خویش دور می شوند. آنان به آمریکا می روند و امیر پس از سال ها رنج و مرارت، دکتری خود رادریافت می کند. پدرش می میرد و امیر روزی از روزها از رازی سر به مهر آگاه می شود. او درمی یابد که حسن نابرادری اوست و هم اینک طالبان او را به قتل رسانده اند.
اما از او پسری به جای مانده که به یاد رویاها و آرزوهای سرزمین اش، نام او را سهراب نهاده است. امیر از رفتن به افغانستان که هم اینک در تملک طالبان است وحشت دارد. اما گذر سال های دشوار غربت و تنهایی، چشم امیر را به روی عمیق ترین مفاهیم انسانی گشوده است; وفاداری...
امیر برای یافتن سهراب و نجات آخرین رویاها و آرزوهای سرزمین اش، خطر می کند و همچون حسن که رویای وفادار ماندن، غرامتی هم سنگ جانش می پردازد. جسم و جانش را پشتوانه عملش می کند.
سفر او به افغانستان و یافتن سهراب که نماد رویاهای تحقیر شده ملت اوست پیوسته ما را با تصویرهایی واقعی از چگونگی سقوط آدمیان روبه رو می کند. سقوط آدمیانی که هرگز «دیگران» را نمی خواهند.
فیلم بادبادک تصویری از سقوط ما انسان هاست.
تصویر انسان هایی است که برای انسان بودن و انسان ماندن تلا ش می کنند. تصویری صریح از نور و ظلمت... تصویر دنیایی نامتوازن از نبرد خیر و شر و تصویری روشن از حقیقت. خداوند همواره بر قلب انسان هاست. به خصوص انسان هایی که به خداوند و دیگران وفادار می مانند و این روشن ترین تصویر حقیقت در سرزمین های بشری است.
نویسنده : بیژن کیامنش
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید