دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


در ستایش بدویت


در ستایش بدویت
هرگز با تعبیر نقد مثبت یا نقد منفی موافق نبوده ام و نخواهم بود. کار منتقد فراتر از این حرف هاست. او باید به دل متن مورد نظرش رسوخ کند و تا آنجایی که می تواند آن را بشکافد و در معرض دید مخاطبان قرار دهد. به هرحال منتقد قاضی نیست و کارش در پروسه «نقد» نمره دادن نیست. کاری به یادداشت های سطحی و دم دستی که خیلی وقت است مد شده ندارم. اگر قرار است نقدی در کار باشد، مهم ترین چیز این است که منتقد به شعور مخاطب احترام بگذارد و با ریخت و پاش اطلاعاتی که انجام می دهد، به خود مخاطب این حق، اجازه و فرصت را بدهد تا خود او تصمیم بگیرد فلان فیلم خوب است یا فلان فیلم بد. اما از آنجایی که هر موضوعی می تواند استثناهایی داشته باشد، باید پذیرفت فیلم هایی هم هستند که مستقیماً با منتقد / مخاطب طرف هستند و نگاه، شیوه زندگی و شعور او را هدف می گیرند. آواز گنجشک ها همچنین فیلمی است و با خیال راحت و بدون آسمون به ریسمون بافتن، می توان ادعا کرد این فیلم، فیلم بدی است.
از بین نقدها و یادداشت هایی که تاکنون درباره این فیلم نوشته شده هم شخصاً حقانیت را به مطالبی می دهم که نتیجه کار را بد ارزیابی کرده اند. از طرفی هم این فیلم «آواز گنجشک ها» هیچ تفاوتی با فیلم قبلی فیلمساز ندارد و واقعاً جالب است که نویسنده یی در جایی این موضوع را با افتخار عنوان کرده و کار تکراری مجیدی را ستایش گونه با فیلم های فورد و هیچکاک مقایسه کرده. با مقایسه مجیدی با فورد مشکلی ندارم که دومی در عصر حاضر نخ نما تر هم شده اما مقایسه با هیچکاک دیگر چیست؟ اینکه فیلمسازی عیناً خودش را تکرار کرده کجایش جذاب است؟
اما بگذارید سرکی به خود فیلم بکشیم. با دو نگاه مکمل می توان فیلم را مطالعه و تحلیل کرد و اصطلاحاً به فلسفیدن پرداخت. فراموش نکنیم که درباره بدترین فیلم تاریخ سینما می توان بهترین مطلب را نوشت، این را برای توجیه همین «فلسفیدن» می گویم. نگاه اول این است که کاملاً جدی وارد پروسه نقد شویم و کاملاً وابسته به نشانه ها و ذهنیت مولف نسبت به جهان متنش به بررسی فیلم بپردازیم. در حالت دوم، کافی است به جزئیاتی بپردازیم که نگاه سست و بی رمق فیلمساز نسبت به کل متن را شناسایی کنیم و خیلی راحت تکلیف خودمان را نسبت به فیلم مشخص کنیم. این حالت دوم، برای فیلم های با ارزش اصلاً صادق نیست و به خاطر همین است که منتقدین کمتر به سراغ این نوع نقد و بررسی می روند. در یک کلام خلاصه حالتی وجود دارد که منتقد با برشمردن «گاف های» روایی و ساختاری فیلم، خیلی راحت می تواند خیال خود و مخاطبش را راحت کند.
یعنی این گاف ها راهی هستند برای رسیدن به نتیجه یی زود هنگام (مثل فرمول های سریع السیر)، اینکه فیلمی واقعاً بد است. برای همین است که خیلی از فیلم های بد که با این روش ارزیابی شده اند، در ذهن مخاطبان و نویسندگان جایگاهی ندارد و سریع فراموش می شود. باز می توان مثال همین تست های کنکور را زد که اندکی بعد از زمان برگزاری امتحان از ذهن پاک می شود. به بررسی این گاف ها بپردازیم. اصلی ترین مشکل فیلم، ساختار روایی آن است. شکی نیست که راوی فیلم به معنای نگاه به جهان پیرامون و تولید حس و انگیزه دراماتیک، کریم آقا (رضا ناجی) است. یعنی ما هرچه را که می بینیم و می فهمیم و حس می کنیم، منطبق با نگاه و نگرش کریم آقا است. اما فیلم اصلاً به این نگاه پایبند نمی ماند (شاید چون بلد نیست) و نمی تواند آن را حفظ کند. ناصر تقوایی به عنوان یکی از بادانش ترین و بهترین فیلمسازان، در کلاس های فیلمنامه نویسی اش مدام به این موضوع اشاره می کند که اشکال خیلی از فیلمنامه های ما این است که مدام بین روایتی سوبژکتیو و ابژکتیو در نوسان است و باید همین جا اشاره کنم که این نوع فیلمنامه نویسی و فیلمسازی در دل خود پر از تناقض و احکام غلط غیراخلاقی می شود و همین هاست که باعث می شود مخاطب با تیپا از سالن سینما به بیرون پرتاب شود.
البته شخصاً قصد ندارم که به واسطه این یادداشت حکمی درباره فیلم «آواز گنجشک ها» صادر کنم که اتفاقاً شما را ارجاع می دهم به کل مطالبی که درباره فیلم تاکنون نوشته شده و قضاوت هم با خود شما. به بحث خودمان برگردیم.
مثالی می زنم. صحنه مربوط به پاره شدن کیسه گوجه سبز ها از نگاه کیست؟ برداشت کیست؟ تذکر کیست؟ در این جهان نسبی چگونه می توان این گونه دید و این گونه حکم داد؟ مفهوم راوی دانای کل معنی اش این نیست که فیلمساز «دانای کل» است آن هم فراتر از جهان متن. ایراد آسیب رسان فیلم همین است که مجیدی قصد ندارد به کریم آقا بفهماند این کارها را نکن، قصد دارد به مخاطب بگوید کار بد نکن چرا که شهر نصف گوجه سبزهایت می ریزد. قبول بعد وارد فضای شهر می شویم چرا نگاه به تهران اینقدر بدوی است؟ اگر قرار است فیلم به ما چیزی بفهماند، چرا حتی نصف برداشت ما نسبت به شهر تهران را هم ندارد؟ فیلم مجیدی مثل انشا های دوران دبستان است که بچه یی در نوشته خود توضیح می دهد علم بهتر از ثروت است و وقتی از کلاس بیرون می روید، یادتان می افتد که حقیقت چیز دیگری است. اصلاً آن صحنه ریختن گوجه سبزها چه کارکرد دراماتیکی دارد، تازه آقا کریم هم که سعی کرد پول را پس بدهد.
یا مثلاً دقت کنید به تعداد آهن پاره هایی که کریم آقا در گوشه حیاتش جمع کرده. در فیلم می بینیم که او برای به دست آوردن هرکدام از آنها حداقل یک بار به شهر باید برود. اگر یک جمع و ضرب ساده کنید، متوجه می شوید که کریم آقای برای جمع کردن آن همه خرت و پرت حداقل نزدیک به چهار، پنج ماه زمان لازم داشته و طبیعتاً در این مدت زمان مساله سمعک و امتحان دخترش تمام شده است اما چون او باید کار کند تا پول این سمعک کذایی و غیره را جور کند، داستان فیلم هم باید درجا بزند. فیلم خط روایی ندارد. یعنی امتحان آقا کریم با بازگشت شترمرغ تمام می شود؟ ظاهراً فیلمساز چون خودش را در جایگاه امتحان کننده قرار داده، پس بازگشت شترمرغ می تواند پایان فیلم باشد چرا که او یک ساعت و نیم وقت داشته آقا کریم را امتحان کند.
محمد باغبانی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید