یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا


یعنی چه؟


یعنی چه؟
و می بینم
دف را
بر روی بال موج
چه آرام! چه زیبا!
و در میانهً دف،مشتی است خاکستر کمرنگ و عجیب
دف،دف،دفآآآآآب.
گفتا به من که یعنی چه؟
آنک دف تو می فهمم من اما
آب را با دف چکار؟
بگو ای دوست بگو
آب و دف یعنی چه؟
او خودش می بیند
دست من می لرزد
و خود او میداند
گرچه تابستان است
پشتم از سرما کنون یخ زده است
باز هم می پرسد
و مرا سوگندی سخت که دوست
«دف و آب» ای خدا یعنی چه؟
من نگاهم آرام
و بی هدف به نقطه ای دور است
آنجا میان جنگل و رود
مثل مادر مرده
کودکی می مانم
که دگر گریه ام صدای ندارد
و نمی ریزد دیگر اشکی
زچشم و گونهً من!
آنچنانم غریق خویشتن خویش چنین
که خود نمی دانم
و خود نمی فهمم
اندرین ساعت تلخ
زمان شب است و یا روشن روز؟!
آه اما هست یک تصویر
در دور دست دور،در میانهً جنگل رودی
که میرود به پیچ و تاب و خم وناخوش و خاموش و دل افسرده و سنگین
ز باری که بدوش خویش دارد!
و می بینم
دف را
بر روی بال موج
چه آرام! چه زیبا!
و در میانهً دف،مشتی است خاکستر کمرنگ و عجیب
دف، دف ،دف
آ آ آ آ آب.
او ز من می پرسد،یعنی چه؟
آه ای زخم خورده دل،تو بگو
به زبان حزیّن و تلخ ترین شعر کبود
که در میانهً دف
خاکستر خاموش من و توست کنون
که میرود به روی بال موج
تا انتهای هستی.
او ز من می پرسد
آب و دف یعنی چه؟
موج اما آرام و چه غمگینانه
میزند زنجیر را بر کف ِ دف
و قطره های فراوان اینک
در گوش رود
پچ پچ می کنند
که بود بر روی حقیقت
یک پردهً نازک ز دروغ.
و کنون پرده فرو افتاده
دف،دف،دف
قطره ها می خوانند
سرودهً سادگیهای مرا.
همچو راوّی بوف ِ کورم من
که از آن لکا ته
و دروغها و خیانت او
من به خود میلرزم.
و اینک دیده را دوخته ام
بر کوزهً شراب قدیمی
که زهر ناگن در خود دارد
هست بالای رّفِ پستوی این خانهً من،کوزه آنک آرام.
و میزند چشمک
که بنوش جرعه ای
نمی رود ز ضمیرم این رّف
آه
رّف رّف رّف رّف
و کوزهً شراب زیبایم.
او ز من می پرسد
دف و آب ای خدا یعنی چه؟
سخت بر می خیزم
خشم دارم ز دروغ
و از آن لکاته
روبروی رّفِ این خانهً خویش
می زنم بر دف ِ خویش
دف دف دف دف دف
آ آ ب.
منبع : فرهنگ گفتگو