دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

آرزوهای مجرم


آرزوهای مجرم
پسر نوجوان که پس از جدایی پدر و مادرش، بارها به اتهام کیف قاپی و سرقت دستگیر شده است در جریان انتقال به دادسرای اطفال و گفت وگو با خبرنگار ما، جزئیات زندگی تلخ و پرماجرایش را تشریح کرد.
▪ اسمت چیه
ـ فریبرز.
▪ متولد چه سالی هستی
ـ سال۷۲‎/
▪ به چه جرمی دستگیر شدی
ـ کیف قاپی.
▪ سابقه محکومیت هم داری
ـ بله تا الآن ۸ بار به جرم کیف قاپی دستگیر شده ام.
▪ فرزند چندم خانواده هستی
ـ تک فرزند هستم.
▪ پدر و مادرت چه کاره هستند
ـ پدرم کارگر رستوران است و مادرم هم خانه دار. هر دو بی سوادند.
دائم با هم مشاجره و جر و بحث داشتند. بالاخره هم ۶ سال قبل، پس از ۷ سال زندگی مشترک از هم جدا شدند.پس از طلاق پدرم سرپرستی مرا به عهده گرفت اما به خاطر تنبیه مادرم خیلی زود با یک زن بیوه ای که سالها قبل همسرش فوت کرده بود ازدواج کرد. مادرم نیز به خاطر لجباری با پدرم با مرد دیگری ازدواج کرد.
▪ تکلیف زندگی توچه شد
ـ پدرم مرا به خانه مادرش برد و سرپرستی ام را به او سپرد.
▪ آیا پدر و مادرت می دانند کیف قاپی می کنی
ـ پدرم در جریان است. برایش چندان اهمیتی ندارد. چون او درگیر زندگی جدیدش است اما مادرم چیزی نمی داند چون از ۵ سال پیش تاکنون او را ندیده ام. هر دو دنبال زندگی خودشان رفته اند و سرنوشت من برایشان اهمیتی ندارد.
▪ چرا حالا کیف قاپی می کنی
ـ پسرک در حالی که سرش را پائین انداخت با آهی عمیق گفت: برای رهایی از غرغرها و ایرادهای مادربزرگم از خانه فراری بودم. هر روز پس از تعطیلی مدرسه ساعت ها به یکی از پارک های نزدیک خانه می رفتم تا اینکه در آنجا با پسری به نام سعید آشنا شدم. او یک کیف قاپ حرفه ای بود و مرا ناخواسته به دام کشید. چندین بار همراهش به سرقت رفتم. او هم پول کمکی به من می داد تا اینکه تصمیم گرفتم به تنهایی کار را ادامه دهم. بعد از مدتی سعید مرا به یکی از آشنایانشان که موتوسیکلت می فروخت معرفی کرد. من هم موتوسیکلتی خریدم. بدین ترتیب پس از کمین در کوچه ها و خیابان های خلوت زنان و دختران جوان را شناسایی کرده و در موقعیت مناسب کیف دستی آنها را سرقت می کردم.تا الآن هم چند بار به خاطر همین جرم دستگیر شده ام اما به دلیل حسن اخلاق و رفتارم پس از چند ماه حبس بخشیده شدم.
▪ چرا به جای تحصیل سراغ کیف قاپی و سرقت رفتی
ـ من از بچگی تنها بودم. هیچ کس به من توجهی نمی کرد. پدر و مادرم هم دائم جر و بحث و درگیری داشتند. پس از طلاقشان هم وضع بدتر شد. من هم برای فرار از تنهایی ام به آن پارک پناه بردم. حالا هم عامل اصلی بدبختی ام را پدر و مادرم می دانم. چون هر کدام دنبال زندگی و سرنوشت خود رفتند و آینده و سرنوشت من برایشان اهمیتی نداشت. امروز که با شما مصاحبه می کنم دوست دارم مادرم این مطلب را بشنود. چون او خیلی دلش می خواست تنها پسرش خلبان شود. اما نمی دانست با جدایی شان چه ضربه روحی بزرگی به من زدند و من به جای خلبانی سراغ موتوسیکلتی رفتم که با آن کیف دستی زنان و دختران را به سرقت می بردم. حالا هم نمی دانم چه سرنوشتی در انتظارم است. اما تصمیم دارم در کانون اصلاح و تربیت ادامه تحصیل دهم. کاری یاد بگیرم و به پدر و مادرم ثابت کنم اگر آنها به فکر آینده من نبودند، اما خودم تصمیم گرفتم آینده ام را بسازم و خلبان شوم. چرا که کیف قاپی و سرقت چیزی جز بدبختی و آوارگی به دنبال ندارد.
منبع : روزنامه ایران