دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


سرمایه انسانی


سرمایه انسانی
استفاده از مفهوم «سرمایهء انسانی» که مدت‌ها منحصر به جمع کوچک اقتصاد دانان نئوکلاسیک بود۱۱)، از سال‌های ۱۹۸۰ به بعد، در گروه‌های دیگر نیز رواج یافت و به مفهوم مورد علاقهء تئوریسین‌های «منابع انسانی» و بنگاه‌های کاریابی تبدیل شد. آلن بیهر، استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه فرانش کنته، نویسندهء «زبان جدید نئولیبرال» بت اقتصادی، صفحهء دو، چاپ لوزان ۲۰۰۷، مقالهء حاضر را در لوموند دیپلماتیک (دسامبر ۲۰۰۷) منتشر کرده است. در روزنامهء «سرمایه» به قلم همین نویسنده مقالاتی دربارهء آدام اسمیت و نقد مالکیت خصوصی منتشر شده است.
مفهوم سرمایهء انسانی امروز در فهرست واژگان مسوولان سیاسی جایی برای خود باز کرده است. همان طور که در آخرین دورهء انتخابات ریاست‌جمهوری در فرانسه شاهد آن بودیم. به این ترتیب آقای نیکلا سارکوزی در یکی از سخنرانی‌هایش، در حالی که به ترازنامهء منفی عملکرد اجتماعی دولت پیشین می‌پرداخت، عنوان کرد: « اگر دولت دارد در سطحی بالاتر از استطاعت خود طی امور می‌کند، مردم در سطحی پایین‌تر از امکانات کشور فرانسه زندگی می‌کنند. فرانسه سرمایهء انسانی اش را در بیکاری، فرار مغزها و قانون کار ۳۵ ساعت در هفته به هدر می‌دهد.» و خانم سگولن رویال رقیب انتخاباتی‌اش از حزب سوسیالیست در جواب می‌گوید: «آن‌ها [منظور حزب راست‌گرا] در واقع متوجه مسالهء اساسی نیستند. بازآفرینی رشد اقتصادی مستلزم یک تغییر اساسی سیاسی است. تغییری که از عدالت اجتماعی نه یک دشمن، بلکه نیروی محرکه‌ای برای موفقیت و کارآمدی بسازد و از سرمایهء انسانی، نه یکی از متغیرهای بی‌اهمیت اقتصادی، بلکه ثروتی که باید قدر آن را دانست. چرا که امروز پایدارترین امتیازهای رقابتی ما همین [سرمایهء انسانی] است۲۲.)
در واقع، «سرمایهء انسانی» ترکیبی متناقض و عجیب و غریب است که با «زبان جدید» معاصر، یعنی همان گفتار نئولیبرال تحمیل شده است. انگار که «سرمایه» این هیولای سرد، این انباشت کار مرده، نمی‌تواند ادامهء حیات دهد مگر با مکیدن مداوم خون کار زنده، در حالی که میلیاردها انسان بی‌گناه را به فقر و بیکاری محکوم می‌کند، می‌تواند نشانه‌ای از انسانیت داشته باشد. اقتصاددانان،‌مدیران، مردان سیاست یا هر آدم معمولی که گستاخانه از این عبارت استفاده می‌کنند، در واقع غیرانسانی بودن این نوع نگرش به دنیا را به نمایش می‌گذارند که در آن هر کس و هر چیز مجبور است موجودیت خود را با ترازویی که یک وزنهء ارزشمند بیش‌تر ندارد بسنجد: وزنهء ارزش کالایی.اما منظور آن‌ها از سرمایهء انسانی چیست؟ جواب ساده است: قدرت کار حقوق‌بگیران. یعنی مجموعهء اختیارات و توانایی‌های فیزیکی (مانند زور بازو، استقامت، مهارت، کاردانی)، توانایی‌های اخلاقی (مانند شجاعت، پشتکار، وجدان کاری)، توانایی‌های عقلانی (مانند اطلاعات عمومی، تخصص، تخیل و هوشمندی)، توانایی‌های زیبایی‌شناسی (ذوق و سلیقه) و توانایی‌های معاشرتی (قدرت معاشرت و مذاکره) و حقوق‌بگیران می‌توانند این توانایی‌ها را در بازار کار به فروش برسانند.
آن‌هایی که قدرت کار را به عنوان یک سرمایهء انسانی نشان می‌دهند، در واقع می‌خواهند به خود و به کارمندان بقبولانند که هر کس با قدرت کاری خود صاحب سرمایه‌ای است که باید آن را به سوددهی برساند، ارزش آن را حفظ کند و حتی بالا ببرد، با تعلیم و تربیت مداوم خود، با تجربهء کاری خود، با شغل خود، حفاظت از سلامتی خود، فعالیت‌های فرهنگی و تفریحی، معاشرت‌های شخصی و... هر کس باید به شیوهء یک بنگاه سرمایه‌داری، در هر یک از ابعاد وجودی خود، یک مرکز بالقوه برای جمع آوری ثروت مالی ببیند و در این راه عمل کند. پس وظیفهء هر کس است که به شیوهء یک سرمایه‌دار رفتار کند. سرمایه‌داری که سرمایه‌اش چیزی جز شخص خودش نیست. همه سرمایه دارند و همه کارفرما و رییس خود هستند.
به سراغ آن وقاحت یا حماقتی برویم که بازهم حرف از سرمایه می‌زند (یعنی از امکان ارزش‌گذاری و ثروت اندوزی)، هنگامی ‌که صحبت از نیروی کار تمام آن‌هایی است که وضعیت خود را منتهی و خلاصه شده در کارهای ناپایدار، بی‌آینده و یا بیکاری می‌بینند و حتی به سادگی جزو مطرودین از نظر اجتماعی اقتصادی به حساب می‌آیند که تازه تعدادشان نیز رو به فزونی است. فقط به خاطر این که کمتر موفق شده‌اند قدرت کاری خود را به عنوان یک کالا به فروش برسانند و اصلا نتوانسته‌اند آن را به عنوان سرمایه به سوددهی برسانند. وقاحت و حماقت به همان اندازه بی‌شرمانه و ابلهانه هستند، زمانی که فرمول «سرمایهء انسانی» برای کسانی به کار برده می‌شود که نیروی کاری‌شان را با حقوق‌های پایین مبادله می‌کنند، این افراد نیز به علت گسترش سیاست نئولیبرال، چه در جنوب و چه در شمال [کرهء زمین]، تعدادشان رو به فزونی است.
با چنین وقاحت و حماقتی است که سعی می‌کنند به مردم بقبولانند که اگر بیکار مانده‌اند، یا اگر در بدبختی کارهای پست و ناپایدار گیر کرده‌اند مقصر فقط خودشان هستند. چرا که شاید چیز درخوری برای فروش ندارند یا اگر دارند، بلد نیستند آن را به درستی عرضه کنند. به این ترتیب است که تمام آن ساختارهایی که مسوول پخش یا تصاحب ناعادلانهء امکانات مالی، اجتماعی و فرهنگی هستند، به یکباره از نظرها دور می‌مانند. امکاناتی که در جامعه حالت نمادین دارند و این ساختار‌ها باعث می‌شوند که سرمایهء جوانی که از محیط‌های مردمی ‌محله‌های حومهء شهر می‌آید شانس کم‌تری در برابر جوانی که از محیط‌های مرفه می‌آید داشته باشد.مفهوم سرمایهء انسانی، که به شکل روان پریشانه‌ای فردگراست، تمام روابط اجتماعی که تحت تاثیر جبرهای کمابیش قدرتمندی هستند را در اراده‌گرایی و عزم شخصی خلاصه می‌کند. همان مفهومی ‌که اصطلاح عامیانهء «خواستن توانستن است» در بر دارد.
راجع به آن قسمت از حقوق‌بگیرانی که هنوز شانس داشتن یک شغل پایدار و متناسب را دارند، همین فرمول به آن‌ها این عقیده را می‌دهد که این مزیت را مدیون سرمایهء انسانی خودشان هستند و این تفکر باعث می‌شود که آن‌ها نه تنها با حقوق‌بگیرانی که در وضعیت پایین‌تری قرار دارند احساس درک و همبستگی نداشته باشند، بلکه متقاعد می‌شوند که باید برای حفظ و رشد این سرمایهء ارزشمندشان مدام در تلاش باشند. به این ترتیب، موجودیت خارج از محیط کارشان را نیز، در تمام ابعاد آن، به یک بنگاه دایمی‌جذب و جمع امکانات و هر منبع درآمدی که بتواند در بازار کار گران‌تر و ارزشمند‌تر شود تبدیل می‌کنند.اما اگر هر شخصی کارفرمای کوچکی باشد، خود سازوکار استثمار سرمایه داری نیز به یکباره از نظرها محو می‌شود. چرا که حقوق‌بگیر، به عنوان مدیر یک سرمایهء انسانی، دیگر به دنبال فروش نیروی کار انسانی به سرمایه نیست. نیروی کاری که عملی کردن آن، (یعنی به فعل درآوردنش به شکل یک کار با مدت، شدت، کیفیت و بالاخره قدرت تولید تعیین شده) می‌تواند ارزشی بیش از ارزش واقعی‌اش به آن ببخشد و به این ترتیب با دادن ارزشی بیش از قیمت خرید آن به سرمایه، باعث ایجاد یک ارزش مجازی شود. فرض بر این است که باید خدماتی را به فروش رساند که دستمزد آن معادل قیمت واقعی‌اش است یعنی معادل پولی دقیق آن. [این به آن معنی است] که هیچ امکانی برای استثمار بین سرمایه و کار مزدی وجود ندارد. فقط یکی می‌تواند نسبت به دیگری از قدرت بازار وسیع‌تری بهره‌مند شود...
بر این همه باید اضافه کرد که در انتها، اطلاق سرمایه به یک کالای ساده یعنی نیروی کار اعمال نوعی از فتیشیسم (بت‌وارگی) است به معنایی که مارکس از آن استفاده می‌کرد... یعنی بگذاریم چنین برداشت شود که به این بهانه که سرمایه «ارزشی در روند» و یا ارزشی قادر به حفظ و توسعهء خویش در طی یک دورهء دایره وار ناایستا است که گاه شکل کالا می‌گیرد، گاه شکل پول، پس هر کالایی (و از جمله نیروی کار) و یا هر مقدار پولی هم گویا خود سرمایه است.به این ترتیب مجددا شرایطی را که منحصرا وجود سرمایه را امکان‌پذیر می‌کند از نظرها محو می‌کنیم: یعنی استثمار نیروی کار به شکل مزد بگیری آن. تغییر شکل نیروی کار به کالا و پیش فرض آن یعنی سلب مالکیت کارگران و حقوق بگیران از نیروی کارشان و از ابزار اجتماعی تولید و این در حالی است که این امکانات ثمرهء انباشت بهره‌کشی از خود آنان است. صحبت از سرمایه برای آن چیزی که به این ترتیب متضاد خود کلمهء سرمایه است، در عین حالی که متضاد منشا تولید آن نیز است، وارونه کردن تمامی ‌روابط تولید سرمایه‌داری است و به این ترتیب غیرقابل فهم کردن آن و این یعنی دنیای وارونه.
آلن بیهر
پی‌نوشت‌ها‌:
۱- مفهوم سرمایهء انسانی ابداع اقتصاددان آمریکایی تئودور ویلیام شواتز در سال‌های ۱۹۵۰ است. این مفهوم توسط همکار و هموطنش‌گری استانلی بکر متداول شد که همراه میلتون فریدمن مکتب شیکاگو را به وجود آوردند.
۲- «نامهء من به فرانسوی‌ها»، Nouvelobs.com ۴ مه ۲۰۰۷
ترجمه: پروشات همتی
منبع : روزنامه سرمایه


همچنین مشاهده کنید