پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا

همه چیز درباره باراک اوبامای جوان


همه چیز درباره باراک اوبامای جوان
باراک اوباما فارغ التحصیل از دانشگاه کلمبیا در نیویورک و دکترای حقوق از دانشگاه هاروارد در انتخابات چهارم نوامبر ۲۰۰۸ به عنوان اولین رئیس جمهور سیاهپوست امریکا برگزیده شد. دلایل بسیار زیادی درباره اینکه چرا رقیب وی مک کین سفیدپوست انتخاب نشد، ارائه شده است. این دلایل هم به شخصیت و هم به سیاست ها و برنامه های دو طرف بازمی گردد. در نگاه اول اوباما که در زمینه امنیت ملی به ظاهر چیزی برای گفتن نداشت، نمی توانست بر رقیب خود جان مک کین که افتخارش به قهرمانی در جنگ است، پیروز شود. یک بحث اساسی که در این ارتباط مطرح می شود این است که این انتخابات در مورد اقتصاد بود و نه امنیت یا ارزش، آن طور که انتخابات سال ۲۰۰۴ بود. بحران مالی اخیر نیز به این موضوع کمک کرد. در این ارتباط مک کین از همان ابتدا نشان داد در مورد اقتصاد حرفی برای گفتن ندارد و نسبت به بحران مالی جاری نیز گویا بی توجه بود. با این همه به نظر می رسد تحلیل این انتخابات لایه های بیشتر و پیچیده تری دارد. بر این اساس شاید چارچوب نظری که در این قسمت به بحث گذاشته می شود، راهنما واقع شود.
● چارچوب نظری
بر اساس «نظریه انتقادی» دولت و رئیس جمهور در امریکا ماحصل دو دسته کشمکش و تنازع است؛ دسته اول؛ کشمکش نیروهای اجتماعی در سطح جهان و دسته دوم؛ تعارضات اجتماعی در سطح داخل امریکا. در این چارچوب، سه دسته از نیروها در تعامل با یکدیگر هستند؛ توانایی های مادی، اندیشه ها و نهادها. در این تعامل، نیروهای اجتماعی فرامرزی از طریق ساختار جهانی، سیاست در امریکا را تحت تاثیر قرار می دهند. جهان نیز خود الگویی از نیروهای اجتماعی متعامل است که در آن دولت امریکا بین ساختار جهانی نیروهای اجتماعی و ترکیب بندی های محلی نیروهای اجتماعی موجود در ایالات متحده امریکا نقشی میانجی و البته مستقل دارد. در این چارچوب انتخابات ریاست جمهوری در امریکا در چارچوبی فراگیر از جمله نظم امریکایی تحلیل می شود؛ این سوال مطرح می شود که آیا نظم امریکایی به طور علاج ناپذیری دچار فروپاشی شده است؟ و اگر چنین است چه چیزی می تواند جایگزین آن شود؟ ساز و کارهای حفظ نظم موجود چیست و چه نیروهای اجتماعی یا شکل هایی از دولت در دل آن پدیدار شده اند که می توانند با این ساختار به مخالفت برخیزند و در نهایت آن را دگرگون سازند؟ با این همه در این مقاله صرفاً به بخش انتخابات ریاست جمهوری توجه می شود.بخشی از پاسخ به بین المللی شدن دولت، تجارت آزاد به عنوان شرط بین المللی شدن دولت و رشد اقتصادی و بهره وری به حساب کلید مقابله با ستیز ارجاع داده می شود. تولید بین المللی نیز از طریق سرمایه گذاری مستقیم گسترش یافته و نیروهای اجتماعی را بسیج می کند. در واقع با نگاه به همین نیروهاست که می توان پیامدهای سیاسی عمده را در ارتباط با سرشت سیاست و حکومت در امریکا پیش بینی کرد. به نظر می رسد با توجه به اینکه قدرت اجتماعی برخاسته از بین المللی شدن تولید در حال برهم خوردن است، از این رو نظم فعلی امریکایی کارآمدی لازم را ندارد. این ناکارآمدی خود را در بخش داخلی در امریکا نیز نشان می دهد. در واقع انتخاب اوباما می تواند ریشه در این دگرگونی داشته باشد.
در چارچوب مطرح شده، مطالعه نبرد نیروها در سطح داخلی امریکا از اهمیت فراوانی برخوردار است. یک سطح از بحث رابطه بین دولت و جامعه مدنی است. این رابطه از موضوعات کلیدی و همیشگی در بحث سیاست در داخل امریکاست. ضمناً آنچه که از مولفه های سه گانه مطرح شده (قدرت مادی، نهاد و اندیشه) اهمیت بیشتری دارد، «اندیشه» است؛ که در مواردی خود را به شکل ایدئولوژی نمایان می کند. به نظر می رسد برای تبیین انتخابات ریاست جمهوری در امریکا همین عامل بیش از دیگر متغیرها تعیین کننده باشد. مطالعه سیاست فعلی امریکا از این منظر به سوالات زیادی که در مورد اوباما وجود دارد پاسخ می دهد. در این بین اساسی ترین سوال همچنان مربوط به «لیبرالیسم کلاسیک» و اولویت قائل شدن به فرد یا جامعه است. در حقیقت این جدال در داخل امریکا خود بازتابی از کشمکش در سطح جهانی است. با توجه به اینکه این جدال جدید نیست، از این رو نقطه آغاز در این مقاله انتخابات ریاست جمهوری امریکا در سال ۲۰۰۴ قرار داده می شود.
● اوباما؛ کاندیدای ۲۰۰۴
مهم ترین شاخص در بحث اندیشه اوباما سخنرانی بسیار معروف وی در کنوانسیون حزب دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری امریکا در سال ۲۰۰۴ است. برخی این سخنرانی را به عنوان منشوری که می تواند تاریخ امریکا را تغییر دهد، می دانند. در آن سخنرانی اوباما زیربنای ایدئولوژی را مطرح کرد که امروز می تواند به عنوان پاسخی به چالش های داخلی و خارجی امریکا به حساب آید. شناخت این تفکر حتی این نکته را نیز روشن خواهد ساخت که چرا نیروهای جمهوریخواه از جمله پاول سخنگوی کاخ سفید در دوره اول جرج بوش و دیگران، اوباما را تایید می کنند. عده یی در همان زمان وی را با «آبراهام لینکلن» مقایسه کردند و برخی هم از همان جا اعلام کردند وی اولین رئیس جمهور سیاهپوست امریکا خواهد بود. از آن زمان اوباما به حدی مشهور شد که در یکی از میهمانی های سال ۲۰۰۶، جرج بوش رئیس جمهور امریکا هر چه تلاش کرد از اوباما طنز بسازد، راه به جایی نبرد تا اینکه در نهایت به اوباما گفت جوک گفتن در مورد تو همانند آن است که کسی بخواهد در مورد پاپ جوک بسازد.
● اوباما ؛لیبرال محافظه کار
از نظر ایدئولوژیک طی سال های گذشته برداشت متداول این بوده و هست که جامعه امریکا کاملاً محافظه کار است. این موضوع را نظرسنجی ها هم نشان می دهد. اما به رغم این گرایش ایدئولوژیک در عمل، چشم مردم امریکا به برنامه کاری لیبرال ها و دموکرات ها و به یک اعتبار راست میانه دوخته شده است. بنابراین از این حیث سیاست در امریکا دچار نوعی پارادوکس است؛ به طوری که تحلیل آن را مشکل می کند. توجه به این نکته از نظریه انتقادی که قدرت می تواند ماحصل توان مادی، نهاد و اندیشه باشد ممکن است راهگشا باشد. با این حال در این مقاله تاکید اصلی بر «اندیشه» است.«نظریه رمانتیسم» اینچنین توصیه می کند که راه حل مشکل، قرائت و تفسیر نسبت به «رمانتیسم» امریکایی است. در این رهیافت مطالعه سیاست در امریکا در سایه استعاره «آرزوهای امریکایی» تبیین می شود؛ استعاره یی که دربرگیرنده عناصر اخلاقی و مادی به طور توامان است. در این استعاره آمال مادی در اخلاق خالص کاری جست وجو می شود؛ اخلاق کاری که دربرگیرنده ارزش هایی همچون تلاش، پیگیری، وارد معرکه شدن، خود اتکایی، موفقیت و پیشرفت است. در طرف مقابل «بعد اخلاقی» است که معرف ارزش هایی همچون تساهل، خیریه، شفقت و احترام حقیقی برای شرف و ارزش آحاد افراد است.
با این دید کلید فهم آرزوی امریکایی در کارکرد شعارهای نهفته در لیبرالیسم امریکایی است؛ البته نه لیبرالیسم صرفاً منتسب به حزب دموکرات، بلکه آنچه دربرگیرنده ایدئولوژی سیاسی است که موید دموکراسی به مفهوم عام باشد. این در واقع همان لیبرالیسم کلاسیک یا ایدئولوژی نهفته در نظام دموکراتیک گسترده در درون ساختار حکومت است.طبق لیبرالیسم کلاسیک، ایدئولوژی مورد بحث نه فقط حزب دموکرات و جنبش لیبرال موجود بلکه حتی حزب جمهوریخواه و جنبش های محافظه کارانه را هم دربر می گیرد. شعار محوری لیبرالیسم کلاسیک تشکیل یک «اتحاد کامل» است. هسته اصلی لیبرالیسم کلاسیک به عنوان یک ایدئولوژی این است که جامعه یی به وجود آورد که در آن مردم عادی فرصت یابند زندگی بهتری داشته باشند و این توانمندی را به دست آورند که از گذشته عبور کنند.
باید توجه داشت که لیبرالیسم امریکایی مبتنی بر این حس قوی است که فردگرایی عامل اصلی در رشد و یک زندگی بهتر برای تمامی امریکایی ها است. این فردگرایی متفاوت است با اینکه نخبگان و قهرمانان و افراد برتر، جامعه را می سازند. مفهوم کلیدی این مکتب فکری «فرصت» است و نه «قهرمانی». توسعه رو به رشد جامعه وابسته به ارزش هایی است که در صحنه(جامعه) وجود دارد. از این حیث گفته می شود امریکا محلی است مشتمل بر چالش و فرصت به طوری که هر فرد سختکوش پیگیر امکان رسیدن به یک زندگی بهتر را خواهد داشت. بنابراین ارزش های معرف عمل هم فردی (سختکوشی، مسوولیت، اراده و....) است و هم اجتماعی(آزادی، استعداد برای تحرک رو به جلو، شمولیت، انسجام اجتماعی و توانمندسازی) یعنی امریکا محلی است که مردم دارای ارزش های قوی می توانند به اهداف بلندی برسند؛ زیرا دارای ارزش های اجتماعی مشترک هستند، ضمناً آخرین عنصر تشکیل دهنده آرزوی امریکا ماهیت «شخصیت اصلی» است. کارکرد این عامل در آرزوی امریکایی این است که به عنوان یک مدل برای پاسخگویی به اصل موجودیت انسان عمل می کند.
بنابراین سه مشخصه اصلی رومانس آرزوی امریکایی که عبارتند از ؛صحنه که توسط فرصت تعریف می شود، عاملیت که به ارزش های فردی و اجتماعی بازمی گردد و این امکان را ایجاد می کند که فرصت تامین شود و در نهایت «شخصیت اصلی» برای به دست آوردن زندگی بهتر کاملاً به هم متصل هستند. صحنه امکان فرصت می دهد؛ زیرا ارزش های فردی و اجتماعی آن را تعریف می کند. در واقع اعمال ارزش های فردی در جامعه فرصت برای پیشرفت از طریق ارزش های اجتماعی به وجود می آورد. صحنه عمل هم در این نظریه دارای دو شاخصه برجسته است؛
۱) فرصت بی حد و مرز برای رشد،
۲) پیشرفت در جامعه یی که تمامی امریکایی ها صرف نظر از رنگ، دین و نژاد مشابه هستند. طرفداران این مکتب اوباما را محصول همین نظام فکری می دانند.
در طرف مقابل محافظه کاران بر تفسیر و قرائتی تاکید می کنند که در آن صرفاً گسترش آرزوهای فردی تضمین کننده تامین آرزوی امریکایی است. در مقابل لیبرال ها ارزش های اجتماعی (و سیاست ناشی از آن) را به عنوان کلید دستیابی به آرزوی امریکایی می دانند. مثلاً داستان های ریگان همیشه متکی بر قهرمان و پدران اولیه امریکا و پیشقراولان بود. در این داستان ها امریکایی های فوق العاده مطرح هستند. بنابراین راه ریگان تاکید بر ماهیت مادی گرایانه آرزوی امریکایی بود که از درون آن دولت رفاهی حاصل می شد. نتیجه اساسی تفکر ریگان هم این بود که وی نقش دولت و جامعه در ایجاد رشد را تا حد زیادی تنزل می داد. از این دید مسوولیت ایجاد یک جامعه خوب به طور کامل برعهده فرد گذاشته می شود. نکته مهم این است که این روایت جامعه امریکا هنوز هم به صورتی که ریگان آرزوی امریکایی را تعریف کرد باقی مانده است؛ یعنی رومانس محافظه کارانه که طی ۲۵ سال گذشته آثار عمیقی بر تمام ابعاد سیاست در امریکا گذاشته است. بر این اساس تا زمانی که تفسیر محافظه کارانه از آرزوی امریکایی غالب باشد لیبرال ها در پیاده کردن برنامه های خود مشکلات زیادی خواهند داشت.
هدف مهم لیبرالیسم معاصر بازتعریف آرزوی امریکایی به گونه یی است که در برگیرنده ارزش های فردی و اجتماعی به طور توامان باشد. بر همین اساس اوباما در نطق خود تلاش کرد قرائتی به دست دهد که بین ارزش های فردی و اجتماعی موازنه برقرار کند تا ضمن آنکه آرزوی امریکایی را برای لیبرال ها قابل پذیرش می سازد، فضا را برای بازپس گیری قرائت مرکزمحور سیاست امریکایی نیز برای حزب دموکرات هموار کند. ضمناً تلاش او این است تا از ورود به مقولاتی که باعث فاصله گرفتن از روایت آرزوی امریکایی است پرهیز کند تا به این ترتیب این منبع مهم برای لیبرال ها از دست لیبرال ها گرفته نشود.
اوباما با تفسیر دقیق از ایده آرزوی امریکایی و تاکید بر «فرصت نامحدود» بر این نکته پافشاری دارد که فرصت پیشرفت فقط در فرد نیست، بلکه در جامعه هم هست. او در نطق خود بیان کرد تمامی مردم امریکا دارای ارزش های مشترکی هستند که فراتر از سیاست می رود. از دید وی بی عدالتی در هر جا تهدید عدالت در همه جا است. او ضمناً همانند کلینتون امید را هم به عنوان یک ارزش و هم به عنوان یک هدف و مرجع مطرح کرد. فرق این دو در این بود که کلینتون تاکید خود در رشد را روی اقدامات دولت قرار داد اما از دید اوباما دولت نمی تواند همه کارها را خود انجام دهد. از دید اوباما جامعه باید آنچنان قوی باشد که افراد بتوانند در آن سختکوش باشند و دولت بتواند هم منابع را برای این سختکوشی در اختیار آنان قرار دهد و هم از آنها در برابر فاجعه حمایت کند. قرائت اوباما از آرزوی امریکایی که در سخنرانی خود در سال ۲۰۰۴ مطرح کرد، به عنوان یک ایدئولوژی در دوره جنگ در عراق چندان مورد توجه قرار نگرفت. بوش در انتخابات سال ۲۰۰۴ پیروز شد زیرا توانسته بود مردم را متقاعد کند که غلبه بر تروریسم تنها راه امنیت برای امریکا و در نتیجه آرزوی امریکایی است. اما اکنون برای اوباما شرایط برعکس شده است.
به این ترتیب تفاوت اوباما و ریگان در این است که او به جامعه اصالت می دهد. از این نظر گفته می شود سخنرانی وی می تواند یک چرخش در سیاست در امریکا باشد. در زمان ریگان شرایط برعکس بود و لذا او می توانست بگوید اوضاع بیش از حد به سمت دولت رفته است. بر اساس این تحلیل، اوباما محصول کشمکش بین دو جریان چپ و راست است که ضمن چپ بودن ناگزیر است جریان راست را نیز در نظر بگیرد.
از یک نظر پدیده یی به نام اوباما را می توان با کلینتون در سال ۱۹۹۲ مقایسه کرد. کلینتون نیز به عنوان نماینده جریان سوم شناخته می شد؛ جریانی که هم از راست فاصله گرفته بود و هم از چپ. آن زمان کلینتون پاسخی بود به جهانی شدن که در حال اوج گیری بود. این جریان در جهان و به تبع آن در داخل امریکا باعث تغییرات شگرفی در تمامی حوزه های سیاست شد.
آنچه در مورد اوباما وجود دارد مربوط به شرایطی است که بسیار عمیق تر از دهه ۱۹۹۰ است. سوال این است که آیا اوباما می تواند همانند کلینتون بحران را کنترل کند و آیا اساساً کلینتون خود توانست بحران را مدیریت کند. محافظه کاران در امریکا معتقدند کلینتون خود دلیل و علت اصلی برای یازدهم سپتامبر بود. از دید این دسته، با آمدن اوباما باید در انتظار حادثه دیگری مثل یازدهم سپتامبر بود.
● سیاست خارجی اوباما
سیاست خارجی اوباما را همانند هر رئیس جمهور دیگر امریکا می توان از چند طریق بررسی کرد. اول، در سطح فردی، بر اساس دیدگاه شخصی وی، دوم، با مطالعه رفتار حزب در گذشته به خصوص در زمینه هایی مثل جنگ و صلح، سوم، از طریق تیم سیاست خارجی و امنیت ملی که در اختیار وی هستند. این همه در شرایطی است که شرایط سازمان و نقش بوروکراسی امریکا در مقایسه با دوره جرج بوش ثابت فرض شود. ابتدا جهان بینی اوباما بررسی می شود.
اصولاً هیچ رئیس جمهوری در امریکا مدعی دکترین جهانی نبوده است. با این حال افراد سعی می کنند خود را طرفدار یکی از مکاتب مهم معرفی کنند. مثلاً در حالی که مک کین خود را ایده آلیست واقع گرا می داند، آنتونی لیک مشاور اوباما از خود به عنوان «نوویلسونی عمل گرا» و رایس وزیر خارجه دولت بوش خود را «واقع گرای امریکایی» معرفی می کند. در این بین، اوباما همانند مک کین و خیلی دیگر از کاندیدا ها خود را طرفدار هری ترومن معرفی کرده است. در ضمن اوباما با تمجید از سیاست خارجی دولت بوش پدر تعجب دموکرات ها را برانگیخته است. دولتی که به عنوان یکی از سرسخت ترین یا خونسرد ترین دولت های امریکا در تاریخ اخیر شناخته می شود.
در سطحی دیگر مساله اصلی انتخاب بین ایده آلیسم و سیاست خارجی است. اصولاً اوباما لحن جرج بوش مبنی بر بعد اخلاقی قائل شدن در سیاست خارجی را به کار نبرده است. به سخن دیگر، او جهان را به خیر و شر تقسیم نکرده، حتی وقتی از تروریسم صحبت می کند دنیا را در قالب خوب و بد قرار نمی دهد. اوباما در برخورد با کشورها و حتی افراطی ها نیز پیچیدگی ها را لحاظ می کند، مثلاً در معرفی کشورها و جریانات عواملی مثل قدرت و ترس را در کنار ایدئولوژی قرار می دهد. این یکپارچه ندیدن کشورها و جریانات باعث می شود او بر دیپلماسی پافشاری کند. هدف از این کار نیز شناخت، آزمون احتمالاً تقسیم و انشقاق و نفوذ در آنها است. بر همین اساس وی جهان اسلام را متنوع دانسته از اعراب، فارس ها، آفریقایی، جنوب شرق آسیایی ها، سنی و شیعه یاد می کند که از دید او هر کدام منافع و برنامه خاص خود را دارد.
به علاوه اوباما هرگز زبان «آزادسازی» را که از شعارهای محوری جرج بوش بوده است به کار نبرده و بیشتر بر بالا بردن رفاه اقتصادی مردم تاکید می کند. او از انتخابات و حقوق سیاسی هم بحثی نمی کند و تاکید می کند که چیزهایی مثل غذا، شغل و مسکن را در اولویت قرار می دهد. وی در مصاحبه اخیر خود با نیویورک تایمز تصریح کرد که بعد از تامین شدن این نیازهای اولیه، آنگاه می توان از رژیم دموکراتیک مورد نظر امریکا صحبت کرد. این دیدگاه «توسعه دموکراتیک» آرام، ارگانیک و بسیار تدریجی است که معمولاً به محافظه کاران منتسب است. اوباما از کسانی مثل دین آچسون، جرج کنان و ریچارد نیبور به بزرگی یاد می کند؛ افرادی که همگی به محدودیت های آرمانگرایی و قدرت امریکا در تغییر جهان شهره هستند. از این رو اوباما از نظر تاریخ، احترام به سنت، بدبینی به اینکه امریکا می تواند جهان را تغییر دهد، واقعاً یک محافظه کار به حساب می آید. اوباما ضمن اینکه دگرگونی را امکان پذیر می داند، ولی خود طرفدار ثبات و تداوم است. آن طوری که لاریسا مک فارگوهت می گوید یکی از شاخص های مهمی که نشان از واقع گرا بودن وی دارد این است که او اصلاً به فکر دموکراسی و آزادی در عراق نیست. استدلال های وی در این مورد همانند دلایلی است که والتر لیپمن و جرج کنان در دهه ۱۹۶۰ در مورد ویتنام داشتند.
معما این است که در وضع فعلی که از نظر ایدئولوژیک جمهوریخواهان در سیاست خارجی ایده آلیست شده اند و کشورها را با مارک های خوب و بد جدا کرده و از کار با آنان سرباز می زنند بر اشاعه دموکراسی در سرتاسر جهان تاکید می کنند. جرج بوش سال های بعد از یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ در دیدار با تعدادی از افراد در کاخ سفید گفت در این مورد هیچ گونه ملاحظه یی ندارد. امروز جمهوریخواهانی مثل مک کین هستند که مطرح می کنند باید یک لیگ از دموکرات ها داشته باشیم و به این ترتیب کشورهایی مثل روسیه را از گروه هشت اخراج و چین را از هر دو گروه خارج کنیم. پاسخ اوباما به این طرح به گونه یی است که گویا هنری کیسینجر یا برند اسکوکرافت مشاور امنیت ملی بوش پدر آن را تهیه کرده است. او هفته پیش گفت باید با هر دو کشور در مورد مسائل جهانی وارد همکاری شویم؛ با روسیه در مورد اشاعه سلاح های کشتار جمعی و با چین درباره مشکلات اقتصادی جهان. اکنون برخلاف جمهوریخواهان و واقع گرایان سنتی، مک کین جمهوریخواه دنیا را در قالب اخلاق تحلیل می کند. با این حال باید در نظر داشت که خصیصه اصلی دولتمردان امریکا این بوده است که عناصری از هر دو مکتب ایده آلیسم و واقع گرایی را برای خود حفظ کنند.
نظر اوباما در مورد جنگ تا حدی روشن است. او از جمله معدود افرادی است که از ابتدا در مورد جنگ در عراق مخالفت کرده است. در مورد دیگر اوباما در اول ماه آگوست اعلام کرد جنگی را شروع می کند که نتیجه آن برد باشد. وی استراتژی خود را بر پایه اصولی از این قبیل قرار داد
۱) خروج از عراق و فعال شدن در درگیری در افغانستان و پاکستان،
۲) ایجاد توانمندی و مشارکت برای برچیدن تروریسم و حذف سلاح های کشتار جمعی،
۳) کمک گرفتن از دنیا به منظور خشکاندن منابع تروریست ها،
۴) تمرکز بر تامین امنیت داخلی امریکا.
در زمینه نیروهای مسلح وی از مخالفان برنامه های نظامی دولت بوش به خصوص در زمان دونالد رامسفلد بوده است. تاکید او در مبارزات انتخاباتی این بوده است که؛
۱) اجازه نخواهد داد روی پروژه های بی مورد هزینه شود،
۲) وی با سیستم موشکی که هنوز آزمون نشده است مخالف است،
۳) او با نظامی کردن جو مخالف است،
۴) کمیته مخصوصی را تعیین خواهد کرد تا نسبت به طرح هایی که به نام بازبینی برنامه های نظامی بودجه در قسمت های بی مورد به مصرف می رسانند نظارت کند. نکته اساسی این است که صرف نظر از دیدگاه ها، اوباما اولین رئیس جمهور دموکرات در طول یک قرن است که وقتی وارد کاخ سفید می شود یک جنگ بزرگ را به ارث می برد و کشورش همچنان در حال جنگ است و همزمان روسیه در قالب یک شورشی ظاهر می شود.
روش دیگر تحلیل و پیش بینی سیاست خارجی اوباما مطالعه رفتار گذشته روسای جمهور از حزب دموکرات و کشف روند از این رفتار است. از این دید در زمینه جنگ و صلح چند اصل کلی دیده می شود. اول امریکا در قرن اخیر در سه جنگ مهم از جمله جنگ جهانی اول ، جنگ جهانی دوم و جنگ سرد در کنار دیگر جنگ هایی مثل جنگ کره و ویتنام مشارکت داشته است. اما در هیچ یک از سه جنگ اصلی روسای جمهور دموکرات آغازگر نبوده اند و همیشه تلاش داشته اند تا جایی که می شود جنگ را به تاخیر اندازند. دوم همه جنگ های دموکرات ها بر پایه ائتلاف بوده است؛ به این معنا که اولاً امریکا وقتی وارد جنگ می شده که متحد آن در خطر بوده باشد، ثانیاً هزینه جنگ نیز به مشارکت گذاشته شده است. به عنوان نمونه روزولت تا قبل از حمله ژاپنی ها به پرل هاربر فرمان جنگ را صادر نکرد. در جنگ کره هم استراتژی اولیه ترومن مانور بود. اما هنگامی که کره شمالی به کره جنوبی حمله کرد نیروهای امریکایی به فرمان ترومن وارد جنگ شدند. سوم در پایان هر جنگی که در دوره دموکرات ها اتفاق افتاده است، به ابتکار این کشور نوعی نهاد بین المللی به منظور پیشگیری از تکرار جنگ شکل گرفته است. چهارم نگاه روسای جمهور دموکرات نسبت به اروپا بر پایه نفع مشترک دائم و در نتیجه مشارکت همیشگی امریکا و اروپا بوده است. سوال مهمی که بدون پاسخ می ماند این است که اگر دموکرات هایی در کاخ سفید بودند و حمله یازدهم سپتامبر شکل می گرفت، عکس العمل چه بود؟ آیا جنگ در عراق و افغانستان شکل می گرفت یا نه؟ باید در نظر داشت که در زمان کلینتون نیز سیاست امریکا در مورد عراق سرنگون سازی بود.
روش سوم این است که به تیم سیاست خارجی و امنیت ملی دولت اوباما توجه شود. اگرچه هنوز مشخص نیست چه کسانی در کابینه اوباما خواهند بود، ولی طی یک سال گذشته که اوباما سرگرم مبارزه انتخاباتی بوده، افراد او شناخته شده هستند. مهم ترین نقطه قوت اوباما در سیاست خارجی معاون وی یعنی جوزف بایدن است. اگرچه دلیل انتخاب بایدن می تواند داخلی باشد، زیرا او از سناتورهایی است که وابسته به طبقه کارگر محسوب می شود و در برخی از ایالت ها عامل رای بیشتر برای اوباما بوده است، اما نقش اصلی وی در سیاست خارجی است. بایدن بیش از ۳۵ سال در سنا بوده است و چندین دوره در کمیته روابط خارجی معمولاً به عنوان رئیس یا معاون این کمیته فعالیت می کرده است. او در ضمن با افراد کلیدی جمهوریخواه این کمیته صمیمی بوده است. وی نزدیک ترین رابطه را با چاک هگل دارد و همیشه طرح های مشترک ارائه می کرده اند. این احتمال نیز داده می شود که حتی چاک هگل وزیر دفاع دولت اوباما شود.
مطلب دیگر این است که تمامی کسانی که در مبارزات انتخاباتی اوباما در مسائل خارجی بوده اند کسانی هستند که در دو دوره بیل کلینتون مسوولیت داشته اند. برجسته ترین این افراد آلبرایت، وارن کریستوفر (وزرای خارجه کلینتون)، دنیس راس، ریچارد هالبروک و... هستند. تنها کسی که نام او دیده نمی شود فردی است که طرح کمپ دیوید دوم را ارائه کرد. در مجموع به نظر می رسد تیم خاورمیانه یی اوباما به طور کامل همان کسانی باشند که در دوره کلینتون حضور داشتند. اگر چنین باشد، سیاست خارجی اوباما به خصوص در مورد منطقه تا حد زیادی بر پایه مشی بیل کلینتون رقم خواهد خورد.
در مجموع می توان نسبت به سیاست خارجی امریکا در قبال ایران در سطوح مختلف فردی، گروهی و سازمانی اظهارنظراتی کرد. با این همه آنچه اهمیت دارد تعامل نیروها در خارج و داخل امریکا است. از این رو نه می توان صرفاً به نظرات شخصی اوباما و نه به تیم وی در حال حاضر توجه کرد. آنچه اهمیت دارد فضای تصمیم گیری در مقاطع خاص است. توضیح آنکه تصمیم گیرنده در سیاست خارجی بر اساس دو فضای ذهنی- روانی تصمیم می گیرد. یک فضا مربوط به بیرون از ذهن فردی است که تعامل نیروهای داخل جامعه امریکا و در سطح جهانی آن را شکل می دهد. فضای مهم تر برداشت و تصوری است که تصمیم گیرنده نسبت به کشمکش ها و تعامل بین ایده، قدرت مادی و نهاد پیدا می کند.
● چالش های اوباما در سیاست خارجی
مساله اصلی این است که چگونه سیاست خارجی مورد نظر اوباما می تواند پیاده شود. اوباما در شرایطی رئیس جمهور می شود که وضعیت جهان اسلام بسیار متفاوت از زمان دیگر روسای جمهور دموکرات است. حادثه یازدهم سپتامبر و عکس العمل جرج بوش نوید جنگ تمدن ها بین اسلام و غرب که سال های قبل توسط هانتینگتون مطرح شده بود را می داد؛ جنگی که به سرعت نیز شکست خورد. اظهارات کالین پاول وزیر خارجه قبلی جرج بوش مبنی بر اینکه اگر فردی مثل اوباما مسلمان هم باشد مشکلی نیست، حاکی از آن است که فضای داخلی و بین المللی امریکا به گونه یی است که نگاه به اسلام و مسلمانان لاجرم باید نسبت به قبل یک تفاوت اساسی داشته باشد. ویژگی موقعیت فعلی این است که وی و نه هیچ کس دیگری نمی تواند مثل گذشته نسبت به جهان اسلام حذفی برخورد کند. همین امر باعث می شود اوباما در انتخاب خود بین کشورهای اسلامی در منطقه خاورمیانه و اسرائیل دچار مشکل شود. البته وی این خوش شانسی را دارد که برای اولین بار در تاریخ امریکا و اسرائیل، طی چند سال گذشته این سوال جدی مطرح شده است که حمایت های بی حد و حصر امریکا از اسرائیل به چه میزان با منافع و امنیت ملی امریکا سازگار است؟ در مجموع به نظر می رسد اوباما در انتخاب کار با کشورهای اسلامی و پیگیری طرح ها به نفع فلسطینی ها موانع روسای جمهور قبلی را کمتر داشته باشد.
چالش دیگر اوباما در مورد روسیه است. گرجستان اولین مساله در این ارتباط است. اصرار بسیاری در امریکا این است که واشنگتن برای برخورد با جمهوری اسلامی ایران در پرونده هسته یی راهی جز درخواست کمک از روسیه ندارد. از این رو سیاست واشنگتن در قبال گرجستان مانعی در برابر همکاری مورد نیاز روسیه خواهد بود. اما مهم ترین چالش در برابر اوباما این است که او در سیاست خارجی خود پایه اصلی را ائتلاف قرار می دهد که منظور اصلی نیز ائتلاف با اروپا است. اما به نظر می رسد همین چندجانبه گرایی به سرعت با مشکل روبه رو می شود. علت آن است که اروپا تمایلی ندارد بیش از این در افغانستان نیرو اعزام کند. لذا گزینه بعدی این است که امریکا در کشوری مثل افغانستان به صورت یکجانبه عمل کند. این نیز عدول از اصل اساسی دموکرات ها است. راه دیگر این است که امریکا با ناتو به این توافق برسد که نیروی نظامی خود را تقویت کند. در چنین صورتی ناتو متقابلاً از دولت اوباما خواهد خواست تا او نیز بودجه نظامی امریکا را افزایش دهد. اما اوباما در این مورد بارها به صراحت مخالفت خود را اعلام کرده است. بنابراین در این قسمت اوباما دارای مشکل خواهد بود.
● اوباما و جمهوری اسلامی ایران
با توجه به آنچه گفته شد یک راه برای پیش بینی سیاست دولت اوباما در مورد جمهوری اسلامی ایران این است که بر اساس شخصیت وی و آنچه قبل از انتخابات گفته است، اظهارنظر شود. از این حیث همان طوری که در بخش اول آورده شد او نمی تواند یک دموکرات به مفهوم متداول باشد بلکه لیبرالی است که باید با محافظه کاران نیز تعامل داشته باشد. به عبارت دیگر او باید در سیاست مرکزمحور باقی بماند و نه چپ یا راست. در این صورت سیاست وی در مورد ایران باید بین آنچه دموکرات ها می گویند و نیز سیاستی که جمهوریخواهان سنتی در نظر دارند در نوسان باشد. به سخن دیگر اگر گفته های وی در مورد اینکه او بیشتر به نیازهای اولیه مردم در دیگر کشورها کار دارد و حقوق سیاسی و نیز «آزادی» و «دموکراسی سازی» را به عنوان اهداف با اولویت دوم می داند، معنایش این است که تا حدی از سیاست های سنتی دموکرات ها مبنی بر اشاعه دموکراسی (سیاستی که کلینتون به عنوان دکترین کلان خود اعلام کرده بود) فاصله گرفته است. نتیجه این نگرش در مورد ایران این است که دولت وی نباید نسبت به مسائل داخلی ایران، گروه بندی و جناح ها چندان دخالتی بکند. با این همه در دیگر زمینه ها از جمله بحث هسته یی آن طوری که وی تاکنون موضع گیری کرده است همان راهی را دنبال می کند که دیگر دموکرات ها نیز پی گرفته اند و حتی با جمهوریخواهان نیز چندان تفاوتی نخواهند داشت.
از یک نظر باید گفت که دولت اوباما اولین دولت امریکا طی سی سال گذشته است که در مورد ایران آگاهی بالایی دارد. علت آن است که اولاً معاون رئیس جمهور امریکا یعنی بایدن از فعالان کمیته روابط خارجی مجلس سنا بوده است و طی سال های اخیر بیشترین فعالیت در مورد ایران در این کمیته صورت می گرفته است و معمولاً نیز بایدن نگاهی مثبت نسبت به ایران داشته است. نکته دوم این است که اگر هیگل که از جمهوریخواهان متعادل است و همیشه نیز در مورد ایران فعال بوده به کابینه اوباما بپیوندد، این دو می توانند به عنوان یک وزنه در سیاست خارجی در مورد ایران و خاورمیانه عمل کنند. سوال این است که اگر این تیم همچنان با اوباما کار کند همچنان روش مسالمت آمیز با ایران خواهند داشت؟ به هر حال چه در سطح فردی تحلیل شود و چه در سطح گروهی یعنی حزب و کسانی که با وی کار می کنند و چه حتی در سطح بوروکراسی و سازمان و در آن نقش نهادهایی مثل وزارت خارجه، سازمان سیا و پنتاگون یا شورای امنیت ملی امریکا در زمان اوباما مبنای تحلیل باشد، لازم است محورهایی مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. اولین مساله این است که هر جناحی در امریکا تهدید بودن ایران را مبنا قرار می دهد که در این قسمت به آن توجه می شود.
تهدید ایران؛ در دوره جرج بوش جمهوری اسلامی ایران بر اساس سه پایه تهدید به حساب می آمد. پایه اول ماهیت حکومت بود که از دید آنها ایران کشوری «سرکش» یا «یاغی» بود.دومین تهدید بعد از ایران مساله سلاح کشتار جمعی و در راس آن برنامه هسته یی و به طور مشخص غنی سازی اورانیوم است. سیاست بوش در این مورد کاملاً روشن است. اما آنچه طی چند سال اخیر اتفاق افتاد این بوده است که بوش مکرر برای ایران خط قرمز مشخص می کرد و ایران نیز تمامی این خط قرمز ها را پشت سر گذاشت.بعد سوم تهدید ایران موضوع حمایت ایران از جریاناتی مثل حزب الله و گروه های فلسطینی است.نکته بعدی در مورد قطعی بودن و فوریت تهدید است. در دوره بوش به خصوص در زمانی که رامسفلد وزیر دفاع بود، وی یک اصلی را مطرح کرده بود که اگر کشور یا گروهی با امریکا دشمن است، دستیابی آن کشور یا گروه به ابزاری که می تواند به امریکا آسیب رساند به خودی خود به معنای قطعی بودن خطر و حمله است و باید با آن برخورد شود. نکته دیگری که وی مطرح کرده این بود که اگر شواهد کافی برای وجود سلاح خطرناک یا دستیابی به آن وجود ندارد، به این معنا نیست که آن کشور سلاح مرگبار ندارد.
● نتیجه گیری
۱) همزمان با ۳۰ساله شدن انقلاب اسلامی ایران، اولین رئیس جمهور سیاهپوست تاریخ امریکا نیز وارد کاخ سفید می شود. طی ۳ دهه سیاست دائمی روسای جمهور امریکا چه دموکرات و چه جمهوریخواه، مهار و کنترل این انقلاب بوده است. این در حالی است که به گفته یکی از نظریه پردازان (سال ها پیش)؛ «انقلاب اسلامی ایران همانند تیری است که از کمان رها شده و کسی یارای بازگرداندن آن را ندارد.»
۲) در این مقاله سعی شد نشان داده شود رئیس جمهور امریکا در ساختاری رفتار خواهد کرد که نتیجه تعامل نیروهای اجتماعی در سطح جهانی و در سطح داخلی امریکاست. محتوا و گوهر این ساختار نیز نتیجه تعامل سه عنصر مهم قدرت مادی، نهاد و اندیشه است. نتیجه تاکید دولت جرج بوش بر بعد قدرت مادی ساختار این بوده است که اکنون بحران ها یکی بعد از دیگری خود را نشان می دهد. بنابراین انتخاب اوباما پاسخی است به بحران نادیده گرفتن دو بعد اصلی ساختار، به خصوص اندیشه. روی کار آمدن اوباما به تنهایی نشان از آن دارد که سیاست مبتنی بر قدرت سخت توسط امریکا شکست خورده و اکنون زمان بهره برداری از قدرت نرم است و اندیشه بعد اصلی این سیاست است.
۳) اوباما در واقع با مورد تاکید قرار دادن بعد اندیشه یی ساختار، خود را به کاخ سفید رساند. از جمله مولفه های رهیافت اندیشه محور آن است که وی تلاش خواهد کرد پیچیدگی پدیده ها را کشف و در مقابل آن نیز برخوردی پیچیده داشته باشد نه آنکه همانند بوش سیاه و سفید و خیر و شر را مبنای کار قرار دهد. اشاره وی به اینکه باید به خواست های مشروع حزب الله و حماس توجه شود، نمونه یی از این دست برخورد است. از این رو به نظر می رسد گفتمان دولت اوباما پرهیز از جنگ، ائتلاف، همکاری و دیپلماسی باشد. در ضمن در این گفتمان حتی مسائلی مثل دموکراسی سازی و حقوق سیاسی که از اصول دموکرات ها است نیز کمتر مطرح است. او از مفاهیمی مثل مهندسی اجتماعی، بی ثبات سازی سازنده، تغییر وضع موجود و دکترین پیشدستانه که پایه های دکترین جنگ علیه ترور بوش بود بهره برداری نخواهد کرد. ناگفته نماند برخی از این مفاهیم از شعارهای سنتی دموکرات ها بوده است که در زمان جرج بوش توسط نومحافظه کاران مصادره شده بود. اما چون نومحافظه کاران با عملکرد خود این «ارزش»های لیبرالی را منکوب کردند، اکنون خود دموکرات ها از آن نامی به میان نمی آورند.
۴) در مورد جمهوری اسلامی ایران، نسبت به بحث هسته یی تلاش بر تداوم یک نظریه اجماعی است؛ تلاشی که اوباما هم از آن حمایت کرده است. از هم اکنون نیز جریانات و فعالیت هایی از سوی طرفداران هر دو حزب شروع شده است تا قبل از اینکه اوباما سیاست خود را در مورد جمهوری اسلامی ایران تنظیم کند، فضایی به وجود آید تا وی نتواند خارج از سیاست سنتی عمل کند. محور اصلی این تلاش ها نیز تقویت فشار از طریق تشدید تحریم ها تا حد بلوکه کردن ایران است.
۵) یکی از شاخص های برخورد نرم دولت اوباما همان طوری که از صحبت های وی معلوم می شود ایجاد انشقاق است. این کار می تواند در سطوح مختلف از جمله در جهان اسلام، در منطقه علیه جمهوری اسلامی ایران و حتی در داخل ایران باشد. اوباما به عنوان یک سیاهپوست که توانسته است به دانشگاه کلمبیا رفته و دکترای حقوق از هاروارد بگیرد و اکنون به عنوان اولین رئیس جمهور سیاهپوست به کاخ سفید راه پیدا کند را نمی توان به صورتی ساده تحلیل کرد. وقتی صحبت از اندیشه و نهاد است، جمهوری اسلامی نیز باید این بعد از ساختار را بیش از پیش جدی بگیرد.
۶) تعدادی از افراد کابینه اوباما از جمله معاون وی و نیز کسانی مثل هیگل که احتمالاً وزیر دفاع وی شود از کسانی بوده اند که قبل از این در مورد جمهوری اسلامی ایران با نظر مساعد برخورد می کرده اند. از جمله اینکه تقاضای دیدار پارلمانی از جمهوری اسلامی ایران داشتند. با این همه، گذشته و شخصیت افراد تنها یکی از عوامل موثر در تصمیم گیری است. فرد در نهادی که قرار می گیرد، به ناچار در تصمیم های خود محدود می شود. از این فراتر، فضای روانی- سیاسی واشنگتن ممکن است تصمیم مسوولان را شدیداً تحت تاثیر قرار دهد. اما در این بین رفتار جمهوری اسلامی از مهم ترین این متغیرهاست.
دکتر مصطفی زهرانی
دانشیار دانشکده روابط بین الملل و مدیرکل اسبق دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه
منبع : روزنامه اعتماد