دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


چشمان جست وجوگر ما و عالیجناب جومونگ


چشمان جست وجوگر ما و عالیجناب جومونگ
بالاخره تعطیلات نوروزی آغاز شد و هم انجام یافت، شور و شوق و التهاب اسفند ماه به تک تک خانه ها سرکشید و قلب ها و دل ها را آماده ورود بهاران کرد، این حس و حال به تمامی اجزای زندگی خصوصی و عمومی ما ایرانیان وارد می شود. همه چیز نو و تازه می شود از نحوه سخن گفتن و لباس پوشیدن، تا خوردن و خوابیدن و سفر رفتن، روابط روزمره همه و همه تحت تاثیر قرار می گیرد، همه چیز بوی نویی و طراوت و تازگی به خود می گیرد و حتی روزمرگی ما و هر آنچه ما را سرگرم می کند، قلبمان نرمتر و گرمتر از گذشته می شود، سرگرمی ها و تفنن ها نیز رنگ و بویی تازه به خود می گیرد، سینما، تلویزیون، فیلم ها، داستان ها، سریال های جدید و قطعا تلویزیون (سیما) نیز یار غار بسیاری در این اوقات عید و عیددیدنی می شود، نگارنده نیز امسال را بیشتر دمخور با رسانه ملی و برنامه های آن بودم از شور و شوق سفر و بیرون زدن از تهران این شهر زباله زده و پرترافیک و آغشته و آمیخته به صدا های ناهنجار استقبالی نکردم و خلوت پایتخت را در این دو هفته آرام و بدون هیاهو و آکنده از آسمان آبی و ابرهای پنبه ای بر همراهی و همگامی با جمعیت و جماعت ترجیح دادم پس ماندم و پس از فیصله دادن دید و بازدیدهای بستگان وهمسایگان یارغار سیمای ملی شدم و برنامه های رنگارنگ آن و نهایتا نیز دست به گریبان شدن با این سوال بدون پاسخ که چرا ما ایرانیان همچنان در دام خودشیفتگی جمعی و تاریخی (Narcism-Social) و تعریف و تمجید از خود و تفاخر به تمدن کهن اسیر هستیم؟ چرا درجا می زنیم؟ چرا تمامی امکانات، پول و سرمایه این مملکت را هدر می دهیم و پدیده قابل توجهی از هر حیث تولید نمی کنیم؟ و جدا چرا تا این حد محصولا ت دست چندم و ضعیف ارائه می کنیم؟
در طی این ایام پای بر هر خانه ای که می گذاشتم و با هر کسی حال و احوال می کردم و اشاره ای به سیما می شد بلا فاصله می پرسیدند جومونگ را می بینی؟ و من نیز که به نوبه خود شیفته سریال بودم با تمام وجود و شور و شوق زاید الوصفی می گفتم بله و در راستای تمجید از سریال سخن سرایی می کردم و در حد بضاعت خویش از سناریوی قوی فیلم و بازی های خوب و روان، رنگآمیزی و نورپردازی و دکورهای جالب و نماهای طبیعی فوق العاده زیبای فیلم تعریف می کردم و بالا خره ملودرام پرکشش و عمیقی که در بطن و پس زمینه سناریو نهفته بود و به نظر من بقدری این سریال جذاب بود و پرکشش که تقریبا جماعت بسیاری از ایرانیان را اعم از خرد و کلا ن و پیر و جوان با خود همراه ساخته بود و البته تمام کسانی که حوصله سریال دیدن را دارند و با خط سیر حاکم بر آن آشنا می شوند و علا قه مند به یافتن اسرار وناگفته های آن در قسمت های پسینی می بینند که ملودرام حاکم بر این سریال بسیار قوی و زیباست و البته مبتنی بر یک عشق نجیب شرقی به دور از صحنه های هوس آلود، یک اسطوره شرقی کاملا وفادار به سنت برخاسته از آن. داستان در زمانی می گذرد که حتی ممکن است امروز در زندگی مردم آن دیار نیز موضوعیت نداشته باشد، اما بقدری خوب تصویر و ترسیم شده است و به قدری خوب بازی شده است که ما را به آن اسطوره و تمدن علا قمند می کند، ما را وادار به هم ذات پنداری می کند و تخیل ما را به رسم کاملا زیر کانه ای به اسارت می گیرد، به گونه ای که اگر اهل سینما و فیلم تخیل و هم ذات پنداری با درام و داستان و تصویر باشیم تا ساعتی پس از پایان هر قسمت با افسانه جومونگ همراه می شویم و دائم از خود می پرسیم فردا چه خواهد شد؟
بازی پرمخاطره ای است برنده چه کسی است، بر سر جومونگ چه می آید؟ فرمانروا چه می شود؟ فرمانده تسو و ملکه و اهالی ساچلدو، ا رباب یونتاوال بانویومیول و سوسانو و بسیار اسامی دیگر ذهن ما را به خود مشغول می کنند.
آن چه در این سریال بسیار چشمگیر و زیباست، گره افکنی مداوم در مسیر داستان است، هر بار که فکر می کنیم یک طرف پیروز شده یا در حال پیروزی است دقیقا گره دیگری در داستان شکل می گیرد و با زمساله غامضی و پرسش دشواری رخ می نماید که هنوز بازی ادامه دارد با تمامی ظرایف و ریزه کاری ها و ابعاد متنوع یک زندگی واقعی انسانی، یک زندگی جاندار، پرتکاپو، پرطپش و البته پرکنش، تنش و طپش دویار همزاد در این سریال است، سریال مرا دقیقا به یاد سخن استاد سمندریان که مدتی از محضر ایشان در دوره های آموزشی، بهره می بردم می اندازد. ایشان هماره یادآور می شد هنر واقعی، تئاتر واقعی، نماش و درام واقعی آن است که شما را با خود مشغول می کند تا دائم به آن بیندیشی از محک آن رها و خلا ص نشوی شما را با خود درگیر کندو خواب و خوراک را از بیننده و تماشاچی بگیرد و مساله او مساله شما شود.
قصد تمجید اغراق آمیز و در این حد از سریال افسانه جومونگ ندارم، اما رگه ای از این درگیری و هم ذات پنداری مداوم در متن این سریال جریان دارد.
هدف من نگرش نقد سینمایی و تجزیه و تحلیل تکنیکی فیلمنامه و سناریو نیست که این رهیافت در بضاعت و قد و قواره نگارنده نیست و آن را به صاحبان و اهل این حرفه می سپارم تنها و تنها به عنوان یک علاقه مند به سینما و فیلم و یک مشاهده گر پرو پا قرص اظهار نظر می کنم. آنچه می نگارم تنها بر اساس برداشت شخصی است و بالا خره به عنوان یک شهروند ایرانی این سوال به ذهنم متبادر می شود که چرا ما ایرانیان قدرت انجام کارهای بزرگ و عظیم و خلاقانه را از دست داده ایم؟ چرا دائم در روزمرگی و کلیشه احساسات برنامه ها و لحظات خود در جا می زنیم؟ چرا غم و اندوه ما، نوروز و شادی ورزی ما، نوگرایی و تکنولوژی باوری ما همه و همه رنگ تکرار و خستگی گرفته اند؟ چرا قادر نیستیم وجد و شور وشوق و شادی و خلا قیت بیافرینیم و حماسه تولید کنیم، سعدی را تکرار کنیم، حافظ را به یاد آوریم و یا با مولوی زندگی کنیم فردوسی و شاهنامه راباز آفرینی کنیم واقعا چرا؟ واقعا سریال فوق الذکر از چه الگوها و چه اسطوره هایی وام گرفته است که تا این حد خوب و جذاب و جالب است و تا این حد پرکشش که تولید می شود صادر می شود و حتی افراد بیرون از حوزه تمدنی خود را با خود همراه همراه می کند، چرا با این حجم اسطوره و قصه در سرزمین خود باز هم اینگونه مهملا ت تصویری تولید می کنیم؟ چرا حتی سریال های تاریخی و حماسی پرهزینه ما قادر به ساخت و پرداخت قصه هایی نیستند که عظمت تاریخ ما رایادآور باشند؟ البته همه می دانیم زمانه اینگونه زندگی های حماسی و اساطیری در همه جای زمین به سرآمده است. منظور این نیست که مردم دیار جومونگ به گونه ای راز آلوده و اساطیری زیست می کنند، مردم دنیای صنعتی زده کنونی نحیف تر و ضعیف تر از آن هستند که یارای تولید این حماسه ها و اساطیر را داشته باشند، درک طبیعت و اساطیر و دنیای پر رمز و راز آنها از زندگی مدرن رخت بربسته اند.
دنیای Foob Fast صنعتی زده و جین پوش، ضد اسطوره و حماسه است. منظور نگارنده آن است که دیگر حیطه های تمدن بشری حداقل اساطیر و راز و رمز تمدن های خود را از رهگذر تصویر وفیلم وداستان جاودانه می کنند و حداقل سعی می کنند از رهگذر یک تخیل کوتاه تصویری هر چند غیر واقعی کمی به اذهان خسته مردم کلا فه از شتاب مدرنیسم آرامش دهند و اندکی آنها را از قیل و قال این زندگی غیر طبیعی مدرن و این زندگی بدون عشق و اسطوره و رویا رها کنند حتی برای چند لحظه ای و ما از همین لحظات کوتاه نیز غفلت می کنیم تعمدا با خودسانسوری ، حذف سوال عشق از گفتمان و گپ و گفت انسانی و محدودیت های اجباری داستان ها و روایت های کاملا باسمه ای را دائم به خورد ملت می دهیم تا مردم ما دچار یک لمپنیزم تصویری شوند.
همزمان با پخش یکی از قسمت های این سریال باز این سوال به ذهن نگارنده هجوم آورد که واقعا چرا ما از کشوری چون کره جنوبی تا این حد عقب افتاده ایم که تمامی محصولا ت الکترونیکی آن با مارک های فاخر بازار محصولا ت خانگی ما را قبضه کرده است. ماشین های آن بر تارک تولیدات خودرو می درخشد، و فوتبال و بازی با تیمآنها ما را نگران می کند و امکان برد از آنها را به یک رویا شبیه می کند و سریال و فیلم های آن نیز نوروز ما را بر باد می دهد و در جوار سفره هفت سین ایرانی دل ما را می رباید؟ هرچندکه البته مخالفتی با گپ و گفت تمدن ها نیست.
نویسنده : سهیلا صفایی
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید