یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

ژیل دلوز و نقدتفکر مدرن


ژیل دلوز و نقدتفکر مدرن
دلوز برای روشن كردن فلسفه خود از اصطلاح گیاه شناختی «ریزوم» بهره گرفت. ریزوم از مجموعه ای از عوامل و اجزای تشكیل شده و در آن وحدتی قابل مشاهده نیست. در اینجا باید تأكید كنیم كه دلوز برخلاف سایر اندیشمندان و فیلسوفان معاصر فرانسه به هیچ روی تمایلی به فلسفه قاره ای نشان نداد، بلكه بیشتر به فلسفه تجربی انگلستان متمایل بود. وی به فیلسوفانی توجه كرد كه همگی در یك نكته شریك بودند، همه آنها از تاریخ فلسفه گریزان بودند . برای مثال او اندیشه های رواقیون، دیوید هیوم، برگسون، نیچه و لایب نیتس و به خصوص اسپینوزا را به دقت مورد بررسی قرار داد و درباره هر یك از آنها رساله مستقلی منتشر كرد . او در تحقیقات خود دگرسانی و منطق معناها را اساس كار خویش قرار داد و مدعی شد كه به جای تدوین تاریخ فلسفه باید جغرافیای فلسفه را مد نظر قرار داد. بدین معنا كه آنچه كه میان دو ایده ارتباط برقرار می كند، خطی است كه فضای مفهومی خاصی را به وجود می آورد و اهل تفكر باید در این فضا به سیر و سلوك بپردازند.
به زعم وی در هر فلسفه نباید از مبادی، اصول و مقدمات آن آغاز كرد، بلكه باید بدنه و میانه آن را بشناسیم. به گفته وی تاریخ فلسفه همواره متضمن تحكم و ارعاب برای كسانی بوده كه می خواسته اند با فلسفه انس بگیرند.
زیرا اساس تاریخ فلسفه حقیر شمردن مخاطب و عظمت بخشیدن به چهره های فلسفی در طول قرون و اعصار بوده است.
چگونه می شود بدون خواندن آثار افلاطون، ارسطو، دكارت، كانت، هایدگر و دیگران راجع به آنها به اندیشید.
تاریخ فلسفه همواره خواننده را از خواندن آثار اصلی فلاسفه تلویحاً منصرف كرده است . تاریخ فلسفه به نظر دلوز خواننده را از تفكر اصیل و اندیشه ژرف پیما باز داشته است . او در كتاب «فلسفه چیست؟» كوشیده است تا ایراداتی اساسی به رویكرد مورخین فلسفه وارد سازد. دومین ایرادی را كه دلوز به مورخین فلسفه وارد كرده است این است كه آنها خواننده را صرفاً به اندیشه و تأویل آرای فلاسفه پیشین محدود می كنند و او را از ورود به عرصه خلاقیت و آفرینندگی باز می دارند. به طور كلی رشته فلسفه در طی قرون و اعصار همواره كوشیده است متخصصی تربیت كند كه نقش شارح را ایفا می كند.
به نظر او جغرافیای فلسفه باید این كاستی را برطرف كند، بدین معنا كه جغرافیای فلسفه باید همچون نقاشان، شاگردانی تربیت كند كه خود تصویرگر شوند و خود را به تأویل آثار دیگران محدود نكنند. باید فیلسوف نیز چون هنرمند وظیفه اصلی خویش را ابداع، آفرینندگی و خلاقیت تلقی كند. او با مطالعه و تدوین رسالاتی درباره كانت، لایب نیتس، هیوم، برگسون و اسپینوزا همین نقش را ایفا كرده است.
دلوز در كتاب كوچكی موسوم به «فلسفه انتقادی كانت» كه آن را «كتابی درباره دشمن» نامیده است، یادآور شده كه كانت كوشید تا قوا و توانایی ها را سازش دهد و از این رهگذر بنیاد عقلانیت را توجیه كند. اما دلوز گفت باید جهات انفصال میان قوا را در اندیشه های كانت جست وجو كرد. به تعبیر وی، كانت چالشی اساسی را میان تخیل و تعقل و فاهمه ایجاد كرد. می توان گفت دلوز این برداشت خویش از فلسفه كانت را مدیون رویكرد دیوید هیوم بود.
بدین معنی كه در جغرافیای فلسفه هیوم فعل «بودن» در موضع چالش قرار گرفته و حرف عطف «واو» جانشین آن شده است. زیرا وقتی رویدادها را در كنار هم قرار دهیم، بیش از آنكه به فعل بودن نیاز پیدا كنیم باید با حرف عطف «واو» در كنار هم قرار دهیم: «فعل» و «بودن».
دلوز از طریق رشته مرموزی، فلسفه هیوم، نیچه، رواقیون و به خصوص اسپینوزا را به هم مرتبط می كند .آن رشته عبارت است از : نقد فنی، رشد و شكوفایی، شادمانگی و طرب، بیزاری از «درون بودگی» و به طور كلی تأكید بر «برون بودگی» نیروها و مناسبات. آنچه كه این رشته مرموز را وضوح می بخشد عبارت است از : هگل ستیزی پایداری كه در اندیشه های دلوز وجود دارد. در كتاب «برگسون انگاری» این هگل ستیزی در قالب نقد برگسون درباره مفهوم وحدت و كثرت هگلی است. در كتاب «نیچه و فلسفه» دلوز مدعی است كه نیچه بر اخلاق منفی بردگان نقدی اساسی وارد كرد. به نظر وی منطق بردگان از نظر گزاره این گونه تدوین شده است، «تو اهریمنی بنابراین من انسان بزرگ و پاكی هستم». دلوز معتقد است كه رواقیون بر این عقیده تأكید داشتند كه دو گستره برای وجود قابل فرض است؛ یكی كالبدها و دیگری رویدادها. كالبد عبارت است از: وجودی دارای بعد و عمق و متمكن در مكان و دارای حضور زمان مند. در گستره دیگر كنش های غیر مادی است كه از دل كالبد بیرون می جهد و لذا صورت گفتاری و منطقی به خود می گیرد. این رویدادها را حوادث تمثلی دانست. تركیباتی در ژرفای كالبد علت رویدادهای غیر مادی و معقول می شود.
دلوز دو كتاب درباره اسپینوزا نوشت؛ یكی «اسپینوزا و مسأله بیان » بود كه به عنوان رساله دكتری از آن دفاع كرد و دوم «اسپینوزا و فلسفه عملی». او در این نوشته اخیر طرح «جغرافیای فلسفی» خویش را بسط و گسترش داد. پرسش او این بود كه كالبد به عنوان مجموعه ای از تأثرات و صیرورت ها دارای توان انجام چه اعمال و كنش هایی است؛ و چگونه این كالبد قادر است قدرت خود در زمینه تفكر و وجود و كنش را گسترش دهد. او در پاسخ اظهار داشت كه توانایی و استعداد كالبد در برخورد با سایر كالبدها در تأثیر پذیری پویا و قبول كثرت و تكاپوست. وقتی دو كالبد در وضعیت سازگاری با هم قرار گیرند، قدرت كنش آنها افزون خواهد شد، اما دو كالبد ناسازگار قدرت و استعداد كنش یكدیگر را محدود می كند.
اسپینوزا به عنوان برجسته ترین فیلسوف خرد گرای قرن ،۱۸ مدتها دل مشغولی اصلی دلوز را تشكیل می داد. او اسپینوزا را «شهریار فلسفه» نامید و گفت او را باید مسیح فلاسفه بشناسیم . دو نكته در فلسفه اسپینوزا در خور اهمیت است؛ یكی آنكه امر استقلالی را در فلسفه خود مردود اعلام كرد و به جای آن «حلول»و «درون بود» را مطرح كرد، دوم آنكه او در نقد اخلاق موضعی كاملاً بدیع اتخاذ كرد. می توان رویكرد او به اخلاق را وجهی نقش باوری و كارگردانی تلقی كرد. به نظر او اخلاق امری استعلایی نیست، بلكه باید آن را در كاركردها و تجربیات روزمره مد نظر قرار داد.
سال ،۱۹۶۹ دلوز با فلیكس گاتاری، روانكاو و فعال سیاسی فرانسه، آشنا شد . ثمره این برخورد، تألیف سه اثر مهم بود به نام های «سرمایه سالاری» و « شیزو فرنی» و «اودیپ ستیز و گستره های هزارگانه». در كتاب« اودیپ ستیز»، مناسبت میان رشته روانكاوی و غریزه یعنی میل به انقیاد و فرمانبرداری بررسی شد. بدین معنا كه كسانی كه از غریزه رنج می برند، همواره اعتقاد و ایمان به«اودیپ» را در نهاد خویش تقویت می كنند و لذا جلوه خارجی این ایمان در گرایش های فاشیستی به دولت است. یكی از مضامین اصلی این اثر در این نكته خلاصه شده است كه چگونه توده ها سركوب خویش را طالبند و در راه تسهیل این گونه سركوب به قدرت های سركوب گر مدد می رسانند. بعضی كتاب «اودیپ ستیز» را با «دجال نیچه» قیاس كرده اند. در این كتاب خواننده با نقد بدیعی از مدرنیته روبروست و محور این بحث را سرمایه سالاری تشكیل می دهد.
دلوز و گاتاری در این اثر در مقابل مفاهیمی چون این همانی وحدت و هویت، مقولاتی چون كثرت گرایی را مورد تأكید قرار داده اند.
به نظر آنها در نهادهای دولتی سرمایه داری همواره ارزش های وحدت گرایانه و هویت باور مورد تأكید قرار می گیرد و كثرت، غیریت، مباینت و چند گانگی به عنوان ضد ارزش از اعتبار ساقط می شود.
یكی دیگر از مضامین مورد بحث این اثر كالبد شكافی مفهوم میل و تمناست. به زعم آنها تمنا مفهومی سخت انقلابی است، زیرا كه اساس و شالوده قدرت را واسازی و بن فكنی می كند و اركان نظام را به لرزه در می آورد. از دیرباز فرهنگ غربی همواره تمنا و میل شهروندان را در قالبهای اخلاقی حقوقی محصور كرده است و لذا آنها را در گستره ای خاص قرار داده و اجازه خروج از مرز این گستره را نمی دهد. به زعم آنها میل و تمنا امور و مفاهیمی منفی نیستند، بلكه باید آنها را كارمایه خلاق و مثبت تلقی كرد، آنها میل را به ماشینی پر تحرك و پویا تشبیه كردند و گفتند همین نیروست كه كارمایه عاطفی و لیبدویی را تحرك می بخشد. بعضی گفته اند میل و تمنای مورد بحث دلوز و گاتاری از سرچشمه تحلیل های «ویلهلم رایش» اقتباس شد و می توان آن را به اراده معطوف به حكومت نیچه پیوند داد.
در نظام فلسفی غرب، لغت همواره به ریشه ای اساسی متكی است. رویكرد ریزوماتیك این سلسله مراتب دیرین را واژگون و آنچه را كه اصل بود به فرع تبدیل كرد و وقتی ریشه بیرون آمد وحدت مدفون جای خود را به كثرت خواهد داد. دو اصطلاح در طرح این بحث مورد توجه قرار گرفته است؛ یكی گستره افكنی به معنای قرار دادن میل و تمنا در چارچوب های فرهنگی - اجتماعی مجاز و قابل قبول و دیگری گسترده زدایی و یا محدوده زدایی است كه به رها نمودن غریزه از دام سركوب های مجاز اجتماعی - فرهنگی اشاره دارد. به طور كلی دولت، خانواده ، قانون، منطق كالا ، نظام بانكی، مصرف گرایی و سایر نظام های هنجار افكن زمینه كانالیزه شدن میل و تمنای آدمیان را فراهم می سازد و به طور كلی یكی از راه های گریز از این محدوده سازی و گسترده پردازی عارضه هایی چون «شیزو فرنی» محسوب می شود. به نظر آنها «شیزو فرنی» صرفاً یك عارضه و یا نابسامانی روانی نبوده، بلكه راه گریزی از تنگنای گستره های اخلاق محور است. شخصیت شیزو فرنیك ذهنیت خویش را از قید واقعیات بورژوایی و لذا خود سركوبگر و محدودیت های ناشی از فراخود رها می سازد و دام هایی را كه اودیپ برای او گسترده است، كنار می زند. از این روست كه شیزو فرنی خطری جدی برای سرمایه داری تلقی می شود، زیرا كه شخصیت شیزو فرنیك با توجه به خصلت محور گریز خود شخصیت « پارا نوید » و «فاشیست» را به سمت انقلاب سوق می دهد.
جلد دوم كتاب «سرمایه سالاری و شیزو فرنی»،«فلات های هزار گانه» نام دارد . دلوز و گاتاری در این نوشتار مفهوم ریزوم را برای بحث پیرامون حركت گستره ستیز به كار گرفته اند. واژه ریزوم اصطلاح گیاه شناختی است به معنای آن گونه گیاهی كه ساقه در خاك و ریشه در بیرون خاك دارد. معمولاً این گونه گیاهان در كنار مردابها و رودخانه ها و تالاب ها می روید. دلوز و گاتاری این اصطلاح را برای به زیر سؤال بردن اصل، معیار، مبدأ و نظایر آن در فلسفه به كار گرفتند. در رویكرد سنتی به فلسفه غرب همواره ریشه یا اصل گیاه، درخت و گل در خاك و تنه و ساقه آن بیرون از خاك تغذیه می كند، ولی در گیاهان، ریزوم ریشه معمولا بیرون و تنه و ساقه در خاك است، یعنی عكس سایر گیاهان. در فلسفه ریشه این درخت كهنسال را متافیزیك تشكیل می دهد. معرفت شناسی، ارزش شناسی، اخلاق، سیاست و زیبایی شناسی شاخه ها و برگ های آن را به وجود می آورد.
رویكرد ریزوماتیك این سلسله مراتب دیرین را واژگون و آنچه را كه اصل بود به فرع تبدیل كرد و وقتی ریشه بیرون آمد وحدت مدفون جای خود را به كثرت خواهد داد.
دلوز مدعی است كسانی چون نیچه، فوكو و دریدا از لحاظ رویكرد دارای جهتی ریزوم گونه هستند زیرا كلیه مراتب خطی سنت فلسفی را رها كرده و از جایی آغاز می كنند كه فلاسفه غرب به طور متفاوت نادیده گرفته اند. دلوز می گوید در قلمرو ادبیات اندیشه های كافكا، ماهیت و مشی ریزوم گونه دارد. زیرا كه از فرمول و انگاره مورد قبول و رایج ادبیات رسمی می گریزد و به طور كلی زبان را در معرض جریانات چند گانه میل و تمنا قرار می دهد. حركت ریزوم همانگونه كه گفتیم افقی است و همواره ستون های سلسله مراتب را در هم می ریزد می توان حركت ریزومدار را با زندگی ایلیاتی و كولی وار قیاس كرد. همانطور كه زیست ایلیاتی توقف، سكون و ایستایی را بر نمی تابد، نگاه ریزومی ضد تمركز و نظم سلسله وار است. افراد ایلیاتی در مقابل هر گونه محدودیت و سكون به چالش بر می خیزند و صیرورت و حركت را اساس زندگی خود می شمارند. كتاب دو جلدی دلوز درباره سینما و نیز نوشته های او راجع به ساد و مازوخ و كافكا و مارسل پروست و فرانسیس بیكن نشان می دهد كه او رهیافت فلسفی خویش را در قلمرو هنر و ادبیات نیز به كار گرفته و همواره كوشیده ثابت كند كه هنر و ادبیات دارای كارمایه ای حیات بخش و بالنده است. بدین معنا كه هنرمند در تلاش است شیوه های بی سابقه ای را در قلمرو هستی طرح كند و به زندگی آدمی رنگ و منشی تازه ببخشد. دلوز می گوید هنر همواره دامن خود را از افلاطون باوری و پدیدار شناسی رسمی پاك می كند و به جای در افتادن در «ترانسندانس» (TRANSCENDENCE) تجربه های تازه را از سر می گذراند.دلوز در كتاب «كافكا» به جانب ادبیات خرد با دستیاری گاتاری كلیه تفسیرهای سنتی از كافكا را به صورتی غیر مستقیم مورد انتقاد قرار داده است، زیرا اكثر این تفسیرها ماهیتی روانكاوانه داشته است و نوشتن را وجه برون فكنی احساس گناه معرفی می كند. تفسیر دلوز، گاتاری انگاره حكمت طرب ناك را در تحلیل خود مد نظر قرار می دهد و نوشتن را وجهی خلاق در جهت گریز از شكل های مختلف سلطه قلمداد می كند. آنها نوشته های كافكا را نمودی از حلول میل و تمنا می دانند و یادآور می شوند قانون عاملی فرعی است كه میل و تمنا را در چارچوبی خاص محبوس می كند. آنها آثار كافكا را نه به عنوان نوشته های نبوغ آمیز و برتر بلكه به عنوان «ادبیات خود» مورد تأویل قرار داده اند. مراد از «ادبیات خود» آن است كه زبان مسلط و متعارف را به زبانی نیرومند تبدیل می كند. دلوز و گاتاری ادبیات انگلیسی و آمریكا را واجد چنین منشأیی می شمارند. زیرا كه زبان كوچه و بازار را به ابزاری توانمند تبدیل می كنند. این ادبیات با زندگی روزمره مردم سر و كار دارد و به هیچ روی نخبه گرا نیست. دلوز در تفسیر آثار نقاشی فرانسیس بیكن نظریه بازنمایی را به چالش گرفته و مقوله كارمایه را جانشین آموزه اخیر كرده است. به نظر آنها هنر واقعی آن است كه احساسات را به قدرتی پویا و نافذ تبدیل كند. در تابلوهایی كه فرانسیس بیكن چهره ای در حال فریاد زدن را تجسم كرده در واقع می خواهد میل به زندگی و تمنای حیات را تجسم بخشد . این اراده معطوف به زیست و كار مایه حیاتی در آثار هنرمندانی چون ونسان ون گوگ، پل كله، كاندینسكی و سزان نیز با رنگ و نور كارمایه زیست را بر جسته كرده است.
* شكل مكتوب و پیراسته سخنرانی دكتر محمدضیمران در خانه هنرمندان ایران
معنا كه آنچه كه میان دو ایده ارتباط برقرار می كند، خطی است كه فضای مفهومی خاصی را به وجود می آورد و اهل تفكر باید در این فضا به سیر و سلوك بپردازند.
به زعم وی در هر فلسفه نباید از مبادی، اصول و مقدمات آن آغاز كرد، بلكه باید بدنه و میانه آن را بشناسیم. به گفته وی تاریخ فلسفه همواره متضمن تحكم و ارعاب برای كسانی بوده كه می خواسته اند با فلسفه انس بگیرند.
زیرا اساس تاریخ فلسفه حقیر شمردن مخاطب و عظمت بخشیدن به چهره های فلسفی در طول قرون و اعصار بوده است.
چگونه می شود بدون خواندن آثار افلاطون، ارسطو، دكارت، كانت، هایدگر و دیگران راجع به آنها به اندیشید.
تاریخ فلسفه همواره خواننده را از خواندن آثار اصلی فلاسفه تلویحاً منصرف كرده است . تاریخ فلسفه به نظر دلوز خواننده را از تفكر اصیل و اندیشه ژرف پیما باز داشته است . او در كتاب «فلسفه چیست؟» كوشیده است تا ایراداتی اساسی به رویكرد مورخین فلسفه وارد سازد. دومین ایرادی را كه دلوز به مورخین فلسفه وارد كرده است این است كه آنها خواننده را صرفاً به اندیشه و تأویل آرای فلاسفه پیشین محدود می كنند و او را از ورود به عرصه خلاقیت و آفرینندگی باز می دارند. به طور كلی رشته فلسفه در طی قرون و اعصار همواره كوشیده است متخصصی تربیت كند كه نقش شارح را ایفا می كند.
به نظر او جغرافیای فلسفه باید این كاستی را برطرف كند، بدین معنا كه جغرافیای فلسفه باید همچون نقاشان، شاگردانی تربیت كند كه خود تصویرگر شوند و خود را به تأویل آثار دیگران محدود نكنند. باید فیلسوف نیز چون هنرمند وظیفه اصلی خویش را ابداع، آفرینندگی و خلاقیت تلقی كند. او با مطالعه و تدوین رسالاتی درباره كانت، لایب نیتس، هیوم، برگسون و اسپینوزا همین نقش را ایفا كرده است.
دلوز در كتاب كوچكی موسوم به «فلسفه انتقادی كانت» كه آن را «كتابی درباره دشمن» نامیده است، یادآور شده كه كانت كوشید تا قوا و توانایی ها را سازش دهد و از این رهگذر بنیاد عقلانیت را توجیه كند. اما دلوز گفت باید جهات انفصال میان قوا را در اندیشه های كانت جست وجو كرد. به تعبیر وی، كانت چالشی اساسی را میان تخیل و تعقل و فاهمه ایجاد كرد. می توان گفت دلوز این برداشت خویش از فلسفه كانت را مدیون رویكرد دیوید هیوم بود.
بدین معنی كه در جغرافیای فلسفه هیوم فعل «بودن» در موضع چالش قرار گرفته و حرف عطف «واو» جانشین آن شده است. زیرا وقتی رویدادها را در كنار هم قرار دهیم، بیش از آنكه به فعل بودن نیاز پیدا كنیم باید با حرف عطف «واو» در كنار هم قرار دهیم: «فعل» و «بودن».
دلوز از طریق رشته مرموزی، فلسفه هیوم، نیچه، رواقیون و به خصوص اسپینوزا را به هم مرتبط می كند .آن رشته عبارت است از : نقد فنی، رشد و شكوفایی، شادمانگی و طرب، بیزاری از «درون بودگی» و به طور كلی تأكید بر «برون بودگی» نیروها و مناسبات. آنچه كه این رشته مرموز را وضوح می بخشد عبارت است از : هگل ستیزی پایداری كه در اندیشه های دلوز وجود دارد. در كتاب «برگسون انگاری» این هگل ستیزی در قالب نقد برگسون درباره مفهوم وحدت و كثرت هگلی است. در كتاب «نیچه و فلسفه» دلوز مدعی است كه نیچه بر اخلاق منفی بردگان نقدی اساسی وارد كرد. به نظر وی منطق بردگان از نظر گزاره این گونه تدوین شده است، «تو اهریمنی بنابراین من انسان بزرگ و پاكی هستم». دلوز معتقد است كه رواقیون بر این عقیده تأكید داشتند كه دو گستره برای وجود قابل فرض است؛ یكی كالبدها و دیگری رویدادها. كالبد عبارت است از: وجودی دارای بعد و عمق و متمكن در مكان و دارای حضور زمان مند. در گستره دیگر كنش های غیر مادی است كه از دل كالبد بیرون می جهد و لذا صورت گفتاری و منطقی به خود می گیرد. این رویدادها را حوادث تمثلی دانست. تركیباتی در ژرفای كالبد علت رویدادهای غیر مادی و معقول می شود.
دلوز دو كتاب درباره اسپینوزا نوشت؛ یكی «اسپینوزا و مسأله بیان » بود كه به عنوان رساله دكتری از آن دفاع كرد و دوم «اسپینوزا و فلسفه عملی». او در این نوشته اخیر طرح «جغرافیای فلسفی» خویش را بسط و گسترش داد. پرسش او این بود كه كالبد به عنوان مجموعه ای از تأثرات و صیرورت ها دارای توان انجام چه اعمال و كنش هایی است؛ و چگونه این كالبد قادر است قدرت خود در زمینه تفكر و وجود و كنش را گسترش دهد. او در پاسخ اظهار داشت كه توانایی و استعداد كالبد در برخورد با سایر كالبدها در تأثیر پذیری پویا و قبول كثرت و تكاپوست. وقتی دو كالبد در وضعیت سازگاری با هم قرار گیرند، قدرت كنش آنها افزون خواهد شد، اما دو كالبد ناسازگار قدرت و استعداد كنش یكدیگر را محدود می كند.اسپینوزا به عنوان برجسته ترین فیلسوف خرد گرای قرن ،۱۸ مدتها دل مشغولی اصلی دلوز را تشكیل می داد. او اسپینوزا را «شهریار فلسفه» نامید و گفت او را باید مسیح فلاسفه بشناسیم . دو نكته در فلسفه اسپینوزا در خور اهمیت است؛ یكی آنكه امر استقلالی را در فلسفه خود مردود اعلام كرد و به جای آن «حلول»و «درون بود» را مطرح كرد، دوم آنكه او در نقد اخلاق موضعی كاملاً بدیع اتخاذ كرد. می توان رویكرد او به اخلاق را وجهی نقش باوری و كارگردانی تلقی كرد. به نظر او اخلاق امری استعلایی نیست، بلكه باید آن را در كاركردها و تجربیات روزمره مد نظر قرار داد.
سال ،۱۹۶۹ دلوز با فلیكس گاتاری، روانكاو و فعال سیاسی فرانسه، آشنا شد . ثمره این برخورد، تألیف سه اثر مهم بود به نام های «سرمایه سالاری» و « شیزو فرنی» و «اودیپ ستیز و گستره های هزارگانه». در كتاب« اودیپ ستیز»، مناسبت میان رشته روانكاوی و غریزه یعنی میل به انقیاد و فرمانبرداری بررسی شد. بدین معنا كه كسانی كه از غریزه رنج می برند، همواره اعتقاد و ایمان به«اودیپ» را در نهاد خویش تقویت می كنند و لذا جلوه خارجی این ایمان در گرایش های فاشیستی به دولت است. یكی از مضامین اصلی این اثر در این نكته خلاصه شده است كه چگونه توده ها سركوب خویش را طالبند و در راه تسهیل این گونه سركوب به قدرت های سركوب گر مدد می رسانند. بعضی كتاب «اودیپ ستیز» را با «دجال نیچه» قیاس كرده اند. در این كتاب خواننده با نقد بدیعی از مدرنیته روبروست و محور این بحث را سرمایه سالاری تشكیل می دهد.
دلوز و گاتاری در این اثر در مقابل مفاهیمی چون این همانی وحدت و هویت، مقولاتی چون كثرت گرایی را مورد تأكید قرار داده اند.
به نظر آنها در نهادهای دولتی سرمایه داری همواره ارزش های وحدت گرایانه و هویت باور مورد تأكید قرار می گیرد و كثرت، غیریت، مباینت و چند گانگی به عنوان ضد ارزش از اعتبار ساقط می شود.
یكی دیگر از مضامین مورد بحث این اثر كالبد شكافی مفهوم میل و تمناست. به زعم آنها تمنا مفهومی سخت انقلابی است، زیرا كه اساس و شالوده قدرت را واسازی و بن فكنی می كند و اركان نظام را به لرزه در می آورد. از دیرباز فرهنگ غربی همواره تمنا و میل شهروندان را در قالبهای اخلاقی حقوقی محصور كرده است و لذا آنها را در گستره ای خاص قرار داده و اجازه خروج از مرز این گستره را نمی دهد. به زعم آنها میل و تمنا امور و مفاهیمی منفی نیستند، بلكه باید آنها را كارمایه خلاق و مثبت تلقی كرد، آنها میل را به ماشینی پر تحرك و پویا تشبیه كردند و گفتند همین نیروست كه كارمایه عاطفی و لیبدویی را تحرك می بخشد. بعضی گفته اند میل و تمنای مورد بحث دلوز و گاتاری از سرچشمه تحلیل های «ویلهلم رایش» اقتباس شد و می توان آن را به اراده معطوف به حكومت نیچه پیوند داد.
در نظام فلسفی غرب، لغت همواره به ریشه ای اساسی متكی است. رویكرد ریزوماتیك این سلسله مراتب دیرین را واژگون و آنچه را كه اصل بود به فرع تبدیل كرد و وقتی ریشه بیرون آمد وحدت مدفون جای خود را به كثرت خواهد داد. دو اصطلاح در طرح این بحث مورد توجه قرار گرفته است؛ یكی گستره افكنی به معنای قرار دادن میل و تمنا در چارچوب های فرهنگی - اجتماعی مجاز و قابل قبول و دیگری گسترده زدایی و یا محدوده زدایی است كه به رها نمودن غریزه از دام سركوب های مجاز اجتماعی - فرهنگی اشاره دارد. به طور كلی دولت، خانواده ، قانون، منطق كالا ، نظام بانكی، مصرف گرایی و سایر نظام های هنجار افكن زمینه كانالیزه شدن میل و تمنای آدمیان را فراهم می سازد و به طور كلی یكی از راه های گریز از این محدوده سازی و گسترده پردازی عارضه هایی چون «شیزو فرنی» محسوب می شود. به نظر آنها «شیزو فرنی» صرفاً یك عارضه و یا نابسامانی روانی نبوده، بلكه راه گریزی از تنگنای گستره های اخلاق محور است. شخصیت شیزو فرنیك ذهنیت خویش را از قید واقعیات بورژوایی و لذا خود سركوبگر و محدودیت های ناشی از فراخود رها می سازد و دام هایی را كه اودیپ برای او گسترده است، كنار می زند. از این روست كه شیزو فرنی خطری جدی برای سرمایه داری تلقی می شود، زیرا كه شخصیت شیزو فرنیك با توجه به خصلت محور گریز خود شخصیت « پارا نوید » و «فاشیست» را به سمت انقلاب سوق می دهد.
جلد دوم كتاب «سرمایه سالاری و شیزو فرنی»،«فلات های هزار گانه» نام دارد . دلوز و گاتاری در این نوشتار مفهوم ریزوم را برای بحث پیرامون حركت گستره ستیز به كار گرفته اند. واژه ریزوم اصطلاح گیاه شناختی است به معنای آن گونه گیاهی كه ساقه در خاك و ریشه در بیرون خاك دارد. معمولاً این گونه گیاهان در كنار مردابها و رودخانه ها و تالاب ها می روید. دلوز و گاتاری این اصطلاح را برای به زیر سؤال بردن اصل، معیار، مبدأ و نظایر آن در فلسفه به كار گرفتند. در رویكرد سنتی به فلسفه غرب همواره ریشه یا اصل گیاه، درخت و گل در خاك و تنه و ساقه آن بیرون از خاك تغذیه می كند، ولی در گیاهان، ریزوم ریشه معمولا بیرون و تنه و ساقه در خاك است، یعنی عكس سایر گیاهان. در فلسفه ریشه این درخت كهنسال را متافیزیك تشكیل می دهد. معرفت شناسی، ارزش شناسی، اخلاق، سیاست و زیبایی شناسی شاخه ها و برگ های آن را به وجود می آورد.
رویكرد ریزوماتیك این سلسله مراتب دیرین را واژگون و آنچه را كه اصل بود به فرع تبدیل كرد و وقتی ریشه بیرون آمد وحدت مدفون جای خود را به كثرت خواهد داد.
دلوز مدعی است كسانی چون نیچه، فوكو و دریدا از لحاظ رویكرد دارای جهتی ریزوم گونه هستند زیرا كلیه مراتب خطی سنت فلسفی را رها كرده و از جایی آغاز می كنند كه فلاسفه غرب به طور متفاوت نادیده گرفته اند. دلوز می گوید در قلمرو ادبیات اندیشه های كافكا، ماهیت و مشی ریزوم گونه دارد. زیرا كه از فرمول و انگاره مورد قبول و رایج ادبیات رسمی می گریزد و به طور كلی زبان را در معرض جریانات چند گانه میل و تمنا قرار می دهد. حركت ریزوم همانگونه كه گفتیم افقی است و همواره ستون های سلسله مراتب را در هم می ریزد می توان حركت ریزومدار را با زندگی ایلیاتی و كولی وار قیاس كرد. همانطور كه زیست ایلیاتی توقف، سكون و ایستایی را بر نمی تابد، نگاه ریزومی ضد تمركز و نظم سلسله وار است. افراد ایلیاتی در مقابل هر گونه محدودیت و سكون به چالش بر می خیزند و صیرورت و حركت را اساس زندگی خود می شمارند. كتاب دو جلدی دلوز درباره سینما و نیز نوشته های او راجع به ساد و مازوخ و كافكا و مارسل پروست و فرانسیس بیكن نشان می دهد كه او رهیافت فلسفی خویش را در قلمرو هنر و ادبیات نیز به كار گرفته و همواره كوشیده ثابت كند كه هنر و ادبیات دارای كارمایه ای حیات بخش و بالنده است. بدین معنا كه هنرمند در تلاش است شیوه های بی سابقه ای را در قلمرو هستی طرح كند و به زندگی آدمی رنگ و منشی تازه ببخشد. دلوز می گوید هنر همواره دامن خود را از افلاطون باوری و پدیدار شناسی رسمی پاك می كند و به جای در افتادن در «ترانسندانس» (TRANSCENDENCE) تجربه های تازه را از سر می گذراند.
دلوز در كتاب «كافكا» به جانب ادبیات خرد با دستیاری گاتاری كلیه تفسیرهای سنتی از كافكا را به صورتی غیر مستقیم مورد انتقاد قرار داده است، زیرا اكثر این تفسیرها ماهیتی روانكاوانه داشته است و نوشتن را وجه برون فكنی احساس گناه معرفی می كند. تفسیر دلوز، گاتاری انگاره حكمت طرب ناك را در تحلیل خود مد نظر قرار می دهد و نوشتن را وجهی خلاق در جهت گریز از شكل های مختلف سلطه قلمداد می كند. آنها نوشته های كافكا را نمودی از حلول میل و تمنا می دانند و یادآور می شوند قانون عاملی فرعی است كه میل و تمنا را در چارچوبی خاص محبوس می كند. آنها آثار كافكا را نه به عنوان نوشته های نبوغ آمیز و برتر بلكه به عنوان «ادبیات خود» مورد تأویل قرار داده اند. مراد از «ادبیات خود» آن است كه زبان مسلط و متعارف را به زبانی نیرومند تبدیل می كند. دلوز و گاتاری ادبیات انگلیسی و آمریكا را واجد چنین منشأیی می شمارند. زیرا كه زبان كوچه و بازار را به ابزاری توانمند تبدیل می كنند. این ادبیات با زندگی روزمره مردم سر و كار دارد و به هیچ روی نخبه گرا نیست. دلوز در تفسیر آثار نقاشی فرانسیس بیكن نظریه بازنمایی را به چالش گرفته و مقوله كارمایه را جانشین آموزه اخیر كرده است. به نظر آنها هنر واقعی آن است كه احساسات را به قدرتی پویا و نافذ تبدیل كند. در تابلوهایی كه فرانسیس بیكن چهره ای در حال فریاد زدن را تجسم كرده در واقع می خواهد میل به زندگی و تمنای حیات را تجسم بخشد . این اراده معطوف به زیست و كار مایه حیاتی در آثار هنرمندانی چون ونسان ون گوگ، پل كله، كاندینسكی و سزان نیز با رنگ و نور كارمایه زیست را بر جسته كرده است.
* شكل مكتوب و پیراسته سخنرانی دكتر محمدضیمران در خانه هنرمندان ایران
محمد ضیمران
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید