یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

دارایی درونی


دارایی درونی
آرتور شوپنهاور ، فیلسوف آلمانی پیش از آنكه در حوزه های معرفت شناسی شناخته شده باشد ، به جهت دید منتقدانه و احیاناً بدبینانه اش به زندگانی معروف شده است . برخی معتقدند كه شوپنهاور از طریق آشنایی با فلسفه بودایی – میراثی كه بعدها به نیچه نیز می رسد – مسئله رنج را در بنیان حیات مطرح ساخت . به نظر وی رنج اساس زندگانی است و سرچشمه این رنج ریشه در اراده یا خواست ناپیدای هستی دارد . عده ای بر این نظرند كه این اشاره شوپنهاور به اراده كور بعدها در نظریات زیگموند فروید در باب زندگانی روانی انسان مقوله بندی می شود . به هر روی شوپنهاور به فلسفه اخلاق توجه خاصی داشت . به نظر وی اخلاق چیزی است كه از درون انسان بجوشد و جهت مخالف اراده كور باشد .
گروه فرهنگ و اندیشه
آرتور شوپنهاور ، فیلسوف و ادیب آلمانی ، در ۲۲ فوریه ۱۷۸۸م در دانتزیگ آلمان به دنیا آمد و در ۲۱ سپتامبر ۱۸۶۰م در فرانكفورت درگذشت . او از دودمانی هلندی بود . پدر او هاینریش شوپنهاور ، تاجری ثروتمند بود كه عشقش به آزادی آنقدر زیاد بود كه در سال ۱۷۹۳م به هامبورگ رفت . مادر شوپنهاور زنی بود با سیرتی هنری و تمایلات ادیبانه ، كه حدود ۲۰ سال از شوهرش جوانتر بود . او پس از مرگ شوهرش در ۱۸۰۵م به وایمار نقل مكان كرد و در انجمن ادبی آنجا عضو شد و به عنوان نویسنده ای محبوب صاحب شهرت شد .
وقتی آرتور ۱۷ ساله بود پدرش او را ، در تجارتخانه ای در هامبورگ سپرد . اما پس از مرگ پدرش ، تصمیم به تبعیت از تمایلات شخصی خودش گرفته و خود را وقف مطالعه كرد . او به سال ۱۸۰۹م به دانشگاه گوتینگن وارد شد و به عنوان دانشجو در رشته پزشكی ثبت نام نمود . پس از آن در برلین ، به ادامه تحصیل پرداخت و در سخنرانی های فیخته و شلایر ماخر شركت جست و نهایتاً به اخذ درجه دكترای فلسفه از دانشگاه » ینا « در ۱۸۱۳م موفق شد و موضوع رساله وی » مبنای چهار وجهی اصل جهت كافی « بود .
آرتور طی اقامت چند ساله اش در درسدن ، اثر اصلی اش با نام » جهان همچون اراده و تصور « را نوشت . از نظر شوپنهاور ، فلسفه واقعی علم نیست بلكه هنر است و به عبارتی بهتر ، عبارتست از الهامی وابسته به بینش شهودی انسان نابغه .
از نظر شوپنهاور ، فلسفه راستین وقتی متجلی می شود كه تنها توجه معدودی از رجال سطح بالا را جلب كند . از این رو شوپنهاور مطمئناً ادعا داشت كه به حلقه مردان نابغه و اصیل تعلق دارد . شوپنهاور به میزان زیادی خود را مدیون افلاطون و كانت می دانست . به عقیده شوپنهاور ، ما در خود آگاهی بی واسطه مان ، خود را به عنوان اراده می شناسیم نیز هر چیز دیگر در مقایسه با خودمان تفسیر می شود . از این رو جهان فی نفسه اراده است .
همچون وجود انسانها ، جهان نیز دو چهره دارد : ۱- وجهه ظاهری و پدیداری آن كه توسط علوم قابل فهم است . ۲- طبیعت و ذات جهان ، كه اراده و كششی ناآگاهانه دارد . جوهره و ذات هر چیز ، در اراده اش فهمیده می شود .
جهان پدیدار ، حوزه شناخت علمی قانون و عقلانیت است اما وراء این ظاهر ، اراده دیگری وجود دارد . این نظریه كه ، ذات و جوهره همه اشیاء اراده است ، اساس بدبینی شوپنهاور را تشكیل می دهد . شوپنهاور تحت مفهوم اراده ، تمام تمایلات ، انگیزه ها و كشش ها را توجیه می كند . به نظر وی همه به تغییر و دگرگونی گرایش دارند . از نظر او ، اینها همه تجلیات ناخشنودی و درد هستند . خود زندگی ، بالضروره دردناكگ است .
لذت ، صرفاً منفی است و چیزی جز توقف موقت درد نیست . از آنجا كه اراده هم ، در ذات درونی انسان و طبیعت نامعقول است امیدی به بهتر شدن امور نیست . شوپنهاور با فصاحت فوق العاده ای انسان را بر بدبختی غیر قابل بیان زندگی و نیز بر كشش بی هدف و نامعقول كه همه جا متجلی می شود ، توجه می دهد اما در عین حال ، وسیله ای نیز برای رهایی ارائه می دهد . آسودگی و راحتی تنها زمانی ممكن می شود كه اراده ، آرام گرفته و تمایلات و شهوات نیز سكون یابد .
شخص برای نائل شدن به گونه ای رستگاری ، می تواند از اندیشه و تعمق در آثار هنری یا گوش دادن به موسیقی كمك بگیرد . در این لذت هنری ، خواسته های شخص از ایجاد شدن باز می مانند و گرایش اراده ، منتفی می شود . اما رستگاری و نجات نهایی از اراده ، بایستی از طریق اخلاق حاصل شود .
شخص باید درك كند كه تمام اراده بیهوده است و لذت ، غیر قابل حصول است و از آنجا كه وجود فردی ، غیر واقعی و فقط پدیداری است همه افراد ، اساساً در ماهیت برابرند یعنی همه تجلیات یك ازاده جهانی اند . اما فضیلتی كاملتر و برتر وجود دارد و آن ، نفی كامل اراده فردی و تكذیب اراده معطوف به حیات است نمونه هایی از این نوع نفی اراده در مسیحیت و عرفان شرقی وجود دارد . این تكذیب و نفی اراده در شخص كه فرخنده و مقدس است ، از دیدگاه معرفت شناسی بودایی نیروانا نام دارد كه در آن ، نفس به عالی ترین سكون و حقیقی ترین واقعیت اش نایل می شود . به نظر شوپنهاور آنچه كه شخصیت یا وجود واقعی فرد را می سازد ، همان فردیت و هویت اوست ، این فردیت كه تعیین كننده تمام امور است ، بیش از آنچه متاثر و وابسته به عوامل خارجی باشد تابع عوامل درونی و باطنی خود فرد است . همچون شخص بیمار و كسالت مزاجی كه حتی اگر انگبین و عسل به كامش بریزند ، در دهانش مزه تلخی می دهد . نیز خودآگاهی و كیفیت ذهنی خود فرو در برخورد با مسایل نقش عمده ای می تواند داشته باشد . ارسطو حق داشت كه می گفت : » این نه ثروت ، بلكه شخصیت است كه جاودانه بوده و می پاید .برخلاف نظر اكثر افراد ثروت نمی تواند نقش بالایی در سعادتمند كردن افراد داشته باشد بلكه شادمانی و سعادت واقعی است كه ، در اثر حظ و شادمانی درونی و رضایت خاطر ایجاد می شود . خود شوپنهاور برای تفهیم بهتر مسئله می گوید كه ، در جوانی كتابی خوانده ام كه تعلیم می داد » اگر شما بسیار پرخاش و داد و بیداد كنید شادان و خرسند نیستید اما اگر بسیار بخندید حتماً شادان و راضی هستید « . اما او ، این برداشت را بسی ساده لوحانه تلقی می كند .
شوپنهاور برای رضایت خاطر و شاد بودن واقعی ، سلامتی و تندرستی راعاملی مهم و اساسی می داند . در مجموع كیفیاتی را كه برای سعادتمند بودن لازم است كیفیات ذهنی ، شادان بودن ، سلامتی طبیعت اصیل ، ارواح تابناك و خوش تركیب بودن می نامد . شادمانی و خرسند بودن ، شادمانی ارواح نیك را فراهم می كند . او صریحاً می گوید كه ، اگر كسی ثروت و قیافه جذاب ، قدبلند و … داشته باشد اما دلی شاد ، قلبی مطمئن و روحیه بالایی نداشته باشد سعادتمند نیست .
شادمانی و اساساً سعادتمند بودن ، محصول واقعی سلامت و توازن است . منظور از سلامت هم ، سلامت جسمانی و هم روحی است كه نه دهم سعادتمندی به آنها منوط است . برای سالم و به عبارتی متوازن بودن ، شوپنهاور دستوراتی جهت انجام پاره ای اعمال صادر می كند . او می گوید كه ، برای سالم بودن بهتر است از احساسات تند ، شدید و رخوت بپرهیزیم اما در عوض به انجام تمرین و ورزش در هوای آزاد ، استحمام با آب سرد و تمركز بپردازیم و نیز انجام سایر مسائل بهداشتی.
به عقیده شوپنهاور تحرك و فعالیت ، نقش مهمی در سلامت و شادمانی می تواند داشته باشد به عبارتی انسان هایی كه علیرغم فكرهای برجسته و بدنهای تنومند ، از تحرك و فعالیت كافی برخوردار نیستند از سلامت نیز به دورند . تا آنجا كه درخت های سالم و غنی نیز آن درخت هایی اند كه باد آنها را تكان داده باشد .
همچنین افرادی كه به ایجاد ناراحتی برای دیگران پرداخته و یا از غم و حرمان دیگران احساس لذت و شادی می كنند ، از سلامت كامل برخوردار نیستند ، چرا كه توازن درونی و باطنی به نحو كامل در آنها برقرار نیست . حساسیت غیر عادی ، نابرابری روح ها را ایجاد می كند . نوابغ افرادی هستند كه از احساسات و حساسیت های زیاد و خارق العاده برخوردارند و به قول ارسطو ، كسانی كه در هنر ، شعر و فلسفه سرآمد هستند ، حالتی مالیخولیایی دارند .
به قول شوپنهاور ، در ایجاد شادكامی هیچ چیز به اندازه سلامتی و نشاط پر اهمیت و به اندازه ثروت كم اهمیت نیست . از این رو ما بیشتر در میان طبقات پایین اجتماع ، افراد شادمان و پرنشاط و با چهره های خندان می یابیم . كسانی كه از احساسات بالا و افراطی برخوردارند (و به نحوی از جمله نوابغ اند) تمایل و ظرفیت بالایی بر ارضای نیازها و انجام كار و وصول به موفقیت دارند . آنها در انجام كارهای سخت علاقه شدیدی به انجام تمام قسمت ها دارند و اگر فقط موفق به انجام تنها یك قسمت نشوند آزرده می شوند ، نه همچون افراد عامی و معمولی كه تنها با انجام یك جز از قسمت های كارها ، خوش و از خود بیخود می شوند .
همچنین تحمل آلام و رنج ها برای افراد مضطرب و افسرده ، بسیار سخت است و چه بسا افرادی كه در زیر بار طاقت فرسای آلام ، دست به خودكشی زدند ، زیر آنها در چنین شرایطی دنیا را نیز به رنگی سیاه می بینند ، درست به سیاهی و پیچیدگی باطنشان ؛ اما افراد شادمان و تندرست واقعی ، بسیار قدرت تحمل و ظرفیت بالایی دارند و به آسانی جا نمی زنند . حتی اگر برای شخص تندرست نیز پدیده خودكشی حادث شود حتماً با درجاتی متفاوت از شخص مضطرب و با دلایل خاصی روی داده است . در مجموع ، آنها به زودی تسلیم شرایط سخت زندگی نمی شوند . همچنین زیبایی و فطانت ، محصول دیگر تندرستی و سلامت است كه قلوب همه را پیشاپیش به سوی خود متمایل و متواضع می كند ، حتی دل مردان را . همچنان كه هومر گفته بود : » موهبت زیبایی به آسانی كنار گذاشته نمی شود ، آن ، هدایای مجللی است كه هیچ كس توان بخشش و واگذاری آن را جز خداوند ندارد . «
دو دشمن بزرگ سعادت انسانی عبارتست از : ۱- درد ، ۲- ملالت . درد كه عبارت است از رنج و ستم حاصل از نیاز ، اغلب خود را در میان طبقه پائین و نیازمند متجلی می كند . افرادی كه در زندگی روزمره شان ، با كمبودها و خلاءهایی مواجه می شوند شدیداً احساس نیاز می كنند و این احساس نیاز با عدم قدرت ارضاء ایجاد دردی شدید می كند كه سعادت و رفته رفته سلامت جسمانی را نیز به مخاطره می اندازد . اما ملالت (كسالت) ، نقطه مقابل آن است . آن عبارت است از ، عدم نیاز به ضروریات گذاری زندگی (آنگونه حالتی كه در مرحله قبل موجود بود) ، بلكه نوعی كسالت ، ملالت و دلزدگی حاصل از برخورداری از مواهب و امور ، كه شخص را با افسردگی شدید روحی مواجه می كند . شخص چه به لحاظ جسمانی و چه روحانی (ذهنی) ، همواره در تضاد و كشاكشی میان این دو حالت است . شخص اغلب همین كه از یكی می رهد و خلاص می شود در ورطه دیگری در می غلطد . در حالت ملالت ، اغلب اشخاص به پوچی نفس و نوعی اختلال روحی – عقلی می زسند كه به دلزدگی ، پوچی و بطالت منتهی می شود . آنها در این حالت ، به سرگرمی های پوچ ، زائد و مضحك همچون دخالت در كار و امور دیگران ، ولگردی سرگذرها و پائیدن داخل خانه های مردم سرگرم می شوند .در این حالت ، راه حل مناسب و مطمئن ، عبارت است از زندگی متعادل و میانه روانه و به دور از همهمه و تصادفات و درگیریهای مزاحم و به سر بردن در سكوت و زندگی در حالت تنهایی و خود بسندگی . این حالت كه ، همان نائل شدن به ساحت زندگی یك حكیم است ارزش زندگی دهها انسان معمولی و عادی را دارد .
انسان در تنهایی و سكوت است كه به خودبسندگی نائل می شود ، زیرا در این تنهایی شخص به خود و داشته هایش اتكاء می كند و كمتر به دیگران چشم می دوزد . افراد كم تحمل و به ظاهر خوشبخت و برخوردار ، در جامه های فاخر به زودی احساس پوچی و ناشكیبایی می كنند .
شوپنهاور حتی بین جامعه پذیری و اختلاط با مردم و بذله گویی و خوش مشربی با داشتن ضریب بالای هوش و عقل پویا داشتن ، رابطه ای متضاد می بیند . به این نحو كه فرد ، هر قدر بیشتر اجتماعی و به قولی مجلس گرم كن باشد از ضریب هوشی بالا محروم است و او در این میان ، اقوام سیاهپوست را واجد درجه بالایی از جامعه پذیری می داند .
همچنین شوپنهاور افرادی را كه گرفتار آسیب ملالت و دلزدگی هستند ، افرادی بسیار قابل پیش بینی می داند كه دارای حركات و فعالیت های پیچیده فكری و ذهنی نیستند . چون چنین افرادی عقلشان به شدت تابع اراده خود و اراده حیات می باشد و بیشتر به كارهای هرروزه ، معمولی ، متداول و پیش پا افتاده علاقه نشان می دهند و برای گذران اوقات فراغتشان – كه تحملش برایشان خیلی سخت است – دست به كارهای و بازیهای پستی همچون قماربازی می زنند . آنها افرادی هستند كه با جعل كارت هایی با علاماتی خاص و ترتیب دادن شیوه ای از بازی و نیز تركیبی از حیله گری ؛ علیرغم چهره ای به ظاهر خندان و مهربان ، سعی در ربودن پول از جیب های یكدیگر دارند . بدبخت ها ! چقدر احمق و غیر قابل تحمل اند و به قول ازسطو ، گذران ایام بیكاری برای ایشان (احمق ها) ، تا چه اندازه دشوار است . آنها ، جز افراد پست ، بی مصرف و له شده در زیر بار خودساخته های بی ارزش نیستند . اما به ما كه آزادیم و بنده زر خرید نیستیم اجازه دهید تا واقعاً شادمانی كنیم .
همانطور كه زمین خوب و غنی زمینی است كه به حداقل مراقبت و سرپرستی نیاز دارد ، نیز انسان خوشبخت و سعادتمند ، انسانی است كه بیشتر به خود و داشته هایش متكی باشد تا به كمك دیگران . این خودبسندگی و عدم وابستگی به دیگران ، نشانه انسان غنی و كسی است كه ، در درون و باطن خویش غنی می باشد . به قول ارسطو كه می گفت : » سعادتمند بودن به معنی خودبسنده بودن است .
شوپنهاور معتقد است كه این چنین افرادی كه از دارایی های باطنی و درونی برخوردارند همچون شب گرم و صمیمی كریسمس ، با قلوبی خوش به زندگی می پردازند ، اما آنهایی كه علیرغم تنعمات و زفاه ظاهری از دارایی های واقعی درونی برخوردار نیستند ، همچون شب سرد برفی و خاموش از ماه دسامبر هستند .
خودبسندگی ، آرامش و عزلتی كه انسان حقیقتاً عاقل ، به دور از همهمه كشاكش و با اتكا به عقل و نیروهای درونی خودش برمی گزیند همان است كه ستایش ملكه سوئد كریستیانا را از زندگی تنها و آرام دكارت برانگیخت كه ، مدت بیست سال در تنهایی ، سكوت و خودبسندگی به سر برد . زیرا این حالت است كه به فرد متكی به استعدادها و نیروهای خود ، فرصت شكوفایی استعدادها و تكامل آن را می بخشد . البته شوپنهاور اذعان دارد كه برای وصول به چنین خودبسندگی ، حظ نفس و عزت به عنوان حداقل شرایط و لوازم خارجی و امكانات فردی نیز باید فراهم باشد .
از این رو برای به ثمر رسیدن فعالیت هایش ، فرد نیاز به استقلال و فراغت دارد ، تا به كمك آنها بتواند به استعدادهای خود جامه عمل بپوشاند و تمام تعهداتش – همه آن اموری كه مستلزم كاربرد نیرو و پاسخگویی اند – زا عملی كند و در عین حال به وزطه ملالت در نغلتد . او در جهانی كه مملو از شر ، بدبختی و حرمان است ، ناگزیر است اراده اش را تحت سیطره عقل درآورد و خواسته های افسازگسیخته خود را كنترل و در ازضای نیازهای خود به دیگران وابستگی كامل نداشته باشد . چنین فردی ، هیج گاه حكمت و سعادت درونی و حظ نفس را تابع و قربانی زیبایی ها و زفاه ظاهری نمی كند . دارایی های درونی ای كه بر خلاف ضعف و سستی حاصل از پیری ، همچنان فعال و نیرومند هستند و به پایان نمی زسند .
به عقیده شوپنهاور ، افرادی كه به كارهای روزمره و متداول بسیار می پردازند و به امور ذهنی چندان ندازند در اثر تحریك نیروی عظیم اراده معطوف به حیات ، همواره به نحو پر دردسر و شتابان در حال انجام كارند و بعضاً در میان قصرهای وسیع خود به راه رفتن و نشستن می پردازند ، اما فوراً و بلافاصله ، به روستاها و سر مزارع می شتابند . چندی نمی گذرد كه بازمی گردند و به جای دیگر می روند . توگویی ، به دلیل عدم توازن درست و مناسب میان روح و جسم شان ، از تمركز ، آرامش و اطمینانی برخوردار نیستند و ای بسا ، خوابهای آشفته هم ببینند . نیز ، قسمت اعظم ملالت و كسالت در میان ثروتمندان و مرفهین یافت می شود . شوپنهاور طی یك دسته بندی كلی ، تمام حركات و اعمالی را كه مستلزم كاربرد نیرو و صرف انرژی هستند و در میان جانداران وجود دارد به سه دسته كلی تقسیم می كند :
۱- فعالیت حیاتی ، ۲- فعالیت عضلانی ، ۳- فعالیت احساس و ادراك .
فعالیت حیاتی محدود به اموری چون خوردن ، نوشیدن و هضم غذا می شود ، كه این امور برای زنده ماندن موجود زنده ، ضروری است . فعالیت عضلانی كه سبب تحریك و به فعالیت افتادن ماهیچه ها و عضلات موجود زنده است در حركات و ورزش هایی همچون اسب سواری ، تیر اندازی ، رقص ، دویدن و كلاً همه ورزش ها و حركاتی است كه در جنگها و رزم آوری ها انجام می شود ، اما فعالیت احساس و ادراك ، كه مخصوص تحریك و نیروهای ذهنی و روحی افراد است خاص انسان و آن هم انسان هایی است كه ، حركاتشان صرفاً بر اساس اراده تحریك نشده ، بلكه ، فعالیت بخش متعالی انسان ، آن را به حركت درمی آورد .
كسانی كه صرفاً برای انجام كار و فعالیت بر اساس دو نیروی اول ، بسنده می كنند ] نیروی حیاتی و عضلانی [ ، با حیوانات دیگر برابرند زیرا كه ، حیوانات دیگر نیز در برخورداری از این نیروها با انسان ها برابر هستند ، اما در این میان ، صرفاً فعالیت های احساس و ادراك و در راس همه فعالیت مربوط به بخش اعلای ذهن و عقل است كه ، بیشترین فضیلت و كرامت را داراست . این نوع اخیر از فعالیت و آن هم قسم برتر آن ، همان كسب معرفت به نحو اصیل و به خاطر خود آن و به دور ار لذائذ گذرا و حسی است .
انسانی كه گرفتار ملالت و كسالت است ، با صرف وقت خود در امیال و لذائذی كه برخاسته از نیروی اراده معطوف به حیات است ، همچون بازی شطرنج ، ورق بازی ، سواركاری ، تیراندازی و شمشیربازی ، سعی در پر كردن وقت خود و بهره مندی از لذائذ گذران می كند كه البته به اقتضای فعالیت های منشعب از اراده حیات و برخاسته از دنیای شرارت آمیز ، با ارضای آن امیال ، شهوت لذائذ و امیال دیگر سر برمی آورد و او همواره در ستیز و كشاكشی كند و طلقت فرسا به سرمی برد .
منبع : مجموعه آثار شوپنهاور ؛ مقاله : حكمت حیات
ترجمه و اقتباس : سید محمد حسین میر ابو طالبی
منبع : بنياد انديشه اسلامي