یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

سربازان گرین کارت


سربازان گرین کارت
اولین سرباز لاتینی که در عراق کشته شد، آمریکایی نبود. خوزه آنتونیو گوتیئرز یکی از سربازانی بود که به نام"سربازان گرین کارت" مشهور هستند. او یکی از ۳۲ هزار سربازی بود که به امید به دست آوردن اجازه اقامت در ایالات متحده به"جنگ با ترور" پیوسته‌اند.
به تازگی فیلم مستندی درباره این موضوع توسط مستند‌سازی سویسی ساخته شده است که حقایق بسیاری را از زندگی پسر بچه‌ای بی خانمان آشکار می‌کند که رویای معمار شدن را در سر داشت اما رویایش با"شلیک نیروهای خودی" در مرزعراق وکویت به پایان رسید.
گوتیئرزکه دردوران کودکی بر اثرجنگ داخلی ۳۰ ساله در گواتمالا خانواده خود را گم کرده بود، سال‌های اولیه زندگی خود را درخیابان‌های این کشور آمریکای لاتین گذراند. او توانست با تکیه برهوش و اعتماد به نفس خود دوهزارمایل را به سمت شمال طی کند تا بتواند درمدارس آمریکا تحصیل کند و به یک معمار تبدیل شود.
هیدی سپکوگنا مستند‌ساز سوئیسی به سرگذشت این سرباز علاقمند شد و با همراهی"رینر هافمن" آلمانی به گواتمالا، مکزیک و ایالات متحده سفر کرد تا زندگی مرد جوانی را تصویر کند که بین دوستانش با نام "تونو" شهرت داشت.
فیلم زندگی کوتاه خوزه آنتونیو گوتیئرز با مصاحبه فیلم‌ ساز با گروهبان مسئول جوخه این سرباز درجنگ عراق آغاز می‌شود. او توضیح می‌دهد که یکی از سخت‌ترین کارهایی که تا امروز انجام داده‌ام، دروغ گفتن درباره مرگ تونو بود.
اما چرا او می‌بایست دروغ بگوید؟ به این دلیل که تحقیقات مشخص کرد گوتیئرز در شلیک خودی کشته شده و گروهبان برای آنکه سربازان جوخه را همچنان تحت کنترل نگه‌ دارد چاره‌ای جز دروغ گفتن نداشت.
گروه مستند‌ساز در گواتمالا به سراغ "پاتریک آتکینسن"مدیر پرورشگاهی رفت که گوتیئرز را ازخیابان نجات داده بود. او از"داستان رسمی" که پنتاگون درباره سرگذشت این سرباز منتشر کرده، عصبانی است و آن را " شیوه ‌ای کلاسیک برای تبلیغات به نفع اهداف مورد نظر ارتش می‌داند."
آتکینسن می‌گوید: حتما گزارش منتشر شده را خوانده‌اید که درآن نوشته‌اند او در ۱۴ سالگی برای پیوستن به تفنگداران آمریکایی از مرز مکزیک گذشت. می‌دانید واقعیت چیست؟ این حرف‌ها چیزی جز دروغ نیست. نمی‌دانم وقتی این پسر سرگذشتی این اندازه عجیب دارد چرا درباره زندگی او دروغ می‌گویند؟"
● سرگذشت غیر رسمی
خوزه آنتونیو گوتیرز در روستایی کوچک در سال‌های جنگ داخلی گواتمالا به دنیا آمد؛ جنگی که مشاوران نظامی آمریکا در آن نقش محوری داشتند و سازمان"سیا" نیز ازآن حمایت می‌کرد. درجریان این جنگ ۴۴۰ روستا ویران شد و بیش از ۲۰۰ هزار نفر از فقیرترین مردمان گواتمالا به قتل رسیدند.
درفوریه سال ۱۹۹۹ کمیسیون حقیقت یاب این کشور گزارشی سری را منتشر کرد که در آن بر نقش محوری مشاوره‌های آمریکا در قتل عام مردم عادی تاکید شده بود.
زمانی که سیزدهمین سال این جنگ‌ها آغاز شد، بیش از ۳۰۰ هزار کودک ازخانواده‌های خود جدا افتاده بودند و هیچ سرپناهی نداشتند. خانواده گوتیئرز هم یکی از قربانیان این جنگ بودند که در اواخر دهه ۱۹۷۰ میلادی به سمت پایتخت حرکت کردند. درهمین زمان بود که اورا بدون سرپرست درخیابان‌ها پیدا کردند.
گروه فیلمسازی به سراغ همان خیابان‌هایی رفت که تونو در آنها بزرگ شده بود. آنها توانستند در شهر گواتمالا خیابانی رل پیدا کنند که درطول ۱۰ سال گذشته دچار تغییر چندانی نشده است. درگوشه‌ای از پیاده‌رو خیابان، کودکان کم سن و سال دور هم جمع شده بودند و بخار چسب می‌کشیدند.
در گوشه‌ای دیگر، مادری جوان روی نوزاد تازه متولد شده خود خم شده بود که لبخندی درخشان روی صورتش دیده می‌شد وهنوز نمی‌دانست به چه دنیایی پا گذاشته است.
گوتیئرز پنج، شش ساله بود که پرورشگاه "کاسا آلیانزا" او را از خیابان‌های پایتخت نجات داد. او اطلاع دقیقی از خانواده خود نداشت. اما برای پیدا کردن خواهرش هر چند وقت یک‌بار پرورشگاه را ترک می‌کرد و به خیابان باز می گشت.
بعد ازهفت سال او دیگر نمی‌توانست به خاطرسن و سالش در پرورشگاه بماند. به همین دلیل به دنبال گذشته خود رفت تا ببیند دقیقا چه کسی است. او بالاخره در"انکوانتیاس" مدارک تولد خود را پیدا کرد و پس از آن هم توانست خواهرش را پیدا کند.
● سفر به سوی شمال
تونو بر خلاف توصیه‌های دوستانش تصمیم گرفت برای به دست آوردن زندگی تازه‌ای راهی آمریکا شود. به همین دلیل صبح یکی از روزهای سرد زمستانی از رودخانه‌ای مرزی گذشت و به خاک مکزیک وارد شد.
سفر او به ایالات متحده دو ماه طول کشید و مجبور شد ۱۴ بار قطار عوض کند تا در سال ۱۹۹۶ به آمریکا برسد.
گوتیئرز در اولین تلاش خود برای عبور از مرز مکزیک و آمریکا توسط مرزبانان آمریکایی دستگیر و بازگردانده شد.
دومین تلاش او نتیجه داد و توانست خود را به لس آنجلس برساند. گوتیئرز در این کشور هم بی‌خانمان بود اما برخی مراکز اجتماعی برای او برخی امکانات را فراهم کردند و حتی توانست به مدرسه برود.
درجولای ۲۰۰۰ جرج بوش برنامه‌ای را اعلام کرد که بر اساس آن با پیوستن به ارتش امکان دسترسی سریع‌تر به کارت اقامت در آمریکا فراهم می‌شد. تونو راهکارهای چندانی را پیش رو خود نمی‌دید و به همین خاطر به در تابستان ۲۰۰۰ در ارتش نام نویسی کرد.
یکی ازدوستان او در لس آنجلس می گوید:" او هیچ وقت نقشه‌ای برای پیوستن به ارتش نداشت. می‌خواست معمار بشود. حتی وقتی به او گفتم می‌خواهم در ارتش نام نویسی کنم به من گفت این کار دیوانگی است."
اما خود او بعد از پایان دوره دبیرستان برای یافته راهی که به او اجازه ادامه تحصیل بدهد به ارتش پیوست.
با وجود آنکه در ارتش معمولا این روحیه تبلیغ می‌شود که همه متعلق به یک خانواده هستند و با توجه به شرایط گوتیئرز او می‌بایست از این موضوع استقبال کند اما نامه‌ای به خواهرش نوشت:" اینجا زندگی خیلی متفاوت است. دوستی‌ها گمشده و مردم یکدیگر را به یاد نمی‌آورند."
یکی از همقطاران گوتیئرز روز ششم ژانویه ۲۰۰۳ را به خاطر می‌آورد که جوخه آنها ماموریت یافت عازم عراق شود:" وقتی برای اولین بار این دستور را می‌شنوید قلبتان می‌ایستد. شما انسانید و به همین دلیل وحشت می‌کنید. اما باید منتظر دستور "حرکت" باشید. سفر ما به آنجا خیلی طولانی بود و هر روز به اندازه یک سال می گذشت."
۲۱ مارس ۲۰۰۳ خوزه آنتونیو گوتیئرز خود را سر مرز عراق و کویت در حال انجام ماموریت یافت. در جریان عملیات او یک‌بار دیگر خود را جدا از "خانواده" دید و جوخه خود را گم کرد.
مسئول جوخه توضیح می‌دهد که در چنین مواقعی طرح "سرباز گمشده" اجرا می‌شود. اما آن روز طرح با موفقیت همراه نبود و گوتیئرز با زخم شدیدی که در اثر شلیک گلوله‌های آمریکایی به وجود آمده بود پیدا شد.
در این بخش از فیلم یکی از هم جوخه‌ای های تونو در حالی که مدام اشک می‌ریزد آخرین لحظه‌های زندگی او را تعریف می‌کند. آخرین خاطره او از لحظه پیش از مرگ تونو است:" او سراغ مادربزرگش را می‌گرفت... همین بود."
چند روز پیش از مرگ گوتیئرز در آخرین نامه خود برای خواهرش نوشت:" کنار پنجره نشسته‌ام و به دو پرنده نگاه می‌کنم. باد بین شاخه درخت‌ها می‌وزد. آن روزی به یادم می‌آید که بعد از ترک کشورم احساس آزادی می‌کردم."
سفیر ایالات متحده در گواتمالا ساعت سه صبح به خانه "انگراسیا"، خواهر تونو رفت تا او را از مرگ برادرش آگاه کند. به او ویزایی برای سفر به آمریکا داده شد تا بتواند جنازه برادرش را به کشور بازگرداند. روز نهم آوریل ۲۰۰۳جسد او در گواتمالا دفن شد.
انگراسیا ۲۵۰ هزار دلار معادل نیمی از بیمه‌ای که برای سربازان کشته شده در جنگ پرداخت می شود را دریافت کرد و نیم دیگر آن به خانواده‌ای پرداخت شد که در دوران دبیرستان گوتیئرز از او در آمریکا مراقبت می‌کرد. انگراسیا پس از آن توانست به همراه همسرش اجازه اقامت در آمریکا را دریافت کند.
مترجم : چنگیز محمود زاده
منبع : دیپلماسی ایرانی