دوشنبه, ۲۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 10 June, 2024
مجله ویستا
جایگاه هستی و زمان در تفکر هایدگر
متن پیش رو حاصل نوشتاری سخنرانی سیاوش جمادی محقق و مترجم فلسفه و ادبیات با عنوان: "جایگاه هستی و زمان در تفکر هایدگر" است که سه شنبه ۱۳ شهریور ۸۶ در شهر کتاب مرکزی ایراد شد. بخش نخست این سخنرانی تقدیم می گردد.
● پرسش از هستی؛پرسشی شور انگیز
سخنرانی کردنچند مشکل دارد. اولین آن یک سویه بودن آن است. زیرا به مخاطب کمتر مجال میدهد تا وارد سخن شود. تا جایی که عمیقترین مسئله در متافیزیک مدرن و پست مدرن غرب بحث گفت وگو است. مسئله دیگر که شخصا همیشه در سخنرانیها با آن مشکل داشتم، نحوه ارجاع به مراجع است. در سخنرانی بر خلاف نوشتار و تألیف که میتوان نقل قولهای خود را شرافتمندانه به منابع ارجاع داد، چنین امکانی وجود ندارد. مگر اینکه حافظه قوی داشته باشیم.
من حتی الامکان سعی میکنم سخرانی امروزم به زبان ساده و خلاصه باشد.
اساساً بحث هایدگر پرسش از هستی است. این پرسش تازهای نبوده و از زمان ارسطو از مباحث اصلی فلسفه و هستیشناسی بوده است.
خدمت شما عرض خواهم کرد که چرا به قول مارتین هایدگر، بعد از ارسطو، همانطور که در بند اول کتاب هستی و زمان میگوید، به یاری و مدد پرسش از هستی پژوهش افلاطون و ارسطو هنوز زنده مانده است.
برای ترجمه این عبارت با بسیاری افراد مشورت کردم. موقتاً این عبارت را ترجمه میکنم به:
"به مدد پرسش هستی، پژوهش افلاطون و ارسطو زنده مانده است.( از نفس نیفتاده است)
پرسش از هستی به عنوان پرسشی تماتیک و موضوعی که جداً موضوع اصلی پژوهش باشد، دقیقاً پس از افلاطون و ارسطو به خاموشی سپرده شده است.
بعد از این هر وقت از هستی پرسش شده، پرسش از هستنده بوده است. فلاسفه از ارسطو تا نیچه، هستنده یا موجود را با هستی یا وجود خلط کرده، دانسته یا ندانسته، خواسته یا ناخواسته در هم آمیختند.
فلاسفه از دیرباز از وجود پرسش کردند، اما پاسخشان متضمن پاسخ به هستنده چیست؟ بوده است. همواره هستندهای مثل اراده به سوی قدرت یا اراده معطوف به قدرت و چیزی به نام علت العلل موجود است: آب، عدد، اراده، نفس، روح و غیره که خود موجود و هستنده است. آخرین خط و غایتی که در پاسخ پرسش از هستی دادهشده است.
حال این امر به گفت وگوی ما چه ربطی دارد؟ هایدگر در تمام کارنامه فکریاش روز به روز بیشتر به این نتیجه میرسید که هستی، مفهوم و بازنمود نیست. هستی چیزی نیست که در حیطه فاهمه و عقل ما بگنجد. هستی چیزی نیست که ذهن ما بر آن محیط شود و به عنوان یک تصور ذهنی به ذهن ما تن در دهد.
اما این به این مفهوم نیست که امکان هر گونه ارتباط هستنده به ویژه هستندهای به نام انسان با هستی منتفی است. از زمان افلاطون به بعد، تصور و بازنمود، مشخصه عمده متافیزیک مغرب زمین بوده است. چرا؟ زیرا اساس متافیزیک مغرب زمین همواره بر "من" بوده است. دیگری نبوده است. به زبان سادهتر همواره به سوژه اصالت داده نه به ماسوای سوژه. همواره چیزی به نام "اگو" یا "من" جهان را ساخته و شناخته و جهان را به عنوان دیگری فرض کرده است. این عمق تفکر هایدگر است که بعداً توسط امانوئل لویناس، مطرح شده است. مسئله گفت وگو و مسئله دیگری در تمام متافیزیک غرب، محل بحث بوده است. تمام فلسفه امانوئل لویناس که از شاگردان هایدگر و از مخالفان او هم هست و کتابی به نام "فراسوی هستی" دارد، نشان دادن این نکته است که تاریخ متافیزیک غرب همواره دیگری را سرکوب کرده و به آن مجال گفت و گو نداده است.
هایدگر در دوره اول تفکرش که به هستی و زمان ۱۹۲۷ ختم میشود و در آن کمال پیدا میکند، مسئله هستی را از منظر من یا سوبژکتیویته مورد بررسی قرار میدهد.
اما هایدگر معتقد است سوبژکتیویتهای که میگوید، سوبژکتیویتهای نیست که جدا از جهان باشد. این سوبژکتیویته و من که اسم آن را "دازاین" میگذارد، سوبژکتیویتهای نیست که در طرف مقابل جهان خارج قرار گیرد و بین این دو دیواری فاصله انداخته باشد. به طوریکه جهان خارج اُبژه یا برابر ایستای ذهن من قرار گیرد.
هستی یا سوژه انسان، در هستی و زمان سوژهای است که پیشاپیش و از زمانی که ابتدای دیگری بر او فرض نیست، خود در جهان است. این مضمون اصلی هستی و زمان است. هستی و زمان کتابی است که تقلا میکند تا از این سوبژکتیویته و از من انگاری که در تاریخ ۲۵۰۰ ساله تفکر غرب سلطه داشته است، نجات پیدا کند.
دوره دوم تفکر هایدگر که پس از هستی و زمان است، دورهای است که او آن را دوره گشت یا چرخش فکری هایدگر می نامد. مقصود از این عبارت نوعی تغییر کیش مثل تولستوی یا ویتگنشتاین نیست که دفعتاً بگوید هر چه تا الآن گفتم باطل است و حرف خود را پس گرفتم و آغاز گاه دیگری شروع کند. بلکه نوعی تغییر جهت است.
اما همواره پرسش اساسی هایدگر، پرسش از هستی است. او این پرسش را در هستی و زمان از رهگذر و معبر هستندهای که ما باشیم آغاز میکند.
بعد از هستی و زمان به تدریح به غلط یا درست، کمکم از مبدأیت سوژه یا من فاصله میگیرد و کمکم به این اعتقاد میرسد که اساساً تفکر و هستی نیرویی است که خود از جانب خود، ما را مخاطب قرار میدهد. تفکر نه آنی است که ما بر آن احاطه داشته باشیم. تفکر ما را دنبال میکند، میگیرد و فرا میخواند.
پس از جنگ جهانی دوم و پیش آمدن مسائل سیاسی در جنگ، فلاسفه متوجه شدند که چگونه در کنار مدنیت و پیشرفت غرب، شرارتی بیسابقه و وحشتناک بروز کرده که تکنیکی شده است. امانوئل لویناس خود یکی از قربانیان اردوگاههای هیتلری بود.
شرایط پس از جنگ، او و بسیاری از متفکران و فلاسفه را به این اندیشه واداشت که چگونه انسان میتواند شرارت را به آن حد برساند؟ این من چگونه به آن حد گسترش پیدا میکند که تمام جهان و مافیها را همچون آلت و وسیلهای موموار در اختیارش بگیرد، آنگونه که هیتلر و موسولینی فکر میکردند؟
این مسائل روی انستیتو پژوهشهای اجتماعی در آلمان یعنی مکتب فرانکفورت تأثیر گذاشت. از سوی دیگر فلاسفه قارهای که نمایندگانش سارتر، مرلوپونتی و تا حدی امانوئل لویناس، کامو و بسیاری دیگر بودند، مسائل بعد از جنگ برایشان پرسشهایی را تازه کرد. نمیشود گفت این پرسشها به علت جنگ بوجود آمد. این پرسشها از عهد ایوب و عهد عتیق مطرح شده اند. در عهد عتیق آنجا که کتاب ایوب نام گرفته، درامی واقعی از طغیان و اعتراض انسان نسبت به محدودیتها، مظالم و شرارتهایی دیده می شود که فلاسفهای مثل هگل، لایب نیتس و فلاسفه دوران مدرنیته گوشهای از فلسفه خود را به مبحث تئودیسه اختصاص داده و آن را زیر سؤال میبرند.
نهایتاً آنها معتقدند تاریخ متافیزیک غرب، تاریخی من انگار و سوژه انگار بوده و سوژه را محیط همه چیز کرده است. دکارت را آغازگر این راه میدانند ولی آغازگر این راه ارسطوست.
معضل اساسی این نیست که هایدگر یا امانوئل لویناس یا یاسپرس به طور تئوریک دنبال این هستند که هستیی که از آن مفهومی نداریم و صرفاً برایمان لفظ است چه نوع تعریف آکادمیکی میپذیرد؟ این بحثی ملا لغتی و مدرسی نیست.
والتر بینر از شاگردان نزدیک هایدگر و دوست هانا آرنت است. او مینویسد شهرت مارتین هایدگر قبل از هستی و زمان شروع شد.
علت آن این است که فلسفه آلمان مرده بود. فلسفه آلمان در فیلسوفان نوکانتی و بحثهای مدرسی و به طور کلی در مباحث پیرانه و فسیل شده در حال احتضار بود. ناگهان در محیط دانشگاهی آلمان یک نفر پیدا شد که روش تدریس و بیان سخنانش چنان بود که دوباره تفکر را برمیانگیزد؛ نه به عنوان چیزی جدا از عمل، بلکه تفکر به عنوان یک شور، خود تفکر به عنوان امری شورانگیز و امری که عین عمل و رخداد است، معرفی می شود.
بنابراین وقتی مسئله هستی در فلسفه هایدگر مطرح شد، صرفا به عنوان مسئله ای الهیات تعلیمی و ملا لغتی که عدهای بیارتباط به مسائل زمان و تاریخ در کنج عافیت نشسته باشند، نیست.
هانا آرنت و والتر بینر شهادت میدهند هایدگر تفکر را به شور تبدیل کرد. یعنی تفکری که دانشجویان تصور میکردند از زندگی جداست. در آن هنگام فلسفهای به نام فلسفه حیات به نمایندگی دیلتای اقبال خوبی یافته بود. این فلسفه به حیات اصالت میداد. پیروان آن در اصل دنبالهرو افکار نیچه بودند که به حیات و زندگی اصالت میداد.
بنابراین در آن هنگام تفکر به عنوان امری پوسیده و درام تصور میشد.● انسان؛ موجودی گشوده بر هستی
هایدگر پرسش از هستی را به گونهای مطرح میسازد که پرسشی شورانگیز و مربوط به انسان رخ مینماید. یعنی ما چه بدانیم و چه ندانیم هستندهای هستیم که گشوده بر هستی، هستیم. تمام بحث هستی و زمان چکیده در این مطلب است که انسان، حیوان صرفاً ناطق نیست. بلکه انسان موجودی گشوده بر هستی و جهان و کائنات است. جهان، موضوع خارجی و بیرونی که موضوع تفکر انسان باشد و شما بتوانید آن را در یک لحظه به عنوان یک موضوع اتخاذ کرده و فراچنگ بگیرید و لحظه دیگر آن را رها کنید، نیست. ما در هستی شناوریم و مبدأیت ما صرفاً سوژه، من و الگوی ما نیست. بلکه مبداء دیگری داریم. این پرسش، مسئله غامض فیلسوفی است که شروع کارش از مدارس الهیات بوده است.
هایدگر در مقالهای به نام "راه من در پدیدارشناسی" ذکر میکند که شروع تحصیلات آکادمیکش در سال ۱۹۰۹ در دانشکده الهیات دانشگاه فرایبورگ بوده است. او از الهیات وارد فلسفه شد. همچنان که هوسرل از ریاضیات وارد فلسفه شد. همچنان که یاسپرس از روانشناسی وارد فلسفه شد. در زمانی که علم یکه تاز میدان بود و نوکانتیها با اصالت علم این مسئله را تأئید میکردند، عدهای از افراد، علم را رها کرده و به طرف فلسفه میآیند. فلسفه دوباره با پرسش از هستی و اگزیستانس انسان احیاء میشود.
هایدگر میگوید موقعی که در مدرسه الهیات تحصیل میکردم، کتابی روی میز من سُر خورد. آن کتاب "پژوهشهای منطقی" اثر هوسرل بود.
کتاب پژوهشهای منطقی اولین کتابی بود که بر هایدگر و افکار او تأثیر گذاشت. او میگوید: چرا این کتاب روی میز من آمده؟ این پرسشی است که او در مقاله راه من در پدیدارشناسی مطرح میکند.
میگوید من در نشریات و رونامهها خوانده بودم که هوسرل شاگرد متأثر از فیلسوف دیگری است به نام فرانتس برنتانو.
برنتانو فیلسوف گمنامی است که بسیاری از فلاسفه جریانهای فکری نامدار، پرورده مکتب فکری او هستند. هنوز در فارسی هیچ اثری از او ترجمه نشده است.
سرنخ روانشناسی گشتالت و مکتب فلسفه تحلیلی را در مکتب فکری برنتانو جستجو کنید. زیگموند فروید به مدت ۲ سال به عنوان مستمع آزاد در مکتب برنتانو حضور پیدا میکرد.
برنتانو دارای فکری چند سویه بود. او ارسطوشناس و منطقشناسی بزرگ بوده است. او همچنین بنیانگذار روانشناسی توصیفی بوده است. در ضمن کتابی مینویسد با عنوان "در باب معنای چندگانه موجود در ارسطو" که سخت هایدگر را تحت تأثیر قرار میدهد.
توجه هایدگر به این نکته جلب میشود که از بین معانی متعدد که غالباً برنتانو تحت تأثیر ارسطو برای موجود قائل میشود، کدام معنا، معنای اصلی است و رشته تسبیح است که همه دانهها را گرد هم آورده است؟
بعد از این رساله، توجه هایدگر به هستی نزد برنتانو و مکتبش و شاگردان او جلب میشود. او به اثر دیگری اشاره میکند از یک حکیم علم اصول به نام کارل براید.
کارل براید استاد کاتولیک متعصبی بوده است. او رسالهای با عنوان: در باب هستی؛ خلاصه هستیشناسی از خود به جا گذاشته است.
هایدگر میگوید وقتی الهیات میخواندم دردی داشتم و احساس میکردم الهیات من را قانع و متقاعد نمیکند. آن درد این بود که هستی چیست؟
ما در الهیات از خدا بحث میکنیم. وقتی میگوئیم خدا هست، این هستی که به خدا نسبت میدهیم، خود چیست؟ رساله کارل براید نقل قولهای زیادی از ارسطو، آکویناس و سوارز دارد. هایدگر میگوید من از این رساله یک چیز فهمیدم و آن تقابل فلسفه مدرن یعنی شلینگ و هگل با الهیات اسکولاستیک یا مدرسی بود.
این برای من جالب بود. چون جزم اندیشی الهیات مَدرسی مرا خرسند نمیکرد. همیشه چیزی در این میان گمشده بود. در وجودم کشمکشی بین الهیات و فلسفه در جریان و غلیان بود تا آنکه در سال ۱۹۱۶ با ادموند هوسرل رو در رو مواجه شدم.
از این پس هایدگر یکی از شاگردان به نام و در عین حال شاگرد ناخلف پدیدارشناسی هوسرل میشود. در عین اینکه یکی از تیزهوشترین شاگردان مکتب هوسرل بود ولی پدیدارشناسی هوسرل را در هستی و زمان کاملاً دگرگون میکند.
هستی و زمان در واقع پاسخی است پدیدارشناختی، به نقایصی که در کتاب پژوهشهای منطقی هوسرل وجود دارد. در این جا برای اینکه میان بُر بزنم از قسمتی از هستی و زمان بهره میگیرم.
این کتاب را اصلاً نمیشود خلاصه کرد. اساس این کتاب پرسش از هستی است. نویسنده از همان آغاز میگوید قصد و آهنگ ما پاسخ به پرسش هستی است به طریق انضمامی در افق زمان. قصد ندارد جواب: هستی چیست؟ را با لفظ بیان کند.
بلکه قصد او پاسخ به این سوال به نحو انضمامی است. یعنی اینکه چیزها خود را نشان دهند. در پدیدارشناسی خود نشان دهندگی چیزها جای خود را به استدلال و برهان مفهومی فلسفه قدیمی میدهد.
در پدیدارشناسی این خود نشان دهندگی را برهان پدیدارشناختی مینامد. برهان پدیدارشناختی بر این است که به چیزها مجال دهد تا خود از جانب خود، خود را نشان دهند. این تعریفی است که این کتاب از پدیدار به دست میدهد.
پدیدار برای هوسرل، نخستین تصویر است. داده آگاهی بدون هیچ گونه استدلال، به همان نحو که منِ دکارتی برای دکارت با وضوح مشهود بود. پدیدار هوسرلی هم همان داده اولیه آگاهی است که به همان نحو بر ما کاملاً مشهود و عیان است و بینیاز از تن دادن به هر گونه شک.
به عبارت دیگر شمشیر شک در آن تأثیر ناپذیر است. در مقابل تردید و انکار، روئین تن است. دکارت آن را ۳۰۰ سال قبل از هوسرل پیدا کرد و آن را در این حکم اعلام کرد: من فکر میکنم، پس هستم. او گفت من به همه چیز میتوانم شک کنم و نبودنشان را مفروض بگیرم؛ اما به اینکه دارم شک میکنم، نمیتوانم شک کنم. نمیتوانم به فکر خود شک کنم.
پدیدار هوسرلی چیزی شبیه کوگیتو اولیه دکارت است. اما پدیدار برای هایدگر از ذهن فراتر میرود. شامل هستی و همه جهان میشود، به نحوی که از پنهانی بودن بیرون بیاید. پدیداری که هایدگر وصفش میکند چیزی نیست که از آغاز پیدا شود؛ بلکه چیزی است که پدیدارشناس باید گام به گام حرکت کرده و پرده و حجابهای مختلف را بر دارد تا پدیدار خود، خود را نشان دهد.
هایدگر اسم این راه را یعنی برداشتن حجاب از آنچه پوشیده است به نحوی که اگر پوشیده، خود بدون مدخلیت ذهنی ما، خود را نشان دهد، "پدیدار شناسی هرمنوتیک" میگذارد.
روش این کتاب هم روش پدیدارشناسی هرمنوتیک است. او قصد داشت با این روش به پرسش از هستی پاسخ دهد. برای پاسخگویی به پرسش از هستی، نمیتواند از هستی آغاز کند. زیرا او باید از چیزی آغاز کند که از آن سرنخی داشته باشد. چیزی که مثل هستی، هرگز فرا چنگ نمیآید را نمیتوان نقطه آغاز راه قرار داد. از این رو پدیدارشناس ادعای بزرگی دارد.
بنابراین باید از یک هستنده آغاز کند تا از معبر و وجود آن هستنده و موجود به هستی به ماهو هستی یا وجود به ماهو وجود یا وجود مطلق راه ببرد. وجودی که هایدگر معرفی میکند وجود خود ماست.
اما هایدگر به گونه ای طرح مسئله میکند که این انتخاب، انتخاب دلخواسته و به میل خود من و تصادفی نیست که مثلا قرعه بندازم. بلکه این انتخاب چیزی است که خودش، خود را بر من تحمیل کرده است.
انسان تنها موجودی است که در هستی و زمان از حیث هستیشناختی درباره آن بحث میشود. همچنان از حیث انتیک یا هستومندی و از حیث انتیک آنتولوژیک، هستومندی هستیشناختی؛ مقدم بر هر موجودی برای پژوهش هستی است. چرا؟
زیرا تعریف ذاتی آن این است: انسان موجودی دارای اگزیستانس است.
اگزیستانس یعنی از خود برون ایستادن. گشوده بودن بر عالم و هستی.
بقیه موجودات حتی خدا از دید فلسفه اگزیستانس، موجوداتیاند که جز آنچه هستند، نمیتوانند بود. هر چند ساختار لانه مورچهها و موریانهها بسیار پیشرفته و شگفتانگیز است ولی از میلیونها سال پیش، تصرف و تغییری که به اراده موریانهها باشد صورت نگرفته است. ولی انسان سنگ آتش زنه را به نیروی اتمی تبدیل کرده است.
مبدأ و بنیاد تمدن و فرهنگ از اگزیستانس یعنی توانایی از خود برون ایستادنِ انسان است. به این دلیل هستنده قابلیت این را دارد که در پژوهش از هستی، معبر و رهگذر قرار گیرد.
مابقی کتاب هستی و زمان صرف توصیف پدیدارشناسی مقولات هستی، خصوصیات هستی، انواع هستی، هستی اصیل، هستی نااصیل، هستی از حیث زمان مندی و غیره میشود که امکان ندارد در این مجال کوتاه آنها را بیان کنم.
هستی و زمان کتابی در ۸۳ بند است. هر بند عنوانی دارد. مضمون هر عنوان هم دقیقاً تحدید شده است و خارج از تیتر و عنوانِ بند نیست. من شخصاً هیچ امکان خلاصهسازی این کتاب که تجاوز به متن نباشد را امکان پذیر نمیبینم.
هایدگر پس از هستی و زمان آثار دیگری مینویسد که کمکم مبدأیت سوژه را نزدیک به همان چیزی میکند که امانوئل لویناس میگوید.
سخن خود را با دو نکته که شاید نکاتی رهگشا باشند خاتمه میدهم.
یکی اشاره به مقالهای به نام "خشونت و متافیزیک" از ژاک دریدا است. او در این مقاله با لویناس درگیر بحث میشود. او مدعی است که لویناس به هگل و هایدگر نسبتی میدهد که دقیقاً برخلاف آن است. لویناس میگوید اینان در فلسفهشان غیریت را سرکوب کردند. حال آنکه هم هگل و هم هایدگر اصلاً مبدأ و مسیر حرکتشان غیریت است. کسانی که با هگل آشنااند میدانند که دیالکتیک هگل بر این پایه استوار است که هیچ چیز مفهوم نخواهد شد مگر در آئینه غیر. او در آغاز "پدیدارشناسی روح"، مثالی میزند: غنچهای که گل میشود و گلی که میوه میشود.
مسأله دیالکتیکی که بعدها به وسیله مارکس و هگلیان چپ به صورت دیالکتیک سه پایه ای: تز، سنتز و آنتیتز در میآید. ولی خود هگل بر سه پایهای بودن دیالکتیک تأکید نمیکند. آن گونه که در مارکسیسم وجود دارد؛ بین گل و غنچه تقابل و ضدیتی نیست.
گل، در خود غنچه را محو میکند و در عین حال رفع میکند و در عین حال حفظ میکند. هگل برای این وضع یک واژه سه معنایی در زبان آلمانی به کار میبرد که معنای رفع، حفظ و محو میدهد.
پدیدارشناسی روح هگل از ادراک حسی آغاز میشود. آغازین صفحه پدیدارشناسی روح هگل، ادراک حسی است. یعنی ادراک بیواسطه حیوانی با حواس.
هگل هنر را خوار میداند، حتی هنر کلاسیک که به نظرش متعالی است. از نظر هگل هنر نسبت به فلسفه خوار است. زیرا معتقد است پایه و اساس هنر، ادراک حسی بلاواسطه است. حال آنکه هیچ چیز در عالم تکامل پیدا نمیکند مگر از طریق وساطت با امر دیگری.
تنها با وساطت آگاهی است که ادراک حسی ما به مفهوم تبدیل میشود. بنابراین ژاک دریدا میگوید آقای لویناس! اساس فلسفه هگل این نیست که غیریت را کشته است؛ بلکه برعکس، غیر در فلسفه هگل اساس حرکت دیالکتیکی اوست.
هایدگر به ویژه در دوران متأخرش، بسیار غیریت هستی را مورد تأکید قرار میدهد.
او میگوید من به دنبال چیزی مطلقاً غیر هستم و اسم آن را هستی میگذارم. اما این هستی با واژه هستی که مراد ارسطو بود و همچنین در تمام طول تاریخ فلسفه از آن استفاده شده، هم معنا نیست. به همین دلیل کشمکشهای زیادی برانگیخته شده است.
عدهای میگویند هایدگر ملحد است. عدهای میگوید این هستی همان خداست. همان صدای غیر و امر مطلقاً غیری است که هایدگر آن را به سوی خود فرا میخواند. مسیر فکری پرشور هایدگر از دوران محصلی تا واپسین لحظههای عمرش طی میشود و خود در وصیت نامهاش میگوید: پرسشگری و تفکر اساساً یک راه است. تفکری که از پیش به دنبال نتیجه باشد تفکر نیست.
تفکر چه بسا در راه به این نتیجه برسد که خودش غلط است و راهش را عوض کند. او وصیت میکند عنوان مجموعه آثار مرا بگذارید: «راهها و نه کارها».
راه واژهای است که در دوره دوم تفکر هایدگر به جای متد و روش مینشیند. در بعضی مکاتب مشرق زمین راه نماد مهمی است مثل تائوئیسم.
علاقهمندان باید تصور کنند که راه چه تفاوتی با متد به معنا و مفهوم متافیزیکی غربیاش دارد.
سخنران: سیاوش - جمادی
خبرنگار: سعید - بابایی
خبرنگار: سعید - بابایی
منبع : باشگاه اندیشه
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
ویزای تضمینی ایتالیا کانادا
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات مسعود پزشکیان شورای نگهبان انتخابات ریاست جمهوری 1403 ایران ریاست جمهوری علی لاریجانی انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ دولت مجلس شورای اسلامی سعید جلیلی
تهران قتل فضای مجازی هواشناسی ازدواج شهرداری تهران آتش سوزی محیط زیست پلیس آموزش و پرورش وزارت بهداشت کلاهبرداری
همستر کامبت دولت سیزدهم مسکن قیمت دلار بورس خودرو قیمت خودرو قیمت طلا بازار خودرو حقوق بازنشستگان سایپا ارز دیجیتال
محمدعلی بهمنی شاعر محمد علی بهمنی تلویزیون پیمان جبلی رسانه ملی سریال سینمای ایران شهید سینما مجید قناد شهادت
ماهواره دانش بنیان فناوری دانشگاه آزاد اسلامی دانشگاه تهران تحقیقات و فناوری فضا پرتاب ماهواره
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل فلسطین جنگ غزه روسیه آمریکا ترکیه نوار غزه چین حماس اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال کشتی فرنگی کشتی تیم ملی فوتبال ایران لیگ برتر بازی باشگاه پرسپولیس والیبال تیم ملی والیبال ایران جواد نکونام
هوش مصنوعی تلگرام اپل سامسونگ همستر کمبات نخبگان اقیانوس ایلان ماسک مایکروسافت مرکز ملی فضای مجازی
مغز فشار خون خواب دیابت ویتامین چاقی گرمازدگی اضطراب اگزما