دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


ابعاد ارزشی هنر


ابعاد ارزشی هنر
چه ویژگیهای منحصر به فردی درهنرمند وآثارهنری وجوددارد که ازآن به عنوان ارزش نام برده می شود. چراسرزمین هایی که سهم بیشتری درآفرینش آثارهنری ِانسان سازداشته اندازنظرماقابل احترام وتحسینند. براستی درفرآیندخلق اثرهنری چه عواملی دخالت می کنند که هنررابه عنوان تاج سرآفرینش معرفی کرده وگفته اند:
غیرازهنرکه تاج سرآفرینش است
بنیادهیچ منزلتی جاودانه نیست
هنرازکدام ساحت وجودی انسان – این چنین چست وچالاک - می رویدوچه سهمی دررویش کمال دارد. این همه رازورمزی که درهنربه جلوه آمده مرهون ومدیون چیست؟
کیست این پنهان مرادرجان وتن
کززبان من همی گوید سخن
در نظر فلاسفه قدیم ، هنر بدین وضعی که امروز از آن بحث می کنیم به نحو تفکیک شده وجود نداشته است و تعبیرمهارتی از هنر تقریباً از اواسط قرون وسطی و اوایل قرن شانزدهم شهرت یافت و کم کم در بین اقوال فلاسفه آشکار گردید.از این رو ما می توانیم هنر را به دو دسته تقسیم کنیم :
۱) هنر بطور اعم :
شامل تمام توانایی بشر می شود؛ مانندصنعت و هرچه محصول دست انسان است.
۲) هنر بطور اخص :
شامل آندسته از توانایی های بشر می شود که در آنها افکاری مندرج باشد ومبین مطالبی باشد که جنبه تعبیری ، تفسیری و استنتاجی داشته باشد.
دردوران جدید که به طور مشخص از رنسانس به این سو درحیات فرهنگی و اعتقادی غرب آغاز شد هنرو هنر آفرینی از بلند فضیلتی خود عدول و سقوط کرد و هنرمند به کسی اطلاق شد که می توانست صورتهای زیبا وگاه کاربردی رابرای بهره صوتی یا بصری مردمان پدید آورد . دراین مقال دیگر ضرورتی احساس نمی شد که هنرمند آراسته به فضیلتی اخلاقی باشد یا به امید اکتساب فضیلتی اخلاقی روانه هنر و هنر آفرینی گردد.
به همین خاطر سیروسلوک هنری هم جای خود رابه نوعی مباهات گری فردی و نشان دادن توان تکنیکی داد. دردوران باروک که هنرموضوع مذهبی را به جای موضع مذهبی اتخاذ کرد هنرمندان در صدد آن بودند تا به نوع خاصی از آرمانگرایی دراجرا برسند . آنها عقیده داشتند که به یاری پاره ای تمهیدات هنرمندانه و تکنیکی باید درنهاد مخاطب اثرهنری ایجاد شکوه و عظمت کنند. بنابراین ابهت آفرینی تکنیکی جای خود رابه فضیلت طلبی داد و هنرنه چون دوران گذشته که ابزاری برای تثبیت ابرازبود تبدیل به خودابرازگشت . یعنی تکنیک نمایی به تنهایی به غایت هنرتبدیل شد ونفس پسندی که باجوهره درتباین است خود به اصلی مسلم بدل گشت.
اما نکته قابل تاملی که علی رغم تقلیل اعتقادی هنر پدید آمد گسترش افقی دایره خدمتگری هنر بود:
ازاین پس هنرمندان ازابزار هنربرای منظورهای مختلفی بهره بردند. هنردردوران حاکمیت ناپلئون بناپارت تاحدودی بار سیاسی پیداکرد وبرخی از نقاشان درغیبت دوربین عکاسی تلاش کردند تا عظمت سلطه وی رابا بیانی اغراق آمیزبنمایانند. دردورانی از آن برای تفنن ، درمقطعی برای تربیت و در مقطع تاریخی دیگری برای نهادینه سازی مفاهیم دشوار علمی استفاده شد. به هرحال هرچه بیشتر به جلو می آییم شاهد استفاده از هنر برای نیل به مقاصد مختلف هستیم .
بابروزوگسترش دانش روانشناسی و به خصوص ظهوربزرگانی چون فروید و یونگ ، هنرازشان دیگری هم برخوردارشد. به این معنی که دانستند گرچه هنرآفرینی امری ذاتی است و هنرمند بی شک باید از استعداد درونی خاصی بهره مند باشد واگرچه هنرمی تواند درونمایه های اصلی و فرهنگی یک ملت را تثبیت کند ونیز هرچند هنرمندان قادربا ایجاد شور در نهاد جامعه اند و می توانند خرسندی خاطر پدید آورند بااین حال هنرمی تواند خدمت بزرگ دیگری به جامعه کند. روانشناسان دریافتند که آثار هنری از آنجا که ازناخودآگاه انسان برمی تراود برناخودآگاه وی نیزاثرمی گذارد. بنابراین هنر دارای شان تربیتی فراوانی است و می تواند سه کارمهم وارزنده انجام دهد وآن عبارت است از : حذف رفتارهای ناپسند، ترمیم رفتارهای متعارف و تثبیت رفتارهای متناسب.
● ذاتی بودن استعداد هنری
هنر استعدادی است مخصوص بعضی از نوابغ افراد بشر که به مددآن می توانند افکار خود را (که از خود یا عالم خارج سرچشه گرفته است ) با کمال آزادی، با احساسات خویش منطبق کنند و آنرا برای دیگران به طور مستقل و خلاق به نحوی مجسم سازند که نماینده شخصیت هنرمندانه وذوقی شان باشد .
به عبارت دیگر انسان کوشش می کند تابه وسیله استعداد هنری خویش افکار معنوی و آسمانی خود را که از طرفی نامحدود و از طرفی دیگر غیر محسوس می باشدبا احساسات خویش ممزوج و آنرا به شکل محدود و محسوسی انتقال دهد.
این تعریف یا تفسیراخیربیشترازافکار" هگل " فیلسوف آلمانی الهام گرفته شده است زیرا او می گفت :
" اگر انسانی سعی کند تامفاهیم کلی وجود رابه شکلی محدود مجسم سازد ، کوششی هنرمندانه انجام داده است؛ زیرا بدین طریق سعی خواهد شد آن عنصر محدود ( هنر) به آن امر نامحدود ( ایده و افکار ) واصل شود" . در ضمن ازرهگذرهمین کوشش است که هنر بوجود می آید: زیرا :
هنر چیزی جز این امر نیست که از صورتی محدود ، تصوری نامحدود و مفهومی کلی درذهن حاصل آید .
در تایید همین سخن است که هگل در صفحه ۱۳۳ از کتاب " عقل در تاریخ" خود چنین می گوید :
" شکل در هنرامر محدودی است که یک محتوی نامحدود و غیر قابل اندازه گیری رادربردارد."
درتعریفی که نخست بیان شد اصطلاحات و کلماتی به کاررفت که بی مناسبت نیست تااندکی درترازوی نقد نهاده شود:
هنر را به " استعداد ویژه انسانی" تعریف کردیم؛ منظوراز کلمه استعداد این است که تا حدودی این قریحه طبیعی است و اکتسابی نمی باشد ؛لذا تمام افراد بشر طبعا نمی توانند هنرمند بشوند و استعدادآن را داشته باشند . مخصوصاً استعدادهنری به معنی اخص را تنها افراد بخصوصی دارند که می توانند روابط و رموز طبیعت و عالم را کشف کنند یا از آنها الهام بگیرند و یا با آنها نسبتی برقرارسازند. به گفته حافظ:
حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطرولطف سخن خداداداست
" ارسطو" برحقیقت کلمه استعداد بسیار تکیه می کند وآن رادرمراتب آفرینش هنری بسیارمهم می شمرد.
استعداد هنری ؛مخصوص انسان است که می توان در رویکردی فلسفی آن را با عقل مساوی شمرد و به جای اینکه انسان را حیوان ناطق یا عاقل تعریف کرد می توان او را موجودی دانست که می تواند هنرمند هم بشود: زیرا هنر نیزهمچون عقل حدفاصل بین انسان و جانوران می ایستد. تنهاانسان است که طالب ارتقاء مراتب عاطفی ِوجودِخویش است وپیوسته می کوشد تا با نوعی تفسیرذوقی ازعالم مراتب عاطفی وجودخود را درسطح وساحتی بالاترقراردهد. انسان دارای استعدادآفرینش هنرودرعین حال دارای استعدادفهم هنرنیزمی باشد. این استعداددرمیان گروه اندکی ازجامعه به نحوبیشترونورانی تری وجوددارد. درواقع هنرمندان ازاستعداد پدیدآوردن امورناپدیدار برخوردارهستند. این پدیدآوردن ، صدالبته بسیارذوقی واعتباری می باشد. به عبارت دیگرمی توان گفت که انسان شعف ِتالیف ِعناصرمتفرق وکثیررادرنظام وظرفیتی گاه حقیقی و گاه اعتباری دارد.
اما آنچه مسلم است انسانها همیشه درابتدابا هستی برخوردی کاملا ذوقی داشته اند. دانش اسطوره شناسی theology مبین این حقیقت است که بشر درمواجه باپدیدارهای طبیعی به جستجوی علت ذوقی برای آنها بوده است و این نشان می دهد که نوعی کودکی در متن تاریخ از دیرباز قرارداشته است . معنی این سخن آن نیست که تاریخ دقیقا باتناسبات ادواری وجود انسان مطابق است بلکه قصد آن است که بگوییم که انسان ،آنی ازتفسیر جهان بازنمی ایستاده و این مهم رابرای خود شان والا وگرانی می دانسته است . اما به دلیل تکامل یافته نبودن جوامع اولیه این تفسیر درهاله ای ازاعتباریات ذوقی بیان می شده است .
اما بشربه هروسیله ای درصدد تثبیت مداوم و همیشگی یافته های خود بوده است . انگار او به نحوی شهودی به این مهم رسیده بوده که تثبیت اندیشه اش یعنی تثبیت خودش .امروزه هم این مساله محوری دررویکرد فرهنگی و تمدنی ما نهفته است و به روشنی واقفیم که ملتی که اندیشه ها و معتقداتش راجاودانه سازد در اصل خودش راجاودانه ساخته است .
● سهم استعداد هنری دراستقرار اندیشه
هنر باید همواره دربردارنده ایده وفکری باشد و مطلبی برای بیان کردن داشته باشد و اگر کسانی (مخصوصاً بعضی از شیوه های جدید مانند جنبش های هنربرای هنر) بی فکری را در هنر تشویق می نمایند این خود یکی از آفات بزرگ هنر به حساب می آید.
این افکار دو منبع می تواند داشته باشد : یکی خود شخص و دیگری عالم خارج ازذهن او. نوع اول را " کانت " بیشتر مدعی است : او یکی از چند فیلسوف بزرگی است که تاریخ فلسفه، حتی فلسفه هنر بعد از خود را تحت تاثیر قرار داده است. کانت به هنر ازمنظر نوعی استعداد خاص می نگریست و توجه به مکانیزم های وجودی هنروبیان هنری راازدغدغه های مهم خود درشناسایی مراتب وجود خاص انسانی می دانست .
● جنبه های ارزشی استعداد هنری :
هیچ پدیده ای به اندازه هنر ، مبین افکار و احساسات ومعنویت شخص نمی تواند باشد و سیر فرهنگ و تحولات انسانی و محیطی را که شخص هنرمند در آن قرار گرفته است نمی تواند بیان دارد .
هنر موثرترین ابزار در تبیین حقیقت است . شان تبیینی هنر است که آن رادرمیان دیگر صناعات انسانی برکشیده وبه آن والایی بخشیده است .
اگر بخواهیم انسان را بشناسیم و از تمام کیفیات گذشته و حال او آگاه شویم هیچ چیز به اندازه هنر ما را بدین مطلب آگاه نمی کند چراکه تمام تحولات بشر در هنر نهفته است از قبیل : جنگها ، موفقیتها ،نابودیها ، مذهب ، سطح افکار و احساسات و غیره .
هنر پیوسته بسان آینه عمل کرده و می کند وهمین آینه سانی هنر است که می تواند برای مشاهده حال افراد و جوامع در طول تاریخ منشاء اثر باشد.
بطور کلی می توان گفت در تمام طول تاریخ کار هنر مجسم ساختن افکار و ایده های شخصی یا اجتماعی بوده است چه در زمان قبل از میلاد که پایه و اساس هنر بر اساطیر گذاشته شده بود و چه در زمان قرون وسطی ودوره کلاسیک یا زمان حال ، همه بر این اصل مستقر بوده است .
● هنرو کمال
اگر معنی اثر هنری در قید و بند تعهد انسانی باشد به وحدت همه جهان می اندیشد و این جستجو آفرینش هنری را به كمال نزدیكتر می سازد .
متون دعاهای اسلامی ازاین جنبه بسیار در خور اهمیت و توجه هستند :
علاوه بر این كه كلمات ازرسایی خاصی برخوردار هستند ، وآهنگ و پیوند دل انگیزآنها بسیار نظرگیر است معانی شیوا و بلندآن تجلیگاه حقیقت است .
آغاز دعای كمیل همه جهان را یكپارچه می سازد و این همه را زیر فرمان آفریننده علی الاطلاق قرار می دهد :
اللهم انی اسئلك برحمتك التی وسعت كل شیئ
همین اندیشه در مناجات شعبانیه با قدرت و قوت در جولان است ودر چند جمله كوتاه ، فضایی را پدید می آورد كه همه چیز را در یك لحظه به سوی یك حقیقت باز می برد وكل جهان را یكی می كند و آن یكی را هم وابسته به حق می سازد:
" الهی هب لی كمال الانقطاع الیك "
چنان پرشد فضای سینه از دوست
كه فكر خویش گم شد از ضمیرم
در نظم ونثر بیان یكتایی و عشق ورزیدن به محبوب و معبود ، نشان دهنده اوج كار هنرمند است چنانجه اراده برگردونه حركتی صرف نظركننده از خود خویش ننشیند وبا متعلقی كه به او دارد نیامیزد ، عشق وجود ندارد ؛عشق همواره فراموش كردن خویشتن است "
پیرهن می بدرم دمبدم از غایت شوق
كه وجودم همه اوگشت ومن این پیرهنم
براستی آیا چنین وحدتی را در كار علمی می توان مشاهده كرد ؟ دانشمند آن زمان كه از وجود قوانین طبیعی (رابطه كمی معین میان اشیاء ) سخن به میان می آورد صریحا به وجود وحدت در عالم اشاره می كند .
اگر اندیشه ای در هنری نباشد، هنر امری انباشته ازمصالح و کاملاً سطحی و محدود جلوه می کند؛ مانند عکاسی های متعارف که عکاس در مقام یک پیشه ور ظاهر می شود تا هنرمند . مگرآن که باتمهیداتی ازقبیل گزینش زاویه دیدخاص ویانورپردازی ویژه به انتقال ایده ای خاص دست بزند. ایده هایی درباره آزادی ، عشق , حقیقت , فداکاری , عدالت , زیبایی , معرفت ، امیدوغیره ازطرفی قابل رویت باچشم سرنیست و از طرفی دیگر نامحدود می باشد. زیرا هیچکدام حد معینی ندارد و کمال آنها در نامحدود بودن آنهاست .
اگر هنرمندی سعی کند این افکار را که قلم و زبان عاجز از تفسیر و تشریح آنها می باشد برای دیگران به نحو زیباشناسانه ای آشکار سازدکه افزون بررویت شخصیت متفردانه وعاطفی هنرمند، مخاطبان راهم به فضای ذهنی وذوقی هنرمندفراخواند کار هنری انجام داده است. هنر، همیشه چشم به وصل داردتافصل؛ وانسان چون ازسرزمین آشنای عشق بازگشته وپیش ازآمدن به تخته بند ِتن درعشرتکده دلدادگی مسرورومخموربوده همیشه ازفراخوان ضیافت اشراق یارازل به شعف نشسته است. بدین سان هرصورتی وسروری که صلای یگانگی زندوبرائت ازفراق کند انیس جان اوست. وهنر؛ آینه دارانس درعالم خاک است.
علیرضا باوندیان
منبع : پایگاه خبری هنر ایران