شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

فرهنگ تعریف ناپذیر


یكی از مشكلات اساسی انسان شناسی از آغاز تا امروز به دست آوردن تعریفی كامل و جامع از فرهنگ بوده است كه بر سر آن وفاق نسبتاً بالایی را بتوان میان اندیشمندان این رشته به دست آورد. بیش از ۱۳۰ سال از زمانی كه ادوارد برنت تایلر، مردم شناس بریتانیایی در كتاب خود «فرهنگ ابتدایی» جمله معروف خود را از فرهنگ ارائه داد و آن را «مجموعه ای از دانش ها، باورها، هنر، قانون، اخلاقیات، آداب و رسوم و هرگونه توانایی و عادتی كه انسان به مثابه عضوی از جامعه به دست می آورد» تعریف كرد، می گذرد. در نیمه قرن بیستم نیز، كروبر و كلاكهن، دو انسان شناس آمریكایی در كتابی تلاش كردند با ارائه بیشترین تعداد تعاریف موجود تا آن زمان، به یك جمع بندی از تعاریف كه تا آن زمان نیز بسیار افزایش یافته بود، برسند و بر پایه همین كتاب بود كه داریوش آشوری كتاب «تعریف ها و مفهوم فرهنگ» را منتشر كرد.
تعریف ناپذیری و یا مشكل بودن تعریف فرهنگ را می توان از دو دریچه مورد توجه قرار داد: نخست گستردگی این مفهوم به صورتی كه عملاً می تواند شامل تمام جنبه های زندگی انسانی بشود و از همین رو هر تعریفی از آن، می تواند به نوعی بی معنا جلوه كند زیرا بسیار كلی است. و از سوی دیگر عدم توانایی عملی به جدا كردن مفهوم فرهنگ از مفهوم طبیعت كه به دلیل افزایش شواهد و مطالعاتی كه نشان می دهند انسان بسیار بیشتر از آنچه تاكنون پنداشته می شده است در چارچوب های زیستی و حتی ژنتیك خود اسیر است، نهفته است.
اما شاید مهم ترین محوری كه این تعریف ناپذیری را بتوان از خلال و بر اساس آن تبیین كرد مسئله اكتسابی یا انتسابی بودن فرهنگ است كه ما را بار دیگر به رابطه طبیعت/ فرهنگ و پیوستاری یا گسستی (تقابلی) بودن این رابطه می كشاند. زمانی كه فرضاً از یك فرهنگ قومی، ملی یا دینی سخن می گوییم و پایه های شخصیتی یك فرد یا خمیرمایه های عام یك گروه را بر اساس آن تعریف می كنیم، تا چه اندازه باید بر انتقال خود به خودی و بدون اراده فرد (گروه) در این فرهنگ انگشت گذاریم و برعكس تا چه اندازه می توانیم نقش آموزش را برجسته كنیم؟ نظریه های فرهنگی با رویكردهایی متفاوت در این رابطه گاه به شدت نقش و محتوایی آموزشی-پرورشی به خود گرفته اند و این گمان را تقویت كرده اند كه با اراده عمومی و برنامه ریزی های تحصیلی و یا فراتر از آن برنامه ریزی های فرهنگی می توان تاثیرهای درازمدت و عمیق بر انسان ها و جوامع انسانی باقی گذاشت. با این وصف تجربه تاریخی، به ویژه تجربه رژیم های توتالیتر قرن بیستمی كه با محور قرار دادن یك ایدئولوژی در تمام ابعاد زندگی، آموزش و تعلیم و تربیت دكترین وار را به اصل و اساس تمام سیستم های خود بدل ساختند، نشان می دهد كه نتایج حاصل شده، عموماً معكوس بوده اند و نه تنها این گونه از رژیم ها ثبات تاریخی نیافته اند و به سوی پوكی و فروپاشی حركت كردند، بلكه پس از فروپاشی هم عملاً هیچ چیز از مجموعه های بزرگ آموزش یافته باقی نمانده و حتی برعكس گرایش های مخالف با آنها تحكیم و تقویت یافته اند.
بنابراین این پرسش كه فرهنگ چیست و چگونه می توان آن را انتقال داد و به خصوص چگونه می توان به تداوم و درونی شدن آن در یك جامعه دامن زد، پرسشی همچنان گشوده و تا اندازه زیادی پاسخ نایافته است كه به آن تنها می توان پاسخ هایی نسبی داد.

ناصر فكوهی
منبع : روزنامه شرق