سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا


پدرجان تئاتر، سلام و جایت سبز


پدرجان تئاتر، سلام و جایت سبز
سلامی برابر با جان به تو که نمی دانم در کدامین مداواخانه بر بستر استیصال به جبر آرمیده یی و پر معلوم که آرام نداری از مجموع اخبار و روایاتی که نمی دانم کدام شیر پاک یا پگاه خوردگانی به دروغ گفته و موجبات پریشانی ات را فراهم آورده اند.
نه پدر عزیز، خیالت آسوده و جایت سبز، عارضم به محضرتان که در نبود شما همه چیز در امن و آسایش است و جای نگرانی هیچ، پس بی حاشیه مواردی را که به دردتان آورده اند، به اشارتی ناصریح و موجز آنچنان عرض می کنم که از عارضه تان کاسته شود به امید پروردگار. اول آنکه مشکل آن قضیه آهنی که قرار بود زیرزیرکی و دور از چشم، تن منزل تان را بلرزاند و به ویرانی بکشاند، به همت فرزندان بیکارتان که متأسفانه به دلیل مرمت حجره های واقع در منزل مبارک تان به این حال و روز افتاده اند، در یک روز بارانی به خوبی و خوشی خیس شد یا به قولی حل شد و قرار بر آن شد تا سوراخ نفوذی دیگری در پارک مجاور حفر و ایستگاه احداثی هم به نام مبارک شما مزین شود، که صد البته در این خصوص می باید سپاسگزار رایانه مخصوصی باشیم که فی الحال در منزل تان به مدیریت به روز یارانه یی، ببخشید رایانه یی مشغولند و به سرعت آن خبر موحش را به تلفن های همراه فرزندان تان مخابره کردند. باور کنید پدرجان تئاتر که با وجود چنین رایانه مخصوصی که اتفاقاً با تمامی سیستم های کارکردی و کارنکردی ماقبل، فی الحال و من بعد مدیریتی، سازگاری حیرت آوری دارد، دیگر جای هیچ نگرانی برای هیچ سیستمی نیست و تنها جای شما خالی است که آن هم با مدیریت مدرن امروزی در حال به باور نشستن است، خیال تان تخت،در مورد مشغله و امرار معاش فرزندان و نوادگان بیکارتان هم اصلاً خاطر مبارک را نرنجانید، که هر کدام به نوعی مشغولند و در تلاش برای زندگی که این روزها عجیب در حال گریز است. بماند، قابل عرض آنکه از این قوم متلاشی (همان فرزندان تان) عده یی مجبور به انجام امور دیگری شده اند که اتفاقاً درآمدش کم از حجره گردانی شما نیست اما به فرهنگ و هنر هم آنچنان و یا شاید اصلاً دخلی ندارد که آن هم تا عادت شدن چیزی نمانده، عده یی دیگر هم به سمت جریان های نوددقیقه یی خاله سیما روی آورده اند و خوشبختانه صدایی هم از آنها درنمی آید و رضایت از ظواهرشان لااقل هویداست. چند نفری از فرزندان تان هم که پیش از این کم خرجشان نکردید تا در جهت اعتبار ملی تان کسب افتخار کنند، کماکان و با ممارستی چشمگیرتر و با سرکردگی کلنل پسیان در حال ایجاد ارتباط با دïول بیگانه و تبادل اندیشه های در وطن غریب هستند و خدای منان را شکر که تاکنون هیچ آسیبی از این معاملات ببخشید تعاملات، به پیکره خانوادگی شما وارد نشده، حال اگر سود و منفعتی هم عاید ریشه های تفکری شما پدر بزرگوار و فرزندان محروم تان نشده چه عیب؟ مهم ارتباط است که اتفاقاً به روشنفکرانه ترین شکل ممکن خوب برقرار شده و مهم تر استقلال مالی و اعتباری آنهاست که آن هم خدا را شکر به لطف همان امداد مالی و اعتباری پیشین که زیر سایه پربرکت و حضور بزرگوار حضرتعالی کسب کردند به سرانجام رسیده و کاسه شان نه به کل، اما از سفره شما جدا شده و تا آنجا که لازم ندارند جای کسی را بر سفره تان که پر از خالی عملکردی است، تنگ نمی کنند. ارتباط ولی خوبی برقرار شده، ارتباط، اما جای تان خالی پدرجان تئاتر که آن فرزند خوشمزه و پروارتان که همواره نگران زیاده خواهی اش بودید، چه می کند، و صد البته هم جای نگرانی است که کی و کجا سرش به کدامین سنگ عبرت خواهد خورد، اگر به سنگ برنخورد ان شاءالله...باور کنید پدرجان مهم نیست که این مخلوق خارق العاده هیچکس را به اندازه پهنای صورتش و انبوه یال و کوپالش و عمق جیب هایش دوست ندارد. نه پدرجان، دغدغه چیز دیگری است، و آن اینکه ایشان آنقدر از هر کاسه و نیم کاسه یی بلعیده و بر سفره همه کس آن هم با هر نظام اعتقادی حتی با وجود ضدیت مطلق کنار آمده و نشسته و به سختی برخاسته که طبیبان شهر هم نگران بیماری او که همان پرخواهی مزمن است، شده اند. باور نمی کنی پدرجان که این فرزند کم دلنشین شما با چه حرارتی داعیه کاسه های داغ تر از آش را به لحاظ مانیفست اعتقادی آن هم در عین بی اعتقادی مطلق دارد و عجیب آنکه بسنده کن نیست و حال به خاطر آنکه اندکی از جیره و مواجب بورژوایی اش کاسته شده ساز ناسازگاری کوک کرده البته کسر مواجب دریافتی بیهوده شان را از خزانه حضرت عالی می گویم پدرجان تئاتر و اگر نه که ایشان به سهولت و با سرعت سرسام آوری به سوراخ های ادعیه متفاوت مشرف می شوند از عموصدا و خاله سیما و دایی ارشاد گرفته تا دیگر وابستگان تنی و ناتنی تان.
اشکالی ندارد پدرجان زیاد هم در موردش بگویم احساس بدی گریبان قلمم را می گیرد. شما هم نگران نباش زیاد جدی نیست و خدا هم رحیم است. در مورد سورواره های یادگار هم اصلاً نگران نباشید که تعدادشان از انگشتان دو دست و یک پا هم رو به فزونی گذاشته. از جمله سورواره معتبری که در غرب کشور برگزار شد و جایتان خالی پدر که چقدر متبحرانه سردمداران آن با اندک بودجه یی قریب ششصد میلیون تومان ناقابل چگونه آبروداری کردند، آن هم با تحمل چه سختی های طاقت فرسایی که عجیب مجبور به صرفه جویی شان در پرداخت حق الزحمه های شرکت کنندگان قانع سورواره کرده بود و به حدی که تعدادی نه کم از آنها نگران هزینه های ایاب و ذهاب خویش بودند. باور کن پدرجان تئاتر که بغض گلویم را گرفته، وای... شانه هایم لرزید پدرجان، حتماً دارم گریه می کنم. ببخش پدر عزیز که مجبورم تا همین جا بسنده کنم که می دانم با این اوصافی که بنده قاصرالقلم کردم به این زودی ها از بستر بیماری جدا نخواهید شد. اما تنها همین را بگویم که کانون محترم منتقدان هم سور سالیانه خود را بر پا کرد و اکثر فرزندان تان برای جناب دکتر قادری و پیام دهکردی عزیز از صمیم قلب کف مرتب زدند. والسلام، گر چه مانده بیش از نیمی از کلام، بماند تا بعد پدر عزیز، برای روزی که شاید بازگردی و بودنت را به جشن بنشینیم .
و جایت سبز پدرجان تئاتر...
فرزند رعیت تان؛ ح
حمیدرضا آذرنگ
منبع : روزنامه اعتماد