شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

وقتـــی فکـر می کردی که مـــــن نگاهت نمی کنم


وقتـــی فکـر می کردی که مـــــن نگاهت نمی کنم
▪ وقتی فکر می کردی که من نگاهت نمی کنم، دیدم که نقاشی مرا روی در یخچال چسباندی تا جلوی رویت باشد و من تصمیم گرفتم باز هم نقاشی کنم
▪ وقتی فکر می کردی که من نگاهت نمی کنم دیدم که داری به یک بچه گربه زخمی غذا می دهی و زخم هایش را می بندی و من فهمیدم که مهربانی کردن به موجودات ضعیف، چه کار خوبی است
▪ وقتی فکر می کردی که من نگاهت نمی کنم، دیدم که کیک مخصوصی را برای من پختی و فهمیدم که کارهای به ظاهر کوچک، چقدر بزرگ هستند
وقتی فکر می کردی که من نگاهت نمی کنم، دیدم که داری به درگاه خدا راز و نیاز می کنی، و فهمیدم خدایی هست که می شود همیشه با او حرف زد
وقتی فکر می کردی که من نگاهت نمی کنم،حس کردم که گونه مرا بوسیدی و به من شب بخیر گفتی و من حس کردم که دوستم داری
▪ وقتی فکر می کردی که من نگاهت نمی کنم، دیدم که داری اشک می ریزی و فهمیدم گاهی دل آدم می گیرد ولی اشکالی ندارد که گریه کند
▪ وقتی فکر می کردی که من نگاهت نمی کنم،دیدم که چقدر برایت مهم هستم و خواستم هر کاری که از دستم برمی آید بکنم تا همانی باشم که تو راضی می شوی
▪ وقتی فکر می کردی که من نگاهت نمی کنم داشتم نگاه می کردم... و می خواستم به تو بگویم که به خاطر همه چیز ممنونم و دیدم چه می کردی
▪ وقتی فکر می کردی نمی بینم!
منبع : روزنامه ایران