پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


درباره کتاب «جیب های بارانی ات را بگرد»


حقیقت دارد: دیارگرایی در آن مفهوم كلاسیك خود، چنانچه در آثار خوان رولفو یا ماركز دیده می شد، امروز كمتر در ادبیات رواج دارد. اما این، به معنای حذف جغرافیای فرهنگی نویسنده، از داستان نیست. مثلاً پل استر، همچون ماركز، فضای رمان های خود را از عقاید، آداب و رسوم، اساطیر و فرهنگ خاص یك سرزمین لبریز نمی كند، اما در آثارش، روح نیویورك، به تمامی دمیده شده است. درمجموعه داستان «جیب های بارانی ات را بگرد» هم پیمان اسماعیلی از همان رویگردانی عمومی نویسندگان از دیارگرایی پیروی می كند، اما در مقابل، روح سرزمین خود را در داستان هایش نمی دمد. به همین خاطر، می توان به سادگی اسامی شخصیت های او را عوض كرد و هر اسم بیگانه ای برای آنها گذاشت. این اتفاق، نخست از آن روی، پدیدار شده است كه اسماعیلی در افق فكری مخاطب ایرانی حركت نمی كند. به همین دلیل، در یك عدم هم افقی متن و خواننده، چراغ های رابطه تاریك می شود؛ چرا كه مخاطب، درجایی از داستان، خودش را _ به عنوان ایرانی _ پیدا و احساس نمی كند. ناهمسانی افق نویسنده و مخاطب در كتاب «جیب های بارانی ات...» چند مرحله و شكل دارد. مرحله اول، از مسأله ای بسیار ساده آغاز می شود. جغرافیای حوادث. اكثر داستان های اسماعیلی، در جغرافیای خاصی روی نمی دهند كه خواننده احساس كند مكان وقوع حوادث، ایران است. اما این ساده ترین سطح است و در سطوح بالاتر، فقدان چیزهای دیگری این ناهمسانی افق ها را پررنگ می كند؛ اسماعیلی در داستان های كتابش، از كمترین ضرب المثل ها، تكیه كلام ها و اصطلاحات زبان فارسی بهره می گیرد. به همین دلیل، بافت زبانی داستان هایش، همخوانی و نسبت ناچیزی با بافت زبان فارسی پیدامی كند كه سرشار از تكیه كلام ها، بازی های زبانی، كنایات، استعارات و... است. اما بازهم در سطحی حساس تر، می توان دریافت كه اسماعیلی تا چه اندازه به جغرافیای فرهنگی خود كم اعتناست. به عنوان نمونه، داستان اول كتاب، یعنی «سیم»، به ماجرای دیدار دختر و پسرجوانی می پردازد كه در بازداشتگاه یك پادگان نظامی روی می دهد. اتفاقی كه عملاً شدنی نیست. این توصیه هم كه داستان منطق خود را دارد و این منطق، لزوماً با واقعیت انطباق ندارد، دراینجا جواب نمی دهد. چون داستان «سیم» در فضایی كاملاً واقعی روی می دهد و از قواعد و قوانین واقعیت بیرونی، پیروی می كند. به همین خاطر، دیدار یك سرباز در بازداشتگاه با یك دختر، نمی تواند در جغرافیای ایران كه محل به وقوع پیوستن این داستان است، باورپذیر باشد. اما شاید با بردن مكان داستان به آن سوی آبها كه اتفاقاً همانگونه كه گفته شد درمورد داستان های این كتاب به سادگی صورت می پذیرد، بتوان این داستان را باوركرد و پذیرفت. اما تعلق نداشتن داستان های كتاب «جیب های بارانی ات...» به فضای فرهنگی ایران، ابعاد و جلوه های دیگری هم دارد كه رابطه مخاطب و قصه ها را بیشتر تیره و تار می كند. به عنوان مثال، در داستان «مگس»، سه برادرزاده بعد از مرگ عمه خود، دورهم جمع شده اند تا ارث و میراثی را كه به آنها می رسد، تقسیم كنند. اما در آن موقعیت، به نوشخواری می پردازند. بی هیچ احساس اندوه و تأسف و غمی. حتی شهریار، یكی از همان برادرزاده ها، می گوید: «اون مجوز هم بالاخره ریقش دراومد. سخت می شه باور كرد. تا با چشمای خودم ندیدم كه خاك می ریزن روی نعشش، باورم نشد. خیلی دلم می خواست اون بیل رو از دست قبركنه می گرفتم و چندبار محكم می كوبیدم روی خاك ها تا اون زیرحسابی جاگیر بشه كه حتی فكر تكون خوردن رو هم نكنه. بر پدرش لعنت.» این چه گونه نگاه كردن به مرگ كسی است؟ حتی بی احساس ترین ایرانی ها هم درمقابل مرگ، خصوصاً مرگ عزیزان، به همین سادگی ابرازنظر نمی كنند. اساساً فرد فوت شده در فرهنگ ایرانی، حرمت و احترام خاصی دارد. نقطه ضعف بزرگ اسماعیلی درهمینجاست كه در داستان هایش حتی نیم نگاهی به فرهنگ و هویت ایرانی ندارد. درهمین داستان «مگس» اگر یكی یا حداكثر دو تا از شخصیت ها چنین رویكردی به مرگ عمه شان داشتند، شاید می شد به سختی پذیرفت، اما حداقل باید یكی از آنها به قاعده ایرانیان می اندیشید و رفتار می كرد تا می پذیرفتیم كه احتمالاً جغرافیای این داستان، در همین كشور است. در داستان دیگر این كتاب _ حتمی دیو به روی دست چپ _ پیرزنی احساس می كند كه عاشق شده است! او كه به گفته خودش، هفتاد و هشت ساله است، به راوی داستان می گوید كه هم جوان است و هم دم مرگ. به نظرمی رسد كه پیرزن، در آستانه فروپاشی روانی است و تا این جای ماجرا هم پذیرفتنی است (اگرچه فضا به شدت غربی و غیرایرانی است)، اما ناگهان پیرزن، خطاب به راوی می گوید: داشتی شعر می خواندی.همه چیزش یادم مانده... حتمی دیو به روی دست چپ خوابیده بوده كه عطسه ها بیدارش نكرده تا به حال.» كاملاً واضح است كه خواندن شعر نو _ آن هم این شعر خاص _ توسط یك پیرزن، چه قدر نامتحمل و باورناپذیر است. البته ممكن است كه نویسنده استدلال كند كه این پیرزن خاص در این داستان خاص، اساساً خواننده پروپاقرص شعر نو است! می توان با تساهل و تسامح این استدلال را پذیرفت، اما اگر اسماعیلی به جای شعر نو _ كه یك محصول غربی است _ از شعركلاسیك ایرانی استفاده می كرد، هم می توانست شخصیت پیرزن را كمی باورپذیركند و هم این كه پلی ارتباطی بین داستان خود و مخاطبش برقرار سازد. بی تردید او هم می پذیرد كه ادبیات كلاسیك، حداقل به دلیل قدمتش، ریشه و پشتوانه جدی تری در ذهن و نگاه مخاطب ایرانی دارد و هنوز شعر نو، برای عامه ایرانی ها چندان مقبول و دلچسب نیست. اما مشكل داستان های اسماعیلی، اساسی تر از این حرف هاست. به عنوان نمونه، در داستان های او ردپایی از منش و كردار خاص ایرانیان _ مثل پنهانكاری، میهمان نوازی، تعارفی بودن... _ دیده نمی شود. چنانچه گفته شد، از نظر محتوایی، ردپای چندانی از فرهنگ، هویت و جهان بینی ایرانی دركتاب «جیب های بارانی ات...» به چشم نمی خورد. اما نكته اینجاست كه این كتاب از منظر ساختار هم به جایگاه رفیع و ویژه ای دست نمی یابد؛ اسماعیلی در شیوه روایت قصه هایش پیشنهاد جدیدی عرضه نمی كند و ازهمان شیوه های روایی مألوف سودمی جوید. زبان داستان هایش هم به تشخص نمی رسد. دیالوگ های كتاب نیز، از دهان هر شخصیتی كه بیرون می آید، با همدیگر مشابه است. علاوه بر آن، گاهی اوقات الفبای قصه ها دچار مشكل است. به عنوان مثال، داستان «اتاق خلوت» دچار خطای «نظرگاه» است و دوربین اسماعیلی، ناگهان به جایی می رود كه نمی تواند برود و صحنه هایی را به تصویرمی كشد كه منطق و ساختار داستان برنمی تابد. دو داستان «جمع كردن برگ ها وقتی روی زمین ریخته باشند» و «سایه سرباز» هم مشكلات بیشتری دارند و حتی دراولین وظیفه خود كه ارتباط با مخاطب و بیان قصه است، ناتوان می مانند. داستان های «جیب های بارانی ات...» از خطاهای ویرایشی و نگارشی هم بری نیست. مثلاً «سرفه زدن» به جای «سرفه كردن» یا «جلوی» به جای «جلو» كه چندین بار دركتاب تكرار شده است. پاراگراف بندی داستان ها هم مشكلات عدیده ای دارد و بارها جملات توصیفی در ادامه دیالوگ ها آمده است كه روند خواندن را دچار مشكل می كند. با این همه، دو داستان «بازی غیررسمی» و «جیب های بارانی ات را بگرد» از میان هشت داستان این كتاب، مشكلات كمتری دارند و درمجموع نمره قبولی می گیرند. به خصوص، داستان «جیب های بارانی ات...» كه عنوانش را به كل مجموعه داده است، داستانی خوش ساخت و جذاب است كه فاصله آشكاری با سایر قصه های كتاب دارد. این داستان هم زبان نسبتاً پاكیزه و شسته رفته ای دارد و هم پیشنهادی در شیوه قصه گویی عرضه می كند؛ روایت اتفاقات و ماجراهایی كه راوی در آنها حضور نداشته است، در یك داستان عادی می توانسته یك نقطه ضعف بزرگ به شمار رود، اما آشفتگی روانی راوی در این داستان، باعث شده است كه اسماعیلی از این نقیصه به نفع داستان خود سود ببرد و روایتی رنگارنگ و چندوجهی عرضه كند. به گمان من، داستان «جیب های بارانی ات...» كه آخرین داستان این كتاب است، به واقع اولین داستان نویسنده اش به شمار می رود و دراینجاست كه اسماعیلی چهره یك نویسنده جدی را به خود می گیرد. همین جا بیان نكته ای فرامتنی هم بدنیست. من با خواندن چند داستان جدیدتر از اسماعیلی كه دراین كتاب نیامده اند، براین باورم كه فرایند قصه نویسی او تازه شروع شده است و این داستان ها وقتی به شكل كتاب درآیند، سیمای متفاوتی ازاسماعیلی به نمایش خواهندگذاشت. باید به مجموعه داستان «جیب های بارانی ات...» صرفاً به عنوان یك «كتاب اول» نگاه كرد و منتظرماند و دید كه اسماعیلی به واقع در داستان های كتاب دوم خود، چندین و چند گام به جلو برداشته است.

محسن فرجی
منبع : روزنامه ایران