جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


مرگ در ونیز


مرگ در ونیز
نگاهی به ماجرای ونیز و بازخوردهای فیلم شیرین و کتاب تهران - پاریس و بالعکس!
رضا کاظمی
نخستین کسی که بر تجربه جدید و غریب کیارستمی با بازیگران زن در یک رسانه معتبر (مجله فیلم) نقد نوشت اینجانب بودم. آن نسخه کوتاه، رومئوی من کجاست نام داشت و شکل گسترش یافته اش شد همین شیرین. امروز کسانی که اصلا فیلم را ندیده اند موجی از استهزاء و آقابالاسری علیه کیارستمی را به راه انداخته اند و از سقوط آن فیلم می نویسند( بدون دیدن چطور می شود فهمید سقوط کرده است!؟)مثلا توصیه میکنند او بهتر است راجع به گرانی پیاز بنویسد و از ساختن فیلمهای مزخرف دست بردارد.من اساسا طرفدار کیارستمی نبوده ام و نیستم و با طرفداری در ساحت هنر میانه ای ندارم و اصلا هم فکر نمی کنم سینما در کیارستمی خلاصه می شود چون بیشترین لذت فیلم دیدنم را مرهون تماشای آثار درخشان و پربار سینمای مستقل آمریکا و اروپا( به خصوص فرانسه) و در این سالها شرق دور هستم.پیش از این هم بارها نوشته ام که هرگز طرفدار سینه چاک فیلمهای کیارستمی نیستم . طعم گیلاس و کلوز آپ اش را شاهکار می دانم. باد ما را خواهد برد و گزارش و ده فیلمهای خوبی هستند . با بقیه فیلمهای کیارستمی ارتباط چندانی برقرار نمی کنم. ساده اش این است که دوستشان ندارم. خلاص. ولی بحث اساسی ام در این نوشته نشان دادن بیماری فرهنگی جاری در نقد سینمایی ماست که نه نقد سینما که عقده گشایی و پرداختن به فرامتن و تخریب یک هنرمند است که در بدترین حالت می توانیم از آثارش متنفر باشیم.وگرنه من حتی ساحت نقد را هم برتر از دفاع از شخصیت بیرونی یک فیلمساز می دانم.اینها به من ربط ندارد.
نپذیرفتن فیلم شیرین کیارستمی در کن،باعث خوشحالی بسیاری از منتقدان و صاحب نظران سینمایی ایرانی شد و فرصتی برایشان فراهم گردید تا بدون اینکه حتی این فیلم را دیده باشند دق دلی های چند ساله شان را خالی کنند و به تمسخر او بپردازند و وقتی تمسخر، کارکرد معکوس پبدا کرد موضع پدرانه و نصیحت گرانه بگیرند.اینبار ماجرای جشنواره ونیز عیش مضاعفی شد که قشقرقی دیگربار را بیاغازند.(صدایش را خودتان تصور کنید) ماجرا چیست؟ یک سوم یا مثلا نیمی از تماشاگران هنگام تماشای فیلم حوصله شان سررفته و از سالن سینما خارج شده اند( یا اصلا فرض کنیم این آمار نود و نه درصد بوده) گروهی به نشانه اعتراض پلاکاردهایی حمل کرده اند و تقاضای پس گرفتن پولشان را کرده اند و... اصلا بیایید حد نهایی این ماجرا را در ذهنمان بسازیم: مثلا در هنگام تماشای فیلم انواع بطری و لنگه کفش به سوی پرده و سن روانه شده و حتی یکی از حاضران در تاریکی سالن،محل استقرار کیارستمی را پیدا کرده و پس از اینکه عینک او را از چشمش برداشته و زیر پا له کرده یک پس کتک جانانه به او زده و بعد انگشت کرده توی حلق و هرچه آبجو از قبل خورده بوده روی کیارستمی بالا آورده و بعد پلیس کیارستمی را به جرم اهانت به شعور تماشاگران دستگیر کرده و از آن تماشاگر محترم هم عذرخواهی کرده و کیارستمی بیست و چهار ساعت در یک سردابخانه در ونیز بازداشت بوده و به ضمانت ژولیت بینوش از آنجا درآمده و قول داده دیگر با فیلمسازی خاطر کسی را نیازارد ولی بر اساس رای دادگاه جرایم بین المللی او را در میدان اصلی شهر به تیری بسته اند و هرچه گوجه و هلوی گندیده و تخم مرغ فاسد داشته اند بر سرش آوار کرده اند و...
از این بدتر که امکان ندارد. دارد؟ خب که چی؟ همین؟
دیگر هر بچه ای می داند یک روز آنتونیونی را هم در جشنواره کن هو کرده بودند. این را ولی نمی دانید: که هیچ سینما داری حاضر نبود شاهکار درخشان و مستقل جان کاساوتیس با نام زنی تحت تاثیر را اکران کند و با رفاقت و پادرمیانی و گروکشی فرانسیس فوردکوپولا فقط رضایت به دو هفته نمایش آن دریکی دو سینمای نیویورک دادند.فکر میکنید کوپولای کبیر از چه چیزی گروکشی کرد؟ حدسش را هم نمی توانید بزنید. او شرط اکران پدرخوانده (یک) برای پارامونت را حمایت از فیلم کاساوتیس گذاشته بود!!!( غرضم از این مثالها هم سنگ کردن این کارگردانها با هم نیست. من مثلا فیلم های کاساوتیس را بیش از آثار کیارستمی می پسندم. به مراتب )
فکر میکنم فیلمسازانی چون گدار، تارکوفسکی،آنجلوپلوس هم مورد چنین نوازشهایی قرار گرفته باشند. شک دارم این تماشاگران فرهیخته و منتقدان کم حوصله حتما تاب تماشای تجربه های بزرگانی چون میشائیل هانکه، ژاک ریوت، کیم کی دوک و ویم وندرس را داشته باشند. مثلا تعجب می کنید کسی از تماشای پاریس تکزاس جناب وندرس حوصله اش سر برود و لنگه کفش پرتاب کند!؟ و برایتان جالب نیست همین جناب وندرس موقع تماشای فیلمی از هانکه در جشنواره کن به نشانه اعتراض و بی میلی سالن سینما را ترک کرد؟( این را دوستمان پارسا بختیاری به زیبایی گوشزد کرد) یا مثال دیگرش را در نوشته امیر پوریا درباره فیلم پنهان هانکه بخوانید که چه عذابی از دست تماشاگران بغل دستی اش کشیده!!! نه آن تماشاگر فرهیخته آب جو خورده تگری زن و نه حتی جناب وندرس مقیاس کدام ارزشگذاری هنری هستند؟واقعا هر کس سلیقه ای دارد و بس. داستان به همین سادگی است. اساسا در دنیایی که تمام ساحت های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی اسیر بند و بستهای ویرانگر و خفقان آور قدرتها هستند چرا باید خوشبین باشیم که ساحت هنر می تواند آزاد و رها از هر فرمایش و تعلق باشد؟ چرا هنرمند باید حق داشته باشد هر چیزی که می خواهد ارائه دهد و به کسی که مجبور نیست مخاطب اثرش باشد جواب پس بدهد؟ با ذکر یک خاطره مشابه به این بحث پایان می دهم: چندین سال پیش درجشنواره فجر چند ساعت در صف سینما صحرا برای تماشای فیلمی از داوودنژاد یا الوند منتظر مانده بودیم و خبر رسید که فیلم نرسیده و به جایش تابلویی برای عشق حسینعلی لیالستانی را نمایش می دهند. همان جا عده ای از صف خارج شدند و به خانه هایشان رفتند. نیمی از جمعیت که ماندند بیست دقیقه پس از شروع فیلم شروع به پرتاب بطری و پاکت آب میوه وپوست موز و... به سوی پرده کردند و انواع هو کردنها و فحشهای رکیک هم مثل نقل و نبات در هوا پخش بود. به هرحال این حق جوانانی است که با دوست پسر یا دخترشان برای لحظاتی خوش بودن و ... وارد سینما می شوند. باور کنید در همان زمان، لذت تماشای این فیلم و کارگردانی درخشان و بازیهای فوق العاده جهانگیر الماسی، جمشید لایق، فاطمه گودرزی و به خصوص فرخ نعمتی که به نظرم بازیگر قدر ندیده ای است و طرح درخشان داستان آن فیلم مسحورم کرده بود و دلیل این همه اعتراض را نمی فهمیدم. عرض کردم که به هرحال آن جوانهای خوش قلب هم حق داشتند و این انگار مساله همه جای دنیاست.
قطعا در شبکه درهم پیچیده قدرت که کمترین حقوق فردی و انسانی افراد در روندی پیشروانه در بند کنترل در می آید هر حرکتی که بویی از عدم تعلق به دایره های متقاطع قدرت و سرمایه بدهد محکوم خواهد شد.ولی دردناک این است که این محکومیت همزمان از جانب اپوزیسیون های یک سرزمین از خارج و از جانب منتقدان و اندیشمندان داخلی باشد. پیدا کنید مساحت باغچه را!
□□□
بگذارید قضیه را با یک مثال غیر مرتبط باز کنیم تا ببینیم نگرش فرهیختگان ما به پدیده های نو و خارق عادت و ساختار شکن چگونه است: چند سال است که دو مقوله دیجیتال و دنیای مجازی اینترنت گفتمان جدیدی را رقم زده اند که حتی به سرسخت ترین دیوارهای تمامیت خواهی در همه جای کره زمین رخنه کرده اند.هر چند کاملا آشکار است که این پدیده ها نیز به شدت در معرض انحراف و سودجویی های قدرتهای فراملیتی قرار دارند که این خود چالش تازه ای را در آینده ای نزدیک رقم خواهد زد که شک نکنید بازنده اش قدرت خواهد بود.
کارکرد دیجیتال در سینما چیست و واکنش روشنفکران و هنرمندان ما در برابر آنها چه بوده و هست؟ یکی از کارکردهای فراگیری دیجیتال و دستاورد بزرگ آن اقتدار زدایی و پلورالیزم در عرصه تولید تصویر است. اینکه هنرسینما از ابزار گرایی و خاص بودن دور می شود و محدودیتهای دانش مکانیکی پیش از تولید تصویر در سینما تا حد بسیاری برداشته می شود. غرض از سینما تولید تصویر است. یک دوربین هرچه می خواهد باشد. مهم محصول ان دوربین است و یک دستگاه تدوین هرچه می خواهد باشد مهم برش و کنار هم گذاشتن قطعه های فیلم است. روند فیلمبرداری و تدوین چرخ دنده ای و نیازمند گریسکاری چه اصالت و شرافتی در خود دارد که باید ستوده شود؟ جز ذهن های بیماری که نمی خواهند از دست رفتن اقتدار در عرصه تولید فرهنگ را بپذیرند کدام ذهن آزاده و سالمی می تواند این دستاوردهای نوین را انکار کند؟ کمترین حسن این دستاوردها آن است که سینماگر همان زمان طولانی و بیهوده ای را که باید برای گریسکاری و پیچ و مهره سفت کردن و پیکر بندی طاقت فرسا ی ابزارش تلف کند می تواند به جان و گوهر اثر هنری خویش مصروف کند و مدام به بازخوانی و تصحیح و بازآرایی الگوی ذهنی و اجرایی اش بپردازد.مگر در همین دو سال سال گذشته نبوده که دیوید فینچر و دیود لینچ و ...آخرین فیلمشان را به یمن تصویر برداری و تدوین کاملا دیجیتال ساخته اند و مگر کسی در ارزش فیلمهایشان تشکیک کرد؟...
غرضم از این حرفها چیست؟ می خواهم واکنش داخلی در برابر این پدیده نوین را برایتان بازگو کنم. در حالی که پروسه ساختن فیلم های کوتاه بدون گذراندن مراحل اداری و بوروکراتیک در همه جای جهان و با کمال خوشبختی در کشورمان پذیرفته شده ، لااقل چند آدم شاخص و ارزشمند عرصه نقد و اندیشه در کشورمان در این چند سال به شدت با فیلمسازی دیجیتال نسل جوان مخالفت و ابراز تنفر کرده اند. دلایلشان برق از سر آدم می پراند: «من غمخوار این جوانها هستم و اینها چون نمی توانند فیلمشان را اکران کنند نباید فیلم بسازند» یا «من از اینکه هر بچه قرتی ای فیلم بسازد حالم به هم می خورد» یا « از اینکه جشنواره ها ی مختلفی برای این فیلمها در همه ماه های سال دارد مثل قارچ رشد می کند(!) شرمنده ا و سرافکنده ام »
می بینید در شرایطی که کمترین امکان بروز برای جوانهای عاشق سینما در این سرزمین پهناور فراهم نیست همین فرصت خجسته و اندک که به یمن دیجیتال، این پدیده تکثر گرای عزیز فراهم آمده را نه قدرتمندان که خود آنها که روشنفکر می نامندشان می خواهند خفه کنند. البته که این اتفاق نخواهد افتاد. جهان به سوی گسترش عرصه های بروز و تولید فردی پیش می رود و در آینده ای نه جندان دور در این دنیای مجازی روبه رشد، بخش مهمی از تولید نه در کارگاه ها و کارخانه ها و بنگاه های کاریابی و کارچاق کنی نظیر بنگاه های ملک و ماشین و... که در منزل و از پشت کامپیوتر انجام خواهد شد. کار امروز فیلمسازان و منتقدانی که دیجیتال و سایبرنتیک را از ترس از دست دادن موقعیتشان نفی میکنند دقیقا متناظر به بنگاه داران و دلال های زیر دیپلمی است که از مجازی شدن بنگاه ها در هراسند.
□□□
همه اینها مثالی بود برای ورود به این داستان کیارستمی و فیلمسازی اش. کسانی را تصور کنید که سینمای کیارستمی را فاقد ارزش می داند و یقین دارند که او ته کشیده و به ته خط رسیده و حرفی برای گفتن ندارد و ادعا میکنند که کیارستمی و آثارش برایشان هرگز دغدغه ای نبوده و پشیزی برایشان ارزش ندارند خب با این اوصاف پس چرا این اساتید در عمل، شب و روز مترصد فرصتی هستند تا به کیارستمی نیش بزنند و به جای نقد -که هرگز نکرده اند- او را به هجو و تمسحر بکشانند؟ اینها که ادعا می کنند کیارستمی ته کشیده و اصلا برایشان اهمیتی ندارد و کیارستمی هم که سالهاست اصلا به کسی کاری ندارد و وقعی به کسی نمی گذارد. پس قضیه چیست؟چرا بی خیال این فیلمساز ته کشیده و ضعیف نمی شوند؟ و اگر تمایلی به رها کردنش ندارند چرا هرگز یک نقد ساختاری بر آثارش نمی نویسند که ثابت کنند او ته کشیده؟مگر او پول پدر کسی را خورده که این همه ناراحتی وجود دارد؟ مگر سرمایه ملی را صرف کرده که باید جواب پس بدهد. مگر رانت دولتی گرفته؟ محمدرضا اصلانی در جشنواره سال گذشته متهم شد که بودجه سینمایی و بیت المال را هدر داده . کار تا جایی رسید که مهدی کرم پور در روزنامه اعتماد خطاب به اصلانی نوشت: «من دست کسانی که نگذاشتند شما در این سالها فیلم بسازید را می بوسم » !!!. خب اگر آن را درست فرض کنیم کیارستمی که سالهاست از کیسه دولتی فیلم نمی سازد. مشکل بر سر چیست؟
از سوی دیگر کسانی هستندکه پس از چند سال تخریب و تمسخر یک باره چهره عوض کرده اند و خود را دلسوز کیارستمی نشان می دهند که مثلا شاهکاری مثل خانه دوست کجاست و مشق شب - که انصافا با قله سینمای کیارستمی فاصله دارند- را آنها کشف کرده اند و حالا دلشان برای کیارستمی می سوزد که به قهقرا رفته است! خب اینها که شیرین را ندیده نقد می کنند. درباره چند فیلم اخیر کیارستمی از طعم گیلاس به این سو هم که چیزی که بشود اسم نقد رویش گذاشت ننوشته اند. واقعا تا وقتی که نوشته های این جور اساتید در قلمرو تخریب و حذف فرامتنی یک فیلمساز است و برای رسیدن به اهدافشان از هر عمل قبیح و غیر اخلاقی ای بهره می گیرند باید در توان نقد نویسی شان شک کرد.نقدی که یک اثر سینمایی را از متن خود آن اثر و نه با زندگی شخصی فیلمساز و مواضع اپوزیسیون تحلیل کند.
باور کنید حرف اساسی را در این باره هوشنگ گلمکانی زد که خیلی ها خواستند او را نیز به عذرخواهی بابت حرفش وادار کنند. همه این ها به خاطر بی توجهی کیارستمی به جریانات مطبوعاتی و تن به مصاحبه ندادن و مستقل بودنش است که پای آن صفت مشهور جهان سومی را به میان می آورد... هرکس به ساز ما نرقصد باید نابود شود!!! اگر مهرجویی و کیمیایی امروز تحویل گرفتند خیلی خوب اند اگر فردا حس و حال مراوده را نداشنتند تماما به چهره هایی منفور تبدیل می شوند.
کسی در مطلبی که قرار است ردی بر اتهام حسادت به کیارستمی باشد به حریم خصوصی او سر می کشد و از تجربه های کاملا خصوصی اش با او برای تخریب چهره اش استفاده می کند.
یک نفر کیارستمی را متهم می کند که چرا در برابر گرانی و فقر و بی عدالتی سکوت کرده است. این جور بالاسرانه و عقب مانده یک هنرمند را مورد خطاب قرار دادن و برایش تعیین تکلیف کردن در همه جای دنیا بی مانند و شاهکار است.من با کسانی که تلاش می کنند که در پاسخ چنین مهملی بگویند که اتفاقا سینمای کیارستمی سینمایی اجتماعی و همیشه منتفدانه بوده است موافق نیستم. ای بسا که پاسخ دادن به گزاره ای چنین مهمل در حکم پذیرفتن پیش فرض بلاهت بار آن گزاره است. در ساحت هنر چه کسی حکم کرده که هنرمند باید از دم دستی ترین چیزهای دور و برش بنالد و هنر خوب لزوما هنری متعهد و اجتماعی است؟ این گزاره ها بوی گند رادیکالیزم و بنیادگرایی می دهند آن هم از سوی کسی که هیچ پایبندی اخلاقی ای در نوشتن ندارد و با برخی چیزهایش حریم خصوصی افراد را با خطر جدی امنیتی مواجه می کند. بله، اصلا نباید به این گزاره های بادآورده و موذیانه پاسخ داد. هنرمند هرگز به چیزی متعهد نیست و اختلاط هنر و سیاست و تعهد از شاهکارهای جهان سومی هاست.ذات هنر ذات برتر و اعلی است .اگر می خواهید ذره ای تردید در سوء نیت اینگونه نوشته ها نداشته باشید به این نکته توجه کنید که همین افرادِ بی اخلاق، سالها در بوق کرده بودند که سینمای جشنواره ای که سردمدارش کیارستمی است سعی دارد چهره ایران را غرق بی عدالتی و نکبت و فقر نشان دهد و حالا همان ها می گویند تو چرا از فقر چیزی نمی گویی. تضاد به این آشکاری قطعا رسوا کننده است.
باز هم یک مثال: همه می دانند وودی آلن نسبت به نیویورک چه تعصبی دارد و اغلب فیلمهایش را هم در آن فضا ساخته و همواره از نیویورک به ستایش سخن گفته تا جایی که می توان عنوان نیویورکی ترین فیلمساز را به او اطلاق کرد.ولی او در پاسخ مصاحبه گری که از او می پرسد: «چرا با این همه عشق به نیویورک درباره حادثه یازده سپتامبر چیزی نمی سازی؟» می گوید:« فکر می کنم کار هنر خیلی بالاتر از پرداختن به این جنگولک بازی هاست. بگذارید من فیلمهای خودم را بسازم».
و در پایان بد نیست گریزی بزنیم به کتاب تهران- پاریس( و بالعکس) که اتفاقا مثل همین مورد اخیری که ذکر کردم بر اساس پیش فرضی مهمل و کودکانه نوشته شده است. دو نفر کتابی می نویسند که ثابت کنند چون سینمای کیارستمی سینمای ملی نیست پس بی ارزش و مزخرف است! بعد این سوال پیش می آید که چه کسی ادعا کرده سینمای کیارستمی ملی است و اصلا چه کسی گفته سینمای ملی بودن یک افتخار و ارزش مطلق است که شما با نفی آن ارزش سینمایی و بصری کارهای یک فیلمساز را زیر سوال ببری؟؟؟ شما که از نوشته هایت کاملا مشهود است که حتی نیمی از فیلمهای کیارستمی را ندیده ای ا ! اصلا مشخص است شما با سینما به عنوان یک هنر دیداری که نقد و بررسی و تاویلش از اجزاء ساختاری اش یعنی از قابها و فریمها و میزانس ها آغاز می شود میانه ای نداری. و همه حرف و حدیثت از دل ترجمه ها سر بر می آورد.شما با فلسفه های دگم می خواهی به تشریح سینما بپردازی چون توانش را نداری از سینما به فلسفه برسی( تازه اگر برسد).شما که مدام سرت به ترجمه متون فلسفی معاصر است چطور توجه نکردی که آنها نگره هایشان را به تصویر حقنه نمی کنند و از تصویر به سوی نگره ها حرکت می کنند. بد نیست همان رولان بارت و ژیژکی که پر از اشتباه و سکته ترجمه می شود یا متن ژیل دلوز بر سینما را بخوانید. ارزشگذاری و پیش فرضهای مطلق انگارانه و بعد رد یک اثر هنری با آن پیش فرضهای دوزاری، کار فلسفه و سفسطه شاید باشد ولی کار نقد سینما نیست. خوشحالم که از سینما چیزی نمی دانید چون آن وقت زحمت ما را زیاد می کردید.
در نفرت و عصبیت نویسنده جوانتر این کتاب از کیارستمی اگر تردید داشتم با خواندن این جمله بر طرف شد. او در پاسخ به سوالی که پرسشگر ذوق زده و خام روزنامه اعتماد از روی شیطنت درباره جمله معروف گدار درباره کیارستمی می پرسد می گوید: «جمله گدار که بسیار مبتذل است و نیاز به مکث ندارد!» واقعا معنای آن جمله گدار که «سینما با گریفیث آغاز شد و با کیارستمی پایان گرفت» همین قدر سرسرانه و مبتذل است که شما می گویید جناب مترجم!؟ولی به هر حال خوب است کسی که کتاب مبتذل و سخیف تهران پاریس( و بالعکس) را نوشته موضعش را کاملا مشخص می کند. اصولا هر چیزی که به کیارستمی منتهی شود مبتذل است.خواه گدار باشد خواه اسکورسیزی( شما که مترجم هستی و درباره اسکورسیزی هم ترجمه کردی احتمالا ورک شاپ مراکش به گوشتان نخورده پروفسور؟) خواه پدر آدمیزاد!
رضا کامی
www.adambarfiha.com


همچنین مشاهده کنید