جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

خفه شو، آلتوسر!


خفه شو، آلتوسر!
۱) اکنون حدود هفده سال از مرگ لویی آلتوسر، فیلسوف مارکسیست فرانسوی، که نقش مهمی در نوسازی فهم ما از مارکسیسم داشته است، می گذرد. مهم نیست که او را ساختارگرا، نئواستالینیست، ضداومانیست و حتی فیلسوف زن کش (او در ۱۹۸۰ همسرش هلن ریتمان را خفه کرد) بنامند، به نظرم لقب «روح وقاد اروپا» برازنده او است.
و اما برمی گردیم به عنوان مقاله؛ «خفه شو، آلتوسر،»، آلتوسر در دوره حیات فکری خویش همواره از دو جانب در معرض بدگویی و فحاشی های تئوریک (رجوع کنید فی المثل به رساله ئی.پی. تامپسون مارکسیست انگلیسی تحت عنوان «فقر نظریه») راسته های مارکسیست های هگلی و مارکسیست های رسمی (کارگزاران احزاب کمونیستی در اروپا) بوده است.
این فضای متخاصم چندان در ذهن و فکر او رخنه کرد که وی در نامه تاثیرگذار و مشوش خطاب به مراب مامار داشویلی، فیلسوف گرجی، کار (یا پروژه) خود را چیزی جز توجیه کوچک کاملاً فرانسوی مآب مارکسیسم (به مثابه علم) ندانست. دشواری کار در اینجا است که ریشه ها و منابع معرفتی و تئوریک آلتوسر بیش از آنکه مهر مارکسیسم بر پیشانی خود داشته باشد، عملاً یک سر متفاوت و حتی در نگاه اول پارادو کسیکال است.
به این اسامی توجه کنید؛ اسپینوزا (فیلسوف الهی هلندی)، مونتسکیو (فیلسوف و نظریه پرداز فرانسوی تفکیک قوا) روسو (فیلسوف فرانسوی طرفدار قرارداد اجتماعی)، ماکیاول (فیلسوف و معمار وحدت ایتالیا)، اپیکور (فیلسوف یونانی)، گاستون باشلار (فیلسوف علم فرانسوی)، ژاک مارتین (فیلسوف کاتولیک فرانسوی)، فروید (روانکاو آلمانی) و البته لنین و گرامشی و... نگاهی گذرا به اسامی بالا نشانگر سنتی دگرگونه و یک سر متفاوت از قرائت مارکسیسم است که پر واضح است به دلیل تخطی از منابع اصلی و بنیان نهادن قرائتی نو همواره مورد تکفیر و لعن قرار گیرد. در فهرست فوق، نامی و ذکری از هگل پدر معنوی مارکس (به قول مارکسیست های هگلی و اومانیست) نیست که در آن سال ها (دهه های ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰) دست کمی از کفرگویی تئوریک در محافل رسمی مارکسیستی نداشت.
خط قرمز کشیدن آلتوسر پیرامون نام هگل و طرد معرفت شناختی آن، خون هگلی هایی چون موریس مرلوپونتی، ژان پل سارتر، حزب کمونیست فرانسه (خاصه روژه گارودی)، رایادونایفسکایا (همکار تروتسکی در تبعید)، مارکسیست های انگلیسی و... را به جوش آورد. او بسیار زود طرد و منزوی شد. وی از کاتولیسیسم (مذهب خانوادگی اش) گسست، به مارکسیسم هگلی تاخت، در رویداد مه ۱۹۶۸ از جانب حزب محبوبش (حزب کمونیست فرانسه) جفا دید و دست آخر زنش را که هشت سال از وی بزرگ تر و جامعه شناس بود، کشت و °± سال آخر عمر را در تیمارستان به سر برد و همان جا مرد.
در سال های آخر عمرش شاگردانش هرکدام به سمتی گریز زدند. ایتن بالیبار و ژاک رانسیه دعاوی او را مورد شک قرار دادند، آلن بدیو به لاکانی های فرانسه پیوست، نیکوس پولانزاس خودکشی کرد، میشل پشو در آستانه اشتهار درگذشت، فوکو و دریدا نیز به نیچه و هایدگر پیوستند. این روح وقاد و تک افتاده اروپا در تیمارستان نیز دست از نوشتن برنداشت و جدیداً پاره ای از نوشته های وی تحت عنوان «فلسفه مواجهه؛ نوشته های متاخر (۱۹۸۷-۱۹۷۸)» در سال ۲۰۰۶ به زبان انگلیسی انتشار یافته است که تحت چنین عناوینی فهرست بندی شده است؛ «مارکس در محدوده هایش»، «نامه به مراب مامارداشویلی»، «مکاتباتی درباره فلسفه و مارکسیسم»، «فلسفه و مارکسیسم»، «جریان زیرزمینی ماتریالیسم مواجهه» و «پرتره فیلسوف ماتریالیست».
فیلسوفی نقل کرده است که در سال های پسین حیات آلتوسر، آن فیلسوف به عیادت وی رفت. آلتوسر او را به کناری برد و در حالی که قفسه های مجموعه آثار لنین و یک عارف مسیحی را نشانش می داد، گفت که اگر سخنان این دو تن به کار بسته شود، جهان رستگار خواهد شد. (نقل به مضمون) این نقل حاکی از جهت دوم حیات تئوریک آلتوسر است که مفهوم «ماتریالیسم اتفاقی» (Aleatory Materialism) را بنا نهاد. قرائت نوشته های متاخر آلتوسر (خاصه برای کسانی که نوشته های دهه های ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ وی را خوانده اند) خبر از گسستی معنادار و معضله دار (حرکت از بازسازی مارکسیسم- لنینیسم به ماتریالیسم مواجهه) می دهد که خود نشان دهنده سرگشتگی فکری و تئوریک اما مجدانه اوست.
اینجا است که خواننده درمی یابد ما با دو آلتوسر مواجهیم؛ نخست آلتوسر متقدم (از ۱۹۵۰ تا اوایل ۱۹۷۰) و دوم آلتوسر متاخر (از اواخر ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰). چیزی که بنیان متقن و استواری برای چیدن پازل فکری آلتوسر برای ما مهیا می سازد و به واقع رابط آن، میان آلتوسر متقدم و متاخر است، هگل گریزی صریح او و پیوستن به اردوگاه اسپینوزاباوری (بدیلی معرفت شناختی در برابر و علیه هگل) بود؛ بیرون رفتن از غار و دام بزرگ هگل و قدم زدن زیر برف و تگرگ یکریز و مدام اسپینوزا. آلتوسر در رساله سنت گذار و تاثیرگذارش «دفاع از مارکس» به تشریح و تدقیق در مبانی روش شناختی و معرفت شناختی اسپینوزا می پردازد.
اسپینوزاباوری آلتوسر (با توجه به ریشه های کاتولیکی وی) نباید چندان مورد تردید و شگفتی قرار گیرد. اگر زمانی الکساندر کوژو و ژان هیپولیت، هگل شناسان فرانسوی، درسگفتارهای موثر و انگیزاننده خویش در باب هگل را در دهه ۱۹۵۰ ارائه دادند و بسیاری از روشنفکران فرانسوی غرقه در این فضا شدند؛ چندی بعد با استحکام یافتن دژ هایدگر، نیچه یک سر بدل به افق غیرقابل بازگشت (این تعبیر را سارتر برای مارکسیسم به کار برده است) فلسفه معاصر فرانسوی شد و متفکران پس از جنگ جهانی دوم (۱۹۴۵ بدین سو) مانند ژرژ باتای، پیر کلوسوفسکی، ژیل دلوز، موریس بلانشو، میشل فوکو و روژه کاییوا به قرائت فرانسوی نیچه (یا نیچه فرانسوی) پرداختند. نظام ایلیاتی (نومادیک) نیچه علیه نظام بازنمایانه و دیالکتیکی هگل به کار گرفته شد تا مثل ماشین جنگی (به تعبیر دلوز)، فلسفه معاصر فرانسوی را از رسوبات هگلی پاک و تمیز کند. رساله های «درباره نیچه» (باتای)، «نیچه و دور باطل» (کلوسوفسکی) و «نیچه و فلسفه» (دلوز) سه گانه مهلک نیچه گرایان فرانسوی علیه هگل گرایی چپ و راست بودند.
آلتوسر در میانه این راه، اسپینوزاباوری را علیه هگلیانیسم شوراند و جهت حمله را تکمیل کرد و مارکسیست های جوان و دگراندیش آن سال ها را به سمت خویش جذب کرد به نحوی که حتی ژیل دلوز دو رساله بنیادین در باب اسپینوزا تحت عناوین «اکسپرسیونیسم در فلسفه؛ اسپینوزا» و «اسپینوزا؛ فلسفه عملی» نوشت و خط طرد هگل را پی گرفت. سال ها بعد این خط با نوشته ها و رساله های اتین بالیبار، پیر ماشری و آنتونیو نگری دوام بیشتری یافت و تبدیل به سنت ضدهگلی شد.
۲) اسپینوزاباوری آلتوسر، مدلی سه گانی از فرآیند شناخت (و خاصه شناخت علمی) به دست می دهد که در سه سطح صورت بندی می شود؛ کلیات ۱، کلیات ۲ و کلیات ۳. ما این مدل را علاوه بر اثر سنت گذار اسپینوزا، رساله «اخلاق» به گونه ای موجزتر در رساله «اصلاح فاهمه» همو می یابیم. مدل شناخت اسپینوزا علم را به مثابه نظامی درون ماندگار در نظر می گیرد. درون ماندگاری نظام شناختی اسپینوزایی به این معنی است که علم در جهان بیرون به دنبال شواهد نمی گردد بلکه صرفاً از درون یک فرآیند ناب اندیشیدن شکل گرفته است.
ارائه این تز در یک معرفت شناسی مارکسیستی شاید در نگاه نخست عجیب و ناپذیرفتنی به نظر برسد اما بایستی توجه کرد که نقطه چرخش آلتوسر و گسست معرفت شناختی (به تعبیر گاستون باشلار) وی از هگلی ها و به خصوص هگلی های چپ گرا دقیقاً در همین سطح شکل می گیرد. وی فرآیند ناب اندیشیدن را علم در نظر می گیرد و داوری ها و پیش داوری های بیرونی فرآیند مذکور را چیزی جز تفاسیر تلنبار شده ایدئولوژیک نمی داند. دشواری کار (یا پروژه) آلتوسر همین جاست که او ملزم است میان علم و ایدئولوژی خط و مرز سفت و سختی ترسیم کند که می توان آن را در مقاله مشهور وی «ایدئولوژی و آپاراتوس های ایدئولوژیک دولت» یافت.
آلتوسر با سرسختی تمام در مصاحبه ای با نشریه «اوینتا» بر مفهوم خط فاصل کشیدن تاکید می کند و با تاسی به این حکم تامس هابز مبنی بر «تدقیق در کلمات و اصطلاحات» در فرآیند نظام شناختی، شروع و نقطه آغاز جنگ میان علم پرولتری (مارکسیستی) و ایدئولوگ های بورژوا را جنگ فلسفی- سیاسی کلمات می داند و در مقاله دیگری تحت عنوان «لنین و فلسفه» کل سنت فلسفی غرب را رزمگاه (کانت؛ Kampfplatz) میان ماتریالیسم و ایده آلیسم می پندارد که البته مورد خشم و غضب فیلسوفان حرفه ای و آکادمیک قرار می گیرد.
این سرسختی معرفتی آلتوسر او را به عنوان سخنگو و تئوری پرداز خط مقدم جبهه ای معرفی می کند که ما تحت نام مارکسیسم ضدهگلی می شناسیم و به تعبیر صحیح تر مارکسیسم اسپینوزایی. تنهایی و انزوای آلتوسر در مقام یک تئوری پرداز نامتعارف مارکسیست، محصول همین سوءشهرت وی به سرسختی معرفت شناسانه ضدهگلی او است.
در رساله پربرگ جان ریز تحت عنوان «جبر انقلاب» فصلی پر از پرخاش و بدگویی به آلتوسر و آلتوسرگرایان اختصاص داده شده است که فارغ از تمام جنجال های موجود در متن رساله نظیر «نئواستالینیست ها» و «لومپن بورژواها» کلیت دعوی جان ریز علیه آلتوسر به همان اسپینوزاباوری ضدهگلی وی برمی گردد که چرخه معرفتی هگلیانیستی را عقیم کرده است.حال بازمی گردیم به مدل سه گانی شناختی علمی آلتوسر. کلیات ۱، ماده خام تفسیرهای ایدئولوژیکی موجود از جهان است؛ به زعم آلتوسر فیلسوف اسپینوزایی از موارد خاص عینی مستقیماً مشاهده شده، شروع نمی کند یعنی آنچه در الگوی تجربه گرایانه (امپریستی) به عنوان ماده خام کار شناخت معرفی می شود.
الگوهای تجربه گرایانه و حس گرایانه علم را مبتنی بر ذات بلافصل (بی واسطه) و منفرد (حواس یا افراد) وجود می دانند در حالی که آلتوسر ابراز می کند که علم برخلاف توهم های تجربی و حسی، در لحظه شکل گیری اش همواره مبتنی بر مفاهیم موجود است یا به تعبیر دلوز مبتنی بر پرسوناهای مفهومی است.
آلتوسر تجربه گرایی و حس گرایی را به دلیل غلت زدن در ذهن گرایی (سوبژکتیویسم) کاملاً ایدئولوژیک می داند و بر این باور است که این دو تحت حاکمیت منافعی ورای ضرورت دانش خود قرار دارند، در حالی که به تعبیر اسپینوزایی دانش و شناخت علمی زمانی شکل می گیرد که ما به همه چیز بر مبنای تجربه خودمان بیندیشیم. این تجربه درون ماندگار نزد اسپینوزا در فصل نخست رساله وی «اخلاق» تشریح و تدقیق شده است. پس با این اوصاف ما به این نتیجه می رسیم که مفاهیم در نظر اسپینوزا کاملاً درون ماندگار هستند یعنی از صافی و درون یک فرآیند ناب تفکر عبور کرده اند.
کلیات ۲، به واقع به درآوردن علم از حجاب ایدئولوژیکی و به تعبیری دیگر راهیابی به مکاشفه حقیقت از درون خطاهای ایدئولوژیک است. اشاره آلتوسر به فرآیند کلیات ۲، اساساً اقدامی روش شناختی برای پاک و تمیز کردن شناخت علمی از سوءشناخت های ایدئولوژیگ است؛ آلتوسر در سطح دوم شناخت نیز باز به خط فاصل سفت و سخت علم و ایدئولوژی بازمی گردد؛ گرچه وی همچنان به مفهوم اصیل علم شهودی اسپینوزا پایبند است اما می خواهد از درون آن، تفسیر (یا علم) ماتریالیستی را بازتاسیس کند و این بازتاسیسی در جهت تخریب خط مقدم جبهه مارکسیسم هگلی است.
عملاً فرآیند کلیات ۲ که همان راهیابی به مکاشفه حقیقت از درون خطاهای ایدئولوژیک است، اولاً کنش استعلایی است یعنی فیلسوف اسپینوزایی از مفاهیم بنیادی و اصول می آغازد تا نظامی درون ماندگار را ترسیم کند و ثانیاً کنشی نگاتیو است بدین معنا که اساساً مفاهیم یا پرسوناهای مفهومی دارای وجه سوبژکتیو و اثباتی نیستند یعنی در بیرون دنبال شواهد نمی گردند بلکه چنان که باز گفتم صرفاً از درون یک فرآیند ناب اندیشیدن (نگاتیو) و به تعبیری صیرورت تفکر و شناخت علمی آغاز می شوند. مفهوم برساخته آلتوسر تحت عنوان «کردار نظری» همبسته با چنین فرآیندی است.
به نظر می رسد کردار نظری محصول تعبیر اسپینوزایی کلیات ۳ (شناخت علمی راستین) است. مبنای تئوریک مفهوم کردار نظری آلتوسر از این قضیه منتج می شود که وی در عین حال که امر واقعی را در زیر برف و تگرگ یکریز رها می کند، اجازه می دهد که امر ملموس از در پشتی وارد شود. آلتوسر به جای واقعیت عینی از مفهوم عینی سخن می گوید.
مفهوم عینی در کلیات ۳ تولید می شود. البته نه به عنوان عینیتی که نتایج نظری به آن ارجاع کنند، بلکه در حکم عینیت خود نتایج. در مفهوم عینی، عینیت ویژگی است که کاملاً از جایگاه اولیه اش در جهان بیرون و همچنین از جایگاه ثانویه اش در مدل های عینی تخیل یا حافظه (حس و تجربه مورد نقد وی) منفک شده است. به نظر می رسد آنچه آلتوسر مدنظر دارد، بسیار شبیه همان ذهنیتی است که مارکس براساس آن مدعی شد که مفهوم یک سر عینی است زیرا ترکیبی است از تعاریف بسیار. کردار نظری تلاش برای مفهوم آفرینی (تولید مفهوم عینی) برای نقادی و کنار گذاشتن اشکال و صور فلسفه ایده آلیستی بورژوایی است حتی اگر برای کردار در این سطح (کلیات ۳) مفهومی عینی قائل شویم، بایستی یادآوری کنم که به زعم آلتوسر کردار نظری نتیجه درون ماندگار مفهوم آفرینی علیه مفاهیم بنیادین فلسفه ایده آلیستی است که کاملاً موضعی معرفتی است.
۳) زمانی اسپینوزا نوشت که زنان و مردان به همان اندازه
که برای رهایی خود می جنگند، برای بردگی خود نیز تلاش می کنند. آلتوسر در بازنویسی فرمول اسپینوزا این حکم صریح را ابراز کرد که هیچ سوژه ای وجود ندارد مگر به موجب و برای انقیاد. به واقع آلتوسر لبه تیز دیگری بر دیگر لبه های سوژه افزود و آن، مفهوم تابع سازی و انقیاد بود. پیش از آلتوسر، سوژه دارای دو کاربرد محوری بود.
نخست تقابل سوژه (ذهن) در برای ابژه (عین) و دوم وجه فاعل و مختار سوژه که در نظام معرفتی و تئوریک رنه دکارت تحت عنوان «کوگیتو» مطرح شد. آلتوسر بر این باور است که از زمان کوپرنیک بدین سو ما فهمیده ایم که زمین مرکز کائنات نیست. از مارکس به بعد دانسته ایم که ذهن انسان یا خود (ego) اقتصادی، سیاسی یا فلسفی، مرکز تاریخ نیست و حتی در تقابل با فلاسفه روشنگری و هگل دریافته ایم که تاریخ، مرکز ندارد بلکه دارای ساختاری است که جز در قالب سوءشناخت ایدئولوژیکی مرکزی ندارد. پس به این ترتیب، مفهوم سوژه در واژگان آلتوسر علاوه بر اینکه محوری است، محورزدوده نیز هست.
نباید اینجا نقش کلیدی آلتوسر را در کشف وجه سوم سوژه (به عنوان تابع و منقاد) بی اهمیت انگاشت، چرا که این کشف به مثابه میراث اعظم پساساختارگرایی، بر طیف وسیعی از متفکران پس از جنگ چون دلوز، فوکو، لیوتار و... تاثیر شگرفی نهاد.وجه سوم سوژه آلتوسر چندان در هسته سخت تفکر پساساختارگرایانه رسوخ کرد که تمام مقولات متشکل این حوزه تئوریک و معرفتی را تحت حاکمیت خود قرار داد. دلوز در گفت وگویی مشهور با میشل فوکو تحت عنوان «روشنفکرها و قدرت» تحت تاثیر فرمول آلتوسر در باب وجه سوم سوژه ، می کوشد رابطه نوینی را که میان عمل و تئوری مطرح شده است در واقعه مه ۶۸ بیابد.
دلوز بر این اعتقاد است که گاهی اوقات عملکرد چون به کار بستن تئوری انگاشته شده است، یعنی گونه ای پیامد و گاهی روندی مخالف این امر، صادق بوده و به نظر می رسیده که عملکرد الهام بخش تئوری است، که برای آفرینش صورت ها و اشکال تئوریک آینده امری است اجتناب ناپذیر. به هر حال، رابطه این دو بر اساس روندی کلیت بخش درک می شده است.
دلوز بر حسب وجه سوم سوژه، مناسبت تئوری و عمل را از چرخه باطل همسانی و همانندگی بیرون آورده و رابطه این دو را بر این مبنا صورت بندی می کند که عمل مجموعه ای است از بازگویی های مختلف از یک نقطه تئوریک به نقطه ای دیگر و تئوری بازگویی ای است در میان عمل های مختلف. هیچ تئوری بدون رو در رو شدن با یک دیوار گسترش نمی یابد و تنها از راه عمل است که می توان از سد این دیوار گذشت.
اگر بخواهیم از واژگان آلتوسر کمک بگیریم، رابطه میان تئوری و عمل برخلاف آن که علٌی - معلولی است براساس محوریت سوژه های محورزدوده درک می شود. فکر می کنم این قضیه، احتیاج به توضیح بیشتری دارد؛ سوژه ناب فاعلی (برآمده از میراث تئوریک دکارتی) نظریه و عمل را نتیجه بی واسطه و مستقیم و به تعبیری فلسفی، بازنمایی بی کم و کاست کلیت اندیشه آدمی می داند. این فرمول را می توان به این صورت تعریف کرد؛ نظریه و عمل براساس پروسه سوژه فاعلی و شناسا دانسته می شود، در حالی که ما در سطور پیشین توضیح دادیم که به زعم آلتوسر مشکل بنیادی چنین تئوری هایی این است که عینیت را به مثابه مقوله ای مجزا در نظر می گیرند که نتایج نظری به آن ارجاع داده می شود اما برخلاف، بایستی به عینیت درون ماندگار خود نتایج نظر کرد یعنی با علم و وجه سوم سوژه در مقام تابع و منقاد، باید کنش نگاتیو نظریه و عمل را درون فرآیند ناب اندیشیدن در نظر گرفت.
دلوز می افزاید که کیست حرف می زند و عمل می کند؟ یک چندگانگی، حتی خود کسی که حرف می زند و عمل می کند، یک چندگانگی است. دیگر بازنمایی ای در کار نیست. فقط کنش (در مفهوم نگاتیو آن) است که وجود دارد کنش تئوریک و کنش عملی که به مثابه بازگویی عمل می کنند و به شبکه های گوناگون شکل می دهند.
بنابراین ما هم پیوندی شبکه ای نظریه و عمل را مثل سوژه هایی بدون هدف و غایت درک می کنیم یعنی به مثابه عینیت هایی که درون خود نظریه و عمل وجود نه چون شاهد و عاملی بیرونی چنان که مارکس خاطر نشان کرده است مفهوم یک سر عینی است با تعریف های بسیار. با در نظر گرفتن این رویکرد اسپینوزایی آلتوسر به مفهوم که آن را تحت اصطلاح مفهوم عینی صورت بندی می کند، بایستی یادآوری کنم که یک مفهوم در سنت آلتوسری، در معرض بازگویی های مختلف (که تقریباً مترادف تعریف های بسیار مارکس است) قرار دارد.
تئوری چون سامانه های (regimes) سوژه را مورد آنالیز قرار می دهد پس نباید انتظار داشته باشی تنها در یک وجه فی المثل سوژه فاعلی و تام الاختیار جا خوش کند بلکه تئوری حرکتی ژلاتینی دارد به این معنا که در حالت های گوناگون و متفاوت سوژه پخش می شود و از حالت (یا وجه) به حالتی (یا وجهی) دیگر می لغزد. اخیراً ولفگانگ آیزر از اصحاب هرمنوتیک مدرن در آلمان (مکتب کنستانس) در رساله «چگونه تئوری را به کار ببندیم؟» (۲۰۰۶)، تئوری را بر حسب نحله های متفاوت و مختلف علوم انسانی نظیر مارکسیسم، نشانه شناسی، روانکاوی و غیره مورد بازکاوی قرار داده است.
آنچه در این رساله مهم است حرکت ها و کنش های یک تئوری در دیسیپلین ها، رشته ها و میان رشته های علمی است. اگر اندکی دقت کنید درمی یابید که فهم نحله های مندرج در رساله در نسبت با مساله سوژه متغیر و گاه از بنیاد متفاوت است. اینجا است که سوژه چندگانه و متغیر در ارتباطی اجتناب ناپذیر با تئوری چندگانه و متغیر قرار می گیرد.
غرض، یادآوری و گوشزد کردن کشف مهم آلتوسر در شناخت وجه سوم سوژه است که پیامد ضروری آن شناخت سطوح متفاوت و دگرگونه ما از تئوری و عمل است. کار تئوریک یا کردار نظری مدنظر آلتوسر ارتباطی هم بسته با جایگاه های سوژه دارد؛ مقاله بازگفته «ایدئولوژی و آپاراتوس های ایدئولوژیک دولت» که خواندن و بازخوانی اش را مجدانه توصیه می کنم، علاوه بر اینکه تاریخ انتقادی سوژه را آنالیز می کند، فرآیند چندگانه و متغیر تئوری و عمل و از همه مهم تر کار تئوریک را در انبوهی از سوء شناخت های ایدئولوژیک و راهیابی آن به مکاشفه حقیقت را در دستور کار خود قرار داده است. چگونه می توان یک سوژه بد (سوژه ناراضی و منتقد در تقابل با سوژه تحت تابعیت و انقیاد) بود؟ قصدم به هیچ وجه تفسیر مقاله مذکور نیست بلکه تنها مختصر اشارت هایی به سهم و دینی است که آلتوسر بر گردن تفکر معاصر دارد.
این نکته درست و بجا است که ممکن است معرفت شناسی و نظام تئوریک آلتوسر عیب و ایراد داشته باشد اما به قولی می توان گفت که به رغم تمام ایرادات و انتقادات و ناراست گویی هایی که در حق آلتوسر گفته و نوشته شده است، او در باور به این نکته اساسی که باید از معرفت برای ایجاد تغییرات سیاسی و رادیکال بهره گرفت، کاملاً محق و مصمم بود. روح وقاد و تک افتاده اروپا جزء معدود اندیشه گرانی بود که توانست سکوت های سوژه، دانش، عمل و تئوری را برملا کند. این قضیه هنوز هم، شاید دو چندان، اهمیت دارد.
روزبه صدرآرا
برگرفته از مقاله ای تحت همین عنوان از اتین بالیبار
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید