شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

کل


کَل از خدا چه مى‌خواهد؟ دو زلف رعنا
رک: کور از خدا چه مى‌خواهد؟ دو چشم بينا
کَل از سرش مى‌ترسد و کور از چشمش
دربارهٔ کسى گويند که در کارها احتياط بى‌مورد به خرج مى‌دهد
کلاغ آمد چريدن ياد بگيرد پريدن هم يادش رفت!
رک: کلاغ خواست راه رفتن کبک را ياد بگيرد راه رفتن خودش را هم فراموش کرد
کلاغ از وقتى بچّه‌دار شد يک شکم سير به خودش نديد
نظير:
کلاغ گفت از وقتى بچّه‌دار شدم يک شکم غذاى سير نخوردم!
ـ کلاغ بچّه‌دار شد مردار سير نخورد
نبزرک‌: خدا هيچ کافرى را کُرّه‌دار نکند
کلاغ از هر دو پا به دام مى‌افتد
رک: زرنگى زياد مايهٔ جوانمرگى است
کلاغ امسالى عقلش بيشتر از کلاغ پارسالى است!
رک: گنجشک امسالى مى‌خواهد به گنجشک پارسالى آواز خواندن ياد بدهد
کلاغ به دستش ريده است
پولى مفت و آسان به چنگش آمده است
کلاغ حرف نَزَد نَزَد وقتى ه زد گفت: گه، گه!
نظير: خرس حرف نزد نزد وقتى هم زد گفت: پَف!
کلاغ خواست راه رفتن کبک را ياد بگيرد راه رفتن خودش را هم فراموش کرد
جامى مفهوم اين مَثَل را در يک قطعهٔ منظوم زيبائى چنين بيان کرده است:
    زاغى از آنجا که فراغى گزيد رختِ خود از زاغ به باغى کشيد
    ديد يکى عرصه به دامان کوه عرضه ده مخزن پنهان کوه
    نادره کبکى به جمالِ تمام  شاهد آن روضهٔ فيروزه‌فام
    فاخته گون جامه به بر کرده تنگ  دوخته بر سدره سجاف دو رنگ
    تيهو و دُرّاج بدو عشق باز بر همه از گردن و سر سرفراز
    بر سر هر سنگ زده قهقهه  بى سپرش هم ره و هم بيرهه
    تيزرو و تيزدو و تيزگام    خوش‌روش و خوش‌پرش و خوش‌خرام
    هم حرکاتش متناسب به‌هم هم خطراتش متقارب به‌هم
    زاغ چو ديد آن ره و رفتار را  و آن روش و جنبش و هموار را
    باز کشيد از روش خويش پاى  در پى او کرد به تقليد جاى
    بر قدم او قدمى مى‌کشيد   وز قلم او رقمى مى‌کشيد
    در پى‌اش القصه در آن مرغزار رفت بر اين قاعده روزى سه‌چار
    عاقبت از خامى خود سوخته رهروى کبک نياموخته
    کرد فرامُش ره و رفتار خويش ماند غرامت زده از کار خويش
    (نقل به تلخيص از مثنوى هفت اورنگ جامى)
نظير:
کلاغ آمد چريدن ياد بگيرد پريدن هم يادش رفت!
ـ روش کبک به تقليد نياموزد زاغ (سيدنصرالله تقوى)
کلاغ روده‌اش درآمده بود مى‌گفت من جرّاحم!
رک: اگر بابا بيل زنى باغچهٔ خودت را بيل بزن
کلاغ سر لالهٔ خودش قار قار نمى‌کند
به خويشاوندان خود نفرين نبايد کرد
کلاغ سى‌ساله، کلاغ‌بچّه سى‌ و پنج ساله!
رک: گنجشک امسالى مى‌خواهد به گنجشک پارسالى درس بدهد
کلاغ قرمز ديده‌ايم، سفرهٔ او را نديده‌ايم٭
نظير:
چشم مور و پاى مار نان ملاکس نديد
ـ يک آفريده نيست که داند سراى تو (صائب)
      ٭ انورى مفهوم اين مَثَل و مترادفات آن را در دو بيت زيبا چنين بيان کرده است:
ديگ خواجه ز گوشت دوشيزه است مطبخ او ز دود پاکيزه است
خواجه هر گه که نان خورَد بر خوان    مور در انتظار نان ريزه است
کلاغ که از باغ قهر کند چهل گردو منفعتِ صاحب باغ!
نظير: شغال که از باغ قهر کند مفت باغبان!
کلاغ گفت: از وقتى بچّه‌دار شدم يک شکم غذاى سير نخوردم!
رک: کلاغ از وقتى بچّه‌دار شد يک شکم سير به خودش نديد
کلاغ مثل باز پريد، افتاد و ماتحتش دريد (عا).
نظير:
    پُر بالا مپر که پر و بالت مى‌سوزد
    ـ هر که نشيند به‌جاى خويشتن افتد و بيند سزاى خويشتن
کلاغ‌ها سياه مى‌پوشند!
نظير:
پشت چشم‌هايم باز مى‌ماند!
ـ به انجير خيسانده که آقا قهر واچسونده!
کلاغ هر چه گشت از بچّهٔ خودش سفيدتر نديد!
رک: بوزينه به چشم مادرش غزال است
کلاغى را گرفتند رنگ کنند گفت: بالاتر از سياهى رنگى نيست!
رک: بالاى سياهى رنگى نيست
کلاغى که به اَنْ خوردن عادت کرد عبث عبث ترکش نمى‌شود! (عا).
رک: ترک عادت بد موجب مرض است
کل اگر طبيب بودى سرِ خود دوا نمودى
رک: اگر بابا بيل زنى باغچهٔ خودت را بيل بزن
کلانِ ما که تو باشى چه عقل ما باشد (از مجموعهٔ امثال طبع هند)
نظير: عقل خودت که اين باشد واى به عقل بچّه‌هات!
کلاهدوز به سر آدم نگاه مى‌کند کفشدوز به پاى آدم
کلاه را براى سرما و گرما بر سر نمى‌گذارند
مرد بايد غيرت و مردانگى داشته باشد
کلاه را براى مردى و نامردى مى‌گذارند نه براى سرما و گرما
کلاه را که به هوا انداختى تا به سر برگردد هزار چرخ خورد
رک: از اين ستون به آن ستون فَرَج است
کلاه کچل را آب برد، گفت: براى سرم گشاد بود!
ملک‌الشعرا بهار مضمون اين مثل را در قطعه‌اى زيباچنين بيان کرده است:
    کَلى را سر از زخم ناسور بود ز خارش توانش ز تن دور بود
    کنار يکى رود خاريد سر     کلاهش فتاد اندر آن رود در
    چو ناچار نوميد شد از کلاه     درون آه آه و برون قاه قاه
    به ياران چنين گفت کاين رشگلاخ بُد از بهر اين کلّهٔ کل فراخ!
    نظير: شلوار لوطى را دزديدند. گفت: بگذار ببرند، توش تيز داده بودم!
کلبِ حسن گفته به ناز خرکى، نه به آن شوريِ شورى نه به اين بى‌نمکى!
رک: کبلاحسن گفته به ناز خرکى...
کُلّ طويل احمق
رک: قامت بلند نشان حماقت است
کلفتى نان را بگير و نازکى کار را
پندى است نابخرانه که عمل نکردن بدان اولىٰ‌تر
کِلک ما نيز زبانى و بيانى دارد (حافظ)
رک: بنده را نيز خدا مرگ دهد ملاّيم!
کَل که سر برهنه کرد تا جان بکوشد
نظير: دستار کَل که آشفت تا جان بکوشد
کُلّ ممنوع مطبوع
رک: منع چو بيند حريص‌تر شود انسان
  کلنگ از آسمان افتاد و نشکست وگرنه من کجا و بى‌وفائى!
رک: آنچه در جوى مى‌رود آب است...
کلوا و اشربوا و لاتسرفوا (قرآن کريم، ۳۱/۷)
رک: اسراف حرام است
  کلوا و اشربوا را تو در گوش کن و لا تسرفوا را فراموش کن!
به مزاح و شوخى در مورد شکم‌خوران به‌کار برند
کلوخ‌انداز را پاداش سنگ است٭ (سعدى)
نظير:
جواب هاى هوى است
ـ مگوناخوش که پاسخ ناخوش آيد (ناصرخسرو)
ـ اى که اندازى کلوخى سنگ را آماده باش (دهقان)
نيزرک: زدى ضربتى ضربتى نوش کن
٭ جواب است اى برادر اين نه جنگ است .......................... (سعدى)
کلوخى مباش که به هر آبى بخيسى
کلوخ نشسته براى سنگ گريه مى‌کند! (عا).
کُلّه بر فرق زيبد کف بر پاى (اميرخسرو دهلوى)
نظير: کفش آنِ پا، کلاه آنِ سر است (مولوى)
کلّه‌پز برخاست٭ سگ جايش نشست
نظير:
سگ نشيند به‌جاى کيپائى
ـ سگ نشيند به‌جاى کلبِ عفور
ـ به‌جاى مه نشيند عقرب کور
ـ صد رحمت به نادر قلى افشار
ـ به روى تخت سليمان نشسته اهرمنى
ـ کدو افتاد بادنجان آمد 
ـ هيچ بدى نرفت که خوب جايش بيايد
٭ يا: کلّه‌پز رفت...
کلّه را مى‌خورد و استخوانش را در خانهٔ همسايه مى‌اندازد
رک: ماست را ميمون مى‌خورد نه کاسه‌اش را به ريش بُز مى‌مالد
کَل هستم و راستگو!
نظير:صندوقچهٔ سِرّ کسى نيستم
کلّه‌ماهى‌خور کلّه‌ماهى‌خور است
رک: گر زمين را به آسمان دوزى...
کل هم خدائى دارد
کليد باب جنّت بردبارى است٭
رک: بردبار شو تا ايمن شوى
٭ درِ گنج معيشت سازگارى است ........................ (ناصرخسرو)
کليد رزق گدا پاى لنگ و دست شَل است ٭
نظير: گدا بهر طمع فرزند خود را کور مى‌خواهد
٭ بسا شکست کزو کارها درست شو ............................ (صائب)
کليد عقل مرد به دست زن اوست
کليد گنج سعادت زبان خاموشى است (صائب)
رک: سلامت در خموشى است
کليد گنج سعادت قبول اهل دل است٭
٭ ........................... مباد کس که در اين نکته شک و ريب کند (حافظ)


همچنین مشاهده کنید