شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

کب، کت، کج، کچ


کباب آن کسى راست کو راست زور٭
رک: زورت بيش است حرفت پيش است
٭ دو شير گرسنه است و يک ران گور  ........................ (فردوسى)
کباب از شما، بنده معو؟ (عا).
نظير:
مگر جيرهٔ ما را بر يخ نوشته‌اند؟
ـ مگر ما قاقيم؟
    ـ مگر ما مداديم؟
کباب پخته نگردد مگر به گرديدن٭
رک: سفر مربّى مرد است
٭ سفر برون کند از طبع مرد خامى را .......................... (صائب؟)
کباب خوردى سيخش مال کى بود؟
کبريت بکش يواش يواش، کارى به عروس نداشته باش! (عا).
کبريت به چنار کارگر نيست
کبک سرش را زير برف مى‌کند به گمانش کسى او را نمى‌بيند
کبْلاحسن٭ گفته به ناز خرکي: نه به آن شوريِ شورى نه به اين بى‌نمکى! (عا).
عبارتى است ساختهٔ عوام در انتقاد از افراط و تفريط در امور
    نظير: شاه عطا کرده به ما حاکم فلفل نمکى، نه به آن شوريِ شورى نه به اين بى‌نمکى!
      ٭ کبْلاحسن: کربلایی حسن
کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز (نظامى)
نظير:
هليله با هليله قند با قند (نظامى)
ـ کبوتر با کبوتر فيل با فيل
    ـ ذرّه ذرّه کاندرين ارض و سماست جنس خود را همچو کاه و کهرباست (مولوى)
ـ جاذب هر جنس را همجنس دان (مولوى)
ـ حشر غلامان على با غلامان على، حشر غلامان عمر با غلامان عمر
ـ خربنده به خانهٔ شتربان آيد
ـ کبوتر کند با کبوتر پرش (اديب پيشاورى)
کبوتر با کبوتر فيل با فيل!
رک: کبوتر با کبوتر باز با باز
کبوتر دو بامه بى‌دانه مى‌مانه
کبوتر صد دينارى 'ياکريم' نمى‌خواند
نظير: 
گنجشک يک پولى 'انّا عطينا' نمى‌خواند
ـ بلبلى که خوارکش زردآلو انک باشد بهتر از اين نمى‌خواند
ـ مى‌خواستى از توى صد دينار، آش کشک شال کشميرى درآيد؟ مى‌خواهد ارزان باشد غلتان هم باشد
 ـ ارزان خرى انبان خرى
کبوترِ کاظمين است در کاظمين دانه مى‌خورد دارالمعظم فضله مى‌اندازد
نظير: مثل کفتر اما رضاست، دانه از امام رضا مى‌خورد، توى خانهٔ هارون فضله مى‌اندازد
    نيزرک: چينه‌اش را اينجا مى‌خورد تخمش را جاى ديگر مى‌گذارد
کبوتر کجا صيد شاهين کند
نظير: 
طمع مدار که گنجشک کار باز کند
ـ عنکبوتى کى تواند کرد سيمرغى شکار؟ (سنائى)
ـ مصاف پلنگان نيايد زمور (سعدى)
ـ کار خنجر بُرّنده نايد از سوزن (قاآنى)
کبوتر کند با کبوتر پرش (اديب پيشاورى)
رک: کبوتر با کبوتر باز با باز...
کبوتر مى‌رود دانه جمع مى‌کند کلاغ مى‌آيد مى‌خورد
رک: کى کاشت کى درو کرد؟
کتابت نيم‌ديدار است
نظير: المکاتبات نصف‌الملاقات
کتاب گفته است مرا به کس نده، اگه دادند واپس نده
رک: هر که کتاب را عاريه داد بايد يک دستش را بريد و هر کس پس آورد هر دو دستش را
کتابى نيست که به يک بار خواندن نيرزد (تاريخ بيهقى)
کجا بودى سر تا سر هفته، که حساب روزگار از دستت دررفته؟ (عا).
کجا بوزينه نجّارى تواند٭
٭ حريف سِفله مى‌خوارى نداند ...................... (يغما جندقى)
کجا خوش است؟ آنجا که دل خوش است
مأخوذ از داستان زير:
يک مادر و پسرى بودند که زندگى فقيرانه‌اى داشتند، يک روز پسر به مادرش گفت: من ديگر آنجا نمى‌مانم، مى‌روم به شهر و ديار ديگرى، شايد خدا درى به روى ما باز کند، من که از اين زندگى به تنگ آمده‌ام. مادرش هم قبول کرد گفت: برو به امّيد خدا، خدا پشت و پناهت! صد تومان هم پول داد به پسرش و با همديگر خداحافظى کردند.
پسر رفت و رفت رسيد به يک درويشى که معرکه گرفته بود و فرياد مى‌زد که 'يک حرف دارم صد تومان مى‌فروشم' مردم زيادى دورِ درويش جمع شده بنودند و کسى حرف او را نمى‌خريد، پسر پيش خودش گفت من که هيچ ندارم، اين صد تومان را هم نمى‌خواهم و به درويش گفت: هر کسى پرسيد کجا خوشه؟ بگو آنجا خوشه که دل خوشه. پسر اين پند را شنيد و به راه خود ادامه داد تا رسيد به بيابانى ديد مردم زيادى با گلّه‌هاى گاو و گوسفند جمع شده‌اند. پرسيد چرا اينجا جمع شده‌ايد؟ يک نفر از گلّه‌داران گفت: حيوان‌هاى ما تشنه‌اند هر چه دلو را به چاه مى‌اندازيم طناب پاره مى‌شود و دلو در چاه مى‌ماند. يک نفر را هم فرستاده‌ايم درون چاه هر چه صدا مى‌زنيم جواب نمى‌دهد. پسر گفت: من مى‌روم درون چاه ببينم چه خبر است. طناب را به کمرش بستند و فرستاندنش به چاه به قعر چاه که رسيد ديد يک ديو آن جاست. ديو گفت اى آدمى‌زاد تو کجا اينجا کجا؟ اسب اينجا نعل مى‌اندازه، پسر گفت: مردم زيادى دور چاه با گلّه‌هاى گاو و گوسفند تشنه‌اند و آب مى‌خواهند، ديو گفت: من يک سؤال دارم بايد جوابم را بدهى اگر جواب درست دادى به مقصودت مى‌رسى اگر جواب نداده‌اى مثل اين آدمى‌زاد که مى‌بينى مرده، تو را هم مى‌کشم، من از اين آدمى‌زاد پرسيدم 'کجا خوشه؟' گفت: روى زمين، ولى اين جواب سؤال من نبود، حالا تو بگو کجا خوشه؟ پسر به ياد حرفى که از درويش خريده بود افتاد، خوشحال شد و گفت: آنجا خوشه که دل خوشه ديو خوشش آمد گفت: من هم اينجا دلم خوش است، اين سه انار را بگير و برو با کسى هم از اين انارها حرفى نزن. پسر انارها را زير جامه‌اش پنهان کرد و از چاه بالا آمد قضيه را براى مردم گفت و از گرفتن انارها چيزى بازگو نکرد. گاودارها هم از چاه آب کشيدند و يک گاو و يک گوسفند هم به جوان دادند و او هم خوشحال و خندان به پيش مادرش برگشت و قضايا را تعريف کرد. شب که شد ديدند انارها اتاق را روشن کرده‌اند، فهميدند که دانه‌هاى انارها گوهر شبچراغ است. انارها را پنهان کردند و هر چند وقت يک بار، يکى از دانه‌هاى انارها را مى‌فروختند و با پول آن زندگى خوب و راحتى داشتند (نقل از تمثيل و مَثَل، ج۲،صص ۱۵۲ و ۱۵۳)
نظير:
مايهٔ خوشدلى آنجاست که دلدار آنجاست (حافظ)
ـ هر کجا وقت خوشى رو دهد آنجاست بهشت (صائب)
ـ تماشاى دل آنجاست که دلدار آنجاست (سعدى)
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها٭
نظير:
حال غرقه در دريا نداند خفته در ساحل 
ـ مجاوران چه خبر از مسافران دارند (کليم کاشانى)
     ـ اى برادر ما به گرداب اندريم و آن که شنعت مى‌کند بر ساحل است (سعدى)
٭ شب تاريک و بيم موج و گردابى چنين‌ هايل .................... (حافظ)
کجا دمساز باشد آب و آتش٭
رک: آب و آتش با هم جمع نمى‌شود
٭ به‌هم دانا و نادان کى بود خموش ........................ (ناصرخسرو)
کجا ديدى دو تيغ اندر نيامى (اسعد گرگانى)
نظير:
دو شمشير در نيامى نگنجد
ـ نگنجد دو شمشير در يک غلاف
نيزرک: دو پادشاه در اقليمى نگنجند
کجا رسد خرِ بارى به اسب جولانى (قاآنى)
نظير: کى شود خفاش هم فرّ هماى (مولوى)
کجا سود دارد به ديوانه پند٭
نظير: 
چه به من بگو، چه به خر گو، چه به در بگو
ـ پَندش دادم از پِندش در رفت
٭ دلم را نشد پند او سودمند ........................ (نظام وفا)
کجا گيرد هريسه جاى روغن؟
کجا مى‌روى اقبال، تو به پيش من از دنبال! (عا).
نظير: پيشانى! مرا کجا مى‌نشانى؟
کج بنشين اما راست بگو!
نظير:
کج نشين و راست گوى
ـ بيا تا کج نشينم راست گويم که کجى ماتم آرد راستى سور (انورى)
کج گفتيم، رج آمد!
تير به غلط رها کرديم امّا بر حسب تصادف به‌هدف خورد
کج مى‌گويد اما رج مى‌گويد!
کج نشسته است و راست مى‌گويد٭
رک: کج بنشين امّا راست بگو
٭ ابروش گفت فتنه کار من است ......................... (...؟)
  کچلا جمع شويد تا برويم پيش خدا يا به ما زلف دهد يا بزند گردن ما (از ساخته‌هاى عوام)
کچل از زلف عاريه بدش مى‌آيد
نظير: به کچل گفتند: چرا زلف نمى‌گذارى؟ گفت: من از اين قرتى‌گرى‌ها خوشم نمى‌آيد!
کچل به موى سرِ همسايه فخر مى‌کند!
کچل چه گفت؟ گفت: واى سرم! (عا).
رک: هر که به فکر خويش است، کوسه به فکر ريش است
کچل شدم که منّت دلاک نکشم!
نظير:
بيلِ من انگشتِ من
ـ بارِ محنت خود بِهْ که بار منّت خلق (سعدى)
ـ گوشت رانم را مى‌خورم منّت قصاب نمى‌کشم
کچل که کلاه از سرش افتاد از هاى و هوى نمى‌ترسد
نظير:
کسى که پايش را به خرابات گذاشت از کلفت و باريکش نمى‌ترسد
ـ طبل پنهان چه زنم طشت من از بام افتاده است
کچل نشو که هر کچلى طالع ندارد٭
      ٭ يا: کچل مشو هر کچلى بخت ندارد، يا: کچل نشو که همهٔ کچل‌ها اقبال ندارند
کچل و کدو، لعنت به هر دو!
کچلى دخترش کم است داماد خوشگل هم مى‌خواهد! (عا).
رک: کچليش کم است، آواز هم مى‌خواند
کچلى‌اش کم است آواز هم مى‌خواند! (عا).
نظير:
کچلى دخترش کم است داماد خوشگل هم مى‌خواهد!
ـ اتاقش درهم و برهم است رقص قجرى هم مى‌کند!
ـ عرعرش بس نيست جو هم مى‌خواهد!
کچلى‌اش کم بود آواز خواندنش هم گرفت! (عا).
صورت ديگرى است از مَثَل پيشين


همچنین مشاهده کنید