شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

کا (۳)


کاسه جائى رود که با قدح باز آيد
نظير: رود کاسه جائى که باز آيد قدح (از فرهنگ نظام)
مقا: کُرّه داده شتر مى‌خواهد
  کاسهٔ چينى که صدا مى‌کند خود صفت خويش ادا مى‌کند٭ (از جامع‌التمثيل)
رک: از کوزه همان برون تراود که در اوست
٭ يا: ................................. راز دل خويش ادا مى‌کند
کاسه داريم آرک اورک، تو پر کنى من پُر ترک (عا).
نظير:
با هر دست بدهى با همان دست پس مى‌گيرى
ـ کمم‌گيرى کمت گيرم (، نمرده ماتمت گيرم)
کاسه را کاشى مى‌شکند تاوانش را قمى مى‌دهد!
    رک: گنه کرد در بلخ آهنگرى به شوشتر زدند گردن مسگرى
کاسه کجا برم، کاسه کجا نهم؟
از امثال قديم است در بيان شک و ترديد و دودلى در اجراء کارى ولى امروز کمتر از آن استفاده مى‌شود
مقا: ميخام برم تو آفتابه؟ چطورى برم تو آفتابه؟ (عا).
کاسه‌گر چينى نباشد گو مباش٭
نظير:
    گر نبوَد فرش ابريشم طراز با حصير کهنهٔ مسجد بساز
    ـ گر نبوَد مشربه از زرّ ناب يا دو کف دست توان خورد آب (شيخ‌بهائى)
ـ گر بالش زر نيست بسازيم به خشتى (حافظ)
    ـ ار نبوَد بالش آکنده پَر خواب توان کرد حجر زير سر (سعدى)
    ـ شانهٔ عاج از نبوَد بهر ريش شانه توان کرد به انگشت خويش (شيخ‌بهائى)
    ـ با خار خوش برآئيم گر گل به‌دست نايد با خاک ره بسازيم گر بوريا نباشد (عبيد زاکانى)
٭ تا توانى سعى کن در کارِ آش ........................... (لاادرى)
کاسهٔ گرمتر از آش که ديد؟ ٭(جامى)
نظير: کُرّهٔ جلو افتاده‌تر از مادر است
٭ ........................ کیسه بیشتر از کان که شنید؟ (جامی)
کاسه همان کاسه است و آش همان آش
رک: همان آش است و همان کاسه
کاسهٔ همسايه دو پا دارد!
نظير:
هر خوردنى پس‌دادنى هم دارد
ـ ضيافت پاى پس هم دارد
کاش پستانم را دهن سگ گذاشته بودم!
عبارتى است که مادران در براب رحق ناشناسى و بى‌حرمتى فرزند خود بر زبان مى‌آورند
کاشکى را کاشتند سبز نشد
رک: اگر خاله‌ام ريش داشت آقادائى‌ام مى‌شد
کاشکى شرّى به پا شود که خير ما در آن باشد!
    رک: تغارى بشکند ماستى بريزد جهان گردد به کام کاسه‌ليسان
کاش ننه‌ات تو را دو قلو زائيده بود
نظير:
 اى يخ کنى!
 ـ بيخ را باش، يخدان را باش! 
ـ اگر همه مى‌گويند نان و پنير، تو سرت را بگذار و بمير!
کاشکى ننه‌ام زنده مى‌شد اين دورانم ديده مى‌شد 
نظير:
اين منم طاووس علّيين شده؟
ـ نديده ديد، به خودش چيد! 
ـ گل را باش، گلدان را باش، يخ را باش، يخدان را باش، ديزى بيار جيزه ببر!
ـ بنازم خداوند فيروز را، پريروز و ديروز و امروز را
ـ يادت بياد گذشته‌ها را، انبون به دوش و خوشه‌ها را
ـ بپوشى رختى، بشينى تختى، تو را مى‌بينم به چشم همون وقتى!
نيزرک: اين منم، تى‌تيش مامانى به تنم؟
کاهش هر چه به دل مهمان مى‌گذرد به دل صاحبخانه هم مى‌گذشت!
کافر به جهنّم نمى‌رود، کشان کشان مى‌برندش
رک: مرده نمى‌رود به گور، مى‌برندش به زور
کافر به چنين درد گرفتار مباد٭
رک: مسلمان نشنود کافر نبيند!
٭ کس در کف ايّام چو من گرفتار مباد محنت زده و غريب و غمخوار مباد
نه روز، نه روزگار و نه يار، نه آن ....................... (عزيز نسفى)
کافرِ خوشخو بهتر از مسلمان بدخوست
    نظير: به هر مذهب که خواهى باش نيکوکار و بخشنده که کفر و نيکخوئى بِهْ ز اسلام و بداخلاقى
کافر نعمت بسان کافر دين است (معروفى بلخى)
کافر همه را به کيش خود پندارد٭ (نصيبى گيلانى)
نظير:
کور خيال مى‌کند هر چه در توبره‌اش هست در توبرهٔ ديگران هم هست
ـ بنگى همه را بنگى مى‌داند
ـ نگونسار راستان را نگونسار پندارد
ـ بدکردار بد خيال مى‌شود
    ـ بدگمان باشد هميشه زشتکار نامهٔ خود مى‌خواند اندر حقّ يار (مولوى)
٭ آن يار جفا جو که وفا کم دارد بسيار مرا به جور مى‌آزارد
با اينهمه، بى‌وفا خواند مرا، آرى ................. (نصيبى گيلانى)
کاکاى امير اعظم است، عاشق است به هر کس که شما صلاح بدانيد!
شاهزاده اميراعظم پسر وجيه‌الدوله وزير جنگ مظفرالدين‌شاه غلامى حاضر جواب و بذله‌گو داشت. روزى غلام خود را ديد گريان و غمزده در گوشه‌اى نشسته است. سبب گريه را از او پرسيد. غلام در ابتداى امر از بيان مطلب خوددارى نمود، امّا پس از لحظه‌اى سکوت سر برداشت و گفت: 'عاشقم!' امير گفت: 'به کى؟' غلام پاسخ داد: 'به هر کس که شما صلاح بدانيد!'
کاکاى حاج‌ محمّد زمان خان است، به‌جاى آقايش هم قسم مى‌خورد!
معروف است که حاج محمد زمان خان حاکم نيشابور در دورهٔ قاجار غلامى داشته که سخت سرسپرده و مورد اعتماد اربابش بوده و در نفى و اثبات قضايا و ردّ و قبول امور به‌جاى ارباب خود سوگند مى‌خورده است
کاکل از بالا نشينى رتبه‌اى پيدا نکرد٭
رک: هرگز نخورَد آب زمينى که بلند است
٭ .......................... زلف از افتاده حالى همنشين ماه شد (...؟)
کالاى بد به ريش صاحبش (از جامع‌التمثيل)
رک: مال بد بيخ ريش صاحبش
کالاى دزديده ارزان بوَد٭
٭ نخرّند کالا که ارزان بوَد که ........................ (نظامى)
کالِ به مارسيده بهتر از رسيدهٔ به ما نرسيده!
نظير: نخودچى بِهْ از هيچى!
کام در کام نهنگ است ببايد طلبيد٭
نظير: هر که باشد طالب گوهر نينديشد ز آب (عبدالواسع جبلّى)
نيزرک: گنج خواهى در طلب رنجى ببر
٭ گر من از خار بترسم نبرم دامن گل ........................... (سعدى)
کامِ شيران مخار
رک: به دُم مار خفته پا مگذار
کام طلب نام طلب مى‌شود٭
      ٭ ........................ شاخ گل خشک حطب مى‌شود (ايرج ميرزا)
  کام و دُم مار و نيش کژدم بستن بتوان، نتوان زبان مردم بستن (ابوسعيد ابوالخير؟ مشرب؟)
رک: درِ دروازه را مى‌توان بست دهن مردم را نمى‌توان بست
کاه از تو نيست کاهدان که از تو است
نظير:
    خرى افتاد در کاهدان ناگاه نگويم واى بر خر واى بر کاه! (نظامى)
    ـ سر و جان فداى شکم!
    ـ کمترکى، نترّکى!
    ـ بسيار مخور که نان هراسان از تُست بر خويش ترحمى که اين جان از تُست
    ـ الله تو شفايش ده حلوا تو نجاتش ده!  
کاه بده، کلاه بده، يک قاز و نيم بالا بده! (عا).
رک: سالى هرّى، ماهى ترّى، کفش تا پاره کنى بدرّى!
کاه را پيش سگ و استخوان را پيش خر مى‌ريزد
رک: کار ديوانه وارونه است
کاه را در چشم ديگران مى‌بيند و شاه تير را در چشم خود نمى‌بيند٭
رک: هر کس به عيب خود کور است
      ٭ اين مَثَل از زبان فرانسه وارد فارسى شده و اصل آن در زبان فرانسه چنين است:
Il voit la paille dans I'oeil de son voisin et ne voit pas la poutre dans le sien
کاهِ زرد به کاهدان نمى‌ماند و مهرهٔ سوراخ‌دار به زمين
رک: مهرهٔ سوراخ‌دار به زمين نمى‌ماند
کاهل به آب نرفت وقتى هم رفت خمره برد! (يا: تنبل به آب نرفت...)
رک: احمدک به مکتب نرفت روزى هم که رفت آدينه بود
کاهلى بدتر از کافرى است
رک: درخت کاهلى بارش گرسنگى است
کاهلى شاگرد بدبختى است (از قابوس‌نامه)
رک: درخت کاهلى بارش گرسنگى است
کاهلى کافرى به بار آرد٭ (از جامع‌التمثيل)
رک: درخت کاهلى بارش گرسنگى است
      ٭ سنائى گويد:
هر که او تخم کاهلى کارد کاهلى کافريش بار آرد


همچنین مشاهده کنید